آهای ای نماینده ی مجلس، تو را برای این آنجا گذاشته ایم که بر اساس عدالت تصمیم بگیری و رای دهی.
اگر هرکدام از وزرای پیشنهادی طبق ملاک های قانون اساسی نظام عزیز جمهوری اسلامی ایران، لیاقت وزیر شدن را نداشته باشند و تو بر اساس هرچیز دیگری به او رأی اعتماد داده باشی، سر پل صراط یقه ات را خواهیم گرفت. فعلا برو خوش باش...
🔥سوزستان⬇️
https://eitaa.com/joinchat/2783444993C792bec2f2c
#اربعیننوشتهای_یک_مادر ۱۴۰۳ ـ قسمت چهارم
قرار بود با اذان صبح حرکت کنیم طرف مسجد سهله. ولی خب وحی منزل که نبود! فلذا یک ساعت بعد از طلوع آفتاب تازه با داد و قال توانستم بچه ها را مهیای خروج از مَبیت کنم.
وقت جمع کردن کوله ها متوجه شدم شلوار أسرا را نیست. یادم آمد خیس شده بود و در اتوبوس کذایی عماره-نجف به پنجره آویزانش کرده بودم و حتما همانجا جا مانده. حیفم آمد آخر شلوار نازک و راحتی بود و مناسب پیاده روی.
مردها آمده بودند در موکبی روبروی محل اسکان ما استراحت می کردند. همین که همسرم مرا دید گفت: «راننده اتوبوس دیروزی هم همینجا پیشمون بود. بش گفتم من بابای أسرا هستم. شناخت و گفت: «أسرا... طفل... WC ...WC...WC!» 😂 گفتم: «عه چه خوب! بش بگو شلوار أسرا جامونده بره بیاردش». قربان آقایی که اجازه نداد از «حیف» گفتن مهمانش چند دقیقه هم بگذرد...
قدری پیاده رفتیم و بعد با ون، نفری یک دینار به مسجد سهله رسیدیم. موکب خیمهمانند یزدی ها که این چند ساله آنجا استراحت می کردیم امسال به دلیل ساخت و سازهای اطراف کوچکتر شده بود. بعد از زیارت بالاخره عکس های ابتدای مسیر را گرفتیم و با «تک تک قدم هایم نذر ظهور مهدی عج» گفتن افتادیم در مسیر «إلی الله»...
کوثر، دختر بزرگم گفت: «این همه برنامه ریزی کردیم که این ساعت تو پیاده روی نباشیم، آخرش هیچی به هیچی» همه خندمان گرفته بود از به هم خوردن برنامه ها.
مسیر واقعا شلوغ بود. با اینکه مسیر مسجد سهله همیشه خلوت تر از مسیر اصلی ست و امسال انتظار داشتم به خاطر گرمای زیاد خلوت تر هم شده باشد اما معلوم بود هنوز مانده تا مردم عاشق حسین را بشناسم. شلوغ تر از هر سال، پرشورتر از هرسال، عاشق تر از هر سال...
یک روحانی قرآن به دست ابتدای مسیر ایستاده بود و مردم را از زیر قرآن رد می کرد. یکی یکی اسم شهدا را می آورد و یا مان می آورد این قدم ها را مدیون خون چه لاله هایی هستیم. از حاج قاسم و ابومهدی گرفته تا شهید رئیسی و امیرعبداللهیان که نامشان بغض می آورد. گاهی خود زائران نام شهدای آشنایشان را می گفتند تا روحانی در میکروفون بلند یادشان کند. یکی با اصرار می خواست نام همکلاسی شهیدش که شهید مدافع حرم بود را بگویند اما لهجه اش مانع می شد. أخر سر خودش میکروفون را گرفت و گفت «به نیابت از شهید نادر جوانی همکلاسی من که شهید مدافع حرمه».
چند دقیقه قبل از اذان ظهر به حسینیه ای رسیدیم. خلوت و بود خنک. نشستیم کمی استراحت کنیم، ظرف چند دقیقه حسینیه پر شد از زائر. نفهمیدم کی خوابمان گرفت. چشمانم را که باز کردم صفوف نماز جماعت روبرویمتشکیل شده بود. سریع وضو گرفتیم. بعد از نماز باز ما بودیم و خواب و أسرا بود و بازی!
