#غزل
تاریخ می داند شکوه ماه ایران را
زیبا نوشته قصه ی بانوی خوبان را
مولا عروس آورده از دربار ساسانی
بانوی با حجب و حیای خاک ایران را
آیینه ی بختش شده روشن تر از خورشید
چون با حسین بن علی بسته است پیمان را
ایمان به قلب شهربانو راه وا کرده
از بس که او دیده کرامات فراوان را
با گفتن ذکر شهادت از همان اول
تعبیر کرده نام اسلام و مسلمان را
با دیدن یاسین و حمد و کوثر و والفجر
آیه به آیه خوب فهمید ه است قرآن را
حالا خدا داده به او گنجینه ای از نور
سجاد ، زین العابدین دریای عرفان را
در مکتب مولا ی خود با عفت و ایمان
او عاشقانه زنده کرده نام ایران را
#پروانه_موجودی
#برگزیده
#اصفهان
#مادرانه
#آستان_مقدس_امامزاده_جعفر_ابن_الرضا
#سال_یکهزار_و_چهار_صد_و_دو
@jafaribnalreza
#غزل
به گرمی غنچهها را مینوازد مثل فرزندش
یقین از نور و باران آفرید او را خداوندش
هوای خانه پاکیزهست در این شهر آلوده
هوای خانه را پاکیزه کرده دود اسپندش
کبوترهایی از نخ، جان گرفته با گرههایش
گلیمی بافته از آسمان دست هنرمندش
خدایا کاش مادر بیخبر از دردهایم بود
که با هر اتفاق تلخ، بالا میرود قندش
دوباره پنجره یخبسته، میکوبد به در طوفان
خزان پشتِ در است و همچنان سبز است لبخندش
صداقت را نشانم داده از آیینهها بهتر
که قولش قول و حرفش حرف و سوگندست سوگندش
گذشت از اشتباهاتم، شبیه جویبار از سنگ
اگر گاهی نبود اخلاق و رفتارم خوشایندش
به من گفته: مبادا بعد مرگ از خواب برخیزی
به یاد چشم خوابآلود من ماندهست این پندش
#شهاب_مِهری
#برگزیده
#تهران
#مادرانه
#آستان_مقدس_امامزاده_جعفر_ابن_الرضا
#سال_یکهزار_و_چهار_صد_و_دو
@jafaribnalreza
#غزل
زنم که آینهگی، حسن انتخاب من است
زبان مادریام، شعر بینقاب من است
به لمس شاپرکی تازه میشود جانم
خمیدن قد گلبوتهای عذاب من است
همین تبسم آرام، چای عطرآگین،
همین نشاندن گل، کار پر ثواب من است
همین حضور، همین از نفس نیفتادن،
به روز واقعه معنای انقلاب من است
سوال میکنی از حاصل صبوریهام
و خندههای خوش کودکم جواب من است
گهی معلمم و گاه قصهپردازم
و خانه محمل پرواز حس ناب من است
منم که دیده به فردای روشنی دارم
و چشم کودک من سوی آفتاب من است
منم که میشکفم در زلال پاکیها
که خار چشم همه دشمنان حجاب من است
#فائزه_زرافشان
#برگزیده
#یزد
#مادرانه
#آستان_مقدس_امامزاده_جعفر_ابن_الرضا
#سال_یکهزار_و_چهار_صد_و_دو
@jafaribnalreza
هدایت شده از آیه های چشمانت
#تک_بیت
آنجا که گلویم از رسائی خالی است
بگذار سکوت حرف تلخم باشد
#محمد_رضا_کاکایی
@mohammadrezakakaei
عرض سلام و احترام؛ یکهزار و چهارمین جلسه انجمن ادبی اهل قلم هم با تمام فراز و نشیب هایش گذشت، جلسه ای که اصلا قرار نبود در سالن برگزار شود ولی به لطف استقبال عزیزان جان و دوستان ارزشمندم و صد البته کمی چاشنی شانس به یک نشست در سالن اجتماعات مجموعه صائب بدل گردید.شاید اگر نبود تلاشهای دوستان عزیزی چون خانم اعظم رضایی و خانم شهره جانقربان و مینا وزیری در فضای حقیقی و خانم اکرم فتحیان در فضای مجازی به این زیبایی رقم نمی خورد.در اینجا جای دارد ضمن تشکر از این عزیزان از درگاه الهی سلامتی و عزت روزافزون را برایشان مسئلت نمایم.یکهزار نشست ادبی آنهم در طول ۲۴ سال، نزدیک به ربع قرن سخت است و طاقت فرسا و طی این مسیر میسر نمی شد مگر به لطف همراهی اعضای انجمن و دوستان خوبم چه در کادر اجرایی انجمن و چه آقای دکتر شایان عزیز که برادرانه کنارم ایستاد و در سخت ترین شرایط و گاهی بدون حضور من سکان هدایت انجمن را به شایستگی در دست گرفت.امروز به تنها چیزی که فکر می کنم لطف الهی و همراهی ارزشمند شما عزیزان است که خستگی سالها دویدن را از تنم بیرون می کند و تحمل نیش و کنایه ها و دشمنی ها و کینه توزی ها را برایم آسان.زنده باشید و پاینده.کاکایی
تقویم 1403 اهل قلم اصفهان (1).pdf
حجم:
29.61M
سلام،
فایل چاپ تقویم 1403
تقدیم به عزیزانی که تمایل به چاپ دارندانجمن ادبی اهل قلم اصفهان
طراح : احسان اهورا
امید به سالی لبریز از عشق و امید و لبخند و سلامت برای همه شما عزیزان
هدایت شده از شعر معاصر
#غزل
تا بیفتد روسریت از سر، مشقت می کشند
بادها الحق والانصاف زحمت می کشند
بس که هرجا بر سرت دعواست حتی شانه ها
انتظار تار موی ات را به نوبت می کشند
چشم تو... ابروی تو... یاللعجب این روزها
مست ها را هم به محرابِ عبادت می کشند
جای هر روزی که بی تو در دلم زخمی نشست
رسمِ زندان است... بر دیوار آن، خط می کشند
میوه می چینم، برایم برگ ها را پس بزن
دست هایم پشتِ پیراهن خجالت می کشند
بس که در عین ریا، "مردم فریب" اند آخرش
چشم هایت را به دنیای سیاست می کشند
پس مواظب باش وقتی عابرانِ سر به زیر
با زبانِ بی زبانی از تو منت می کشند
مردمِ چشمم به خـون از دولتِ عشق ات نشست
هرچه مردم می کشند از دستِ دولت می کشند
#علی_فردوسی
@sher_moaser
هدایت شده از شعر معاصر
#غزل
کسی که چشم تورامستی کهن آموخت
نوشته های مراهم غزل شدن آموخت
اگرچه برلب تو جای حرف هم نگذاشت
ولی به وصفش من را هزار فن آموخت
کسی که برلب شیرین شکرودیعه نهاد
قرار و صبر و تحمل به کوهکن آموخت
کمی به ابروی توقوس دادوبعدازآن
به قامت من بیدل کمان شدن آموخت
نگاه گرم مرا برد سمت باغ تنت
تن توراسپس ازبرگ پیرهن آموخت
قراربودکه با آن مراحقیرکند
تورابرای نگفتن لب ودهن آموخت
#مهدی_ملکی_دولت_آبادی
@sher_moaser