تمومِ عالم می دونن ،
که دخترا باباییاند . . . 💕
🌷#سردار_شهیدسیدابراهیم_کسائیان
فرمانــده محـور عملیاتـی
لشکر۱۰ سیدالشهدا (ع)
در عملیات کربلای ۵ ؛ شلمچه ۱۳٦۵
#شیر_سـوادکوه
16.77M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#انتشار_برای_اولین_بار
🎬گزیده خام سخنرانی شهید مهدی زینالدین قبل از عملیات والفجر۴
🔻برادران! شما در آخرین لحظات هستید. شما میخواهید به زمین و زمان و ملائکه ثابت کنید که این امانت خون شهیدان را پاسدارید و میخواهید دِین خود را به انقلاب ادا کنید.
پس صبور و پایدار باشید!
اگر خدا صبر را از شما ندید پیروزی محال است!
#شهید_زین_الدین
#راهیان_نور
#والفجر۴
➕به راهیان نور بپیوندید👇
🆔 @Rahianenoor_News
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📽 معجزه ای از بهشت
🌺 شهید کاظم نجفی رستگار
خدایا ما را با شهدای گرانقدرمان محشور بفرما.
شادی روح مطهرشان صلوات🌷
راه شهــــ🌹ــــیدان ادامه دارد...
@Khatme_quran313
18.81M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
همهی مردم ایران
که صدای ما رو میشنوید!
ما به فتح و نصرت بزرگ نزدیک شدهایم...
20.28M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
یاد و خاطره معاون خیبری گردان میثم؛
صدای نازنین شهید احمد حاجی خانی و
توضیحاتی مربوط به مقاومت در
کله قندی ،عملیات والفجر ۴
لشکر ۲۷ محمد رسول الله (ص)
شهادت: عملیات خیبر
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥فیلم | شهید #همت در حال گفتگوی بیسیم با شهیدلشگری
🔺 #عملیات_والفجر_4 |#مریوان – پاییز #سال_1362
🔹سنگرفرماندهی لشگر27 محمدرسولالله(ص)
🔸نیکبخت مسئول مخابرات لشگر در کنار همت نشسته است
💠 اولین دستگاه فاکس در جنگ
🔷 در مهر ماه سال 1362 ، برای اولین بار، یک دستگاه فاکس در مقر قرارگاه فرماندهی در عملیات والفجر 4 واقع در دره تفی مریوان راه اندازی شد.
🔸در آن زمان تنها چند دستگاه فاکس وارد کشور شده بود که فقط در مراکز حساس کشور به کار گرفته می شد، از جمله آنها نمونه ای است که به آن اشاره شد. نمونه دیگر نصب فاکس در مقر ریاست جمهوری و نیز ستاد مرکزی سپاه ... است.
⚪️ همین فکسی که الآن به آسانی در دسترس همگان بوده و چه بسا برخی جاها منسوخ شده، زیرا ابزارهای جدید جای آن را گرفته است.
▫️▫️▫️▫️▫️▫️▫️▫️▫️
✅ فقر ارتباطی در زمان جنگ
🔷 امروزه شاهد تحول بزرگی در عرصه فن آوری ارتباطات هستیم و این امکان فراهم آمده که همگان به آسانی به تکنولوژی های نوین ارتباطی دسترسی داشته باشند.
🔺 لذا به هیچ وجه نمیتوان شرایط فعلی را با شرایط سه دهه پیش مقایسه نمود زیرا باید حقایق و پدیدهها را باید در ظرف زمانی خود دید و سنجید.
🔸 ما الآن به راحتی میتوانیم از طریق اینترنت، مبایل، ماهواره .... با هر نقطهای از جهان ارتباط صوتی، تصویری و متنی ... برقرار کنیم.
💢 در زمان جنگ ، رزمندهای که به جبهه اعزام میشد، دیگر کسی از او خبر نداشت، مگر آن که نامهای بنویسد و از طریق پُست، خبر سلامتی خود را به خانواده اش برساند.
