eitaa logo
روناس
244 دنبال‌کننده
1.4هزار عکس
226 ویدیو
14 فایل
ما هستیم تا کتاب خونِ‌تون نیفته😉 تفکر ملی ⬅️ تولید ملی یک شهر حامی ماست😎 ارسال به هر کجا که باشی🙃 تبلیغات و سفارشات @Hatafi13 منتظر نظرات شما هستیم🤗 @ardakan_ronas
مشاهده در ایتا
دانلود
🌼🌼🌼🌼🌼🌼 🌼🌼🌼🌼🌼 🌼🌼🌼🌼 🌼🌼🌼 🌼🌼 🌼 🌵📿 ⛓♥️ -رمان‌حوریه‌‌ی‌سید نشستم روبه‌روی تلویزیون تیزر تبلیغاتی حوزه علمیه قم بود بعدازازدواج‌‌دیگه‌فرصت‌ادامه‌تحصیل‌ پیدا نکردم الان‌فرصت‌خوبی‌بود(: غرق‌فکربودم‌که‌محمد‌و‌بچه‌ها‌اومدن -خستههههه‌نباشید😊😉 -سلامت‌باشیدخااانممم😁 -براتون میوه ‌بیارم‌نوش‌جان‌کنید؟ -دستت‌طلا😌 نشستم‌کنارش‌و‌براش‌میوه‌پوست‌کندم تایِ‌آستین‌خیسشو‌بازمیکرد یه‌قاچ‌میوه‌بهش‌تعارف‌کردم و‌گفتم‌محمدددد -جان‌دلم😅 -میخوام‌درس‌بخونم.. ابروهاشو‌دادبالا‌و‌گفت به‌به‌😂 -میخوام‌برم‌حوزه -حوزه‌ی‌کجا؟ -قم -قمممممم؟ -اهم،خب‌شماهم‌برای‌‌گرفتن‌سطح‌سه‌ بیا بریم -بایدپُرس‌و‌جوکنم ولی‌خوب‌شدکه‌به‌این‌فکر‌افتادی😁 طبق‌معمول بچه‌هاروخوابوندیم محمد‌رفت‌وضوبگیره منم‌سجاده‌هاروانداختم محمد‌ایستاد‌جلو ولی‌یکم‌مکث‌کرد پشت‌به‌قبله‌،رو‌به‌روی‌ِ‌من‌نشست نرگس،یه‌چیزی‌! -بله؟ -باید‌همین‌ماه‌بریم‌قم -چرا😶😂؟ -‌آخه‌آزمونش‌همین‌ماهه!! -چییی؟وای -همچی‌رواین‌هفته‌جورمیکنم‌که‌بریم اثباب‌اثاثیه‌ی‌خونه‌روهمین‌امشب‌جمع‌کن به‌این‌زودیاخونه‌رو‌میدم‌اجاره و‌اونجا‌باپول‌اجاره‌ی‌این‌خونه‌ یه‌خونه‌اجاره‌میکنیم -ماتم‌بُرد،الحق‌که‌این‌مرد‌همه‌ی‌کاراشون‌ سَرسَریه محمدایستاد تکبیرگفت‌ونمازشو‌شروع‌کرد سریع‌به‌خودم‌اومدم‌و‌پشتش‌به‌نماز‌ایستادم.. شب‌تمام‌وسایلی‌رو‌که‌خیلی‌نیازی‌بهشون‌نداشتم جمع‌کردم.. بعدازنمازصبح‌هم‌عین‌جنازه‌ افتادم‌روتخت‌و‌تااذان‌ظهرخوابیدم:/ 🌾🌸 ⭕️
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌼🌼🌼🌼🌼🌼 🌼🌼🌼🌼🌼 🌼🌼🌼🌼 🌼🌼🌼 🌼🌼 🌼 🌵📿 ⛓♥️ -رمان‌حوریه‌‌ی‌سید محمد روحا و یاسین رو گرفته بود ومن ریحانه وطاها خم شدم و نزدیک گوششون گفتم خوشکلایِ‌من‌ اینجا‌حرم‌یه‌خانومییه‌که‌خیلی‌مهربونه هردعایی‌بکنید‌مستجاب‌میکنه ازش‌بهشت‌‌روهم‌میتونید‌بخواید‌😁.. ایستادم‌و‌یه‌نگاه‌به‌محمد‌کردم‌ دست‌روی‌سینه‌گذاشتیم وجوری‌که‌صدامو‌نوبشنون‌گفتیم السلام‌‌علیک‌یا‌فاطمه‌المعصومه و‌به‌رسم‌ادب‌خم‌شدیم بچه‌ها‌یه‌نگاهی‌به‌ماکردن که‌ما‌هم‌بالبخندجوابشون‌دادیم