eitaa logo
انجمن راویان فتح البرز
285 دنبال‌کننده
8.4هزار عکس
4هزار ویدیو
325 فایل
فعال در عرصه روایتگری و راهیان نور ارتباط با ادمین @saleh425
مشاهده در ایتا
دانلود
11.47M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔻حضور زائرین شهدا در یادمان شهدای باشگاه افسران یادمان شهدای باشگاه افسران سنندج همزمان با ایام اوج راهیان نور غرب و شمالغرب هر روز میزبان زائرین شهدا از سراسر کشور است. | دریافت فایل باکیفیت | 🌐 باشگاه خبرنگاران راهیان نور کشور جهاد رسانه‌ای شهید رهبر 🆔 @Rahianenoor_press
20.74M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔼 روایتگری سردار حاج جعفر جهروتی بنیانگذار گردان تخریب لشکر ۲۷ حضرت رسول«ص» از عملیات الی بیت‌المقدس آزاد سازی خرمشهر
13.79M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🍂 موشن گرافی حماسه ماندگار پد خندق رزمندگان تیپ ۴۸ فتح کهگیلویه و بویراحمد ‌‌‍‌‎‌┄═❁๑🍃๑🌸๑🍃๑❁═‌‌‍‌‎‌‌‌‍‌‎‌┄
16.11M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 تصاویر کمتر دیده شده از لحظات نفس گیر در عملیات رمضان در تیر ماه ۱۳۶۱ و حضور فرماندهان ارشد جنگ در خط مقدم و مجروحیت و شهادت رزمنده ی بیسیم چی
| سفری در زمان به ارتفاعات یادمان دالانی که سفر می کنی، در نقطه ای می‌ایستی که روزی جای پای قدم های متوسلیان و یارانش بوده. چشم که می اندازی شهر خورمالِ حلبچه و سد دربندیخان هنوز هم خودنمایی می کنند. دقیقا همان جا... همان قاب! تو انگار در نقطه ای از تاریخ ایستاده ای که زمان متوقف شده و تو را به فکر فرو می برد. گویی امروز ما هستیم و شهدا رفته اند... اما اگر کمی تامل کنی در می‌یابی "حقیقت آن است که زمان ما را با خود برده است و شهدا مانده اند..." ______________ 📌موقعیت ثبت عکس: ارتفاعات دالانی، دزلی، کرستان، عکس اول: پاییز 1359 ،در حال شناسایی ارتفاعات قبل از آزادسازی دزلی عکس دوم: تابستان 1395، غروب آفتاب حین بازدید کاروان های راهیان نور از یادمان دالانی قاب هایی از ناب ترین لحظات مهمانی شُهـــدا در مرکز عکاسان راهیـان نـور
🎙 | ماندگار؛ مثل میثم تمّار ✏️ روایت رهبر انقلاب از علل ماندگاری نام افرادی مانند جناب میثم تمار 🌷 سالروز شهادت میثم تمّار از صحابی امیر المؤمنین 🎧 بشنوید👇
🔷 قابل توجه مسئولین گزینش کشور! 🔹خودش را «کامران» معرفی می کرد، کراوات می بست و به فلسفه غرب علاقه مند بود. به گفته خودش ریش پرفسوری و سیبیل نیچه ای می گذاشت و کتاب «انسان موجود تک ساحتی» هربوت مارکوزه را بـی آنکه خوانده باشد طوری دست می گرفت که دیگران جلد آن را ببینند. ‌🔹کامران خوش قلب و خلیفه اللهی قصه ما وقتی با امام خمینی (ره) و اندیشه های ایشان آشنا شد، از این رو به آن رو شد. روزها را روزه می گرفت و بدون وضو بر سر کارهایش حضور پیدا نمی کرد! 🔹بعداً شد سید مرتضی آوینی. خیلی ها در حقیقت او را بعد از شهادتش و زمانی که رهبر معظم انقلاب در مراسم تشییعش حاضر و لقب «سید شهدای اهل قلم» را به او داد شناختند. ♦️رهبر معظم انقلاب و شهید آوینی: «یکی از مدیران دستگاه‌های‌ فرهنگی درباره‌ یک نفر از همین چهره‌های‌ معروف فرهنگی‌ِ خوب که امروز جزو شهدای‌ عالی  مقام ماست و من خیلی به او علاقه داشتم و همیشه به دستگاه های‌ مختلف فرهنگی توصیه می کردم که از وجودش استفاده کنید چند عکس به من نشان داد که مربوط به قبل از انقلابِ او بود. ♦️آن آقا به من گفت: بفرما! این همان کسی است که شما این طور از او تعریف می کنید! من عکس ها را که نگاه کردم گفتم ارادتم به این شخص بیشتر شد چون او در این محیط بوده و حالا این گونه شده است؛ حتماً باید از ایشان استفاده کنید!» 🔸منبع: دیدار با مسئولان سازمان صدا و سیما، ۱۳۸۱/۱۱/۱۵ 👇 @ravayatefathavini
