🌲🌴🌲🌴🌲🌴🌲🌴🌲🌴
❌انواع #غیبت:
❌ صریح روایات و کلمات فقها آن است که در ذکر نقص و عیب دیگری، فرقی نیست که نقص بدنی باشد یا نَسَب یا خُلق، در گفتار و کردار، در دین یا دنیا، یا در امور راجع به او، مانند لباس و خانه و مَرکَب و مانند اینها. و بعضی برای هر یک مثالهائی ذکر کرده اند.
🍂 امّا غیبت راجع به #بدن، مثل اینکه بگوید: فلانی (چشم چپ است) ، یا (یک چشمی است ) ، یا (کچل است ) ، یا (کوتاه قد)، (دراز)، (سیاه یا زرد) و نظائرش، از وصفهائی که صاحبش از شنیدنش ناراضی و ناراحت می شود.
🍂غیبت در #نَسَب، مثل اینکه بگوید: فلانی پدرش فاسق، یا خبیث، یا خسیس بوده. یا بگوید؛ نانجیب و مثل اینها.
🍂 و غیبت در #خُلق، مثل اینکه بگوید: فلانی بد اخلاق، بخیل، متکبّر، یا ترسو، یا ضعیف و ریاکار، یا دزد و ظالم است.
🍂 غیبت در کارهای مربوط به #دین، مثل این است که بگوید: فلانی دروغگو، یا شراب خوار، یا در نماز مسامحه کننده است.
🍂 در کارهای #دنیوی، مانند اینکه بگوید؛ فلانی ادب ندارد، حق نشناس است، جای خود را نمی شناسد، پرگو و پرخور و پرخواب است.
🍂و #لباس، مانند اینکه بگوید: لباسش کثیف، پاره، کهنه، دراز، کوتاه است. و همچنین سایر اموری که راجع به او است، اگر به بدی یاد شود، به طوری که او را خوش نیاید و کراهت داشته باشد.
❌باید دانست که فرقی در حکم غیبت نیست که عیب دیگری را، به وسیلۀ زبان فاش کند یا به فعل و اشاره، به طور صریح بگوید یا به کنایه، به طوری که دانسته گردد.
❌و گاهی غیبت به #کنایه بدتر است، مثل اینکه بگوید: الحمد الله که خدا ما را به حُبّ ( دوست داشتن ) ریاسَت، یا مجالست با ظلمه، یا حبّ مال، دچار نکرد. یا بگوید؛ پناه بر خدا از حرص، یا از بخل، یا بیشرمی، خدا ما را از شرّ شیطان نگهدارد. و غرض از این عبارات، کنایه از شخصی باشد که مرتکب این اعمال است.
❌و بسا باشد که بعضی اشخاص #نیرنگ باز، وقتی که می خواهند از کسی غیبت کنند، اوّل شروع به مَدحَش( ستایش) می کنند و می گویند: فلانی چقدر خوب شخصی است، ولی چه حیف که گرفتار شیطان شده و فلان جور است. و گاهی از راه #نفاق، اظهار غم و غصّه برای طرف می کند و می گوید: آه چقدر غصّه خوردم و برای فلانی دلم سوخت که فلان عمل از او سر زد.
❌اگر به راستی دوست او باشد و غصّه اش را دارد، نباید رازش را فاش کند و نام او را به بدی ببرد.
🌴🌲🌴🌲🌴🌲🌴🌲🌴🌲
💚🖤ماه آفتاب سوخته
📚پارت۶
✍در این هنگام همهمه ای از بیرون بلند شد، سکینه که خوب میدانست مادرش دلباختهٔ پدر هست و امشب بیشتر از قبل دلتنگ اوست ،به سرعت از جا بلند شد و به سمت در اتاق رفت و چند لحظه بیرون رفت و بعد با هیجانی در صدایش داخل اتاق شد و گفت:
_مادر....پدر گویا از مسجد النبی آمده است و دوباره عزم رفتن جایی دارد و مردان قبیله را هم به حضور خوانده...
قلب رباب به شدت شروع به تپیدن کرد، نگاهی به چهرهٔ همچون ماه علیاصغر کرد و گفت:
_زودتر بخور پارهٔ تنم...میخواهم بدانم پدرت چه میکند و کودک که انگار حرف مادر را خوب میفهمید، سینهٔ پر از شیر را رها کرد و شروع به دست و پا زدن و خندیدن نمود..