عصر به راه افتادیم و خب معلوم بود آن همه بازی کردن ها و نخوابیدن ها بالاخره باید یک جایی خودنمایی می کرد. خیلی زود غرغرها و خسته شدم ها و پاهام خوابن، اصلا هم بیدار نمیشن های أسرا خانم شروع شد و بغل کردن ها و سر دوش گرفتن ها و «هرکی زودتر برسه برنده ست» های ما فقط توانست تا دم اذان مغرب پیش بکشاندش. نماز مغرب و عشا را در نخلستانی خواندیم که صاحبان خوش سلیقه اش روی چاه آبشان استخر و آبنما ساخته بودند و معلوم بود خانواده متمکنی هستند. هنوز اذان کامل نشده بود سفره کشیدند و هرچند کلی شرط کرده بودیم و قرارگذاشته بودیم که فقط نماز اما خب مگر به قرارهای قبلی پایبند بودیم؟! 😅
غذا برنج و گوشت کوبیده و یک تکه بزرگ گوشت برای هر ظرف به همراه خیار و ماست بود. نکته جالب برایم تاکید خانواده های عراقی به کامل بودن پذیراییشان است. موکب های ایرانی معمولا عکس و فیلم منتشر می کننده و آمار می دهند که فلان تعداد غذا دادیم و فلان چیز را پختیم. اما موکب های خانوادگی عراقی بدون نیاز به هیچ کار رسانه ای و هیچ بیلان کار دادن دنیایی ای، بدون این که حتی زائری از آن ها بخواهد یا بداند که مثلا کنار فلان غذا باید فلان مخلفات باشد همه چیز را تکمیل ارائه می دهند. انگار نگاه ارباب را بسیار ناظرتر از تمام دوربین های دنیا می بینند و باور دارند. خداخیرشان دهد.
بعد از شام باز حرکت کردیم و طرفهای ساعت ۲۳ بود که منزل یک روستانشین عراقی مهمان شدیم برای خواب با تاکید بر موجود بودن کولر و وای فای. پسری که به استقبالمان آمد فارسی می فهمید بعد کاشف به عمل آمد آبادانی ست و ۱۰ سالی هست که با صاحب خانه دوست شده اند و هر سال خانوادگی می آیند چند روز آنجا می مانند و در کنار کارهای پذیرایی، کار مترجم را انجام می دهند برای خدمت رسانی بهتر به زائران ایرانی.
این بار أسرا واقعا خسته بود و همینکه رسیدیم انگار باتری تمام کرده باشد روی زمین خوابش گرفت. حالا این ما بودیم که گویی آه أسرا گرفته باشدمان، حضور جناب اینترنت، اجازه خوابیدن بهمان نمی داد.
پنجشنبه ۱ شهریور ، عمود ۱۶۵
🔥سوزستان⬇️
https://eitaa.com/joinchat/2783444993C792bec2f2c
#اربعیننوشتهای_یک_مادر ۱۴۰۳ ـ قسمت پنجم
نماز صبح را که خواندیم کم کم مهیای حرکت شدیم، خیلی کم کم، آنقدر که آفتاب زد و همه زائران در اتاق و حیات خانه رفته بودند، اهالی خانه هم رفته بودند برای خدمت در موکب سر جاده و فقط ما مانده بودیم!
از کوچه که خارج می شدیم مبینا گفت شب صدای شلیک و جیغ شنیده. این را نگفتم که دلیل اصلی ماندنمان در آن خانه صداهای شلیک تیر ممتدی بود که از پشت سرمان می آمد. صدای بیسیم پلیسی که در مسیر مشایه ایستاده بود بلند شد و کاشف به عمل آمد درگیری طایفه ای بین عشایر منطقه اتفاق افتاده. همفکری کردیم که اگر در مسیر پیش برویم امنیتش بیشتر است یا همانجا در خانه ای اتراق کنیم؟ که اتراق کردن رأی آورد. خدا را شکر شب به امنیت گذشت و صبح هم خبری از اتفاقات دیشب نبود. کاش قدر امنیت را بدانیم.
ابتدای مسیر، أسرا با من بود و غرغرهای صبحگاهی اش سهم من شد. خانم هوس شیر کرده بود ولی هیچ کدام از موکب ها شیر نداشتند. یکی از موکب دارها مادرش را فرستاد منزلشان را هم گشت اما آنجا هم شیر نداشتند. تعجب کردم. مگر می شود زائر امام حسین چیزی بخواهد و گیرش نیاید؟!
قرار گذاشتیم پنج عمود، پنج عمود جلو برویم و بعد منتظر هم بمانیم. این روش به طور واضحی سرعتمان را زیاد کرد. أسرا هم بیشتر با امیرحسین و کوثر بود و همین قدری خیالم را راحت می کرد. دوباره که آمد پیش من گفت: «مامان، جورابامو بپوش پام، میخوام بدون کفش راه برم.» قدری که بدون کفش راه رفت، بهانه گرفت بغلش کنم. همزمان که برای بغل کردنش خم شدم زیر لب غر می زدم که «خب من نمیتونم بغلت کنم!» دیدم دست مردانه ای نزدیک شد. زائری آمد و اسرا را بغل کرد. خدا خیرش دهد. همین که دخترم را زمین گذاشت، کوله زائر دیگری را به دوش گرفت. مهربانی در این مسیر جاری ست.
