Farahmand-Dua-Iftitah.mp3
15.36M
❇️ قرائت دعای "افتتــــاح"
هدیه میڪنیــم به امام زمــان ارواحنافداه ❤️🌹
🌺«شب بیست وسوم»
🗓شروع چله : ۱۴۰۱/۰۱/۱۳
4_5942900231195592179.mp3
3.07M
#تفسير
#سوره_ال_عمران 79
🔹سجده فقط خاص خداوند و نه ..
سوء استفاده از مقام و..
🔹 به خاطر کتابتون ربانی باشید
💟 ربانی یعنی چه ؟؟
🔹تنفر پیامبر از کسی که غلو میکند
🔹 زیاده گویی و متملق و حسود
💟 صبر کافی نیست عادل بودن به تنهایی کافی نیست .. بالاتر از عدالت
💟اگر تعلیم و تعلم انسان رو «ربانی» نکند ؛ آن علم ؛ علم نیست
🔹 عالم ربانی کیست ؟؟؟؟!!!!!!!!!
💟 میشود من و شما هم ربانی شویم ؟!
هدایت شده از آرامش زندگــی مـن
مفهوم امیربودن کودکان.mp3
2.51M
🍒مجموعه صوتی تربیت فرزند"قسمت اول"
👑← مفهوم «امیر بودن» کودک در ۷ سال اول که در روایات به آن تاکید شده به چه معناست؟
❤️بچه ی زیر ۷ سال نباید مستقیماً امر و نهی بشه؛ باید با نمایش و عمل بهش یاد داد
#تربیت_فرزند
آرامش زندگی من👇
🆔 @Calmness
هدایت شده از آرامش زندگــی مـن
💠نکته:
💢 اگر بچه ی شما زیر ۷ سالشه و کاری رو انجام داد که کار خوبی نیست و نگرانید نکنه عادت کنه بهش؛
⚠️ واسه اینکه اونکار رو فراموش کنه از تکنیک حواسپرتی استفاده کنید؛ یا بیخیال بشید😉
‼️ بیخیال امر و نهی مستقیم بشو...!! نگو اینکار بد هست اونکار خوبه!! بچه تو این سن زیاد معنی خوب و بد رو نمیفهمه و متاسفانه اینکارتون اونارو لجوج تر میکنه؛🙄
#تربیت_فرزند
آرامش زندگی من👇
🆔 @Calmness
هدایت شده از آرامش زندگــی مـن
12.71M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
👳♂استاد پناهیان:
📌چگونه بچهها از پدر و مادر بیزار میشوند؟
اثرات نامطلوب حسابرسی لحظهای والدین بر روی کودکان.
#تربیت_فرزند
آرامش زندگی من👇
🆔 @Calmness
هدایت شده از آرامش زندگــی مـن
Mahmood Karimi - New Version Heydar Heydar (128).mp3
4.24M
انوار الهی💥
🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂 ❅ঊঈ✿🍂♥️🍂✿ঈঊ❅ رهـایے از شـب🌒 #پارت_84 به خانه برگشتم.لحظه ای از فکر اون خواب وتسب
🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂
❅ঊঈ✿🍂♥️🍂✿ঈঊ❅
رهـایے از شـب🌒
#پارت_85
حق با او بود! ولی من واقعا عصبی بودم. از دیدار مجددم با او و از اینکه چرا نصیحت فاطمه رو جدی نگرفتم و سوار ماشینش شدم!
لحنم رو عادی تر کردم :من فقط دیرم شده..میخوام پیاده شم..
او چشمهایش رو فشار داد و در حالیکه لب پایینش رو میگزید گفت:رفتارهات واقعا خیلی برام سنگینه...چرا بهم راست وحسینی نمیگی چی شده؟ اونروز تو کافه گفتی از رفاقت خسته شدی میخوای از راه حلالش با یکی باشی گفتم اوکی ،منم باهات موافقم!اومدم خونت تا ازت درخواست کنم حلالم بشی گفتی نمیشه به هم نمیایم!تکلیف منو روشن کن عسل.تو دقیقا مشکلت با من چیه؟
عجب!! پس کامران توی کافه از حرفهای من برداشتی دیگر کرده بود.
گفتم:کامران! من تو کافه هم بهت گفتم شما هیچ مشکلی نداری،من یک مدتیه راه زندگیمو تغییر دادم.خواهش میکنم درک کن که راه من و شما هیچ شباهتی به هم نداره.تو قطعا زنی که دلش بخواد محجبه باشه یا مدام مسجد بره رو نمیپسندی.من این راهو انتخاب کردم.حالا هرچقدر هم برای شما باورنکردنی یامسخره بنظر برسه..بنابراین من وشما اصلا مناسب هم نیستیم!
