eitaa logo
انصارالمهدی
173 دنبال‌کننده
6.2هزار عکس
8.1هزار ویدیو
467 فایل
اطلاع رسانی مسجد و مشاوره و پاسخ به سوالات @a1nemati
مشاهده در ایتا
دانلود
⭕️ موقعیت پارکینگ اتوبوس زائران استان البرز در حرم مطهر امام خمینی (ره) 📍مکان یاب نشان https://nshn.ir/SbQl6MQx4X-8 📍مکان یاب بلد https://balad.ir/location?latitude=35.559212&longitude=51.358443&zoom=16.500000 📍مکان یاب گوگل https://goo.gl/maps/eUuivzAcbGCPgoBg8 https://eitaa.com/basijemamhadi1
Khamenei.ir467_12255253165417.mp3
زمان: حجم: 34.84M
📢 هم‌اکنون؛ KHAMENEI.IR ✏️ توصیه رهبر انقلاب به مردم و جوانان برای ادامه راه امام خمینی(ره) با تقویت دو عامل پیشران تحول 👈🏻 امامِ ایمان و امید 💻 Farsi.Khamenei.ir
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
نشسته‌اند روبه‌روی امام تا موعظه‌شان کند. سرش را به زیر انداخته و شمرده می‌گوید: - پشم گوسفند تا دور کمر این حیوان است هیچ غروری نمی‌آورد اما نمی‌دانم چرا همین که پارچه می‌شود و رنگی می‌گیرد و لباس و کت‌وشلوار می‌شود و انسان‌ها می‌پوشند این همه غرور می‌آورد! می‌گفت: - نمی‌دانم به چه چیزی مغرور هستیم و این غرور چه بدبختی‌ای است که به جان برخی از ما افتاده است. آرام نگاهی به جمعیت می‌کند و با لحنی که کمی هم بلندتر شده ادامه می‌دهد: - دلمان را به این چیزهای بی‌ارزش دنیا خوش نکنیم.
برادر بزرگ‌تر رو می‌کند به خواهر کوچک‌تر که: - لطفاً برو برایم آب بیاور «نمی‌روم» را که می‌گویند با اشاره آقا می‌دود بغلش و سفت او را می‌گیرد برادر بزرگ‌تر با ناراحتی و اخم می‌گوید: - آقاجان همین کارها را می‌کنید که پررو می‌شوند. آقا که دختر روی زانو نشانده با لبخند معنی‌داری می‌گوید: - اگر امروز برایت آب بیاورد فردا هم می‌خواهی که کفش‌هایت را برایت جفت کند. خودش هم هیچ‌وقت کارهایش را به دیگران نگفت.
روبروی امام نشسته و با حرارت صحبت می‌کند. امام هم سر را پایین انداخته و به‌دقت گوش می‌دهد. وسط آن کلمه‌ها اسم شخص دیگری آورده می‌شود و حرف‌هایی که به او مربوط می‌شود. امام از جا بلند می‌شود و به سمت در حرکت می‌کند: - "من راضی نیستم کسی روی فرش این خانه بنشیند و به کسی کوچک‌ترین اهانتی یا غیبتی بکند." امام از آنجا خارج شد.
لباس‌های نَشُسته توی تشت جا خوش کرده بودند. همسر یکی از مسئولان کنار لباس‌ها می‌نشیند و به همسر امام می‌گوید: - "کارتان زیاد است بگذارید کمکتان کنم." همسر امام دست خانم را می‌گیرد و بلند می‌کند. - "کار زیاد نیست، پودر لباسشویی نداریم. منتظر کوپن دوره بعد هستیم." خانم تعجب کرد: "یعنی شما فقط با کوپن زندگی می‌کنید؟! "
اول هوا ابری شد و بعد چند قطره باران از آسمان روی پیشانی مردم ریخت. باران شدید شد ولی هیچ‌کس محوطه جلوی خانه امام را ترک نکرد. امام از پشت پنجره کنار رفت. در خانه کوچکش را باز کرد و جلوی محوطه ایستاد تا سخنرانی‌اش را شروع کند. باران تمام صورت و دست‌ها و لباس‌های رهبر مردم را خیس کرد. حرف‌هایش ۱۵ دقیقه طول کشید ولی نه این مردم پراکنده شدند و نه امام زیر سقف خانه رفت تا صحبت کند.