eitaa logo
انجمن راویان فتح البرز
277 دنبال‌کننده
6.3هزار عکس
3هزار ویدیو
280 فایل
فعال در عرصه روایتگری و راهیان نور ارتباط با ادمین @saleh425
مشاهده در ایتا
دانلود
52.03M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
📽فیلم/ 🇮🇷 سفر یک روزه عبداللهی استاندار البرز، با همراهی سردار حیدرنیا فرمانده سپاه امام حسن مجتبی (ع) و شهرداران کرج، فردیس، گرمدره به منظور بازدید و افتتاح اردوگاه شهید باکری در خرمشهر 🌐 @basijalborz110
هدایت شده از نهر خین
💠 خدا شما را می آمرزد و او مهربان ترین مهربان است
🩺 داستان ایثارگری‌های زنانِ پرستار در هشت سال دفاع‌مقدس در شهرهای جنگ‌ زده کمتر از حضور در خط‌های مقدم جبهه‌ها نبوده است... 💠 @bank_aks
پرستاری یعنی پیمان خون بستن برای مهرِ و ایثار ... 🩺 پرستاران دفاع مقدس ، سفید پوشانی بودند که با حضور مسئولانه خود در بحبوحه نبرد و حفاظت از جان رزمندگان اسلام و مجروحان، در پیروی از مکتب حضرت زینب (س) و انتقال پیام حماسه عاشورایی دفاع مقدس روسپید شدند... 💠 @bank_aks
قول شفاعت ... حضرت آیت الله خامنه ای در 18 آبان 1385 طی سفری که به استان سمنان داشنند، ضمن دیدار با خانواده های شهدا و ایثارگران سخنانی ایراد نمودند. در بخشی از این سخنرانی یادی کردند از سه شهید: 🌴 آن سه نوجوانى که از مهدى ‏شهر با هم پیمان مى ‏بندند که هر کدام شهید شدند، آن دو نفر دیگر را در روز قیامت پیش خداوند شفاعت کنند؛ سه تا نوجوان و هر سه شهید مى‏ شوند؛ نام این ها را شماها مى ‏دانید؛ داستان این ها را شماها مى ‏دانید. اینها جزو ماجراهاى فراموش نشدنىِ تاریخ است. این ها چیزهایى نیست که از خاطره یک ملت برود اسامی این 3شهید که از اهالی مهدی شهر(سنگسر) می باشند عبارت است از: علي سراج، مجتبي سعيدي و احمد مختاري از این سه شهید، دستخطی به جا مانده است که به این قرار است: متن پیمان نامه: «اينجانبان علي سراج، مجتبي سعيدي و احمد مختاري پيمان مي بنديم بر اين كه هر كدام از ما 3 تن به درجه رفيع شهادت نائل آمد دو نفر ديگر را در روز قيامت شفاعت نموده و در محضر خداوند ازخدا بخواهد که ازگناهان دو تن ديگر بگذرد و در نزد خداوند دو تن ديگر را شفاعت نمايد خدايا چنان كن سرانجام كار تو خشنود باشي و ما رستگار 1364/6/9
یک فنجان کتاب☕📖 🔶️برشی از کتاب حوض خون، روایت زنان اندیمشک از رخت‌شویی در دفاع مقدس 💠 خاطرات زهرا ملک‌نژاد، قسمت هشتم: چند روزی بود که خانه ای در پشت بازار خریده بودیم. می‌خواستیم از منازل سازمانی برویم تا آن را بدهند به کسی که بیشتر نیاز دارد. اما هنوز همهٔ وسایلمان را نبرده بودیم با کلی اصرار از کنارشان رد شدم و دویدم سمت میدان راه آهن مردم و امدادگرها با آمبولانس و وانت بار مجروح‌ها و شهدا را می‌بردند بیمارستان‌ها. تکه تکه لباس و دست و پای قطع شده افتاده بود توی مسیرم. هرچه می‌دیدم اضطرابم بیشتر می‌شد حتی مردها هم داشتند با گریه دنبال عزیزانشان می‌گشتند. رفتم سمت خانه‌ام. از دور تلی از خاک دیدم. بمب خورده بود توی خانه جبرائیلی، همسایه‌مان. پسرش حمیدرضا غرق خون افتاده بود روی آسفالت، جوانی هجده ساله سربه زیر و مهربان او را که دیدم پاهایم سست شد. با هر زحمتی بود خودم را رساندم خانه خواهرم. انگار تک تک خانه‌ها را زده بودند. در حیاطشان باز بود و شیشه‌های دروپنچره ها خُرد. دویدم سمت اتاق‌ها کسی خانه نبود. به خانه‌های ویران شده نگاه می‌کردم و می‌زدم توی سرم. به خودم آمدم که کمک کنم رسیدم جلوی خانۀ دختر عمه ام مهین. دیگر خانه نبود؛ تلی از خاک و آجر بود که ظرف و لباس‌ها از گوشه گوشه آن زده بودند بیرون. تمام بدنم می‌لرزید با تمام توانم ایستادم و خاک و آجرها را کنار زدم مهین با مجتبی و معصومه پسر ۶ ساله و دختر ۳ ساله‌اش زیر آوار بودند با بدن‌های سوخته و له شده. ادامه دارد... عکس: شهید فاطمه(مهین) عیدی‌گماری و دخترش معصومه خلیلی