🔼 به یاد دارم نوجوان بسیجی را در پادگان شهید عبادت مریوان که با استفاده از تلفن راه دور (که برادران رادیوماکس سپاه دایر کرده بودند)، با شهر و دیارش ارتباط برقرار کرده و با مادر خود صحبت میکرد و اشک شوق می ریخت، چرا که در آن شرایط جنگی، بمباران هوایی و ... در منطقه جنگی، تماس راه دور امری بسیار شگفت آور به نظر میآمد.
--(راوی - نیروی مخابرات در زمان جنگ)
💠 انتقال مهمات به خطوط مقدم جبهه با پای پیاده
⏳ دوران #جنگ_تحمیلی
پنجوین عراق ، منطقه عملیاتی والفجر ۴ - مهر ۱۳۶۲
📷 عکاس اباصلت بیات
22.26M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
۲۷ مهر ماه ۱۳۶۲
ٱغاز عملیات والفجر ۴ در منطقه عملیاتی مریوان
نبرد رزمندگان سپاه اسلام با دشمن بعثی و سپاه یکم ارتش عراق و گارد ریاست جمهوری
در منطقه مرزی پیشرفتگی دره شیلر عراق در سرزمین ایران و در شمال مریوان .
این منطقه، منطقه ای کوهستانی است که از نظر عملیات نظامی از جمله صعبالعبورترین مناطق بین ایران و عراق به شمار میرود، اما رزمندگان ما توانستند شکست سنگینی به دشمن بعثی وارد کنند
🎥 بخشی از تصاویر اختصاصی عملیات والفجر چهار در این فیلم دیده می شود
💠 #خاطره «عزت قیصری» امدادگر داوطلب در مریوان از شهادت یکی از رزمندگان عملیات والفجر ۴
🔹 «قرارگاه و بیمارستان کولان در روستای کولان بود. آنجا مرکز فرماندهی عملیات والفجر ۴ بود که کارکرد بیمارستانی هم داشت. یکی از مجروحان این عملیات بسیار بدحال بود.
رفتم کنارش، سر و پیشانی و چشمانش را با چفیه مشکی بسته بودند. چفیه را باز کردم. چفیه آغشته به خاک و خون و سنگین شده بود. دور دوم نیز چنین بود. دستهایم خونی شد. دور آخر را باز کردم. قسمتی از مغز و دو تا چشم او که لای چفیه بود، روی مقنعهام افتاد. گوشهی مقنعهام را گرفتم تا روی زمین نیافتد.
از دیدن این صحنه بسیار ناراحت شدم. به چهرهاش نگاه کردم، قسمت سر از ناحیه چشم و پیشانی در اثر تکه ترکش از بین رفته و نیمی از کاسه سرش را برده بود. به داخل نیمه باقیمانده کاسه سرش نگاه کردم، خالی و تمیز بود. مغزش بهطور کامل از کاسه درآمده و داخل چفیه ریخته بود. انگار مغزی وجود نداشته است.
با دیدن این صحنه تکان شدیدی خوردم و عجیب ترسیدم. بسیار وحشت کردم. گویی تمام آسمان روی سرم خراب شد. ساختمان دور سرم میچرخید. چشمانم سیاهی میرفت. سرم گیج رفت و روی زمین افتادم. لحظهای که افتادم، مغز و چشمی که گوشهی مقنعهام نگه داشته بودم، روی زمین ریخت. بعد از چند لحظه به خودم آمدم، به هر زحمتی بود به اعصابم مسلط شدم.
روحیهام را با یاد خدا حفظ کردم و در آن لحظهها فقط وظیفهام صبر و تحمل بود. بلند شدم، دیدم دو تا چشم و مغز روی زمین ریخته است. آنها را جمع کردم و بعد داخل نیمه باقیمانده کاسه سرش ریختم. در هنگام جمع کردن مغز، نیمی از مغز روی زمین ماند و نیم دیگرش در میان دستم باقی ماند.
