eitaa logo
انجمن راویان فتح البرز
282 دنبال‌کننده
8.9هزار عکس
4.3هزار ویدیو
335 فایل
فعال در عرصه روایتگری و راهیان نور ارتباط با ادمین @saleh425
مشاهده در ایتا
دانلود
🌹اسفند زیبا است ، شهدایش زیباتر سلام بر اسفند و شهدایش
8.79M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
از نگاه حاچ قاسم سلیمانی مهم‌ترین مسألهٔ ترامپ در منطقه چیست؟ @Afsaran_ir
3.79M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
✅ احمد متوسلیان عجب هیبت مردونه ای داره !
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
سبک بالان مذاهب اسلامی خاطرات راهیان نور یک رزمنده سال ۱۳۸۶ قسمت اول در دوکوهه، به دنبال اتاق بچه‌های ستاد راهیان نور دانشجویی می‌گشتم. با خودم گفتم: «حالا که یکی دو روز وقت دارم، بروم ببینم اگر راوی نیاز دارند، کمکی کنم.» به ساختمان مقداد، طبقهٔ اول رفتم. پشت در که رسیدم، صدای بحث بلند از داخل اتاق می‌آمد. در زدم. بعد از چند بار، کسی در را باز کرد. سلام کردم و پرسیدم: «مسئول ستاد دانشجویی را می‌توانم ببینم؟» جوانی که در را باز کرده بود، پرسید: «کارتان چیست؟» گفتم: «من راوی هستم. چند روزی باید در دوکوهه منتظر کاروان خودمان باشم و در این مدت کاری ندارم. در پادگان شهید کلهر مستقرم. گفتم شاید کمکی از دستم بربیاید.» جوان با تعجب رو به داخل اتاق کرد و گفت: «راوی از غیب رسید!» ناگهان چند نفر از داخل اتاق آمدند جلوی در تا مرا ببینند. سلام کردم. یکی از آن‌ها بعد از جواب سلامم گفت: «حاجی، از کجا می‌دانستی که راوی می‌خواهیم؟» گفتم: «راستش نمی‌دانستم. همین‌طور در دوکوهه می‌گشتم که سر از اینجا درآوردم. حالا راوی لازم دارید یا نه؟» دیگری گفت: «بچه‌ها، شهدا خودشان برنامه‌های زائرانشان را هماهنگ می‌کنند.» مسئولشان با خوشحالی پرسید: «حاج‌آقا، رزمنده هستید؟» گفتم: «بله، اما فقط چند روزی در جبهه بودم.» یکی از بچه‌ها گفت: «یعنی فقط چند روز؟» مسئولشان با خنده به دوستش گفت: «ای بابا، این بچه‌های جنگ برای اینکه ریا نشود، این‌طور می‌گویند.» سپس رو به من کرد و گفت: «حاجی، شما را شهدا فرستاده‌اند.» پرسیدم: «چطور مگر؟» گفت: «یک کاروان یکی دو روز است که آمده. متأسفانه راوی‌شان شیمیایی بود و برگشت. تا حالا هر جا رفته‌اند، راوی نداشته‌اند. به همه جا زنگ زدیم، ولی نتوانستیم راوی هماهنگ کنیم.» گفتم: «من از کی بیایم؟» گفت: «از همین الان. این کاروان دیشب در سد کرخه استراحت کرده‌اند. اگر زود برسیم، هماهنگ می‌کنم منتظر شما باشند تا برسید.» گفتم: «به این زودی؟ آخه...» گفت: «حاجی، شما را شهدا سفارشی برای همین کاروان فرستاده‌اند. پس بیشتر از این بچه‌ها را منتظر نگذارید. الان هماهنگ می‌کنم شما را به کرخه برسانند...» ادامه دارد...