یک فنجان کتاب☕📖 🔶️برشی از کتاب حوض خون، روایت زنان اندیمشک از رخت‌شویی در دفاع مقدس 💠 خاطرات زهرا ملک‌نژاد، قسمت پایانی: به هرزحمتی بود پتویی از زیر آوار کشیدم بیرون. کاظم خلیلی رسید. به تل خاک نگاه می‌کرد و می‌زد توی سر خودش جنازه‌ها را از زیر آجرها درآوردم و گذاشتم روی پتو، عین گوشت پخته بودند. مغز و گوشت سوخته می‌آمد توی دستم و بویش می‌پیچید توی دماغم. دست معصومه را پیدا نکردم به آقای خلیلی گفتم: بگرد دست دخترت رو پیدا کن. داشت از ناراحتی سکته می‌کرد. روز بعد دست دخترش را توی مدرسه مدرس که پنجاه متر از خانه شان فاصله داشت پیدا کرد. جلوی چشم هایم سیاهی میرفت. جنازه ها را بردیم سردخانه بیمارستان شهید کلانتری، همه را کف زمین گذاشته بودند. روی هم سه تا بقچه از تکه‌های بدن شهدا گذاشتم گوشه سردخانه و از آنجا زدم بیرون. چهل و شش سالم بود و زیاد شهید و مرده دیده بودم ولی این بار فرق می‌کرد. در بمباران ۴ آذر ۶۵* صدام اندیمشک را شخم زده بود، حالم خیلی بد بود. شروع کردم به استفراغ داشتم روده‌هایم را بالا می‌آوردم. بوی گوشت سوخته از توی سرم خالی نمی‌شد رفتم خانه دست‌های خونی‌ام را شستم و چند تکه سیر و پیاز خوردم ولی بی فایده بود. روز بعد چکمه پوشیدم و رفتم توی سردخانه و جنازه ها را کفن کردم، وجودم داشت از ناراحتی آب می‌شد. موقع تشییع دختر عمه ام را از دست شوهرش گرفتم و گذاشتم توی قبر. همۀ مردم اندیمشک برای تشییع شهدا جمع شده بودند و شعار می‌دادند جنگ جنگ تا پیروزی. بعد از تشییع شهدا با همان حال زار رفتم رختشویی برای شستن پتو و ملافه، با یک‌جا نشستن و غصه خوردن چیزی درست نمی‌شد. خودم را جمع کردم و با ذکر صلوات و خواندن مداحی شروع کردم به شستن. روزها و ماه‌ها بی‌وقفه در کنار بقیه خانم‌ها رخت می‌شستم و دلم را از غصه ها پاک می‌کردم. رخت شوی خانه بار دیگر امید را در من زنده کرد. ولی داغ بدن‌های تکه پاره و آویزان به درخت‌ها و زیر آوارمانده در دلم هرگز شسته نمی‌شد. *روز ۴ آذر ۱۳۶۵، رژیم بعث عراق با پنجاه و چهار فروند هواپیما یک ساعت و چهل و پنج دقیقه اندیمشک را بمباران کرد این حمله هوایی طولانی ترین حمله هوایی بعد از جنگ جهانی دوم بود هدف اصلی رژیم بعث انهدام کامل اندیمشک به عنوان قرارگاه پشتیبانی دائمی جنگ بود اندیمشک که عقبه تمام نیروهای نظامی منطقه را از نظر ترابری و رساندن تجهیزات و ادوات و ماشین آلات به نیروها تأمین میکرد. از سویی شاهراه ورود به خوزستان و شریان اصلی جنگ بود و از سوی دیگر محل استقرار بیش از پنجاه قرارگاه و پادگان نظامی متنوع. زیرساخت‌های پشتیبانی جنگ از جمله راه آهن که نقش مهمی در جنگ داشت از اهداف مهم این حمله هوایی بود. از شهدا و مجروحان این بمباران آمار دقیقی در دست نیست اما بر اساس آمارهای موجود بیش از پانصد نفر مجروح و بیش از سیصد نفر شهید شدند.
💠 حضرت مهدی ( عجل الله تعالی فرجه الشریف) « ما در رعایت حال شما کوتاهی نمی کنیم و یاد شما را از خاطر نبرده ایم »
38.61M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💠 سیدعلی حسینی خامنه‌ای کیست ؟ ❣️ فیلمی بی‌نظیر که همه ملت ایران با هر گرایش و سلیقهٔ ای باید آنرا ببیند . پدر مهربان امت چقدر ناشناخته است‌...