واقعا تماشای این صحنهها و انسانی که بین مرز مرگ و زندگی زجر میکشید، بسیار دردناک بود. صدای خرخر گلویش را میشنیدم. دست به دامن دکتر شدم: «تو را به خدا کاری کنید.» دکتر گفت: «زحمت کشیدن برای سری که مغز ندارد، بیفایده است.» دستم را روی بدن او گذاشتم و احساس کردم بدنش سرد شده. او به شهادت رسید.»
┄┅☫🇮🇷 دفاع مقدس 🇮🇷☫┅┄
نماز پشت به قبله با لباس نجس
به حبیب گفتم وضع خط خوب نیست گردان را ببر جلو
آهسته گفت : بچه ها به خاطر خوردن کنسرو فاسد همه مسموم شدند . . . !
امکان برگرداندن آن ها به عقب نبود و بچه ها با همان حال خراب شش روز در حال دفاع بودند…..
حبیب گفت : اگه می تونی یکی از بچه های مجروح را ببر
گفتم صبر کن با بقیه بفرستشون عقب
حبیب اصرار کرد سابقه نداشت تا آن روز حبیب با من بحث کند
گفتم باشه
دیدم با احترام زیاد نوجوانی را صدا زد ترکشی به سبنه اش اصابت کرده بود جای زخم را با دست فشار می داد .
سوار شد تا حرکت کردم صدای اذان از رادیو ماشین بلند شد . تصمیم گرفتم کمی با
این نوجوان حرف بزنم گفتم برادر اسمت چیه جواب نداد نگاهش کردم دیدم رنگ به
رو نداشت زیر لب چیزهای می گوید فکر کردم لابد اولین بار جبهه آمده و زخمی
شده کپ کرده برا همین دیگه سوال نکردم مدتی بعد مودب و شمرده خودش را کامل
معرفی کرد .
گفتم چرا دفعه اول چیزی نگفتی
گفت نماز می خواندم نگاهش کردم از زخمش خون می زد بیرون…
گفتم ما که رو به قبله نیستیم تازه پسرجون بدنت پاک نیست لباست هم که نجسه .
گفت حالا همین نماز را می خونیم تا بعد ببینیم چی میشه و ساکت شد . گفتم نماز
عصر را هم خوندی گفت بله گفتم خب صبر می کردی زخمت را ببندند بعد لباست را
عوض می کردی ان وقت نماز می خوندی گفت: معلوم نیست چقدر دیگه تو این دنیا
باشم فعلا همین نماز را خوندم رد و قبولش با خدا.
گفتم : بابا جون تو چیزیت نیست یک جراحت مختصره زود بر می گردی پیش دوستات..
با خودم فکر کردم یک الف بچه احکام نماز را هم شاید درست بلد نیست والا با
بدن خونی و نجس تو ماشین که معلوم نیست قبله کدوم طرفه نماز نمی خونه.در
اورژانس پیادش کردم و گفتم باز همدیگر را ببینیم بچه محل!
گفت: تا خدا چی بخواد.با برانکارد آمدند ببرنش گفتم خودش می تونه بیاد زیاد زخمش جدی نیست فقط سریع بهش برسید…
بیست دقیقه ای آن جا بودم بعد خواستم بروم رفتم پست اورژانس پرسیدم حال مجروح
نوجوان چطوره؟ گفتند شهید شد با آرامش خاصی چشم هایش را روی هم گذاشت و
رفت….. تمام وجودم لرزید.
بعدها نواری از شهید آیت الله دستغیب شنیدم که پاییز ۶۰ در تجلیل از رزمندگان
فرموده: آهای بسیجی خوب گوش کن چه می گویم من می خواهم به تو پبشنهاد یک
معامله ای بدهم که در این معامله سرت کلاه برود !
من دستغیب حاضرم یک جا ثواب هفتاد سال نمازهای واجب و نوافل و روزه ها و
تهجدها و شب زنده داری هایم را بدهم به تو، و در عوض ثواب آن دو رکعت نمازی
را که تو در میدان جنگ بدون وضو پشت به قبله با لباس خونی و بدن نجس
خوانده ای از تو بگیرم آیا تو حاضر به چنین معامله ای هستی ؟!