14.48M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 مستند کوتاه| حقایقی از گورهای دسته‌جمعی و تجاوز به هزاران زن در اروپا حدود ۳۰ سال پیش قتل‌عامی فجیع تمام دنیا را شگفت‌زده کرد. مسلمانان بوسنی قربانی بزرگ‌ترین نسل‌کشی پس از جنگ جهانی شدند‌ و به هزاران زن و دختر تجاوز شد‌. در مستند «قتل‌عام در سربرنیتسا» گورهای دسته‌جمعی بوسنی را شکافته‌ایم تا ببینیم در آن چه‌ گذشته است. @Farsna - Link
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🍂 🍂 خورشید مجنون ۱۸ حاج عباس هواشمی                •┈••✾❀🔹❀✾••┈• اصلا حال خوشی نداشتم. تا آن لحظه هنوز چیزی نخورده بودم. یعنی میل به غذا نداشتم؛ فقط از فلاسک آب یخی که در ماشین گذاشته بودند هرچند دقیقه یک تکه کوچک یخ در دهانم می‌گذاشتم. احساس می‌کردم داخل شکمم می سوزد. صورتم سیاه شده بود؛ چشمانم قرمز بود و سوزش داشت. سرفه‌های تندی داشتم و گاهی نفسم می گرفت. از هویزه به طرف منطقه حرکت کردم. مقداری از سیل بند شرقی هور را، که نیرو روی آن مستقر شده بود دیدم. به شط علی و از آنجا از طریق جاده امام حسن(ع) به طرف مرز رفتم. بچه ها در نزدیکی مرز یک قرارگاه تاکتیکی دایر کرده بودند. احتمالاً برادران سید محمد مقدم و عبدالامیر جاسم پور در آنجا بودند. در قرارگاه پیاده شدم. بچه ها با دیدنم شروع به گریه کردند. سراغ علی هاشمی را می گرفتند. جوابی برایشان نداشتم. یک ساعتی در آنجا بودم. نماز صبح را همان جا به جای آوردم. نمی‌دانم چطور شد که از شدت خستگی خوابم برد. با روشن شدن هوا، قبل از طلوع آفتاب بیدار شدم. برای دیدن خط جدید که بنا بود روی نقطه صفر مرزی ایجاد شود جلو رفتم. قرار بود تیپ ۵۱ حضرت حجت (عج) روی مرز روی جاده و داخل هور یعنی چپ و راست جاده خط و کمین تشکیل دهد. نزدیک مرز چند سنگر در چپ و راست جاده امام حسن(ع) به طول پنجاه تا صد متر زده شده بود که در آنها نیرو مستقر بود. کمی ایستادم و با این خیال که روی نقطه صفر مرزی هم نیرو مستقر است به جلو رفتم. کمی مانده به جایی که جادۀ ترابه از جاده امام حسن(ع) منشعب می شود به آینه بغل ماشین نگاه کردم و متوجه شدم یک ماشین با سرعت پشت سرم می آید و مرتب چراغ می‌زند. ابتدا اهمیت ندادم، اما چون مستمر این کار را انجام می‌داد به راننده گفتم: «ماشینی پشت سرمان می آید. احتمالاً با ما کار دارد.» در این لحظه به محل انشعاب جاده که تقریباً سر مرز بود، رسیده بودیم. ماشین پشت سرما ایستاد و راننده با عجله و ترس و لرز گفت: - کجا می روید؟ - مگر نیروها جلوتر مستقر نیستند؟ - نه ! ما هیچ نیرویی در جلو نداریم!     او سید جوانی بود به نام نزاری که احتمالاً از اهالی شادگان یا رامشیر بود. مرتب اصرار می‌کرد و می گفت «حاجی برگردید عراقی ها جلوتر هستند! اینکه تیراندازی نکرده اند، حتماً می‌خواهند شما را اسیر کنند، چون ماشین شما جیب فرماندهی است و آنتنهای بیسیم شما هم از دور پیداست.» حدود صد متر جلوتر روی جاده دو چادر اجتماعی نصب شده بود. اینها را شب گذشته دیده بودم و فکر می‌کردم در آنجا هم نیرو داریم. جاده نیز حدود دویست متر جلوتر کمی پیچ می‌خورد و دید را کم می‌کرد. سید راست می‌گفت؛ اگر جلوتر می رفتیم و به پیچ دوم می‌رسیدیم کشته یا اسیر می شدیم. مشیت الهی براین بود که زنده بمانیم.             •┈••✾❀🏵❀✾••┈• ادامه دارد از کتاب قرارگاه سری نصرت