آفتاب که بالا آمد سوار «سه قل» یا همان موتوروانت شدیم و رفتیم سر جاده اصلی. شماره عمودهای طریق العلما با جاده اصلی متفاوت است. از طریق العلما تا حدود ۱۷۰ عمود پیش رفته بودیم ولی سر جاده اصلی که رسیدیم عمود ۱۳۰ بود. با همان روش پنج عمود، پنج عمود جلو رفتیم. طرفهای ظهر بود و گرما بی داد می کرد. دخترها چفیه خیس می کردند و روی دوش می انداختند. أسرا گفت: «مامان پاهام خسته شدن» و همین حرفش کافی بود تا بغضم بترکد. برای خودم یک بیت شعری که پارسال نوشته بودم را روضه می خواندم و اشک می ریختم؛
کمی که خسته شد از راه پای دخترکم
رقیه صاحب این گوشه از عزای شماست
یا رقیه گفتم و از شوهرم خواستم کمک کند دخترک را روی دوش بگذارم. دیسک گردن همسرم قبل از سفر عود کرده بود و همین باعث شده بود کمتر بتواند أسرا را بر دوش بگیرد، حتی کوله هم همراه نیاورده بود.
مسیر اصلی مشایه واقعا شلوغ بود. سالهای پیش این شلوغی را دور حرم تجربه کرده بودم اما امسال تمام جاده ازدحام بود و هر لحظه هم شلوغ تر می شد. الحمدلله.
خسته که شدیم رفتیم در موکبی برای استراحت و تا عصر همانجا ماندیم. خادمان اهل دلی داشت. خانمی تند تند سرویس بهداشتی را تمیز می کرد و بلند بلند نوحه می خواند و غرق عاشقی بود. درب کوچکی انتهای موکب بود. از سر کنجکاوی واردش شدم و دیدم بساط آشپزخانه آنجا به پاست. با تعجب نگاهم کردند. گفتم: «أنا کمک» نمی دانم چطور ولی الحمدلله فهمیدند می خواهم کمک کنم! 😅 اشاره کردند به قسمت پاک کردن سیب زمینی. نشستم کنارشان به پاک کردن.خواستم به خودم ترفیع مقام بدهم و بروم سراغ تکه کردن سیب زمینی با چاقوی بزرگ که با اولین ضربه انگشتم را بریدم. به قول دزفولی ها کار دختر، نکردنش بهتر! 😅 برگشتم سراغ همان پوستکن خودم.
این وسط زوج جوانمان کلاس آنلاین داستان نویسی داشتند و باید حداقل تا ساعت چهار منتظر تمام شدن کلاسشان می ماندیم. بعد از آن هم خب حق داشتند کمی استراحت کنند پس طرفهای شش بود که راه افتادیم البته این بار با وَن که بنا شد نفری سه دینار ببردمان تا عمود ۱۱۰۰. پیاده که شدیم شب شده بود. بین همسرم و راننده بحثی شکل گرفت و صدایشان بالا رفت و پلیس و زائرین عرب ایرانی دورشان جمع شدند تا مشکل را حل کنند. قضیه از این قرار بود که همسرم می گفت کرایه را داده، بعد یک پنجاه دیناری به راننده داده تا خردش کند برای ادامه مسیر. اما راننده میگفت چیزی به من نداده ای. من پولهای همسرم را که دیدم گفتم داری اشتباه می کنی ما باتوجه به خرج های تا الانمان باید همینقدر پول داشته باشیم ولی او سفت و سخت اعتقاد داشت یک پنجاه دیناری به راننده داده و او دارد اشتباه می کند. از زائران خواستم درست ترجمه کنند و بگویند ما حرفمان اشتباه کردن است و خدای نکرده نمیگوییم پولمان را خورده یا دروغ می گوید. آخر سر مترجم گفت: «راننده دارد می گوید به امام حسین من پولی نگرفتم. خب وقتی میگه به امام حسین تو هم به امام حسین حلالش کن بسپار به خود امام حسین» این را که گفت همسرم کوتاه آمد.
سوزستان
#اربعیننوشتهای_یک_مادر ۱۴۰۳ ـ قسمت پنجم نماز صبح را که خواندیم کم کم مهیای حرکت شدیم، خیلی کم کم
آخر شب که آرام شده بودیم در بررسی هایمان مشخص شد اشتباه از جانب ما بوده و حالا این ما بودیم که باید دست به دامن امام حسین می شدیم تا راننده حلالمان کند. باید برایش رد مظالم بدهیم.