بچه‌هاحالانوبت‌شماست‌که‌سلام‌کنین😉 یکی‌دست‌راستشو‌گذاشت‌روسینش یکی‌دست‌چپشو یکی‌تا‌زمین‌خم‌شد یکی‌اشتباه‌تلفظ‌کرد و‌حسابی‌باعث‌خنده‌ی‌منو‌محمد‌شدن یه‌نگاهی‌بهشون‌کردم‌وگفتم سادات‌عزیزیاعلی‌بریم‌توحرم😄.. بچه‌هارو‌رهاکردیم‌تو‌حرم‌عمه‌جانشون منو‌محمد‌هم‌هق‌هق‌گریمون‌دراومد ومحو‌تماشای‌حرم‌ایستادیم توحال‌خودم‌بودم -نمیخوای‌اولین‌روزی‌که‌برای‌زندگی اومدی‌قم‌رو‌ثبت‌کنی؟ واین‌خستگیت‌یادت‌بمونه😂.. -نههه‌محمدنههه،ازسروروم‌خستگی‌میباره گوشیش‌رو‌چپ‌و‌راست‌میکرد‌و‌سلفی‌میگرفت انقدرحرس‌و‌خوردم‌و‌بهش‌گفتم‌نکن تااحساس‌‌ضعف‌وسرگیجه‌بهم‌دست‌داد رنگ‌از‌صورتم‌پرید دستمو‌رو‌دهنم‌گذاشتم‌ و‌گفت‌محمد‌حالم‌داره‌بهم‌میخوره -ازکی؟ازمن😂؟ -بیخیال‌مسخره‌بازیاش دویدم‌ورفتم‌ سعی‌کردم‌بالانیارم یه‌لیوان‌آب‌گرفتم‌دستم و‌به‌دیوارتکیه‌دادم‌و‌نشستم یکم‌یکم‌آب‌میخوردم‌تاحالم‌جابیاد از دورمحمد رومیدیدم که‌دنبالم‌میگرده ولی‌نمیتونستم‌بلند‌شم‌و‌بگم‌اینجام تودلم‌گفتم‌خدایا‌نمیتونم‌‌ یه‌کاری‌کن‌،پیدام‌کنه یکم‌که‌گذشت‌،به‌چشمش‌خوردم‌ بادواومد‌پیشم -حالت‌خوبه؟ -نه -پ‌چت‌شد؟ -نمیدونم‌ولی‌فکرکنم‌خبرایی‌باشه -چی؟ -باید‌بریم‌آزمایشگاه😂 -بازززززم😐😂😂 -بچه‌هاکجان؟ -درپناه‌عمه‌جانن😌😂 -خدای‌ِعمه‌جان‌یه‌عقل‌گذاشته‌توسرمون که‌مراقب‌بچه‌هامون‌باشیم‌ولی‌مااا😂🤦🏻‍♀ -😉😂 -میتونی‌راه‌بری؟ -نه‌زیاد،بچه‌هارو‌بیار‌،سرم‌گیج‌میره -باشه‌همینجا‌باش‌،جایی‌نریا..
🌼🌼🌼🌼🌼🌼 🌼🌼🌼🌼🌼 🌼🌼🌼🌼 🌼🌼🌼 🌼🌼 🌼 🌵📿 ⛓♥️ -رمان‌حوریه‌‌ی‌سید بابچه ها که برگشت بدنم‌یخ‌کرده‌بود هواسرد‌نبود‌ولی‌من‌میلرزیدم‌و‌سردم‌شده‌بود به‌محمد‌چیزی‌نگفتم‌ولی‌فهمید شال سیدیش رو از رو شونه‌ش‌برداشت و‌انداخت‌گردنم‌ یه‌نگاهی‌بهش‌کردم‌و‌گفتم منکه‌سیدنیستم‌ برش‌دار،درست‌نیست این‌مخصوص‌بچه‌های‌حضرت‌زهراست.. -توهم‌عروس‌حضرت‌زهرایی(: لبخندمو‌توی‌شال‌قایم‌کردم سوارماشین‌شدیم‌ گوشی‌رو‌داد‌دستم‌ زنگ‌بزن‌به‌آقای‌‌مقدم‌ و‌گوشی‌رو‌بزار‌روی‌بلندگو🙂 خوشم‌میومد‌از‌اینکه‌مقرراتی‌بود قانون‌روچشمش‌بود‌نه‌زیرپاش میگفت‌این‌قوانین‌کشور‌ِامام‌زمانه(:🌸 ندیده‌بودم‌تاحالا‌درحال‌رانندگی گوشی‌دستش‌بگیره! وقتی‌دیدم‌داره‌آدرس‌بهترین‌آزمایشگاه‌های قم‌رو‌میگیره‌خندم‌گرفت قطع‌که‌کردم‌،گفتم‌ حالا‌چه‌فرقی‌میکرد😅 -عزیزمممم‌بایدبچه‌سیدیه‌جای‌خوب‌ تشخیص‌داده‌بشه😌😂 نمیتونم‌عروس‌حضرت‌زهرارو‌ به‌هرکسی‌بسپارم😂 -ازدست‌تو‌محمد روحا رو‌ازرو‌پام‌جابجا‌کردم‌ و‌صورتشو‌برگردوندم سمتم،‌چطوری‌عشق‌مامان عسل ‌مامان؟