eitaa logo
کانال کربلا
34.2هزار دنبال‌کننده
1.7هزار عکس
3.6هزار ویدیو
2 فایل
۞﴾﷽﴿۞ کانال عاشقان امام حسین حضور شما باعث دلگرمی ما میشود. لطفاً عضو کانال باشین تا باهم بدون خستگی به عاشق امام حسین خدمت رسانی کنیم 🌷🙏 تبلیغ و تبادل @Lmasoudi75
مشاهده در ایتا
دانلود
✅دعا کنیم فقط خدا دستمان را بگیرد 🔸 دختری می‌خواست با پدرش از یک پل چوبی رد شود. پدر به دخترش گفت: دخترم! دست من را بگیر تا از پل رد شویم. دختر رو به پدر کرد و گفت: من دست شما را نمی‌گیرم، شما دست مرا بگیر.پدر گفت: چرا؟ چه فرقی می‌کند؟ مهم این است که دستم را بگیری و باهم رد شویم. دختر گفت: فرقش این است که اگر من دست شما را بگیرم، ممکن است هر لحظه دستتان را رها کنم، اما اگر شما دست مرا بگیری، هرگز آن را رها نخواهی کرد! این دقیقا مانند داستان رابطه ما با خداوند است؛هرگاه ما دست او را بگیریم، ممکن است با هر غفلت و ناآگاهی دستش را رها کنیم، اما اگر از او بخواهیم دست ما را بگیرد، هرگز دستمان را رها نخواهد کرد! 🔹و این یعنی عشق... ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌https://eitaa.com/joinchat/3754099072C494f90f941
✅دعا کنیم فقط خدا دستمان را بگیرد 🔸 دختری می‌خواست با پدرش از یک پل چوبی رد شود. پدر به دخترش گفت: دخترم! دست من را بگیر تا از پل رد شویم. دختر رو به پدر کرد و گفت: من دست شما را نمی‌گیرم، شما دست مرا بگیر.پدر گفت: چرا؟ چه فرقی می‌کند؟ مهم این است که دستم را بگیری و باهم رد شویم. دختر گفت: فرقش این است که اگر من دست شما را بگیرم، ممکن است هر لحظه دستتان را رها کنم، اما اگر شما دست مرا بگیری، هرگز آن را رها نخواهی کرد! این دقیقا مانند داستان رابطه ما با خداوند است؛هرگاه ما دست او را بگیریم، ممکن است با هر غفلت و ناآگاهی دستش را رها کنیم، اما اگر از او بخواهیم دست ما را بگیرد، هرگز دستمان را رها نخواهد کرد! 🔹و این یعنی عشق... ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌https://eitaa.com/joinchat/3754099072C494f90f941
✅به‌جای دریافت رشوه، نیازت را از خدا بخواه 🔸در زمان پادشاهی، دو برادر در دیوان خدمت می‌کردند که برای گرفتن مالیات و خراج به روستاهای اطراف شهر می‌رفتند. یکی از آن‌ها اهل رشوه بود و در برابر پیشنهاد رشوه، ضعیف. هر رشوه‌ای می‌دادند، می‌گرفت و از مالیاتشان کم می‌کرد. اما دیگری ایمانی قوی داشت و هرگز تسلیم رشوه نمی‌شد. روزی برادر رشوه‌گیر به برادر مؤمن گفت: من تعجب می‌کنم تو چرا به این حقوق کم دیوان می‌سازی و رشوه را رد می‌کنی؟! برادر مؤمن پاسخ داد: به دو علت؛ نخست اینکه وقتی چیزی به عنوان رشوه به من پیشنهاد می‌دهند، می‌اندیشم که چه نیازی به آن دارم و اگر آن‌ها را به خانه نبرم چه می‌شود؟ می‌بینم چیزی نیست که نیاز ضروری من به آن باشد و آن را نداشته باشم. دوم اینکه آنچه را که رشوه می‌گیرم به‌ این خاطر که نیازش دارم، می‌اندیشم که خدایم مرا می‌بیند و زمان گرفتن رشوه می‌گوید: «ای بنده من! آیا این چیزهایی (مرغ، خروس، گوسفند و...) که رشوه گرفتی و نیاز به آن داشتی، از من خواستی و من آن‌ها را به تو ندادم که از راه گناه و نافرمانی من آن را کسب کردی؟!» 🔺 پس هرگز رشوه مرا وسوسه نمی‌کند. ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌https://eitaa.com/joinchat/3754099072C494f90f941