دوباره پیاده روی را شروع کردیم و این بار قرارها ۱۰ عمود، ۱۰ عمود شده بود. همان اول مسیر جلوی اسرا سینی پر از شیرکاکائو گرفتند. لبخند زدم، پس شیر ساده ی صبح را به تاخیر انداخت تا شیرکاکایوی خنک را حالا به دستش برساند. قربان آقای مهربان...
✍ #زهرا_آراستهنیا
🔥سوزستان⬇️
https://eitaa.com/joinchat/2783444993C792bec2f2c
هدایت شده از گروه همخوانی و سرود "نور"
58.99M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
کلیپ کامل نماهنگ زیبای «شاه خوبان» گروه همخوانی نور
کاری از رسانه هیات محبان امیرالمومنین علی(ع) دزفول
مدیر اجرایی و آهنگساز: علی زمانی راد
شعر: زهرا آراسته نیا
تنظیم: سید میلاد موسوی - استودیو حجاز
تصویر: محمدمهدی شاه آبادی - یاسین نعمت - محمدعلی عطارروشن
تدوین: رضا عرفی زاده - محمدعلی عطارروشن
با لینک زیر به کانال ایتای گروه همخوانی و قرآنی "نور" بپیوندید.
https://eitaa.com/noor3333
آیدی پیج اینستاگرام:
@noor.ir3
#سرود #محرم #همخوانی #کودک #نوجوان #جوان #هیات #صفر #اربعین #امام_حسین #حسین #عاشورا #تاسوعا #اهل_البیت
#اربعیننوشتهای_یک_مادر ۱۴۰۳ ـ قسمت ششم
زیبایی این مسیر به نگاه اباعبدالله است. وگرنه این مردان و زن ها که حالا میان خاک های نجف تا کربلا پای پیاده یا حتی سوار بر خودروهای کوچک و بزرگ گرما و دود و سختی مسیر را به جان خریده اند، هر کدام در شهرهای خود برو و بیایی دارند. مرد عربی که پاچه و آستین بالازده و قابلمه بزرگ شربت را هم میزند، استاد دانشگاهی در نجف است یا پزشکی در موصل. مقام های دنیایی به کنار، اینجا بالاترین مقام، عاشقی ست.
یکی موکب زده تا هنرش را حسینی کند یکی علمش را برای راه حسین به میدان آورده. در غرفه ای یک روحانی میان سال عرب مسابقه قرآن و اطلاعات دینی برگزار کرده بود. مبینا رفت شرکت کند. روحانی محکم سوالی را به عربی مطرح کرد که نگاه یخ زده ما متوجهش کرد که هیچ متوجه نشده ایم. یک «یا عربی یاد بگیرید یا در مسابقه شرکت نکنید» خاصی در چهره اش موج می زد اما مبینا سمج تر از این حرف ها بود و از جایش جم نخورد. روحانی کمی فکر کرد و شمرده شمرده گفت: «کم سن البلوغ البنات؟» حالا نوبت ما بود که گیر عربی بلد نبودن خودمان بیوفتیم. سوال را برای مبینا ترجمه کردم ولی او که «تسع» را بلد نبود. ماندم که چه بگوید؟ دیدم با انگشتان، عدد ۹ را نشان داد و جایزه اش که یک کابل تبدیل چندگانه موبایل سبزرنگی بود را گرفت. خودش به خودش می گفت: «بختت سوز با!» 😊
همین که از ماشین پیاده شده بودیم و هنوز در شوک بحث با راننده بودیم بادکنک فروش دوره گردی میان جمعیت پیدا شد و دل اسرا گره خورد به بادکنک ها. همسرم که فکر می کرد پنجاه دینار را بیخود از دست داده، دیگر دو سه دینار برای بادکنک دادن به چشمش نمی آمد و برعکس همیشه بی چون و چرا رفت بادکنک خرید. بادکنکی هلیومی به شکل دختر که اسمش شد حنا خانم. حنا خانم آمده بود تا پیاده روی ما راحت تر شود. أسرا انگار یک دوست واقعی پیدا کرده باشد بی غرغر قدم بر می داشت و یکی یکی موکب ها را نشان حنا خانم می داد. شربت تعارفش می کرد و قاشق غذا دهانش می گذاشت. خلاصه چند ساعتی بی هیچ بهانه راه رفت. ممنون حنا خانم.
بنا بود شب جمعه به کربلا برسیم. رسیدیم. کربلا با تمام آن مختصات غم و حماسه که یکریز میبردت روی نمودار عاشقی و دلدادگی.