قسمت دوم: با راننده بسیج دانشجویی برگشتم اردوگاه شهید کلهر ، در حال بستن ساکم بودم که برادر باقری کنارم نشست و پرسید: «کجا داری می‌ری؟ می‌خوای منو تنها بذاری و برای خودت بری؟» گفتم: «نه، قرار بود چند روز اینجا باشم ، ولی یه کاروان اومده که راوی نداره. منم بی‌مقدمه قرار شده برم. اگه وقت داری، می‌تونی بیای.» برادر باقری که اول باورش نمی‌شد، گفت: «اگه تو بری، منم میام.» گفتم: «یا علی! ماشین بیرون آماده‌ست. وقت نداریم، زود جمع کن بریم.» راستش، همه‌چیز یک‌باره آماده شد. اصلاً فکرش رو هم نمی‌کردم باقری هم بیاد. خیلی خوشحال شدم؛ آخه باقری جانباز شیمیایی هم هست و نمی‌شد تنها توی پادگان بمونه. از طرفی، کوله‌باری از خاطرات ناب داره که واقعاً شنیدنیه. وقتی از نگهبانی سد خاکی کرخه وارد محوطهٔ تاج سد شدیم، از دور تعدادی اتوبوس روی تاج سد متوقف شده بودند. به سمتشون رفتیم. کنار اتوبوس‌ها که رسیدیم، رانندهٔ ماشین که مسئول کاروان رو می‌شناخت، رفت و گفت: «براتون دو تا راوی آوردیم.» ما که خیلی وقت بود روی سد کرخه نیومده بودیم، داشتیم اطراف رو برانداز می‌کردیم که یهو راننده اومد پیش ما و گفت: «حاجی، بیایید تا شما رو معرفی کنم.» کنار اتوبوس‌ها چند نفر از خانم‌های دانشجو ایستاده بودند. راننده رو به یکی‌شون گفت: «این هم دو تا از رزمنده‌های جبهه و جنگ که باور کنید، سفارش شهدا بود که پیدا بشن. حالا دیگه نگران راوی نباشید؛ تا آخرین روز سفر با شما هستن.» من یک‌باره اومدم تو حرفاشون و گفتم: «اولاً ما که مخلصیم، ولی ما فقط دو روز وقت داریم؛ بعد باید برگردیم.» راننده همراه ما گفت: «حاجی، حالا باهاشون همراه بشید. اگه دلتون اومد زائران شهدا رو بی‌راوی تنها بذارین، با شما... ادامه دارد...
قسمت سوم راننده اتوبوس گفت: «تا دیر نشده راه بیفتید که مسیر خیلی طولانی و خسته‌کننده است.» پشت سر برادر باقری، من آخرین نفری بودم که سوار شد. رفتیم و در ردیف جلو نشستیم. سه نفر از آقایان دانشجو از همان دانشگاه همراه کاروان بودند، که البته یکی از آن‌ها با همسرش که او هم دانشجوی همان دانشگاه بود، آمده بود. تازه داشتیم از سد کرخه خارج می‌شدیم که یکی از خانم‌های مسئول بسیج دانشجویی، که وسط اتوبوس آرام‌آرام صحبت می‌کرد، حرف‌هایش که تمام شد، آمد پشت صندلی ما و به آقایان همراه کاروان گفت: «بچه‌ها آماده شنیدن روایت هستند، بلندگو را آماده کنید تا حاج‌آقا شروع کنند.» من نگاهی به باقری انداختم و گفتم: «مثل اینکه شوخی‌ شوخی باید روایتگری کنیم!» باقری هم خندید و گفت: «من که کاری به این کارها ندارم، فقط گوش می‌کنم. حالا دلت خوش باشد، یکی هست به حرف‌هایت گوش کند!» در این لحظه، سعید—همان دانشجویی که با همسرش آمده بود—بلند شد، جلو آمد و گفت: «حاج‌آقا، بچه‌ها سراپا گوش، آماده شنیدن صحبت‌های شما هستند. میکروفون هم روشن است، بفرمایید.» گفتم: «چشم، ولی اول کمی از خودتان بگویید تا حداقل با شما آشنا شوم، بدانم از کدام دانشگاه آمده‌اید، اغلب همراهان شما در چه مقطعی تحصیل می‌کنند، چه رشته‌ای دارند و... که بدانم چه مطالبی باید آماده کنم.» مجتبی، یکی دیگر از آقایان همراه کاروان، از آن طرف خم شد سمت ما و گفت: «از تهران آمده‌ایم و دو روز است که در منطقه هستیم و...» خلاصه، با کمک هادی—که خیلی هم کم‌حرف بود—سه‌تایی، دست‌وپاشکسته چیزهایی را که باید می‌پرسیدم، گفتند. از طرفی دیگر، صدای بچه‌ها بلند شده بود که: «پس این راوی کجاست؟!» ادامه دارد...