🔻یکی از صالحان دعا میکرد: پروردگارا در روزی ام برکت ده » 🚩کسی پرسید:چرا نمیگویی روزی ام ده؟ ڱفت روزی را خدا برای همه ضمانت کرده است... اما من برکت را در رزق طلب میکنم چیزی‌ست که خدا به هرکس بخواهد میدهد (نه به همگان) 🚩اگر در مال بیاید ، زیادش میکند . اگر درفرزند بیاید ،صالحش میکند . اگر درجسم بیاید، قوی وسالمش میکند . و اگر درقلب بیاید،خوشبختش می کند. https://eitaa.com/joinchat/3754099072C494f90f941
💭شیخی بود که به شاگردانش عقیده می آموخت ، لااله الاالله یادشان می داد ، آنرا برایشان شرح می داد و بر اساس آن تربیتشان می کرد. 💭 روزی یکی از شاگردانش طوطی ای برای او هدیه آورد، زیرا شیخ پرورش پرندگان را بسیار دوست می داشت. شیخ همواره طوطی را محبت می کرد و او را در درسهایش حاضر می کرد تا آنکه طوطی توانست بگوید: ✨لااله الا اللّه✨ 💭 طوطی شب و روز لااله الا الله می گفت.  اما یک روز شاگردان دیدند که شیخ به شدت گریه  می کند. وقتی از او علت را پرسیدند گفت : طوطی به دست گربه کشته شد. گفتند برای این گریه می کنی؟ اگر بخواهی یکی بهتر از آن را برایت تهیه می کنیم. شیخ پاسخ داد: من برای این گریه نمی کنم. ناراحتی من از اینست که وقتی گربه به طوطی حمله کرد ، طوطی آنقدر فریاد زد تا مُرد. 💭 با آن همه لااله الاالله که می گفت ، وقتی گربه به او حمله کرد ، آنرا فراموش کرد و تنها فریاد می زد. زیرا او تنها با زبانش می گفت و قلبش آنرا یاد نگرفته و نفهمیده بود. 💭 سپس شیخ گفت می ترسم  من هم مثل این طوطی باشم ! تمام عمر با زبانمان لااله الاالله بگوییم و وقتی که مرگ فرارسد فراموشش کنیم و آنرا ذکر نکنیم ، زیرا قلوب ما هنور آنرا نشناخته است!  ✅ آیا ما لااله الااللّه را با دلهایمان آموخته ایم؟! ‌https://eitaa.com/joinchat/3754099072C494f90f941
گویند: «صاحب دلى، براى اقامه‌ی نماز به مسجدى رفت. نمازگزاران، همه او را شناختند؛ پس، از او خواست‌ند که پس از نماز، بر منبر رود و پند گوید… پذیرفت… نماز جماعت تمام شد، چشم‌ها همه به سوى او بود. مرد صاحب دل برخاست و بر پله‌ی نخست منبر نشست. بسم اللّٰه گفت و خدا و رسول‌ش را ستود. آن‌گاه خطاب به جماعت گفت: «مردم! هرکس از شما که مى‌داند امروز تا شب خواهد زیست و نخواهد مرد، برخیزد!» کسى برنخاست. [دوباره] گفت: «حالا هرکس از شما که خود را آماده‌ی کرده است، برخیزد!» باز هم کسى برنخاست. گفت: «شگفتا از شما که به ماندن اطمینان ندارید؛ امّا براى رفتن نیز آماده نیستید.». https://eitaa.com/joinchat/3754099072C494f90f941
