eitaa logo
انجمن راویان فتح البرز
285 دنبال‌کننده
8.3هزار عکس
4هزار ویدیو
324 فایل
فعال در عرصه روایتگری و راهیان نور ارتباط با ادمین @saleh425
مشاهده در ایتا
دانلود
ادامه خاطرات شهید محمدحسین یوسف الهی 👇👇👇 ✅ میوه های قرمز 🔹پیش از تصرف پنجوین، برای شناسایی همراه با حسین یوسف الهی زیر یک ارتفاعی رفته بودیم. ♦️(نزدیک گمرک عراق) عراقی ها مقاومت می کردند. نزدیک ارتفاع که شدیم، یک عراقی با کالیبر ۵۰ از بالای تپه ما را زیر آتش گرفت. ✅شهید حسین یوسف الهی بالای درختی رفت که میوه های کوچک قرمز و ترش مزه داشت، شروع به خوردن کرد. عراقی ها درخت را زیر آتش گرفتند، برگ های درخت روی حسین می ریخت. 🔻من که پایین درخت بودم هر چه التماس کردم که حسین پایین بیا، نیامد و همچنان از میوه ها می خورد و مقداری هم به من می داد. او گفت: عراقی ها نمی دانند که وقت شهادت من نیست!» 🔵با خیال راحت شناسایی کرد و پایین آمد، من وقتی فهمیدم که از زمان مرگش خبر دارد، هیچ نگفتم و خیالم راحت شد. 📚رندان جرعه نوش خاطرات حمید شفیعی نویسنده محمد دانشی ص ۱۱۳ و ۱۱۴ 🌾🌷🌾🌷🌾🌷🌾🌷🌾🌷🌾 وقتی هور العظیم بودیم ،خواب دیده بودم محمد حسین یوسف الهی شهید می شود از آن زمان به بعد هر وقت می دیدمش بی اختیار اشکم جاری می شد. خودم را برای عملیات والفجر هشت رساندم منطقه با مهدی پرنده غیبی باهم بودیم که محمد حسین با موتور از راه رسید باز اشکم جاری شد. محمد حسین دل از دنیا کنده بود خطاب به مهدی گفت: شما کاری ندارید من هم دارم می روم شهادتش را می گفت. مهدی شروع کرد به گریه کردن و گفت: محمد حسین! تو اهل این حرف ها نبودی تو که رفیق با معرفتی بودی محمد حسین گفت: به خدا قسم! دو سال است که به خاطر رفاقت با شما مانده ام بعد از شهادت شهید اکبر شجره این دو سال را فقط به هوای شما صبر کردم دیگر بیش از این ظلم است انصاف بدهید آن طرف هم کسانی هستند که منتظرم هستند. همان طور که می خندید سوار موتورش شد و رفت و ما فقط گریه کردیم و نگاه کردیم. راوی: حمید شفیعی 🌱🌾🌱🌾🌱🌾🌱🌾🌱🌾🌱🌾 🌷شهیدی که جایش در بهشت را نشانش دادند. سردار شهید محمد حسین یوسف الهی زمانی که متولد شد مادر شهید پدرش را صدا می زند که بیا ببین در اتاق چه خبر است. هنگام ورود پدر شهید به اتاق متوجه روشنایی و عطر و بوی خاصی می شود. پدر شهید بیان می فرمودند هر زمان محمد حسین از جبهه به خانه می آمد در خانه خودش خود به خود به روی او باز می شد. هادی برادر شهید یوسف الهی نیز بیان نموده که نیمه شبی دیدم محمد حسین بیدار است. پرسیدم داداش چرا نخوابیدی؟ من را کنار خودش خواند و گفت: تو جایت را در آن دنیا دیده ای؟ گفتم : مسلم است که ندیده ام. بعد خودش گفت: امشب جایم را در بهشت نشانم دادند. به همین خاطر خواب به چشمانم نمی آید. (راوی؛ حمید شفیعی)
