🕊وشھـٰادَتنَصیب
ڪَسـانۍمۍشَـود،
کِہدررَه؏ِـشـقبِـۍتَرس،
باجـانخودبـازِ؎ڪنند
#شهید_ابراهیم_هادی🥀
#لبیک_یا_خامنه_ای
هدایت شده از دیدهبانهوشیار
اللّهُمَّ اجْعَلْ صَباحَنا صَباحَ الأبرار
صبحِ امروزمان را
میهمان رزقِ نیکان باشیم،
با جرعهای از خلوص و یکرنگی...
#شهید_ابراهیم_هادی
سلام ✋
صبح تون شهدایی❣
🍃🌹🍃🌹
🌸شهید ابراهیم هادی:
بهتره شبا زود بخوابیم تا نمازصبح رو اول وقت و سرحال بخونیم
کسی که نماز ظهر و مغرب رو سر وقت بخونه هنر نکرده چون بیدار بوده
آدم باید نماز صبحم اول وقت بخونه👌
#شهید_ابراهیم_هادی #نماز
@ranggarang
💌 #کــلامشهـــید
🌹#شهـــید_ابراهیم_هادی:
میدانی الله اکبر یعنی چه؟ یعنی خدا از هر چه که در ذهن داری بزرگتر است. خدا از هرچه بخواهی فکر کنی باعظمتتر است. یعنی هیچکس مثل او نمیتواند من و شما را کمک کند. الله اکبر یعنی خدای به این عظمت در کنار ماست، ما کی هستیم؟ اوست که در سختترین شرایط ما را کمک میکند.
#شبتون_شهدایی
هدایت شده از صبحانه ای با شهدا
📌 درس شجاعت و مردانگی از آفا ابراهیم هادی
🔹️ قبل از عملیات مطلع الفجر بود. جهت هماهنگی بهتر، جلسهای در محل گروه اندرزگو و موقعیت عملیاتی برگزار شد. از قضا بیرون محوطه سربازان در حال برگزاری دوره های مختلف آموزشی بودند.
◇ من و ابراهیم و شش نفر از فرماندهان ارتش و سپاه در جلسه ای در یکی از سنگرها حضور داشتیم.
◇ اواسط جلسه بود، که ناگهان از پنجره، یک نارنجک به داخل پرتاب شد! دقیقا وسط سنگر افتاد. از ترس رنگم پرید. همانطور که نشسته بودم سرم را در بین دستانم گرفتم و به سمت دیوار چمباتمه زدم! بقیه هم مانند من، هر یک به گوشهای خزیدند.
🔸 لحظات به سختی میگذشت، اما صدای انفجار نیامد! خیلی آرام چشمانم را باز کردم. از لابه لای دستانم به وسط اتاق نگاه کردم. باورکردنی نبود! با چشمانی که از تعجب بزرگ شده بود گفتم:
« آقـــا اِبـــرام …! »
🔹 بقیه هم یکی یکی سرهای خود را بلند کردند. همه با رنگ پریده وسط اتاق را نگاه میکردند. در حالی که همه ما در گوشه و کنار اتاق خزیده بودیم؛ ابراهیم روی نارنجک خوابید بود.
🔸 در همین حین مسئول آموزش وارد سنگر شد؛ با کلی معذرت خواهی گفت: «خیلی شرمندهام، این نارنجک آموزشی بود، اشتباهی افتاد داخل اتاق شما!»
🔻 گویی این نارنجک آمده بود تا مردانگی ما و ابراهیم را بسنجد.
📚 برگرفته از کتاب «سلام بر ابراهیم »
زندگینامه و خاطراتی از اسطوره دفاع مقدس
#شهید_ابراهیم_هادی
🔹️ صبحانه ای با شهدا
@sobhaneh_ba_shohada
هدایت شده از کـــافهکتابغــدیـر
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔸به همراه چند نفر از دوستان نشسته بودیم و در مورد ابراهیم صحبت میکردیم. یکی از دوستان که ابراهیم را نمیشناخت تصویرش را از من گرفت و نگاه کرد. بعد با تعجب
🔹گفت: شما مطمئن هستید اسم ایشون ابراهیمه!؟
🔸با تعجب گفتم: خُب بله، چطورمگه؟!
🔹گفت: من قبلاً تو بازار سلطانی مغازه داشتم. این آقا ابراهیم دو روز در هفته سَر بازار میایستاد. یه کوله باربری هم میانداخت روی دوشش و بار میبرد. یه روز بهش گفتم: اسم شما چیه؟
گفت: من رو یدالله صدا کنید!
گذشت تا چند وقت بعد یکی از دوستانم آمده بود بازار، تا ایشون رو دید با تعجب گفت: این آقا رو میشناسی!؟
گفتم: نه، چطور مگه!
گفت: ایشون قهرمان والیبال وکشتیه، آدم خیلی باتقوائیه، برای شکستن نفسش این کارها رو میکنه. این رو هم برات بگم که آدم خیلی بزرگیه! بعد از آن ماجرا دیگه ایشون رو ندیدم!
#شهید_ابراهیم_هادی
کتابخوبروبایدتوجایخوببخونیم
🍃کافهکتابغدیر🍃
https://eitaa.com/cafeeghadir
پارچهی لباس پلنگی خریده بود. به یکی از خیاطها داد و گفت: یک دست لباس کُردی برایم بدوز. روز بعد لباس را تحویل گرفت و پوشید. بسیار زیبا شده بود. از مقر گروه خارج شد. ساعتی بعد برگشت. با لباس سربازی! پرسیدم: لباست کو؟! گفت: یکی از بچههای کُرد از لباس من خوشش آمد. من هم هدیه دادم به او! ساعتش را هم به یک شخص دیگر داده بود. آن شخص ساعت را پرسیده بود و ابراهیم ساعت را به او بخشیده بود! این کارهای ساده باعث شد بسیاری از کردهای محلی مجذوب اخلاق ابراهیم شوند و به گروه اندرزگو ملحق شوند. ابراهیم در عین سادگی ظاهر، به مسائل سیاسی کاملا آگاه بود. جریانات سیاسی را هم خوب تحلیل میکرد.
#شهید_ابراهیم_هادی