"نااميد نشو!" روزى به خدا شكايت كردم كه چرا من پيشرفت نمى‌كنم؟! ديگر اميدى ندارم، مى‌خواهم خودكشى كنم! ناگهان خدا جوابم را داد و گفت: آيا درخت بامبو و سرخس را ديده‌اى؟ گفتم: بله ديده‌ام. خدا گفت: موقعى كه درخت بامبو و سرخس را آفريدم، به خوبى ازآنها مراقبت نمودم... خيلى زود سرخس سر از خاك برآورد و تمام زمين را گرفت، اما بامبو رشد نكرد... من از او قطع اميد نكردم! در دومين سال، سرخس بيشتر رشد كرد، اما از رشد بامبو خبرى نبود. در سال‌هاى سوم و چهارم، باز هم بامبو رشد نكرد. در سال پنجم، جوانه كوچكى از بامبو نمايان شد... و در عرض شش‌ماه ارتفاعش از سرخس بالاتر رفت. آرى، در اين مدت بامبو داشت ريشه‌هايش را قوى مى‌كرد! آيا مى‌دانى در تمامى اين سال‌ها كه تو درگير مبارزه با سختى‌ها و مشكلات بودى، در حقيقت ريشه هايت را مستحكم مى‌ساختى؟؟ زمان تو نيز فرا خواهد رسيد و تو هم پيشرفت خواهى كرد. نااميد نشو! https://eitaa.com/joinchat/3754099072C494f90f941
‌                                                 ‌ ‌‌‌    ‌ سلام در مورد عشق به امام حسین میخواستم بگم. راستش محرم دوسال پیش بود که زنگ زدند و گفتند دختر عممم بیهوش شده و سریع بردنش بیمارستان. تو بیمارستان گفتن رفته تو کما ضریب هوشیش هم خیلی اومده بود پایین. روز به روز ضریب هوشیش پایین تر میومد و تا شب عاشورا که دکتر به برادرش گفت تا صبح دیگه تموم میکنه. عممم و شوهرعمم اونشب رفتن و روضه گرفتند و تمام سادات فامیل رو دعوت کردند و امام حسین و به حق مادرشون حضرت زهرا قسم میدادند و عاجزانه شفای دختر عممم رو می‌خواستند. و دم دمای صبح بود که برادرش به همه زنگ زد و گفت دکتر میگه معجزه خدا بوده و دختر عمم به هوش اومد و دختر عمم روز عاشورا از مرگ حتمی برگشت. و در همون روز ها پسر وعروس عمم اینا که مدت ها بود بچه دار نمیشدند، بچه دار شدند و جواب آزمایش بارداری عروس عمم روز اربعین مثبت شد،و آنها صاحب یک دختر به اسم زهرا شدند(بخاطر حضرت زهرا اسم دخترشون رو زهرا گذاشتند) معجزه امام حسین رو به چشم دیدیم و امام حسین در یک زمان به حق مادرشون حضرت زهرا دو تا زهرا رو به خانواده عمم بخشیدند.یکی دختر عمم و دیگری نوه اشون🧡 https://eitaa.com/joinchat/3754099072C494f90f941
«أَلا بِذِكرِ اللَّهِ تَطمَئِنُّ القُلُوبُ» استادی می فرمود : این آیه معنایش این نیست که با ذکر خدا دل آرام می گیرد این جمله یعنی خدا می گوید: جوری ساخته ام تو را که جز با یاد من آرام نگیری...!! تفاوت ظریفی است! اگر بیقراری؛ اگر دلتنگی؛ اگر دلگیری؛ گیر کار آنجاست که هزار یاد، جز یاد او، در دلت جولان می‌دهد... https://eitaa.com/joinchat/3754099072C494f90f941
✍ ایمان، اعتماد، اميد روستاييان تصميم گرفتند براى بارش باران دعا كنند. در روزی كه براى دعا جمع شدند تنها يک پسربچه با خود چتر داشت. این یعنی ایمان... كودک يک ساله‌اى را تصور كنيد. زمانی كه شما او را به هوا پرت می‌كنيد، او می‌خندد زيرا می‌داند او را خواهيد گرفت. اين يعنى اعتماد... هر شب ما به رختخواب می‌رويم و هيچ اطمينانى نداريم كه فردا صبح زنده برمی‌خيزيم. با اين حال هر شب ساعت را براى فردا كوک می‌كنيم. اين يعنى اميد... 🔰 برايتان "ایمان، اعتماد و امید به خدا" را آرزو می‌کنم. ‌🦋💐🦋💐🦋💐🦋💐🦋💐🦋💐🦋💐🦋💐 https://eitaa.com/joinchat/3754099072C494f90f941