5.37M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
سخنان حاج قاسم سلیمانی درباره شهید محمدحسین یوسف الهی
از سیم خاردار نفست عبور کن. 🔻شهید علی چیت سازیان •شعارسال راهیان نور• @rahianenoor_news
| 🍂قـــــرارعـــــاشـــقـــی 🔖 «حامی خون شهداء باشید» 🥀به نیت شهید والامقام محسن زیارتی 🗓پنجشنبه ها ⏰ساعت ۱۷ 🌷گلزار شهدای گمنام مصلی هشتگرد @khadem_koolebar
بسم رب الشهدا والصدیقین شب‌های شیدایی 🔹برنامه های معراج شهدای استان البرز در هفته دفاع مقدس ✅قاریان : مهدی مشکینی . مصیب رجبی .اصغر پهلوانی . روح الله علاالدین . سعید عسگری ✅مداحان : کربلایی میثم نادی . برادر سیدی . حاج سعید کرمی .حاج زین العابدین غلام ✅راویان : سردار نامی .حاج عباس کیایی . حاج مصطفی کریم پناه . حاج داود معارف وند و هنرمند انقلابی و رزمنده دفاع مقدس حاج مهران رجبی 🔹زمان : از شنبه ۳۱ شهریور لغایت پنجشنبه ۵ مهر 🔹ساعت : ۱۹ لغایت ۲۱ همراه با اجرای گروه سرود ⬅️ضمنا شب آخر اجرای نمایش پرواز با بالهای خیس (با موضوع عملیات کربلای ۴) در پایان مراسم از سفره اطعام شهید گمنام خواهیم بود 📬 کانال اطلاع رسانی 📣 برنامه های معراج شهدای استان البرز ( یادمان شهید گمنام بیلقان) https://eitaa.com/joinchat/3470197049Ced828f0f53
💢مدیرکل حفظ آثار دفاع مقدس البرز: ♦️دفاع مقدس بزرگترین حماسه تاریخ ایران است ♦️سردار «اسلامی» با اشاره به ضرورت تشریح، تبیین و اطلاع رسانی هنرمندانه درباره ابعاد مختلف دفاع مقدس برای مردم و به ویژه نسل جوان، گفت: دفاع مقدس بزرگترین حماسه تاریخ ایران است که باید با زبان و ادبیات هنرمندانه ابعاد مختلف آن برای مردم بازگو شود. مشروح خبر :https://dnws.ir/002thF کانال رسمی خبرگزاری دفاع مقدس استان البرز در ایتاhttps://eitaa.com/khabardefamoghadas
5.02M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
📹 رهبر انقلاب: حضور معنوی ایران، فریاد آمریکا را درآورده است 🔹 بخشی از بیانات امروز رهبر انقلاب در دیدار پیشکسوتان و فعالان دفاع مقدس و مقاومت 💻 Farsi.Khamenei.ir
10.53M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎞 ابوالفضل سپهر، شاعری که از فراق شهدا دق کرد!! ▪️۲۸ شهریور ۱۳۸۳ - سالروز درگذشت بازیگر و شاعر سی ساله بسیجی، مرحوم ابوالفضل سپهر که در دوران نوجوانی بازیگری را تجربه کرد اما به ناگهانی به سمت سرودن شعر درباره شهدا، جانبازان و خانواده هایشان پرداخت.
