یک فنجان کتاب☕📖
🔶️ برشی از کتاب حوض خون،
روایت زنان اندیمشک از رختشویی در دفاع مقدس
💠 خاطرات زهرا ملک نژاد، قسمت چهارم:
نفسم بالا نمیآمد. شیلنگ آب را گرفتم روی صورتم و رفتم بیرون رخت شویی. داشتم خفه میشدم. تا مدتها به زور دوا و دارو نفس میکشیدم و موقع شستن گوشهی مقنعهام را شبیه ماسک جلوی دهنم میبستم.
خواهرم همیشه توی خانه رخت میشست، ولی من از آن به بعد میرفتم رختشویخانه. چندتا از خانمهای همسایه باهام میآمدند. حال و هوای رختشویی را دوست داشتم؛ پر از شور و احساس بودیم. خیلی وقتها برایشان نوحه میخواندم و خانمها همخوانی میکردند و شور میگرفتند برای شستن. شبها یک حبه سیر درسته میبلعیدم، تا صبح گلو و سینهام از بوی مواد شوینده پاک میشد... آن روزها فکر و ذکرمان جنگ بود. شبانه روز هم خانه نمیرفتیم بهمان گیر نمیدادند.
حسین آقا کارمند راهآهن بود. با رژیم پهلوی مبارزه میکرد. برای همین، قبل از پیروزی انقلاب هر ماه یکجا تبعیدش میکردند و آنقدر آزارش دادند تا مریض شد. زمان جنگ حالش بدتر شد. از لحاظ روحی به هم ریخته بود و نمیتوانست تنهایی و دوری من و بچهها را تحمل کند.
ادامه دارد...
عکس: حوضهای رختشوی خانه، سال ۱۳۹۰
یک فنجان کتاب☕📖
برشی از کتاب حوض خون،
روایت زنان اندیمشک از رخترختشویی در دفاع مقدس
خاطرات زهرا ملکنژاد، قسمت پنجم:
چهار پسر داشتم، مدام یا بسیج بودند یا جبهه. یک روز صبح زود ناهار درست کردم، گذاشتم روی گاز، داروهای حسین آقا را هم گذاشتم کنارش و گفتم: آقا دارم میرم رختشویی. بعد ناهار داروهای رو بخور.
غروب برگشتم دیدم غذا دست نخورده روی گاز است. گفتم: چرا غذا نخوردی؟ گفت: تا تو برام نکشی نمیتونم بخورم.
گرسنه مانده بود ولی بهم نگفته بود نرو رختشویی. خیلی ناراحت شدم. دیگر هرروز ظهر برمیگشتم خانه، با همسرم غذا میخوردم، داروهای را میدادم و برمیگشتم رختشویی یا میرفتم خانهی خواهرم کبری رخت میشستم که نزدیک خانهمان باشم.
پدرم ملا بود. از بچگی قرآن و احکام را ازش یاد گرفته بودم و توی جلسات خانگی به بقیه خانمها یاد میدادم. بعد از پیروزی انقلاب، جلسات بیشتر و منسجمتر شدند. جنگ هم نتوانست جلسات مارا تعطیل کند. عصر ۲۲ بهمن ۶۴ نشسته بودم توی کلاس. آقای کلانی آمد جلوی در. کبری بلند شد رفت بیرون. همانجا حس کردم اتفاقی افتاده. دل توی دلم نبود. یک ربعی طول کشید تا برگشت. سرش پایین بود. رفت سمت کیفش. چشمم که افتاد به چشمهایش دلم لرزید. گفتم چیشده کبری؟ صدا از ته حلقش میآمد بیرون: میگن احمد و محمود شهید شدهان.
ادامه دارد...
عکس: زهرا ملکنژاد در حال سخنرانی
1.53M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
ای شهید، ای آنکه بر کرانه های ازلی و ابدی وجود برنشسته ای، دستی بر آر و ما قبرستان نشینان عادات سخیف را نیز از این منجلاب بیرون بکش
۱۶ آبان سالگرد شهید حجه الاسلام علی تمام زاده🌹🌹🌹🌹
@khadem_koolebar
🔷️برگزاری مراسم یادواره شهدای محله مسجد حضرت ابوالفضل (ع) و بزرگداشت شهدای جبهه مقاومت🔷️
⚫️حمایت از مردم مظلوم غزهولبنان⚫️
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
🔶️باروایتگری:حاج حمیدپارسا
🔶️بانوای:کربلایی مجتبی فخری
تاریخ: یکشنبه ۲۰ آبان ماه
زمان: همزمان با نماز مغرب و عشا
مکان:مسجدحضرت ابوالفضل علیه السلام
🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷
#مسجد_حضرت_ابوالفضل_علیه_السلام
#پایگاه_قمر_بنی_هاشم_علیه_السلام
#کانون_فرهنگی_علقمه
#استوری | #کلام_شهید
🍃 مکه برای شما،فکه برای من
بالی نمیخواهم!
همین کفش های کهنه ام مرا تا آسمان میرساند.
📍 یادمان شهدای فکه،محل عروج شهید سید مرتضی آوینی
•شعارسال راهیان نور•
#در_راه_فتح_قله_ایم
#ستادمرکزیراهیاننورکشور
@rahianenoor_news
7.93M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
برپایی نمایشگاه عکس شهدای نوجوان استان البرز
ایستگا مترو میدان 7 تیر پایتخت