قدم به قدم مرگ بر اسرائیل می گفتم. انگار اینجا حتی دعا برای فرج هم ارضایم نمی کرد. باید به جز دعا کار دیگری برای فرج کرد. تعداد زیاد چفیه های فلسطینی و عکس های رهبران حماس و پرچم فلسطین روی کوله ها و موکب ها نشان از اربعین متفاوتی داشت. اربعین مبارزه با ظلم. اربعین عاشورایی شدن.
از روی نقشه رفتیم طرف موکب شهدای دزفول که کوله ها را آنجا پیش فامیلمان بگذاریم و برویم حرم. اما گفتند ایشان امروز عازم ایران شده و موکب هم جای امنی برای کوله ها نیست. به سمت حرم راه افتادیم. مسیریاب می گفت سیزده دقیقه با حرم فاصله داریم که پاهایم دیگر همراهی نکرد. من و کوثر و امیرحسین در خیابان خلوتی کنار آلونک های زائران، نشستیم. نتوانستم دوام بیاورم و روی کوله ام دراز کشیدم. در لحظه خوابم برد...
✍ #زهرا_آراستهنیا
#کربلا_طریق_الاقصی
🔥سوزستان⬇️
https://eitaa.com/joinchat/2783444993C792bec2f2c
#اربعیننوشتهای_یک_مادر ۱۴۰۳ ـ قسمت هفتم
با صدای پیرمردی عرب بیدار شدم. پتو آورده بود برای زیراندازمان. خودشان با پتو کنار خیابان اتاقک درست کرده بودند و حتی کولر گازی هم برایش گذاشته بودند. با زن و بچه هایش آنجا بود. نمی دانم شاید خادم موکبی بودند. با همسرش برایمان پتو پهن کردند روی پیاده رو و بالش و متکا آوردند و عذرخواهی کردند که اتاقکشان جا ندارد میزبانمان باشند. ما اما آنقدر خسته بودیم که همان پتو برایمان حکم قصر را داشت. هفت نفری همانجا بیهوش شدیم. به قول امیرحسین یک سال دعا کردیم شب جمعه کربلا باشیم ولی نگفتیم شب جمعه دقیقا در حرم باشیم. باید خیلی دقیق دعا کرد!
دم اذان صبح دنبال سرویس بهداشتی بودیم که همان نزدیکی مدرسه ای یافتیم که موکب زنانه و مردانه شده بود. رفتیم آنجا و من و دخترخواهرشوهرم و أسرا همانجا پیش کوله ها ماندیم و بقیه رفتند حرم. البته بعد فهمیدم شوهرم هم همراهشان نرفته.
مدرسه ای بود با قدمت بیش تر از صد سال. از بنرهای نصب شده روی در و دیوار می شد اینطور فهمید که یک شیفت ابتدایی دخترانه است و یک شیفت پسرانه. روی تابلو به فارسی و عربی نوشته بود ساعت ۸ همه باید با همراه بردن کوله ها آنجا را تخلیه کنند. حرم رفته ها که برگشتند صبحانه تخم مرغپیاز با نان برنج همراه آورده بودند. مشغول خوردن که شدیم از ۸ گذشت. گفتم: «بی خیال! هر کی اعتراض کرد بگید ما دزفولی هستیم شما فقط فارسی و عربی نوشته بودید.»😎
از میان دسته های عزاداری گذشتیم و چند دقیقه بعد در بین الحرمین نشسته بودم. جایی روی ابرها. روضه لازم نبود. چشم ها را که می بستی قاسم را روی زمین افتاده می دیدی. اکبر، اربا اربا میان خیل نامردان دست به دست می شد و دست های سقا پرکشیده بودند. ناله ی زینب به گوش می رسید و هزار و نهصد و پنجاه زخم تن ارباب خون می چکید. رقیه پیرهن آتش گرفته اش را با ترس از تن دور می کرد و صدای یا عباس جیب مای لسکینه فضا را پر کرده بود. من وسط حادثه بودم. اسبهای نعل تازه خورده به سمت غزه پیش می رفتند و من الموت لاسراییل گویان لبیک می گفتم حسین را.
خدایا ما را حسینی بمیران.
حالا می نی بوس، همان که از زیر پل جمهوری کربلا سوارش شدیم دارد به سمت مرز چزابه پیش می رود و ما با دلهایی که در کربلا جامانده مانده ایم که وطنمان کجاست؟
و لا جعله الله آخر العهد منی لزیارتکم...