14.34M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
چه کنیم؟ به صف عاشورائیان بپیوندیم یا که از معرکه جهاد فرار کنیم؟! https://eitaa.com/hosseinyekta_ir
20.55M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
یادمان سیدالشهدا . موقعیت شهید حاج حسین اسکندرلو. فکه . اسفند ۱۴۰۳ https://eitaa.com/negin_fake
📆 اول اسفندماه ۱۳۵۷ – سقوط پادگان مهاباد به دست ضدانقلاب 🔴 سقوط پادگان مهاباد، اولین اقدام ضدانقلاب در راستای تجزیه مناطق کردنشین 🔹در تاریخ ۲۲ بهمن ۵۷ سرلشکر قرنی به فرمان امام خمینی به ریاست ستاد ارتش منصوب شد و در ستاد بزرگ ارتشتاران و در محلی که تا دیروز دفتر کار ارتشبد قره‌باغی بود مستقر شد. گروهک‌های سیاسی مانند: چریک‌های فدایی، سازمان مجاهدین، پیکار، مائوئیست‌ها و...که شعار انحلال ارتش را مطرح کرده بودند از شنیدن این خبر شوکه شدند. به زعم آنها ارتش آمریکایی بوده و در خدمت شاه. ولی نیت اصلی آنها خالی کردن دست انقلاب ار قوه قهریه بود تا این که آنها از این خلاء به نفع خود استفاده کنند. البته برخی انقلابی‌ها نیز بر این پاور غلط بودند که نظام اسلامی با هیچ کس دشمنی و جنگ نخواهد داشت! غافل از آن که دشمن جنگ را بر ما تحمیل می‌کند. 🔸گروهک‌ها با سلاح‌هایی که از مقرهای نظامی و انتظامی در روزهای منتهی به پیروزی بدست آورده بودند تلاش نمودند پادگان‌ها را به تصرف خود درآورند. آنها در23بهمن لشکرسنندج و سپس پادگان مهاباد را محاصره کرده و با ترور فرمانده آن و نیز توطئه و تزویر در 1 اسفند 57 آن را اشغال نمودند و تمام مهمات آن را در اختیار گرفتند. سلاح و تجهیزات 2گردان پیاده، 1گردان توپخانه با 18 قبضه توپ 105 و16دستگاه تانک ام47، یک گروهان سوار زرهی، 6-5هزار تفنگ ژ3، تعداد زیادی تیربار، انواع و اقسام خمپاره‌های سبک و سنگین به همراه ده‌ها قبضه تفنگ 106، خودروهای نظامی، انبارهای پوشاک و خواروبار، زاغه‌های مهمات و خانه‌های سازمانی به دست ضد انقلاب افتاد. گروهک‌ها با سلاح و مهمات و خودروهای غنیمتی راهی سردشت، سنندج، سقز، مریوان، پاوه، نوسود و دیواندره شدند و زمینه سقوط دیگر پادگان‌های مناطق کردستان را فراهم کردند. در غارت پادگان مهاباد بیشترین سهم نصیب گروهک دموکرات به رهبری عبدالرحمن قاسملو، کومله به رهبری شیخ عزالدین حسینی می‌شود و البته توده‌ای‌ها و خلقی‌ها هم بی‌نصیب نمی‌مانند. ▪️علت انتخاب کردستان نیز کوهستانی و صعب‌العبور بودن منطقه بود که عملیات نظامی کلاسیک در چنین سرزمینی مشکل می‌نمود، لذا تجزیه‌طلبی و خودمختاری را از کردستان آغاز کردند. دولت موقت موضع انفعالی در پیش گرفته و اعتقاد به مذاکره با متعرضین مسلح داشت و برای این منظور هیأت حسن نیت را به منطقه اعزام نمود. اما سرلشکر قرنی با ژرف‌نگری خود معتقد بود با تجزیه‌طلبان باید محکم برخورد کرد. ▫️خطر سقوط سایر مقرهای نظامی و ستاد لشکر ارومیه، سرلشکر قرنی را واداشت شبانه ظهیرنژاد را به فرماندهی لشکر معرفی نماید. با تلاش او و شهید سرتیپ فلاحی، فرمانده نیروی زمینی و یعقوب آذری، فرمانده عملیات غرب و نیز پشتیبانی نیروی هوایی و هوانیروز و با همکاری سپاه پاسداران نوپا، پادگان مهاباد آزاد شد. احمد متوسلیان که در این پیروزی نقش مؤثری داشته می‌گوید: برادران ارتشی ما هنگام ورود به مهاباد رشادت و قدرت عجیبی از خود نشان دادند. ضد انقلابیون تانک‌های ربوده شده پادگان را برای مقابله با ما به میدان آوردند اما با اندک برخوردی متواری شدند!
لطفا در ایتا مطلب را دنبال کنید
مشاهده در پیام رسان ایتا
📽 فیلم نایاب از اولین اعزام نیروهای داوطلب اصفهانی به کردستان - اوایل پیروزی انقلاب 🎤 صحبت های رحیم صفوی، مسئول گروه نیروهای داوطلب مردمی