یک روز پادشاهی همراه با درباريانش برای شكار به جنگل رفتند. هوا خيلی گرم بود وتشنگی داشت پادشاه و يارانش را از پا در می آورد. بعد ازساعتها جستجو جويبار كوچكی ديدند.پادشاه شاهين شكاريش را به زمين گذاشت، و جام طلایی را در جويبار زد و خواست آب بنوشد ،اما شاهين به جام زد و آب بر روی زمين ريخت. برای بار دوم هم همين اتفاق افتاد، پادشاه خيلی عصبانی شد و فكر كرد ، اگر جلوی شاهين را نگيرم ، درباريان خواهند گفت: پادشاه جهانگشا نمی تواند از پس یک شاهين برآيد ؛ پس اين بار با شمشير به شاهين ضربه ای زد. پس از مرگ شاهين پادشاه مسير آب را دنبال كرد و ديد كه ماری بسيار سمی در آب مرده و آب مسموم است. او از كشتن شاهين بسيار متاثر گشت. مجسمه ای طلایی از شاهين ساخت. بر یکی از بالهايش نوشتند : «یک دوست هميشه دوست شماست حتی اگر كارهايش شما را برنجاند.» روی بال ديگرش نوشتند : «هر عملی كه از روی خشم باشد محكوم به شكست است.» ‌‌‌‌ ‌🦋💐🦋💐🦋💐🦋💐🦋💐🦋💐🦋💐🦋💐 https://eitaa.com/joinchat/3754099072C494f90f941
✍️ حضرت موسی (علیه السلام) در جایی نشسته بود، ناگاه ابلیس که کلاه رنگارنگی بر سر داشت نزد موسی (ع) آمد. وقتی که نزدیک شد کلاه خود را (به عنوان احترام) از سر برداشت و مؤدبانه نزد موسی (ع) ایستاد. حضرت موسی گفت: تو کیستی؟ ابلیس جواب داد: ابلیس هستم. 🔥 حضرت موسی (ع) پرسید: تو ابلیس هستی؟!! خدا تو را از ما و دیگران دور گرداند. ابلیس گفت: من آمده‌ام بخاطر مقامی که در پیشگاه خدا داری، بر تو سلام کنم. حضرت موسی (ع) پرسید: این کلاه چیست که بر سر داری؟ ابلیس پاسخ داد: با (رنگ‌ها و زرق و برق‌های) این کلاه، دل انسان‌ها را می‌ربایم. ‼️ حضرت موسی (ع) پرسید: به من از گناهی خبر بده که اگر انسان آن را انجام دهد، تو بر او پیروز می‌شوی و هر کجا که بخواهی افسار او را به آنجا می‌کشی. ابلیس گفت: سه گناه است که اگر انسان گرفتار آن شود، من بر او چیره می‌گردم: (اِذا اَعجَبَتهُ نَفسُهُ، وَاستَکثَرَ عَمَلَهُ، و صَغُرَ فِي عَینِهِ ذَنبُهُ). 🔸1) هنگامی‌ که انسان خودبین شود و از خودش خوشش آید. 🔹2) هنگامی که او عمل خود را بسیار بشمرد. 🔸3) زمانی که انسان گناه در نظرش کوچک گردد. 📖 کتاب ارشاد القلوب ، ج 1 ، ص 50 . ‌‌‌‌ ‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌🦋💐🦋💐🦋💐🦋💐🦋💐🦋 https://eitaa.com/joinchat/3754099072C494f90f941
🔻جوانی موبایلش را که کنار قران گذاشته بود ... یادش رفت با خودش ببره و رفت بیرون از منزل " قران سوالی ازموبایل میکنه " چرا اینجا انداختنت ؟ 📱موبایل: این اولین بار است که منو فراموش میکنه 📖قرآن : ولی من که  همیشه فراموش میکنه 📱موبایل: من همیشه با اون حرف میزنم ،اونم با من 📖قرآن:منم همیشه بااون حرف میزنم ولی ان نه گوش میده ونه بامن حرف میزنه 📱موبایل:آخه من خاصیت پیام دادن و پیام گرفتن دارم.. 📖قرآن:منهم  پیام و بشارتهای دارم و وعده های زیبا دادم ولی  فراموشم میکنند 📱موبایل:از من امواج و مطالب زیادی خارج میشه که ممکنه به عقل انسان ضرر بزنه ولی با این همه ضررباز هم منو ترک نمیکنه 📖قرآن: ولی من طبیب روحها و نفسها و جسم "ها هستم با این همه درمان ،از من دوری میکنه 📱موبایل: از کیفیت من پیش دوستاش تعریف میکنه 📖قرآن: من بزرگترین مصدر کیفیت هستم ولی روش نمیشه از من پیش دوستاش تعریف کنه.. دراین بین صدای پا ی جوان امد که " موبایلم یادم رفته " 📱موبایل: با اجازه شما ،اومد منو ببره،من که گفتم بدون من نمیتونه زندگی کنه.... 📖 "" من هم قیامت به خدایم شکایت میکنم وعرضه میدارم "یارب ان قومی اتخذو هذا القران مهجورا " ای مسلمانان والله قرآن محجور مانده... در نشر این پبام کوشا باشید 🙏🏻 🦋💐🦋💐🦋💐🦋💐🦋💐 https://eitaa.com/joinchat/3754099072C494f90f941