9.75M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
نماهنگ // جانبازان موجی سراینده: مرحوم ابوالفضل سپهر
🍃اتل متل یه بابا ، دلیر و زار و بیمار اتل متل یه مادر ، یه مادر فداکار اتل متل بچه ها، که اونها رو دوست دارن آخه غیر اون دو تا، هیچ کسی رو ندارن ! 🍃مامان بابا رو میخواد ، بابا عاشق اونه ! به غیر بعضی وقتها ، بابا چه مهربونه ! وقتی که از درد سر، دست میذاره رو گیجگاش اون بابای مهربون ، فحش میده به بچه هاش ! 🍃همون که وقتی هر چی ، جلوش باشه میشکنه همون که وقتی هر کی ، پیشش باشه میزنه ! غیر خدا و مادر ، هیچ کسی رو نداره اون وقتی که بابا جون ، موجی میشه دوباره ! 🍃دویدم و دویدم ، سر کوچه رسیدم بند دلم پاره شد ، از اون چیزی که دیدم ! بابام میون کوچه ، افتاده بود رو زمین مامان هوار میزد ، شوهرمو بگیرین ! 🍃مامان با شیون و داد ، میزد توی صورتش قسم می داد بابا رو، به فاطمه به جدّش ! تورو خدا مرتضی ! زشته میون کوچه بچه داره می بینه ، تو رو به جون بچه ! 🍃بابا رو دوره کردن ، بچه های محله بابا یهو دوید و ، زد تو دیوار با کلّه ! هی تندو تند سرش رو، بابا میزد تو دیوار قسم می داد حاجی رو ، حاجی گوشی بردار ! 🍃مامان دوید و از پشت ، گرفت سر بابا رو بابا با گریه می گفت ، کشتند بچه ها رو ! بعد مامانو هلش داد ،خودش خوابید رو زمین گفت که مواظب باشین ، خمپاره زد بخوابین ! 🍃الو الو کربلا ، پس نخودا چی شدن ؟ کمک میخوام حاجی جون ،بچه ها قیچی شدن ! تو سینه و سرش زد ، هی سرشو تکون داد رو به تماشاچیا ، چشماشو بست و جون داد ! 🍃بعضی تماشا کردن ، بعضی فقط خندیدن اونهایی که از بابام ، فقط امروز دیدن ! سوی بابا دویدم ، بالا سرش رسیدم از درد غربت اون ، هی به خودم پیچیدم 🍃درد غربت بابا ، غنیمت از نبرده شرافت و خون دل ، نشونه های مَرده ! ای اونهایی که امروز ، دارین بهش می خندین برای خنده هاتون ، دردشو می پسندین ! 🍃امروزشو نبینین ، بابام یه قهرمونه یه روز بهم می رسیم ، بازی داره زمونه ! موج بابام ، کلیدِ ، قفلِ در بهشته ! درو کنه هر کسی ، هر چیزی رو که کِشته 🍃یه روز پشیمون می شین ،که دیگه خیلی دیره گریه های مادرم ، یقه تونو می گیره ! بالا رفتیم ماسته ، پایین اومدیم دوغه ! مرگ و معاد و عقبی ، کی میگه که دروغه ! 🌸شاعر : مرحوم ابوالفضل سپهر