✍ #زهرا_آراستهنیا
#کربلا_طریق_الاقصی
🔥سوزستان⬇️
https://eitaa.com/joinchat/2783444993C792bec2f2c
هدایت شده از 🇮🇷 نوش جان
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⚡️#شعرخوانی
📌 مرثیه عشق
____ _____ _____ _____ _____
زده است پرچم مشکی خودش به هر دیوار و🏴
به اشک گفته بفرما که این سرای شماست...😢
____ _____ _____ _____ _____
👤زهرا آراستهنیا
شما از کدوم بیت بیشتر خوشتون اومد؟😊
@admin_noshejan
#کربلا #نجف #اربعین #امام_حسین #زیارت #نوش_جان
💭نوشجان، اولین انجمن شعر اینجوری در جهان
🇮🇷 @nooshejan_tanz 🔨
هدایت شده از ماهبندان | محمدرضا شهبازی
وفاق ملی!
ماهبندان | کانال نوشتهجات محمدرضا شهبازی
https://eitaa.com/joinchat/1672544327Ce9f226d35a
باغ جهنمی!
این روزها صحبت از آسانسازی روند ازدواج جوانان زیاد است اما در عمل، لااقل در #دزفول، علاوه بر سایر مشکلات سنتی پیشین، مشکل جدیدی هم روی دست عروس و دامادها مانده آن هم پیدا کردن باغی برای فیلمبرداری و عکاسی ست که بشود در آن هم عکس خوب گرفت و هم گناه نکرد.
آتلیه های عکاسی و فیلمبرداری دزفول همه زوج های جوان را سوق می دهند به سمت سه باغ معروف که فضای زیبایی برای عکس و فیلم مهیا کرده اند.
با اینکه هر زوج هزینه بسیار بالایی برای این عکس و فیلم می پردازد اما وقتی به باغ می رسند با صحنه ای شبیه سیزده به در مواجه می شوند. تعداد زیادی عروس و داماد که با لباس های باز مجبورند جلوی سایر زوج ها وتیمهای فیلم برداریشان رژه بروند ژست های دراماتیک بگیرند.
توجه داشته باشید عکس و فیلم های عروسی، خصوصی ترین عکس های عروس و دامادند که حتی خیلی ها حاضر نیستند نشان اقوامشان هم بدهند.
حالا به لطف کم کاری و بی توجهی اداره اماکن و اصناف، جوانان شیعه ی شهر شهیدپرور دزفول مجبورند بروند جلوی نامحرم نیمه عریان شوند.
این بسیار منطقی ست که صاحب باغ به خودش زحمت ندهد برای هر زوج یک زمان مجزا اختصاص دهد. این خیلی منطقی ست که بخواهد در یک ساعت از ۲۰ یا حتی ۳۰ تیم فیلم برداری هزینه اجاره باغ بگیرد. ولی این اصلا منطقی نیست که اداره اماکن روی این کار او نظارتی نداشته باشد!
ملزم کردن صاحبان باغها به جداسازی فضاهای مختلف باغ _مثلا و در ساده ترین حالت استفاده از پارتیشن یا پرده_ مطالبه ای ست که سالهاست مردم دزفول دارند و منتظر اقدام مسئولین شهری هستیم.
مشخص است که منظورمان از اقدام مسئولین، تعطیل کردن فلان آتلیه یا بهمان باغ نیست چون دیگر بچه دبستانی ها هم می دانند با تعطیل کردن یک جا، بعد از چند ماه دوباره هم خودش فعال می شود و هم چند جا مثل آن، چون حتی مذهبی ترین زوج ها هم دلشان فیلم در باغ می خواهد و راهکار تعطیل کردن نیست!
باید راهکار عملی و مناسب داده شود.
با پایان ماه صفر داریم به ایام ولادت پیغمبر اکرم می رسیم، آقایان به داد فرهنگ شهر و جوانان مسلمانی که می خواهند عقد و ازدواجشان را به میمنت عشقشان به پبغمبر در تاریخ میلاد آن بزرگوار بگیرند برسید که مجبور نشوند در همان روز، دل پیغمبرشان را به خاطر چهار عکس بشکنند.
جوانان را مجبور نکنیم بین دین و دلشان یکی را انتخاب کنند.
پ ن ۱: منتظر پاسخ و اقدام مسئولین هستم.
پ ن ۲: نام باغ ها و آتلیه ها چیز مخفی ای نیست و کافی ست از اینترنت یا جدیدترین عروس و داماد دور و برتان بپرسید! فعالیتشان کاملا علنی ست.