🪴﷽🪴 آهنگری با وجود رنجهای متعدد و بیماری اش عمیقا به خدا عشق می ورزید. روزری یکی از دوستانش که اعتقادی به خدا نداشت،از او پرسید تو چگونه می توانی خدایی را که رنج و بیماری نصیبت می کند، را دوست داشته باشی؟ آهنگر سر به زیر اورد و گفت وقتی که میخواهم وسیله آهنی بسازم،یک تکه آهن را در کوره قرار می دهم.سپس آنرا روی سندان می گذارم و می کوبم تا به شکل دلخواه درآید.اگر به صورت دلخواهم درآمد،می دانم که وسیله مفیدی خواهد بود،اگر نه آنرا کنار میگذارم. همین موضوع باعث شده است که همیشه به درگاه خدا دعا کنم که خدایا ، مرا در کوره های رنج قرار ده ،اما کنار نگذار ••••✾•🌿🌺🦋🌺🦋🌺🦋🌺🌿•✾••• https://eitaa.com/joinchat/3754099072C494f90f941
🔸شیخ عباس (ره) در کتاب سیر المنازل، مقامات العلیه داستانی نقل می کند: عابدی بود که در کوه های لبنان عبادت می کرد و هر شب از عالم غیب برای او افطاری آماد می شد تا اینکه شبی برای او افطاری نیامد و این شخص عابد از کوه پایین آمد و در خانه "گبری" رفت و در آن جا هم سگی زندگی می کرد؛ عابد از "گبر" تقاضای نان نمود و آن گبر کافر سه قرص نان به او داد، سگ به دنبال عابد آمد و عابد یکی از سه قرص نان را به او داد ولی باز هم سگ به دنبال عابد می آمد و ناچار قرص دوم نان را هم به سگ داد ولی باز هم سگ به دنبال عابد می آمد و بالاخره عابد عصبانی و شد و گفت: تو چقدر بی حیا هستی؟! من از صاحب تو سه قرص نان گرفته ام و دو تای آن را به تو داده ام ولی باز هم تو مرا رها نمی کنی؟! سگ بصدا درآمد و گفت: تو بی حیا هستی، من سالها بر در خانه این گبر بوده ام و خیلی وقت ها به من غذا نداد ولی با وجود این او را رها نکردم ولی تو یک شب بی غذا ماندی از پای کوه آمدی در خانه گبر؟! ‌‌‌‌ ‌‌‌‌ ‌‌‌‌ ‌••••✾•🌿🌺🦋🌺🦋🌺🌿•✾••• https://eitaa.com/joinchat/3754099072C494f90f941
گویند: روزی ابلیس ملعون خواست با فرزندانش از جایی به جای دیگر نقل مکان کند، خیمه‌ای را دید، و گفت: اینجا را ترک نمی‌کنم تا آنکه بلایی بر سر آنان بیاورم. به سوی خیمه رفت و دید گاوی به میخی بسته شده و زنی را دید که آن گاو را می‌دوشد، بدان سو رفت و میخ را تکان داد. با تکان خوردن میخ، گاو ترسید و به هیجان درآمد و سطل شیر را بر زمین ریخت و پسر آن زن را که در کنار مادرش نشسته بود لگدمال کرد و او را کشت. مادر بچه با دیدن این صحنه عصبانی شد و گاو را با ضربه چاقو از پای درآورد و او را کشت. شوهر آن زن آمد و با دیدن فرزند کشته شده و گاو مرده، همسرش را زد و او را طلاق داد. سپس خویشاوندان زن آمدند و آن مرد را زدند، و بعد از آن نزدیکان آن مرد آمدند و همه با هم درگیر شدند و جنگ و دعوای شدیدی به پا شد!! فرزندان ابلیس با دیدن این ماجرا تعجب کردند و از پدر پرسیدند: ای وای، این چه کاری بود که کردی؟! ابلیس گفت: کاری نکردم فقط میخ را تکان دادم. 