eitaa logo
انصار الشهدا
91 دنبال‌کننده
932 عکس
301 ویدیو
23 فایل
بالهایم هوس با تو پریدن دارد بوسه بر خاک قدم های تو چیدن دارد من شنیدم سر عشاق به زانوی شماست و از آن روز سرم میل بریدن دارد ... تاریخ تأسیس ۲۰ فروردین ۱۳۹۷ کانال انصارالشهدا در پیامرسانهای سروش وایتا sapp.ir/ansarshohadaa Eitaa.com/ansarshohadaa
مشاهده در ایتا
دانلود
🍃🌺🍃 استاد_پناهیان : 💢 مناجات با خدا در سحرگاهان بیش از آنکه فرصتی برای خداشناسی باشد، فرصتی برای خودشناسی است. 💢 انسان وقتی با خدا خلوت می‌کند انگار با خود خلوت کرده است و هنگامی که خود را در ارتباط با خدا قرار می‌دهد، گویی با خودش رابطه صمیمانه‌تر و عمیق‌تری برقرار کرده است. نماز_شب @ansarshohadaa🇮🇷 *┄┄┄••❅💞❅••┄┄┄* 🍃🌺🍃
هدایت شده از توییتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
‏میدونی حاج احمد متوسلیان کیه؟ اگر نمی دونی خوب نگاه کن استاد رائفی پور توضیح میده ‏صهیونیست ها بدانند. اسرائیل بداند روزی نیست که کینه و نفرت ما نسبت به شما بیشتر نشود. روزی نیست که آمادگی ما برای ریشه کن کردن نسل کثیفتان بیشتر نشود اسیر باشد یا شهید،بدانید هزاران هزار احمد متوسلیان در راهند که تا شر شما را از سر جهان کم نکنندبی‌خیال نمی‌شوند. "محمدمهدی دهقان نژاد" @twiita
#حرف_آخر استخوان و پیکر می‌آورند... از مردان مرد روزگارمان! تا روشن شود برایمان که لبیک گفتن به ندای امام زمان (عجل الله تعالی فرجه الشریف) ، یعنی سر به کف گرفتن! و مرد میدان بودن... مبادا جا بمانی.... #شهید_علی_جمشیدی #شهید_سعید_کمالی #انصار_الشهدا
انصار الشهدا
🌺جانبازی در آغوش شهید 🌺 مرحله دوم عملیات فتح المبین بود. سال 61 . در این علمیات قرار بود سایت های 4و 5 آزاد شود. آن روزها، اهواز در تیررس دوربردهای عراقی ها بود. اتفاقاً شبی كه عملیات شروع شد، شب جمعه بود. ما را بردند دعای كمیل. بعد از دعا، مسیری را كه طی كردیم تا به منطقه عملیاتی برسیم، پیاده بردند تا دشمن متوجه ما نشود. آن شب از ساعت 11 تا 3 صبح فردایش پیاده روی كردیم. در داخل شیاری، مار را صف كردند. فكر می كنم حدود پنجاه متری با دشمن فاصله داشتیم. ساعت حدود 4:30 صبح بود كه عملیات آغاز شد. عملیات كه آغاز شد، دشمن امانمان نداد، توپ و خمپاره بود كه زمین و زمان را پر از دود و آتش كرده بود. آن روز با حمله عاشقانه ای كه بچه ها كردند، 3 خاكریز دشمن را پی درپی و بدون مقاومت گرفتند، به خاكریز چهارم كه رسیدیم، كار كمی سنگین شد. مقاومت دشمنان عجیب شده بود، از طرفی هم آ نها از زمین و هوا و با هر امكاناتی كه تصورش را بكنی به میدان آمده بودند، تا به خیال خود، پیروز آن مرحله از جنگ باشند. هوا گرگ و میش و ساعت حدودهای 6:30یا 7 صبح بود. چشمم به گلوله آتشینی افتاد كه با سرعت به طرف من می آمد، بلافاصله تصمیم گرفتم دراز بكشم. قبل از اینكه تمام بدنم بر روی زمین آرام بگیرد، بخشی از آن گلوله به من اصابت كرد و به پشت افتادم روی زمین. خون بود كه توی هوا می پیچید و به سر و صورتم می ریخت. بخش های زیادی از بدنم داغ شده بود. یكی از رزمنده ها هم تركش خورده بود و كنارم دراز كشیده بود. من جایی افتاده بودم روی زمین كه نمی توانستم به درستی وضعیت خودم را ببینم. فكر می كردم خونی كه به هوا پاشیده، از رزمند های بوده كه در كنارم افتاده است. از او پرسیدم: برادر رزمنده چی شده؟ من در آن لحظه كاملاً گرم بودم و هیچی متوجه نمی شدم. او هم كه می دانست چه اتفاقی افتاده، از دلش نمی آمد كه ماجرا را مستقیم به من بگوید. گفت:« خودت نگاه كن » و دستش را زیر سرم گذاشت و بلند كرد تا خودم ببینم. كمی بلند شدم. مسیر نگاهم را اول انداختم به بدن او. ولی وقتی مسیر خون را كه پی گرفتم، رسیدم به پای راست خودم. دیدم پای راستم، تقریباً از زانو به پایین نیست، خواستم پایم را تكانی بدهم كه تكة گمشده اش را ببینم، احساس كردم پایم كاملاً بی حس است و انگار اصلاً جزو بدنم نیست. دوست رزمنده ام پرسید: «چی شده ؟» گفتم: « پایم نیست، اما چرا اصلاً درد ندارم ؟» در همین حال و روز بودم كه علی اكبر خمسه - كه در عملیات بعدی شهید شد- از راه رسید و بالای سرم نشست. سرم را روی دامانش گذاشت. شروع كرد به پاك كردن صورتم و بوسه زدن بر آن. گفت: «مرا می شناسی ؟ » گفتم : « راستش، درست نمی توانم ببینم. » گفت: «اشكال ندارد، ناراحت نباش . » من دیگر نمی توانستم جوابش را بدهم. در حالی كه اشك هایش به سر و صورتم می ریخت، شنیدم كه می گوید: «راضی باش به رضای خدا. داداشم » خوش به سعادتت، ای كاش این محبت در حق من می شد. راوی: جانباز سعیدی منبع: ماندگاران ، حسن شكیب زاده ،نشر شاهد ،1390. @ansarshohadaa🇮🇷
