شهرداری کاشان اعزام نیرو به منطقه: بعداز همین اعزام خیلی از بچهها شهید شدن ،علامت قرمز شهید شدند. احتمالا عملیات والفجر چهاره سال ۱۳۶۲
https://eitaa.com/anjomaneravian
ارسال عکسها👆 توسط برادر رزمنده مرتضی حسینیان مقدم.
قابل توجه :عزیزان رزمنده چنانچه عکس های دفاع مقدس ی از خودشون دارن با زیرنویس نویس برای پی وی حقیر ارسال کنند من تو کانال میزارم🙏
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🇮🇷 فرارسیدن هفته دفاع مقدس گرامی باد
https://eitaa.com/anjomaneravian
5.49M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
مداحی در منطقه چه با اخلاص بودن این بچه ها 😘❤️🌷👌
https://eitaa.com/anjomaneravian
20.16M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔴دفاع مقدس در کلام شهید حاج قاسم عزیز...
https://eitaa.com/anjomaneravian
16.48M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
# برشی از مستند «روایت فتح» و قطعه «با من سخن بگو دو کوهه»
شاید در حال حاضر هیچ کس جز شهدای زنده ای که به زودی به خیل شهدا خواهند پیوست معنی این حرفها را ندانند!
https://eitaa.com/anjomaneravian
24.32M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#یورش_بعثی_ها
قسمت اول
فیلمی از تجاوز نیروهای رژیم بعث عراق به خاک مقدس ایران اسلامی در اولین روزهای جنگ تحمیلی این قسمت خرمشهر مقاوم و غنیمت های جنگی بعثی ها ( پخش از تلویزیون عراق )
زنده و جاوید باد یاد مردان مردی که مقابل این متجاوزین وحشی صفت سینه سپر کرده و با نثار جان شیرین خود از مرز و بوم کشورمان پاسداری کرده و داغ ناکامی و شکست را بر دل بعثی ها نهادند.🌷🙏
https://eitaa.com/anjomaneravian
14.26M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
روز ۳۱ شهریور ۱۳۵۹ ساعت حدود ۱۰... دشمن بعثی در حال استقرار روبروی آبادان و اماده برای شروع آتش باری و آغاز جنگی خانمان سوز......
از این روز و ساعات، زندگی من اولین داستان خودش را شروع کرد.... اولین قصه طولانی .... اولین تجربه برخورد با واقعیت تلخی بنام جنگ.... انفجار...ن
یستی... نابودی ... شهادت انسانهای دور و اطراف... چهره های وحشت زده و انسانهای مستاصلی که کاری از آنها بر نمی آمد.... صغیر وحشتناک که هیچ شناختی راجع به آن
چیزی
نداشتی .... وقتی پایان پیدا میکرد که انفجار، دود، آتش و ...خرابی و نابودی
برجا میگذاشت........
قصه ای که در آن در عرض چند
ساعت دیگر من آن خود قبلیم
نبودم .....باید بزرگ میشدم ... چاره ای نبود ... دوست داشتم همچنان با آن توپ پلاستیکی .. دو گل کوچک بزنم و با آن دوچرخه دسته بلند لهستانی که دیگر بجز یک بدنه خالی چیزی نداشت بروم کوچه ها و خیابانهای شهرم را دور
برنم .... اما .... دیگر اثری از آن اسمان ابی نبود .... دود سیاهی اسمان شهر را مثل یک خفاش تیره که چشمان قرمزش
به تو دوخته بود پر کرده بود .... خیابانها انباشته از خودروهایی شده که صاحبانش بدنبال تهیه بنزین ساعتها
در خیان بصف ایستاده بودند...مادر هراسانی که در بدر دنبال تنها پسرش بود و نگران شوهری که در شرکت داشت کار میکرد ..... چشمانم نظاره گر صحنه هایی
شد که برایم تازه گی داشت ...... جنگ شروع شد.......
علیرضا بختیاری
https://eitaa.com/anjomaneravian