🔸بیشتر مردم فکر می‌کنند کاری نکرده‌اند، در حالی که نمی‌دانند چند کلمه‌ای که می‌گویند و مردم می شنوند، سخن چینی است. مشکلات زیادی را ایجاد می‌کند. آتش اختلاف را بر می‌افروزد. خویشاوندی را بر هم می‌زند. دوستی و صفا صمیمیت را از بین می‌برد. کینه و دشمنی می‌آورد. طراوت و شادابی را تیره و تار می‌کند. دل‌ها را می‌شکند. بعدا کسی که اینکار را کرده فکر می‌کند کاری نکرده است فقط میخ را تکان داده است! قبل از اینکه حرفی را بزنی، مواظب سخنانت باش ! مواظب باش میخی را تکان ندهی ! ‌••••✾•🌿🌺🦋🌺🦋🌺🦋🌺🌿•✾••• https://eitaa.com/joinchat/3754099072C494f90f941
🌸🍃🌸🍃 حاکم نیشابور برای گردش به بیرون از شهر رفته بود، مردی میان سال در زمین کشاورزی مشغول کار بود. حاکم بی مقدمه به کاخ برگشت و دستور داد کشاورز را به کاخ بیاورند. روستایی بی نوا با ترس در مقابل تخت حاکم ایستاد. به دستور حاکم لباس گران بهایی بر او پوشاندند. حاکم گفت یک قاطر راهوار به همراه افسار و پالان خوب به او بدهید حاکم از تخت پایین آمده بود و آرام قدم میزد، گفت میتوانی بر سر کارت برگردی. ولی همین که دهقان بینوا خواست حرکت کند حاکم کشیده ای محکم پس گردن او نواخت. همه حیران از آن عطا و حکمت این جفا، منتظر توضیح حاکم بودند. حاکم پرسید: مرا می شناسی؟ بیچاره گفت: شما تاج سر رعایا و حاکم شهر هستید. حاکم گفت: آیا بیش از این مرا میشناسی؟ سکوت مرد حاکی از استیصال و درماندگی او بود. حاکم گفت: به خاطر داری بیست سال قبل با دوستی به پابوس سلطان کرامت و جود، حضرت رضا (ع) رفته بودی؟ دوستت گفت خدایا به حق این آقا مرا حاکم نیشابور کن و تو محکم بر گردن او زدی که ای ساده دل! من سالهاست از آقا یک قاطر با پالان برای کار کشاورزیم می خواهم هنوز اجابت نشده آن وقت تو حکومت نیشابور را می خواهی؟ یک باره خاطرات گذشته در ذهن دهقان مرور شد. حاکم گفت: این قاطر و پالانی که می خواستی، این کشیده تلافی همان کشیده ای که به من زدی. فقط می خواستم بدانی که برای آقا حکومت نیشابور یا قاطر و پالان فرق ندارد. فقط ایمان و اعتقاد من و توست که فرق دارد... ••••✾•🌿🌺🦋🌺🦋🌺🦋🌺🌿•✾••• https://eitaa.com/joinchat/3754099072C494f90f941
🌸🍃🌸🍃 کسی آمد محضر آیت الله العظمی میلانی(ره) در مشهد.در اطراف حرم امام رضا علیه السلام مغازه داشت. عرض کرد: مغازه دارم در اطراف حرم، در ایامی که شهر شلوغ است و زائر زیاد، قیمت اجناس را مقداری بالا میبرم و بیشتر از نرخ متعارف می فروشم. حکم این کار من چیست؟ آیت الله میلانی فرمود: این کار “بی انصافی” ست. مغازه دار خوشحال از این پاسخ و اینکه آقا نفرمود حرام است کفش هایش را زیر بغل گذاشت و دست بر سینه عقب عقب خارج می شد. آقای میلانی با دست اشاره کرد به او که برگرد! برگشت! آقا دهانش را گذاشت کنار گوش مغازه دارو گفت: داستان کربلا را شنیده ای؟ گفت:بله! گفت میدانی سیدالشهدا علیه السلام تشنه بود و تقاضای آب کرد و عمر سعد آب را از او دریغ کرد؟ گفت:بله آقا، شنیده ام. آقای میلانی فرمود: آن کار عمر سعد هم “بی انصافی” بود! ••••✾•🌿🌺🦋🌺🦋🌺🦋🌺🌿•✾••• https://eitaa.com/joinchat/3754099072C494f90f941