4.46M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎞 😔 این عزیزان همان رزمندگان دیروز بودند که با جوانمردی پای کار ایستادند و نگذاشتند وجبی از خاک وطن به دست دشمن بیافتد. 🌿 امنیت، استقلال و تمامیت ارضی مون رو مدیون فداکاری های اونا هستیم 🙏🙏 🌴 آرزوی سلامتی و عافیت برای جانبازان اعصاب و روان و شیمیایی ها 🤲
اتل‌ متل‌ یه‌ مادر نحیف‌ و زار و خسته‌ با صورتی‌ حزین‌ و دستای‌ پینه‌ بسته‌ بپرس‌ ازش‌ تا بگه‌ چه‌ جور میشه‌ سوخت‌ و ساخت‌ با بیست‌ هزار تومن‌ پول‌ اجاره‌ خونه‌ پرداخت‌ اجاره‌های‌ سنگین‌ خرج‌ مدرسه‌ ما خرج‌ معاش‌ خونه‌ خرج‌ دوای‌ مینا بپرس‌ ازش‌ تا بگه‌ چه‌ جوری‌ میشه‌ جنگ‌ كرد با سیلی‌ جای‌ سرخاب‌ صورتا رو قشنگ‌ كرد بپرس‌ ازش‌ تا بگه‌ چه‌ جوری‌ میشه‌ جنگ‌ كرد یااینكه‌ بی‌ رنگ‌ مو موی‌ سیاهو رنگ‌ كرد وقتی‌ كه‌ گفتند بابا تو جبهه‌ها شهید شد خودم‌ دیدم‌ یك‌ شبه‌ چند تا موهاش‌ سفید شد می‌ خوای‌ بدونی‌ چرا نصف‌ موهاش‌ سفیده‌؟ بپرس‌ كه‌ بعد بابا چی‌ دیده‌، چی‌ كشیده‌ یا میره‌ داروخانه‌ برا دوای‌ مینا یا كه‌ میره‌ سمساری‌ یا كه‌ بهشت‌ زهرا(س‌) یه‌ روز به‌ دنبال‌ وام‌ مامان‌ میره‌ به‌ بنیاد یه‌ روز به‌ دنبال‌ كار پیرِ آدم‌ درمیاد هر وقت‌ به‌ مامان‌ میگم‌: «طعم‌ غذات‌ عالیه‌» مامان‌ با گریه‌ میگه‌: «جای‌ بابات‌ خالیه‌» بعضی‌ روزا كه‌ توی‌ خونه‌ غذا نداریم‌ غذای‌ روز قبلو برا مینا میذاریم‌ مینا با غم‌ میپرسه‌: «غذا فقط‌ همینه‌؟» مامان‌ با گریه‌ میگه‌: «بابات‌ كجاس‌ ببینه‌؟» وقتی‌ كه‌ بیست‌ می‌گیرم‌ میاد پیشم‌ میشینه‌ نوازشم‌ می‌كنه‌ نمره‌ها مو می‌بینه‌ میگم‌: «معلمم‌ گفت‌ كه‌ نمره هات‌ عالیه‌» مامان‌ با گریه‌ میگه‌: «جای‌ بابات‌ خالیه‌» یه‌ بار گفتم‌: «مامان‌ جون‌ این‌ آقا بقالیه‌ با طعنه‌ گفت‌ تو خونه‌ جای‌ بابات‌ خالیه‌؟» تا حرف‌ من‌ تموم‌ شد با دست‌ تو صورتش‌ زد با گریه‌ گفت‌: «ای‌ خدا بی‌شرفی‌ تا این‌ حد؟» میگم‌ : «مامان‌ راست‌ بگو اگه‌ بابا دوست‌ داشت‌ چرا ازت‌ جدا شد پس‌ چرا تنهات‌ گذاشت‌؟» چشم‌ میدوزه‌ تو چشمام‌ لب‌ میگزه‌ ، می‌خنده‌ بیرون‌ میره‌ از اتاق‌ محكم‌ در و می‌بنده‌ رفتم‌ و از لای‌ در توی‌ اتاقو و دیدم‌ صدای‌ گریه‌هاشو از لای‌ در شنیدم‌ داشت‌ با بابام‌ حرف‌ میزد چشاش‌ به‌ عكس‌ اون‌ بود انگار كه‌ توی‌ گلوش‌ یه‌ تیكه‌ استخون‌ بود «مرتضی‌ جون‌ میدونم‌ زنده‌ای‌ و نمردی‌ بعد خدا و مولا ما رو به‌ كی‌ سپردی‌؟ دست‌ خوش‌ آقا مرتضی‌ خوش‌ به‌ حالت‌ كه‌ رفتی‌ ما اینجا مستأجریم‌ تو اونجا جا گرفتی‌؟ خواستگاریم‌ یادته‌؟ چند تا سكه‌ مهرمه‌ مهریه‌ مو كی‌ میدی‌؟ گره‌ توی‌ كار مه‌ مهریه‌مو كی‌ میدی‌ دختر مون‌ مریضه‌ بیاببین‌ كه‌ موهاش‌ تند تند داره‌ میریزه‌ مهریه‌مو كی‌ میدی‌؟ اجاره‌ خونه‌ داریم‌ صاحب‌ خونه‌ می‌گفتش‌ دیگه‌ مهلت‌ نداریم‌ امروز كه‌ صاحب‌ خونه‌ اومد برا اجاره‌ همسایمون‌ وقتی‌ گفت‌ مهلت‌ بده‌ نداره‌ یهو تو كوچه‌ داد زد: اینا همش‌ بهونه‌اس‌ دق‌ّ اجاره‌ داره‌ دردش‌ اجاره‌ خونه‌اس‌ به‌ من‌ چه‌ شوهرش‌ رفت‌ یا كه‌ زن‌ شهیده‌ خونه‌ اجاره‌ كرده‌ یا خونه‌ مو خریده‌؟ درد دل‌ خسته‌مو فقط‌ برا تو گفتم‌ چون‌ از تموم‌ مردم‌ «به‌ من‌ چه‌» می‌شنفتم‌ میگم‌ خونه‌ نداریم‌ خیلی‌ مریضه‌ بچه‌ سایة‌ سرنداریم‌ همه‌ میگن‌ «به‌ من‌ چه‌» با آه‌ خود به‌ عكس‌ بابا جونم‌ جون‌ میده‌ چادرو وَرمیداره‌ موهاشو نشون‌ میده‌ صورتشو میذاره‌ روصورت‌ شهیدش‌ بابام‌ نگاه‌ می‌كنه‌ به‌ موهای‌ سفیدش‌ اشك‌ مامان‌ می‌ریزه‌ روصورت‌ باباجون‌ بابام‌ گربه‌ میكنه‌ برای‌ غمهای‌ اون‌ بابا با چشماش‌ میگه‌ قشنگ‌ِ مهر بونم‌ همسر خوب‌ و تنهام‌ غصه‌ نخور می‌دونم‌ اتل‌ متل‌ یه‌ مادر نحیف‌ و زار و خسته‌ با صورتی‌ حزین‌ و دستای‌ پینه‌ بسته‌ دستای‌ پینه‌دارش‌ عجب‌ حماسه‌ سازه‌ دستایی‌ كه‌ شوهرش‌ خیلی‌ به‌ اون‌ مینازه‌ دستایی‌ كه‌ پرچم‌ِ بابا رو ورمیداره‌ توی‌ خزون‌ غیرت‌ دستایی‌ كه‌ بهاره‌ دستایی‌ كه‌ عینهو دست‌ بابا می‌مونه‌ نمی‌ذاره‌ سلاح‌ِ بابام‌ زمین‌ بمونه‌ دستی‌ كه‌ بچه‌هاشو بسیجی‌ بار میاره‌ بذر غیرت‌ و ایمان‌ تو روحشون‌ میكاره‌ درسته‌ كه‌ شوهرش‌ تو جبهه‌ها شهید شد درسته‌ كه‌ موی‌ اون‌ بعد بابا سفید شد اما خون‌ بابا و موهای‌ مادر من‌ وقتی‌ با هم‌ جمع‌ شدن‌ سیلی‌ زدن‌ به‌ دشمن‌ سرخی‌ صورت‌ اون‌ سرخی‌ خون‌ باباست‌ موی‌ سفید مادر افتخار بچه‌هاست‌ باید فهمیده‌ باشی‌ چه‌ جوری‌ میشه‌ جنگ‌ كرد با سیلی‌ جای‌ سرخاب‌ صورتا رو قشنگ‌ كرد باید فهمیده‌باشی‌ چه‌ جوری‌ میشه‌ جنگ‌ كرد یا اینكه‌ بی‌رنگ‌ مو موی‌ سیاهو رنگ‌ كرد اتل‌ متل‌ یه‌ مادر خیلی‌ چیزا میدونه‌ از بی‌مروّتیها از بازی‌ زمونه‌ ای‌ كه‌ در این‌ حوالی‌ غربت‌ مارو دیدی‌ صدای‌ ناله‌های‌ مادرمو شنیدی‌ دست‌ رو گوشات‌ گذاشتی‌ چشماتو خیره‌ كردی‌ زل‌ زدی‌ به‌ مادرم‌ فكر كردی‌ خیلی‌ مردی‌؟ تو كه‌ به‌ زخم‌ قلب‌ مامان‌ نمك‌ گذاشتی‌ اگه‌ مامان‌ بمیره‌ مادرمو تو كشتی‌ اگه‌ بابام‌ نبودش‌ هر چی‌ داشتی‌ می‌خوردن‌ مال‌ و منالت‌ كه‌ هیچ ادامه👇👇