💠 #یا_ابا_عبدالله ❤️
🔹ای دل بیا به رسم قدیمی سلام ڪن
✨صبح هست مثل باد و نسیمی سلام ڪن
💫برخیز نوڪرانہ و با عشق ، خدمت
🔸ارباب مهربان وصمیمے سلام ڪن
#السلام_علیک_یاسیدالشهدا✋
#صبحتون_حسینی ⛅️
شخصی از خدا دو چیز خواست.
یک گل و 🌸
یک پروانه...
اما چیزی که به دست آورد
یک کاکتوس و🌵
یک کرم بود. 🐛
غمگین شد.
با خود اندیشید شاید خداوند من را دوست ندارد و به من توجهی ندارد. 😔
چند روز گذشت.
از آن کاکتوس پر از خار گلی زیبا روییده شد و آن کرم تبدیل به پروانه ای زیبا شد. 😍
اگر چیزی از خدا خواستید و چیز دیگری دریافت کردید، به او اعتماد کنید. 💯
خارهای امروز، گلهای فردایند!💐
🍜پیرمردی با پسر و عروس و نوه اش زندگی میکرد او دستانش می لرزیدوچشمانش خوب نمیدید و به سختی می توانست راه برود. هنگام خوردن شام غذایش را روی میز ریخت و لیوانی رابرزمین انداخت وشکست.
🍜پسروعروس از این کثیف کاری پیرمرد ناراحت شدند:باید درباره پدربزرگ کاری بکنیم وگرنه تمام خانه را به هم می ریزد. آنها یک میز کوچک در گوشه اطاق قراردادند وپدربزرگ مجبور شد به تنهایی آنجا غذا بخورد . بعد از این که یک بشقاب از دست پدر بزرگ افتاد و شکست دیگر مجبور بود غذایش را درکاسه چوبی بخورد هروقت هم خانواده او را سرزنش می کردند پدر بزرگ فقط اشک می ریخت وهیچ نمی گفت.
🍜یک روز عصر قبل از شام پدر متوجه پسر چهار ساله خود شد که داشت با چند تکه چوب بازی می کرد. پدر روبه او کرد وگفت:پسرم داری چی درست می کنی؟ پسر با شیرین زبانی گفت:دارم برای تو و مامان کاسه های چوبی درست می کنم که وقتی پیر شدید در آنها غذا بخورید!
🍜یادمان بماند که :
"زمین گرد است....
حواسمون به اعمالمون باشه، حواسمون به رفتار با دیگران باشه...
یک زمانی به خودمون نیایم که دیگه خیلی دیر شده باشه.خییییلی
✅تلنگر
✍روزی مردی زیر سایهی درخت گردویی نشست تا خستگی در کند در این موقع چشمش به کدو تنبلهایی که آن طرف سبز شده بودند افتاد و گفت: خدایا! همهی کارهایت عجیب و غریب است! کدوی به این بزرگی را روی بوتهای به این کوچکی میرویانی و گردوهای به این کوچکی را روی درخت به این بزرگی!
همین که حرفش تمام شد گردویی از درخت به ضرب بر سرش افتاد. مرد بلافاصله از جا جست و به آسمان نظر انداخت و گفت: خدایا! خطایم را ببخش! دیگر در کارت دخالت نمیکنم چون هیچ معلوم نبود اگر روی این درخت به جای گردو، کدو تنبل رویانده بودی الان چه بلایی به سر من آمده بود !!
#یاثـاراللہ♥️
باز هم آمد شب جمعہ پریشانم حسین
داغ دورے از حرم افتاده بر جانم حسین
عڪس این شش گوشہ بےحد بردلم آتش زده
از ڪرم آبے بریز بر قلب سوزانم حسین
15535101141992mp3_81_8_5820113373970301145.mp3
3.22M
حالا که من از حرم دورم،درمونم صبره آخه مجبورم...
#حمید_علیمی
#صلیاللهعلیکیااباعبدالله 🏴
4_5899982749015476497.mp3
11.51M
دنبالت میگردم...
#محمد_حسين_پويانفر
#صلیاللهعلیکیااباعبدالله 🏴
دو برادر ، مادر پیر و بيماری داشتند ..!!
با خود قرار گذاشتند که يکی خدمت خدا کند و ديگری در خدمت مادر باشد ..!!
يکی به صومعه رفت و به عبادت مشغول شد و ديگری در خانه ماند و به پرستاری مادر مشغول شد ..!!
چندی نگذشت برادر صومعه نشين مشهور عام و خاص شد و به خود غره شد که :
خدمت من ارزشمندتر از خدمت برادرم است ..!!
چرا که او در اختيار مخلوق است و من در خدمت خالق ..!!
همان شب پروردگار را در خواب ديد که وی را خطاب کرد :
به حرمت برادرت تو را بخشيدم ..!!
برادر صومعه نشين اشک در چشمانش آمد و گفت :
يا رب ، من در خدمت تو بودم و او در خدمت مادر، چگونه است مرا به حرمت او می بخشی ..؟؟
آيا آنچه کرده ام مايه رضای تو نيست ..؟؟
ندا رسيد : آنچه تو می کنی من از آن بي نيازم ولی مادرت از آنچه او می کند بی نياز نيست ..!!
منبع ؛ کتاب فارسی دبستان سال ۱۳۲۴
انسان بودن را بیاموزیم وبه فرزندان خود، آنرا بیاموزانیم.
┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈
🐜کشتن مورچه ها🐜
يکی از برادران رزمنده ای که در بين ما بود
نوجوان بود به نام محمد خانی.
قبل از عمليات رمضان در منطقه ی آلفاآلفا در
پنج کيلومتری جاده ی اهواز _خرمشهر بوديم.
اين شهيد با وجود کم سن و سال بودنش بسيار مقيد به اقامه ی نماز شب بود.
او حتی يک چفيه بر روی خودش می انداخت
تا شناخته نشود.
يکی از دوستان نقل می کرد من يک شب در نماز
شب او شنيدم در سجده می گفت:
خدايا وقتی من کوچک بودم مورچه های زيادی را لگدمال کرده ام و در حال بازی کردن در کوچه ها مورچه های زيادی را کُشته ام.
نکند که مرا در آتش عذابت بسوزانی.
من وقتی شنيدم اين نوجوان به خاطر اين گناه
آن قدر گريه می کند و نماز می خواند به خودم
می انديشيدم که من چه قدر غافلم و از ياد
آخرت دور مانده ام.
✨✨✨اللهم اغفرلی الذنوب✨✨✨
ای خدا امشب شب جمعه هست .شب زیارتی ابا عبدالله الحسین به آبروی آقا ومولامون امام حسین علیه السلام گناهانمون را ببخش وبيامرز الهی آمین
┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