✅یازده سال گذشت
#تخریبچی_شهید_رسول_خلیلی
🌟 شهادت 27 آبانماه 1392 - سوریه-حلب-انفجارتله انفجاری
21.32M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
✅ فوق العاده مهم
👈 دیدن این چند دقیقه را به همه مومنین اکیدا توصیه می کنیم. حتما ببینید و برای همه حزب اللهی ها ارسال کنید.
❌ ای مومنین!
جلوی چشمتان امامتان را تهدید به ترور می کنند و عین خیالتان نیست!
😔 حاشا به غیرت ما ...
👌 باید همه استکبار را به آتش کشید، تواب شدن ارزشی ندارد.
یک فنجان کتاب☕📖
🔶️ برشی از کتاب من میترا نیستم
روایت زندگی شهید زینب کمایی
💠 روایت اول: کبری طالبنژاد(مادر شهید)
قسمت نهم:
مسجد قدس پایگاه فعالیت بچه ها شده بود دخترها نمازهایشان را در مسجد میخواندند؛ مخصوصاً در ماه رمضان آنها نماز مغرب و عشا را به جماعت میخواندند و بعد به خانه میآمدند. من در ماه رمضان سفره افطار را آماده میکردم و منتظر می نشستم تا بچه ها برای افطار از راه برسند مهران شب و روز در مسجد بود و همان جا زندگی میکرد. به بچه هایم افتخار میکردم، انگار کربلا برپا شده بود و من و بچه هایم کنار اهل بیت (ع) بودیم. زینب فعالیتهای انقلابی اش را در مدرسه راهنمایی «شهرزاد» آبادان شروع کرد. روزنامه دیواری مینوشت، سر صف قرآن میخواند، با کمونیستها و مجاهدین خلق جر و بحث میکرد و سر صف شعرهای انقلابی و دکلمه میخواند. چند بار با دخترهای گروهکی مدرسه درگیر شد و حتی یکی دو بار زینب را کتک زدند. من تا قبل از انقلاب اجازه نمی دادم دخترها تنها جایی بروند. زمستانها برای مینا و مهری سرویس میگرفتم که مدرسه بروند شهلا و زینب را هم خودم یا پسرها می بردیم و میآوردیم. قبل از انقلاب به جامعه و به محیط اطرافم اعتماد نداشتم همیشه به دخترها سفارش میکردم که مراقب خودشان باشند و با نامحرم حرف نزنند. امام که آمد، همه چیز عوض شد؛ از بابت جامعه خیالم راحت شد دیگر جلوی بچهها را نمی گرفتم دلم میخواست بچه ها به راه خدا بروند و خدمت کنند.
سه تا از دانشجوهای دانشکده نفت آبادان به اسم علی زارع و على غریبی و آقای مطهر در دبیرستان سپهر ( دبیرستان مینا و مهری) کلاس تفسیر قرآن سیاسی و اخلاق گذاشتند. مینا و مهری به این کلاسها میرفتند و به کلاس اخلاق آقای مطهر علاقه بیشتری داشتند. آقای مطهر برای آنها حرفهای قشنگی میزد و کاری کرده بود که بچه ها دنبال برنامههای خودسازی بروند. زینب آن زمان در دوره راهنمایی درس میخواند او از مینا خواست که همه درسها و حرفهای آقای مطهر را کلمه به کلمه برایش بگوید. زینب بعد از انقلاب بنا به سفارش حضرت امام به جوانها دوشنبه ها و پنجشنبه ها را روزه میگرفت. خودش خیلی مقید به انجام برنامههای خودسازی بود ولی دوست داشت توصیههای اخلاقی آقای مطهر را بداند و به آنها عمل کند.
ادامه دارد...
یک فنجان کتاب☕📖
🔶️ برشی از کتاب من میترا نیستم
روایت زندگی شهید زینب کمایی
💠 روایت اول: کبری طالبنژاد(مادر شهید)
قسمت دهم:
آقای مطهر به شاگردهایش برنامه خودسازی داده بود؛ از آنها خواسته بود که نماز شب بخوانند زیاد به مرگ فکر کنند پُرخوری نکنند روزه بگیرند برای خدا نامه بنویسند و حواسشان به اخلاق و رفتارشان باشد. وقتی مینا و مهری به خانه میآمدند، زینب رو به رویشان مینشست و به حرفهای آنها گوش میکرد. زینب بعد از انجام برنامه خودسازی آقای مطهر به خودش نمره میداد و نموداری میکشید تا ببیند در انجام برنامههای خودسازی پیشرفت داشته یا نه.