اثر لقمه حرام آورده اند درزمان قدیم کفن‌دزدی که پسری ناخلف داشت در بستر مرگ افتاده بود. پسر خویش را فراخواند پسر به نزد پدر رفت گفت: «ای پدر امرت چیست؟» پدر گفت: «پسرم من تمام عمر به کفن‌دزدی مشغول بودم و همواره نفرین خلقی به دنبالم بود. اکنون که در بستر مرگم و فرشته مرگ را نزدیک حس می‌کنم، بار این نفرین بیش از پیش بر دوشم سنگینی می‌کند. از تو می‌خواهم بعد از مرگم چنان کنی که خلایق مرا دعا کنند و از خدای یکتا مغفرت مرا خواهند.» پسر گفت: «ای پدر چنان کنم که می‌خواهی و از این پس مرد و زن وهمه جماعت را به دعایت مشغول سازم.» پدر همان دم جان به جان آفرین تسلیم کرد. از فردای آن روز پسر جهت عمل به وصیت پدرش باخود گفت چه کنم که وصیت پدرم را به فرجام رسانم، وسرانجام لقمه حرام اثرخودراگذاشت و فرزندشغل پدر پیشه کرد با این تفاوت که کفن از مردگان خلایق می‌دزدید و چوبی در شکم آن مردگان فرو می‌نمود و از آن پس خلایق می‌گفتند: «صد رحمت به کفن دزد اولی که فقط می‌دزدید و چنین بر مردگان ما روا نمی‌داشت.» وچنان شدکه فرزندناخلف به ظن خود دعا ومغفرت اهل آن دیار را درحق پدرش بدست می آورددرحالیکه  بااین کارش همچنان برآتش عذاب پدرش می افزود ••••✾•🌿🌺🦋🌺🦋🌺🦋🌺🌿•✾••• https://eitaa.com/joinchat/3754099072C494f90f941
🌸🍃🌸🍃 تنها بازمانده یک کشتی شکسته توسط جریان آب به یک جزیره درو افتاده برده شد. او با بی قراری به درگاه خداوند دعا کرد تا او را نجات بخشد،او ساعت ها به اقیانوس چشم می دوخت،تا شاید نشانی از کمک بیابد اما هیچ چیز به چشم نمی آمد. سر آخر تصمیم گرفت کلبه ای کوچک خارج از ساحل بسازد تا از خود و وسایل اندکش را بهتر محافظت نماید، روزی پس از آنکه از جست و جوی غذا بازگشت، خانه کوچکش را در آتش یافت. دود به آسمان رفته بود؛ بدترین چیز ممکن رخ داده بود. او عصبانی و اندوهگین فریاد زد:«خدا چگونه توانستی با من چنین کنی؟؟» صبح روز بعد با صدای یک کشتی که به جزیره نزدیکتر می شد از جا برخاست،آن می آمد تا او را نجات دهد. مرد از نجات دهندگانش پرسید:چطور متوجه شدی که من اینجا هستم؟؟ آنها در جواب گفتند:ما علامت دودی را که فرستادی دیدیم!! ••••✾•🌿🌺🦋🌺🦋🌺🦋🌺🌿•✾••• 👉@rah_karbala
🌸🍃🌸🍃 کسی آمد محضر آیت الله العظمی میلانی(ره) در مشهد.در اطراف حرم امام رضا علیه السلام مغازه داشت. عرض کرد: مغازه دارم در اطراف حرم، در ایامی که شهر شلوغ است و زائر زیاد، قیمت اجناس را مقداری بالا میبرم و بیشتر از نرخ متعارف می فروشم. حکم این کار من چیست؟ آیت الله میلانی فرمود: این کار “بی انصافی” ست. مغازه دار خوشحال از این پاسخ و اینکه آقا نفرمود حرام است کفش هایش را زیر بغل گذاشت و دست بر سینه عقب عقب خارج می شد. آقای میلانی با دست اشاره کرد به او که برگرد! برگشت! آقا دهانش را گذاشت کنار گوش مغازه دارو گفت: داستان کربلا را شنیده ای؟ گفت:بله! گفت میدانی سیدالشهدا علیه السلام تشنه بود و تقاضای آب کرد و عمر سعد آب را از او دریغ کرد؟ گفت:بله آقا، شنیده ام. آقای میلانی فرمود: آن کار عمر سعد هم “بی انصافی” بود! ••••✾•🌿🌺🦋🌺🦋🌺🦋🌺🌿•✾••• https://eitaa.com/joinchat/3754099072C494f90f941