ولیدبن عتبه، حاکم وقت مدینه از تخت حکمرانیاش پایین آمد و درحالیکه نامهٔ یزید را با دستش بر کف دست دیگرش میکوبید شروع به قدم زدن کرد. او در کار خود و امری که یزید کرده بود درمانده بود و با خود میگفت:
_بالاخره شتر مرگ هم پشت در خانهٔ معاویه نشست، معاویهای که آنچنان حکمرانی بر بلاد شام و سرزمینهای مسلمانان داشت که چشم جهانی را خیره میکرد، بالاخره مُرد، همان کسی که در روزگار خلیفهٔ دوم امارت شام را به او دادند و زمانی که بعضی اطرافیان عمر به خاطر حیف و میل بیت المال شکایت او را پیش عمر بردند،
عمر در جوابشان گفت:
_جوان قریش و آقازاده اش را به حال خود وانهید...
واین یعنی که معاویه همه جانبه از سمت خلیفه دوم حمایت میشد و همین حمایت ها بود که او را گستاخ نمود و رودر روی خلیفهٔ زمانش ،علی بن ابیطالب قرار داد.
علی بن ابیطالب علیه او قیام کرد و اگر #نیرنگ عمروعاص و #نفاق امت نبود، نامی از معاویه هم نبود.
اما عمرو عاص قرآن به نیزه کرد و مردم نادان قرآن ناطق را ندیدند و روی به پارههای قرانی کردند که دخیل معاویه بود برای رسیدن به قدرت و او با این خدعه ها به قدرت رسید و نتیجه اش شد، تبدیل حکومت از خلافت به پادشاهی که معاویه چونان پادشاهان زندگی میکرد و برخلاف عهدی که با حسن بن علی بست، برای خود جانشین تعیین نمود.
ادامه دارد....
💚🖤 ماه آفتاب سوخته
📚پارت۱۸
✍آنچنان سخن میگویی که یکی بشنود نمی فهمد تو اهل مکه هستی، تو که بغض و کینهٔ مکیان را نسبت به علی بن ابیطالب میدانی!! خیلی از اینها دلی در گرو مهر حسین ندارند و برای تجسس آمده اند و آنها هم که مشتاقانه به حضور حسین میرسند، حاجیانی هستند که از اطراف برای حج به مکه مشرف شده اند، اگر به جای حسین ، پسر ابوتراب، عبدالله پسر عمر به اینجا میآمد، هواخواه بیشتری داشت، چرا که عمر در لشکر رسول بود و سیاهی لشکرش بود و دست به خون کسی دراز نکرد،اصلا جنگاوری نکرد، اما حیدر کرار سردار سپاه رسول بود و از جان خویش میگذشت تا جان رسول و اسلام محمد در امان بماند، مکیان هنوز کینهٔ بدر و احد و حنین در دل دارند، اینان نوادگان همان مشرکانی هستند که علیبنابیطالب، اجدادشان را به درک واصل کرده بود، پس حسین در مکه دوستدار آنچنانی ندارد...
رباب از شنیدن این سخنان اشک در چشمانش حلقه زد و زیرلب زمزمه کرد؛
"چه مظلومند اهلبیت...چه مظلومند اولاد علی...چه مظلوم است حسین..."
چند ماه بود که حسین و اهلبیت و یارانش در خانهٔ عباس بن عبدالمطلب در شعب علی علیه السلام در مکه ساکن شده بودند و هر روز مشتاقان حجت خدا از اطراف و اکناف که به بهانهٔ حج و زیارت به مکه مشرف میشدند، به حضور حسین علیهالسلام میرسیدند
و رباب میدید که همسرش حسین، این حجت خدا در روی زمین، این ذبیحالله الاعظم با کلامشان روشنگری میکردند و به همگان میفرمودند که هدف از هجرتشان از مدینه به مکه امربهمعروف و نهی از منکر است، حسین با زبان و کلام و اشاره و حرکات به همگان میفرمود که یزید دنباله رو معاویه است منتها باسبکی دیگر، اگر معاویه #نفاق پیشه کرده بود و در ظاهر پیشانی اش از عبادت پینه بسته بود و در باطن با خدا در جنگ بود، اما پسرش یزید، #آشکارا دین خدا را تباه می کرد و به بیراهه میکشید،
حسین تاکید میکرد که اگر او بنشیند و نظاره کند، چیزی از اسلام به نسلهای دیگر نمیرسد، پس حسین باید هجرت کند، باید با اهلبیتش هجرت کند و به همگان بگوید که اگر منکری دیدید نهی کنید و اگر معروفی زایل شد، به آن امر کنید.
مشتاقانی از اطراف به کاروان حسین میپیوستند تا هر آنکه حجت خدا امر کند آن را به دیده گذارند.
ادامه دارد...