—(کتاب: "مهتاب خین"، خاطرات سردار شهید حسین همدانی
┄┅☫🇮🇷 دفاع مقدس 🇮🇷☫┅┄
🌴 روایتگر رویدادهای جنگ تحمیلی
.... و حال و هوای رزمندگان جبهه ها
#دهه۶۰
19.37M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🍂
🔻 شاهد عینی
عملیات غیوراصلی
خاطرات غلامرضا رمضانی
┅┅┅┅❀💠❀┅┅┅┅
✍ راه را با دویدن به طرف اهواز ادامه دادیم تا وسیله ای مهیا کنیم برای بردن عبدالله به عقب که با ماشین غیور اصلی و غلامپور و سیاف مواجه شدیم. وقتی آن لحظه یادم می آید خدا را شکر میکنم که در آن تاريکی به آنها شلیک نکردیم.
شهید غیور اصلی با دیدن ما گفت غلام چه خبر شده؟ کجا دارید می روید؟
تمام جریان را برایش تعریف کردم، گفت شما بیایید سوار بشوید، عبدالله را با یکی از این ماشین ها میفرستیم اهواز.
بعد از این جریانات سر پیچ حمیدیه (اول جنگل مصنوعی ) آمد و گروه را به دو ردیف تقریباً ۱۵ نفره تقسیم کرد. هر آرپی جی زن یک کمکی داشت و دو نفر دو نفر آنها را قرار داده بودند. او گفت باهم باشید.
عراقیها کمتر از ۱۰۰ متر با ما فاصله داشتند. تقریباً از آخر جنگل بطرف اهواز در حال آرایش گرفتن بودند.
شهید غیور اصلی بچهها را جمع کرد و گفت: برادرا بشینید. همه نشستند بصورت آهسته گفت: قبل از اینکه به طرف این بعثیها برید یه چيزی میخوام بهتون بگم . افرادی رفتن پیش امام و گفتن خبر آمده که فردا اهواز بدست بعثی های عراقی میافتد. میدونید امام چه گفته؟ گفته مگر اهواز پاسدار ندارد. (مگه جوانان اهواز مردهاند که عراق اهواز را بگیرد)
و بعد ادامه داد: هر کاری هست باید امشب انجام بدهیم والا فردا زن و بچه های ما مورد تعرض بعثیها قرار میگیرن.
همه به گریه افتادیم.
میگفتیم نکنه ما در اینجا کشته بشیم و فردا بعثیها اهواز را بگیرند و قلب امام بهدرد بیاد. توی دل من که همچین چيزی بود. مطمئنم که بقیه هم همینطور فکر میکردن. همه عاشق امام خمینی بودند و نمی توانستند غم امام را ببینند.
بعداً متوجه شدم این جریان بین حضرت امام و دکتر بهشتی بوده که فرموده بودن پس جوانان اهواز کجایند؟
بعد غیور گفت که فقط همین را میخواستم بگیم. دیگه برید به امید خدا.
•⊰┅┅❀•❀┅┅⊰•
ادامه دارد
#شاهد_عینی
روایت اول؛ مصطفی مومن واقعی.pdf
446.4K
📜 فیش راوی
به مناسبت اول آبان
سالگرد شهادت شهید مصطفی صدرزاده
📖عنوان: مصطفی مومن واقعی
👥مخاطب: عموم مذهبی و انقلابی
#شهیدصدرزاده
#روایتگری
#محتوا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🏴 مهدیا وقت ظهور است
آقا جان بیا...
.
سالروز میلاد حضرت
سیدالکریم عبد العظیم الحسنی🪻
هدیه به حضرت عبدالعظیم حسنی
چهارده شاخه گل صلوات میفرستیم.
.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📌آماده سازی اردوگاه شهید کلهر ( اندیمشک ) توسط خادمین شهدا استان
@khademin_alborz