بعضی مواقع مهری و مینا زینب را با خودشان به جلسات سخنرانی میبردند، خانواده کریمی هم بعد از انقلاب بیشتر فعالیت میکردند. زهرا خانم مرتب به بچه ها کتابهای دکتر شریعتی و استاد مطهری را میداد. زینب با علاقه کتابها را میخواند. من که میدیدم بچه هایم هر روز بیشتر به خدا نزدیک میشوند شکر میکردم. به خاطر عشقی که به امام و انقلاب داشتم همیشه از فعالیتهای دخترها حمایت میکردم. گاهی بابای مهران از رفت وآمد دخترها عصبانی میشد ولی من جلویش میایستادم. یادم هست که یک سال بعد از انقلاب سیل آمد مهری و مینا برای کمک به سیل زده ها رفتند. بابای مهران صدایش در آمد که دخترای من چی کاره هستن که واسه کمک به سیل زدهها میرن؟ او با مهری دعوای سختی کرد ولی من ایستادم و گفتم دخترام واسه خدا کار میکنن تو حق نداری ناراحتشون کنی کمک به روستاهای سیل زده ثواب داره نباید جلوی اونا رو بگیری.
ادامه دارد...
عکس: دفتر خودسازی زینب
یک فنجان کتاب☕📖
برشی از کتاب من میترا نیستم
روایت زندگی شهید زینب کمایی
روایت اول: کبری طالبنژاد(مادر شهید)
قسمت یازدهم:
بعد از انقلاب در مدارس معلمها دو دسته شدند گروهی طرفدار انقلاب و با حجاب و گروهی که حجاب نداشتند و مخالف بودند. زینب روسری و چادر میزد و بعضی از معلمها که هنوز با انقلاب همراه نشده بودند به امثال زینب نمره نمی دادند و آنها را اذیت میکردند.
زينب بعد از انقلاب تصمیم گرفت به حوزه علمیه برود. او میگفت ما باید دینمون رو خوب بشناسیم تا بتونیم از اون دفاع کنیم. شاید یک علت این تصمیم زينب وجود کمونیستها در آبادان بود. بچه های مذهبی باید همیشه خودشان را آماده میکردند تا با آنها بحث کنند و کم نیاورند.
زینب به همه آدمهای اطرافش علاقه داشت یکی از غصه هایش کمک به آدمهای گمراه بود. خواهرهایش به او گفتند تو خیلی خوش بینی فکر میکنی همه آدما رو میشه اصلاح کرد، این حرفها روی زینب اثر نداشت. او بیشتر از همه بچه ها به من و مادر بزرگش محبت میکرد، دلش میخواست مادرم همیشه پیش ما باشد. از تنهایی او احساس عذاب وجدان میکرد.
یک سال از انقلاب گذشته بود که بیماری آسم من شدت گرفت. نمیتوانستم نفس بکشم تابستان که هوا گرم و شرجی میشد، بیشتر به من فشار میآمد. دکتر به بابای مهران گفت که حتماً چند روز من را از آبادان بیرون ببرد. بعد از بیست و چند سال که با جعفر عروسی کرده بودم برای اولین بار پایم را از آبادان بیرون گذاشتم و به مشهد رفتیم فقط زينب و شهرام را با خودمان بردیم و مادرم پیش بقیه بچهها بود.
ادامه دارد...
عکس: سفر مشهد
45.36M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#بچه_ها_اون_روزها_آبادان_چه_خبر_بود
روایتگری عکاس و رزمنده پیشکسوت آبادانی
برادر مهرزاد ارشدی
برای دانش آموزان در کنار مزار #شهید_دریاقلی_سورانی در مراسم چهل و چهارمین سالگرد شهادت ناجی آبادان در بهشت زهراء سلام الله علیها در 28 آبان 1403
@alvaresinchannel
Part12_خار و میخک.mp3
14.7M
📗کتاب صوتی
#خار_و_میخک
اثر یحیی سنوار
قسمت 2⃣1⃣
✅« انجمن راویان فتح البرز »
@anjoman_raviyan_fath_alborz