eitaa logo
•| هیئت انصـار الزهـرا «س» |•
953 دنبال‌کننده
3.1هزار عکس
1.4هزار ویدیو
129 فایل
▫️کانال اطلاع رسانی هیئت انصارالزهرا«س» ▪️متوســـلیـن بــه امــام حسـن مـجتــبی«ع» ▫️پنجشـــنبـــــه شـب هــــا ، ســاعت ۲۰:۰٠ ▪️عبادی۸۴،مسجد امام حسن عسکری«ع» ▫️صفحه اینستاگرام: https://instagram.com/ansar.alzahra40?utm_med 📍ادمین: @pelaake8
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
وقتی رسیدیم به نقطه‌ای که باید مستقر می‌شدیم، چادر‌ها را علم کردیم و پست‌های نگهبانی را چیدیم. من پاس یکی مانده به آخر بودم. پست بعد از من ناصری بود. می‌دانستم کجا می‌خوابد. وقتی پاس من تمام شد، برگشتم و رفتم بالای سرش. پتو را کشیده بود رویش. اسلحه را گذاشتم روی پایش و گفتم: پاشو! نوبت نگهبانی توست. او هم بلند شد و بدون این که چیزی بگوید، رفت سر پست. تازه چشم هایم گرم خواب شده بود که دیدم کسی تکانم می‌دهد. چشم ریز کردم، ناصری بود. گفت: الان کی سرپسته؟ گفتم: مگه نرفتی؟ نه، می‌بینی که! پاشدم و سرجایم نشستم. خودم اومدم بالای سرت بیدارت کردم؛ و با دست اشاره کردم به گوشه چادر. ولی من امشب اونجا نخوابیدم. جا نبود، مجبور شدم این طرف بخوابم. تو کی رو فرستادی سر پست؟ شانه بالا انداختم که یعنی نمی‌دانم. هر دو بلند شدیم و رفتیم پست نگهبانی. دیدیم زین الدین است. اسلحه را انداخته بود روی دوشش و داشت با تسبیح ذکر می‌گفت. آن شب، مهدی زین الدین همراه جواد دل آذر آمده بودند سرکشی. قبلش هم شناسایی بودند. شب را همان جا توی چادر ما خوابیدند. هر چه کردیم که اسلحه را بدهد و برود بخوابد، نداد. گفت: من این جا کار دارم. باید نگهبانیم رو بدم. شما برین. ماند تا پستش تمام شود. (دیدار آشنا - اردیبهشت ۱۳۸۸ - شماره ۱۰۳) 🗓۲۷ آبان ماه سالروز شهادت فرمانده باتقوا و شجاع سپاه اسلام شهیدمهدی زین الدین @ansar_alzahra40
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا