یه سری دردام اشک نمیشن از چشمات خودشونو رها کنن میمونن تو قلبت رنجت میدن ، عصبیت میکنن، کسل و بی حوصلت میکنن غم حاصل از اینا خیلی بیشتره مثل اینه که انگار یه تیر تو قلبته ، یه تیغ تو گلوته !
وقتی میام از دردام بت میگم
نیاز ندارم همون موقه توهم درداتو بگی بم
نیاز ندارم به دعوا و سرکوفت تو
همدردی میخوام همین !
آرامجای .
رود روزی از خودش پرسید هجرت تا کجا؟ بعد شد مرداب و از بیهوده پیمایی گریخت ! #شعرگرافی
چوآه در تن بی روح نی دمیده شدم
سکوت بودم و با یک نفس شنیده شدم
#شعرگرافی
محمود درويش ميگه:
اگر میخواهید بروید، خب بروید، ولی هرگز باز نگردید! لااقل به رفتن وفادار باشید ! تا ما هم به فراموش شدنتان عادت کنیم !
القوة التي تضع حَبات الرمان، واحدة واحدة داخل قشرتها، هو يعلم أن حبك في أي قلب وضعه
لا تقلق...
"قدرتی که دانه های انار را یکی یکی در پوستشان قرار می دهد،خودمیداند که محبت تو رادر کدام قلب بگذارد
نگران نباش..."