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
جانے ڪه در وصفِ اوستـ|✨ توصیفـ نمےخواهد حالَشـ...✌🏻 #فـدایۍ سیــدعلے #انصار_الشهدا
هدایت شده از انصار الشهدا
در #خان‌طومان چهار نفر ازتکفیری‌ها محاصره‌اش میکنند، آنقدرشجاع بود که 3 نفرشان رابه درک واصل میکند و یک نفر ازترس فرار میکند. به شهیدان سالخورده و منتظر قائم علاقه خاصی داشت #شهید_میثم_علیجانی شهدا را یاد کنید با ذکر صلوات #انصار_الشهدا @ansarshohadaa🇮🇷
هدایت شده از Hemmat
یادش بخیر شهید می گفت : ما‌ در قِبال‌ تمام‌ کسانی که راه کج‌ می‌روند هستیم‌ و حق‌ نداریم‌ با آنها‌ کنیم از کجا معلوم‌ که ما‌ در اینها نقش‌ نداشته باشیم؟ @ansarshohadaa🇮🇷
بعد از جنگ در حال تفحص در منطقه کردستان عراق بودیم، که به طرز غیر عادی جنازه شهیدی را پیدا کردیم، از جیب شهید یک کیف پلاستیکی در آوردم داخل کیف وصیت نامه قرار داشت که کاملا سالم و این چیز عجیبی بود. در وصیت نامه نوشته بود: من سید حسن بچه تهران و از لشکر حضرت رسول(صلی الله علیه وآله وسلم) هستم... پدر و مادر عزیزم شهدا با اهل بیت ارتباط دارند. اهل بیت شهدا را دعوت می کنند... پدر و مادر عزیزم من در شب حمله یعنی فردا شب به شهادت می رسم. جنازه م هشت سال و پنج ماه و ٢۵ روز در منطقه می ماند. بعد از این مدت جنازه من پیدا می‌شود. و زمانی که جنازه من پیدا می‌شود امام خمینی در بین شما نیست. این اسراری است که ائمه به من گفتند و من به شما می گویم. به مردم دلداری بدهید به آنها روحیه بدهید و بگویید که امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف پشتوانه این انقلاب است. بگویید که ما فردا شما را شفاعت می کنیم بگویید که ما را فراموش نکنند. بعد از خواندن وصیت نامه درباره عملیاتی که لشکر حضرت رسول (صلی الله علیه وآله وسلم) آن شب انجام داده بود تحقیق کردیم. دیدیم درست در همان تاریخ بوده و هشت سال و پنج ماه و ٢۵ روز از آن گذشته است. ✍🏻 راوی سردار حسین کاجی 📚 خاطرات ماندگار ص١٩٢ تا ١٩۵ 🇮🇷شادی ارواح طیبه شهدا صلوات 🌺الَّلهُمَّ صلِّ عَلی مُحَمَّدٍ و آلِ مُحَمَّد و عجِّل فَرَجَهُم @ansarshohadaa🇮🇷
همه کارهایش روی برنامه بود ، حتی برای رفتن به حرم و زیارت ، هفته ای دوبار به زیارت امام رضا علیه السلام می رفت . هر وقت برایش مشکلی پیش می آمد با زیارت دست به دامان امام رضا می شد . چند باری در کنارش به زیارت رفتم ، حال عجیبی داشت ، تا به حرم می رسیدیم چهره اش باز می شد ، انگار که دوستش را بعد از سالها دوری دیده باشد..... «اللّٰهُمَّ عَجِّلْ لِوَليِّٖكَ الْفَرَج» @ansarshohadaa🇮🇷
📌ارزش خوندن داره 👇 مرد و زن نشسته اند دور سفره ؛ مرد قاشقش را زودتر فرو مے برد توے كاسه سوپ 🍲 و زودتر میچشد طعم غذا را و زودتر میفهمد كه دستپخت همسرش بے نمك است 🍃 و اما زن ... چشم دوخته به او تا مُهر تاييد آشپزے اش را از چشم هاے مردش بخواند 💕 و مرد كه قاعده را خوب بلد است، لبخندے ميزند و مے گويد : "چقدر تشنه ام !"😉 زن بے معطلے بلند میشود و براے رساندن ليوانے آب به آشپزخانه ميرود 🚶 سوراخ هاے نمكدان سر سفره بسته است و به زحمت باز مے شوند ؛ و تا رسيدن آب فقط به اندازه پاشيدن نمك توے كاسه زن فرصت هست براے مرد. زن با ليوانے آب و لبخندے روے صورت برميگردد 😊 و مے نشيند ... مرد تشكر مے كند صدايش را صاف مے كند و ميگويد : مے دونستے كتاب هاے آشپزے رو بايد از روے دستاے تو بنويسن؟❤ و سوپ بے نمكش را مے خورد ؛ با رضايت😊 و زن سوپ با نمكش را مے خورد ؛ با لبخند!😊 مے دونید این خانم خوشبخت کیه ؟؟؟💕 هـــــمسر امام خمینے (رحمت الله علیه) @ansarshohadaa🇮🇷