✍ #زهرا_آراستهنیا
🔥سوزستان⬇️
@arastehnia
https://eitaa.com/joinchat/2783444993C792bec2f2c
سوزستان
باغ جهنمی! این روزها صحبت از آسانسازی روند ازدواج جوانان زیاد است اما در عمل، لااقل در #دزفول، عل
پیام یک مادرداماد: به خاطر همین چیزها مجبور شدیم اصلا جشن نگیریم و به دلم مانده.😔
#فیلم_باغ_دزفول
سوزستان⬇️
https://eitaa.com/joinchat/2783444993C792bec2f2c
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📹 رهبر انقلاب در نخستین دیدار دولت چهاردهم: آقای رئیس جمهور برای انتخاب وزیران با من مشورت کردند. برخی را تایید و برخی را هم تاکید کردم. تعداد زیادی را هم نمیشناختم و نظری نداشتم. ۱۴۰۳/۶/۶
🔥سوزستان⬇️
https://eitaa.com/joinchat/2783444993C792bec2f2c
سوزستان
🚨سارق تابلوهای مزار شهدای شهیدآباد و بهشت علی دستگیر شد
🔻به گزارش بیداردز، با پی گیری های رئیس آرامستان های دزفول و پرسنل این سازمان سارق تابلوهای آلومینیومی گلزارهای شهدای شهید آباد و بهشت علی ظهر روز گذشته دستگیر و تحویل نیروی انتظامی شد تا به دستگاه قضایی معرفی شود.
📍 bidardez.ir | بیدار دز
🔰ایتا بیداردز
http://eitaa.com/joinchat/1640759297Cd60b86bf75
🔰روبیکا بیداردز
Http://rubika.ir/bidardez
🔰واتساپ بیداردز
https://chat.whatsapp.com/EPIABjyOyXu6oUc27BL6DS
عزیزان علاقمند به دیدن فیلم بامحتوا،
مجموعه مردمی سینماوارثین، جمعه شب فیلم شورعاشقی رو پخش می کنه و هفته آینده هم ان شاءالله فیلم سینمایی قلب رقه رو اکران میکنه.
کانال سینماوارثین رو دنبال کنید تا از آخرین اخبار اکران ها مطلع بشید:
@cinemavaresin
سوزستان
باغ جهنمی! این روزها صحبت از آسانسازی روند ازدواج جوانان زیاد است اما در عمل، لااقل در #دزفول، عل
طبق اطلاع، الحمدلله مطلب «باغ جهنمی» سبب خیری شده و امروز جلسه ای به میزبانی امام جمعه شهرستان دزفول و با حضور صنف تالارداران و اداره اماکن و ... برگزار شده و تمهیداتی برای ارائه خدمات اسلامی تر به زوج های جوان بعد از ایام محرم و صفر اندیشیده شده که ان شاءالله در عمل نتیجه جلسه رو ببینیم.
🔥سوزستان⬇️
https://eitaa.com/joinchat/2783444993C792bec2f2c
سوزستان
باغ جهنمی! این روزها صحبت از آسانسازی روند ازدواج جوانان زیاد است اما در عمل، لااقل در #دزفول، عل
#پیام_مخاطب
سلام خانم آراسته وقت بخیر
بنده اصالتا دزفولی هستم و لیکن ساکن تهران
همین دغدغه را در جشن عقد خود داشتم متاسفانه و با چه مصیبتی و دادن پول گزاف تری توانستم آن هم با عصبانیتِ مدیریت باغ این مراسم را بصورت اختصاصی و حفظ حریم و حیا اجرا کنم
اما تهران با اون بی در و پیکر بودنش برای عکسبرداری از مراسم عروسی فضایی آرام و در عین رعایت کامل حجاب و عفاف برایم ایجاد کرد با مدیریتی صحیح و عالی و محیطی بسیار بسیار عالی تر از دزفول
ای کاش علاوه بر مسولین و نظارت بهتر آن ها تیم های مذهبی عکسبرداری در دزفول فعالتر میشد و بچشم می آمد که متاسفانه نیست و خلاف آن هم در جریان است ؟!
و ای کاش باغ داران مذهبی که الحمدالله در دزفول کم هم نیستند با این نیت که قطعا کار خیر و پسندیده ایست برای جوان های مومن و متعهد فضایی را فراهم مینمودند البته با مدیریت مومنانه نه مدیریت ....
کاش میشد شرایطی فراهم میشد تا از مجموعه شهرهای بالا الگوهای صحیح هم گرفته میشد نه فقط الگو های...
ای کاش آستین همت گاهی در این زمینه ها هم برای جوانان اینگونه بالا زده میشد ، از این جنس خیر ها ، امروز گاهی کار خیر در چند چیز خاص مامند مدرسه ، بیماران و .. خلاصه شده
کاش کمیته های همچون خیرین مدرسه ساز و ... با عنوان خیرین ازدواج خیرین مسکن جوانان، خیرین صنعت و کار ، خیرین فرزند آوری و هزاران موضوع مهم دیگر به تناسب شکل میگرفت، منسجم و با برنامه
از ما که گذشت...