*🍇 حبه انگور 🍇* *داستان قشنگی است:* روزی به مسجدی رفتیم که امام مسجد دوست پدرم بود گفت داستان بنا شدن این مسجد قصه عجیبی است ، روزی شخص ثروتمندی دو کیلو انگور می خرد و به خدمتکار خود می گوید انگور را به خانه ببر و به همسرم بده و خود شخص به سر کارش رفت ، بعد الظهر از کار به خانه می آید و می گوید لطفا انگور را بیاورید تا بخورم، همسرش گفت من و فرزندان انگور ها را خورده ایم ، مرد گفت دو کیلو انگور خریدم یه دونه هم برای من نگذاشته اید ! از خانه خارج می شود و همسرش او را صدا می زند هیچ جوابی نمی دهد، رفت املاک فروشی جایی که زمین خرید و فروش می شود گفت : یک قطعه زمین می خواهم در بهترین جای شهر آن را خرید، و رفت نزد پیمانکار ساختمان ، جهت ساخت و ساز گفت بی زحمت همراه من بیایید او را با خود برد و زمینی که خریده بود بهش نشان داد به پیمانکار گفت می خواهم مسجدی برای من بنا کنید و همین الان هم جلو چشمانم ساخت و ساز را شروع کنید پیمانکار تمام وسایل و کارگران را آورد و شروع کرد به کار کردن و ساخت و مسجد ، مرد ثروتمند به خانه برگشت زنش بهش گفت کجا بودی ؟ مرد گفت الان اگر بمیرم خیالم راحته، شما حتی با یک دانه انگور هم بیاد من نیستید در صورتی که بین شما زنده هستم ، چگونه انتظار داشته باشم بعد از مرگم مرا بیاد  بیاورید و برایم صدقه دهید ؟ الان چهارصد سال است که این مسجد بنا شده ، 400 سال است و این مسجد صدقه جاریه برای آن مرد می باشد ، چون از یک دانه انگور درس و عبرت گرفت . ای انسان قبل از مرگ برای خود عمل خیر انجام بده و به انتظار کسی منشین که بعد از مرگت کار خیری برایت انجام دهد ، *🤔محبوب ترین مردم تو را فراموش می کنند حتی اگر فرزندانت باشند.😔* ••••✾•🌿🌺🦋🌺🦋🌺🦋🌺🌿•✾••• https://eitaa.com/joinchat/3754099072C494f90f941
✍ اصل و فرع اعمالت را بشناس ✍روزی کشتی بزرگی در نزدیکی جزیره‌ای به صخره‌ای اصابت کرد و غرق شد. مسافران کشتی مدت یک ماه مجبور شدند در آن جزیره زندگی کنند تا یک کشتی گذری آنان را دید و نجاتشان داد‌. در آن جزیره، آنان میوه‌های سرخ‌رنگی را می‌خوردند که هسته‌های بزرگی داشت. زمان سوارشدن به کشتی، برخی از آن‌ها قدری از میوه‌ها را همراه خود به کشتی بردند و چون به وطن رسیدند، متوجه شدند هستۀ آن میوه‌ها بسیار خوردنی‌تر از خود میوه‌ها بود و در اصل میوۀ اصلی، هسته‌ بود که آن را دور می‌ریختند. گاهی ما هم در اعمال صالح خود، اصل آن را تباه می‌سازیم و از دنیا آنچه را که باید برداریم، می‌گذاریم و آنچه را که باید بگذاریم، برمی‌داریم. ‌••••✾•🌿🌺🦋🌺🦋🌺🦋🌺🌿•✾••• https://eitaa.com/joinchat/3754099072C494f90f941
روزی کفاشی در حال تعمیر کفشی بود ، ناگهان سوزن کفاشی در انگشتش فرو رفت . از شدت درد فریادی زد !! و سوزن را چند متر دورتر پرت کرد.!! مردی حکیم که از آن مسیر عبور می‌کرد ماجرا را دید سوزن را آورد به کفاش تحویل داد و شعری را زمزمه کرد:🍂🌸 درختی که پیوسته بارش خوری تحمل کن انگه که خارش خوری حکیم به کفاش گفت : این سوزن منبع درآمد توست. این همه از آن فایده حاصل کردی یک روز که از آن دردی برایت آمد آن را دور می‌اندازی! 🍂🌸 نتیجه اینکه اگر از کسی رنجیدیم خوبی هایی که از جانب آن شخص به ما رسیده را به یاد آوریم، آن وقت ضمن اینکه نمک نشناس نبوده ایم تحمل آن رنج نیز آسان‌ تر میشود.🍂🌸 ‌ ••••✾•🌿🌺🦋🌺🦋🌺🦋🌺🌿•✾••• https://eitaa.com/joinchat/3754099072C494f90f941