او دستش را لای موهایش برد و گفت:
_همین.؟؟ حرفهات تموم شد؟؟
بعدازکمی مکث گفت :نمیدونم باید دیگه به چه زبونی بگم که من برام این چیزایی که گفتی اصلا عجیب و مسخره نیست.من بچه نیستم که بخاطر احساساتم بخوام خطر کنم.اصلا اینا رو که میگی بیشتر میخوامت!!
تو واقعا درمورد من چه فکری میکنی؟ فکر میکنی من لا مذهبم؟؟ فک میکنی از این بچه سوسولهایی هستم که همش دنبال خوش گذرونی باشه؟؟
در سکوت سرم رو پایین انداختم.
ماشین رو روشن کرد.
_بشین میخوام یه جایی ببرمت!!
با عجله گفتم:ای بابا..کامران من بهت میگم عجله دارم اونوقت تو میخوای منوببری یه جایی؟
او بی توجه به غر غرهای من با خونسردی گفت:قول میدم زیاد وقتت رو نگیرم.
وبعد با تلفن همراهش شماره ای رو گرفت وباکسی چیزی رو هماهنگ کرد.
با اضطراب پرسیدم:داری منو کجا میبری؟
_خودت تا چند دیقه ی دیگه میفهمی!
قبلا هم کامران از این کارها زیاد میکرد.او اکثر اوقات اجازه نمیداد از برنامه هایی که برام چیده با خبر شم.لابد اینبارهم یک ضیافت دونفره ترتیب داده بود که حلقه ی نامزدی تقدیمم کنه!
مدتی بعد در محله های اعیون نشین شمال تهران توقف کرد و زنگ خونه رو زد.من که حسابی گیج شده بودم داخل ماشین نشستم و از جام جم نخوردم.هرگز من داخل اون خونه نمیرفتم.
صدای خانمی از پشت آیفون بلند شد:
_جانم مادر؟
کامران نگاهی دلبرانه به من کرد و خطاب به اون زن گفت:مامان جان نمیای دم در عروستو ببینی؟
او داشت چه کار میکرد؟؟
با عصبانیت از ماشین پیاده شدم و آهسته گفتم:تو داری چیکار میکنی؟ تمومش کن ..
اوبی توجه به من وعصبانیتم خطاب به مادرش گفت:مامان جان ما داخل نمیایم عسل دیرش شده.
مادرش گفت:بسیارخب مادر جان.اونجا باشید الان میام پایین.
وقتی مطمئن شدم گوشی رو گذاشت به سمت کامران رفتم:هیچ معلومه داری چیکار میکنی؟ به چه حقی منو آوردی دم خونتون؟!
کامران دستهایش رو داخل جیبش کرد و گفت:لازم بود!! هم برای تو،هم برای مادرم..دلیلش هم بزودی خودت میفهمی!
همان لحظه در باز شد و زنی قد بلند و نسبتا چهارشانه با چادری زیبا وگلدار در چهارچوب در ظاهر شد.
او اینقدر زیبا وشکیل رو گرفته بود که حسابی جا خوردم.
انگار او هم با دیدن من در شوک بود.
کامران مراسم معارفه رو شروع کرد:مامان جان معرفی میکنم..ایشون عسل خانوم هستند همونی که قبلا درموردش باهاتون صحبت کردم.
مادرش با تعجب نگاهی موشکافانه به من کرد و یک قدم جلو برداشت وگفت:
سلام عزیزم..از دیدارتون خوشبختم!کامران خیلی از شما تعریف میکنه!
من که تازه داشت خون به مغزم میرسید متقابلا جلو رفتم و در حالیکه به او دست میدادم گفتم:سلام.خیلی خوشبختم.
ناگهان به ذهنم رسید خودم رو اینطوری معرفی کنم.
_من رقیه ساداتم..
کامران با تعجب نگاهم کرد.مادر کامران، نگاهی متعجب به کامران و بعد به من انداخت و گفت:پس عسل کیه؟
با لبخندی محجوب گفتم:عسل اسمیه که دوستانم صدا میکنند.اسم اصلی من رقیه ساداته....
✍ ف.مقیمے
ادامه دارد...
@anvar_elahi
❅ঊঈ✿🍂♥️🍂✿ঈঊ❅
🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂
🎆✨🌙--------------------🌟
بخوان دعای فرج را دعا اثر دارد
دعا کبوتر عشق است بال و پر دارد
اللهم عجل لولیک الفرج
@anvar_elahi
5.25M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🤲 الهـــی بالحسـین...
احیــا نمـــا...
در این شب احیا
دل مــــــرا...♥️
#شب_قدر
#امام_علیعلیهالسلام
#ماه_رمضان