انشالله که خیر باشد این نوشته ها و خیر کثیر به شما خداوند عنایت کند.
🔹🔹🔹🔹🔹
پ ن: ممنون از این مخاطب عزیز که چند راهکار خوب در متنشون پیشنهاد دادن.
#باغ_جهنمی
🔥سوزستان⬇️
https://eitaa.com/joinchat/2783444993C792bec2f2c
هدایت شده از رسانه امام جمعه دزفول
⭕️نشست صمیمانه و کارشناسی مدیران تالارهای جشن عروسی با امام جمعه محترم دزفول
🔹 در این دیدار که با حضور جمعی از مدیران تالارها و مسئولین اصناف و اتحادیه های مرتبط و پلیس اماکن برگزار شد آسیب ها و چالش های مراسمات مورد بررسی قرار گرفت
این جلسه پیشنهادات و مصوباتی داشت که توسط اتحادیه و پلیس اماکن به مدیران مربوطه ابلاغ گردید
💬ارتباط با ما از طریق پیامرسان ایرانی ایتا
@Labbeykyahossein
🔰کانال رسمی ستاد نماز جمعه دزفول
💠پایگاه اطلاع رسانی دفتر امام جمعه دزفول
🌐https://eitaa.com/joinchat/3977576939Cec4a1a3c46
👆جهت عضویت کلیک کنید
هفته پیش همین ساعتا بود که داشتیم تو کوچه پس کوچه های کربلا به سمت حرم می رفتیم و قدم قدم به نور مطلق نزدیک تر می شدیم.
چه زود گذشت.
فکر می کنم الان می تونم حس پدرمون آدم رو وقتی از بهشت دور افتاد درک کنم.
میگن حضرت آدم خدا رو به حسین علیه السلام قسم داد تا توبه ش پذیرفته شد.
پس...
یا قدیم الاحسان، به حق الحسین... دوری ما و حرم حضرت عشق رو طولانی نفرما. الهی آمین
🔥سوزستان⬇️
https://eitaa.com/joinchat/2783444993C792bec2f2c
1_13248090605.mp3
12.58M
♨️ جان جهانم ثارالله، خط امانم ثارالله...
گروه سرود حافظان عَلَم
تهیه کننده: وحید ساجدی
سرپرست گروه: احمد طالبی
✍ شاعر: زهرا آراسته نیا
🎵 آهنگساز و تنظیم کننده: مهدی جنتی
ضبط و میکس و مستر: محمد علی نانی
تهیه شده در قرارگاه فرهنگی و جهادی ۳۱۳ صفاشهر (استان فارس)
🔥سوزستان⬇️
@arastehnia
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
برکناری بخاطر #نفله !!
سعیدیسم :
برخی اصولگرایان #غیرت رو از اصلاح طلبا یاد بگیرن که چطور روی مهسا امینی حساس هستن ولی مدعیان انقلابی بودن همون حساسیت رو درمورد مقدسات و انقلاب ندارن!!
🔥سوزستان⬇️
@arastehnia
وفاق ملی فقط اونجاش که توی یکی از شهرهای شمال، برای مصاحبه نهایی استخدام دبیری درس حکمت و معارف اسلامی، چند نفر با مانتوی کوتاه و موی بیرون زده و آرایش اومدن به عنوان ارزیاب و مصاحبه گر!
نتیجه همچین مصاحبه ای هم که مشخصه، انتخاب بی صلاحیت ترین افراد و آینده ی افتضاح فرهنگی برای دانش آموزان مملکت.
🔥سوزستان⬇️
https://eitaa.com/joinchat/2783444993C792bec2f2c
alireza_ghorbani_naghshe_farshe_del 128.mp3
3.63M
استاد محمدعلی بهمنی درگذشت.
تیتراژ سریال خاطره انگیز وضعیت سفید رو با شعری از استاد بهمنی و صدای علیرضا قربانی بشنویم و فاتحه ای نثار روح استاد کنیم...
🔥سوزستان⬇️
https://eitaa.com/joinchat/2783444993C792bec2f2c
رئیسی خطاب به وزرا: به کارتان بچسبید، اربعین باشد برای بعد!
پزشکیان: اولین سفر خارجی ام به عراق است چون می خواهم به زیارت امام علی بروم.
تفاوت ره از کجاست تا به کجا...
#حاجاقا_هارداسان
🔥سوزستان⬇️
https://eitaa.com/joinchat/2783444993C792bec2f2c