☺️🌸 دستای‌ِکوچولو‌ی‌‌ِمشت‌کردشو‌ زدم‌به‌صورتش صدای‌خنده‌هاش‌بلندشد -محمددادزد:فدااااات😂 جانمممم،مامان‌اذیتت‌میکنه؟😂 -عهه‌منو‌پیش‌بچم‌خراب‌نکن😐😂 این‌خنده‌هایعنی‌من‌اذیتش‌میکنم؟🙄😂 -والا‌معلوم‌نیست‌چیکارش‌میکنی این‌دردش‌میگیره نمیدونه‌چطوری‌بروزبده اینطوری‌میخنده😂 -استادفلسفه‌و‌منطق‌حوزه استدلالش‌همینه؟😐😂 -بله‌متاسفانه😌😂 ازماشین‌که‌پیاده‌شدیم محمد‌ روحا رو گرفت دستش.. به‌ریحانه‌ودوقلو‌هاسفارش‌کردیم توماشین‌بمونن‌‌و‌کارخطرناکی‌نکنن! محمد‌سرشو‌نزدیک‌گوش‌من‌خم‌کرد‌و‌گفت کاش‌‌بازم‌دوقلو‌باشن😁😌 -وای‌نههه😢 -آرههه😂 -اعوذ‌بالله‌مِن‌شَر‌آرزوهایِ‌الرجُلان😐 -😉😂 جواب‌آزمایش‌که‌اومد بارداری‌مثبت‌بود.. یه‌نگاه‌به‌محمد‌‌انداختم‌و‌گفتم واما‌رسم‌همیشگی هربارداری‌یه‌زیارت‌مشهد😌😂‌ -بلههههه،پابوس‌امام‌رضاهم‌میریم تاحالت‌خوبه‌باید‌ خونه‌رو‌بچینیم‌و‌بریم‌مشهد😁 🌾🌸 ⭕️ 🌼
🌼🌼🌼🌼🌼🌼 🌼🌼🌼🌼🌼 🌼🌼🌼🌼 🌼🌼🌼 🌼🌼 🌼 🌵📿 ⛓♥️ -رمان‌حوریه‌‌ی‌سید از‌صبح‌تاشب‌کارمون‌شد‌ تمیزکاری‌و‌چیدن‌وسایل.‌. یه‌هفتگی‌تموم‌کارهارو‌راست‌وریس کردیم‌و‌چمدوناروبستیم😁💼.. وقتی‌رسیدیم‌حرم‌روحاخواب‌بود روی‌شونه‌هام‌سنگین‌شده‌بود عبایِ‌محمد‌رو‌گرفتم‌و‌گفتم‌ بدو‌ روحا‌رو بگیر دیگه نمیتونم سریع به خودش جنبید و گفت ببخشید اصلا حواسم نبود که روحا رو ازت بگیرم خوبی؟؟ -چادرمو‌رو‌سرم‌تنظیم‌کرد‌و‌گفتم آره‌خوبم‌،شماببخش‌که‌‌مراقبت‌ازهمه‌ی‌ بچه‌ها‌افتاده‌گردنت.. محمددد‌ چندسال‌گذشته؟ -ازچی؟ -ازاون‌روزی‌که‌من‌توحرم‌گم‌شدم😅 -هشت‌ساله‌ازدواج‌کردیم وقتی‌همو‌دیدیم‌خیلی‌کوچیک‌بودیم😂 من ۱۸‌ساله‌بودم‌و‌تو‌کلاس‌دهم‌بودی.. ازدواج‌که‌کردیم،تو‌۱۸سالت‌بود من‌‌۲۱ چقدرزود‌گذشت‌‌الان‌۱۲سالههه🙂💔 -اگرامام‌رضانبود،من‌چجوری‌شوهربه‌این گلی‌گیرمی‌آوردم😌؟ نفسم به‌سختی‌بالامیومد اذن‌دخول‌روکه‌میخوندم‌ اشکام سرازیر میشد نمیتونستم‌بایستم‌به‌محمدتکیه‌داده‌بودم و‌باگوشی‌اون‌اذن‌دخول‌رومیخوندم صوتش‌خاص‌بود وقتی‌اولین‌بارتوهویزه‌شنیدمش موبه‌تنم‌سیخ‌شد این‌صوت‌حزین‌رو‌نمی‌دونستم‌ازکجا‌آورده!! توی‌کربلا‌‌وقتی‌رفته‌بودیم انقدر‌اصرارکردم‌تاگفت من‌زندگیم‌رو‌مدیون‌مادراین‌‌آقام(: گفتم‌چطور؟؟ -من‌‌توی‌۱۰،۱۲سالگی‌،ضربه‌ای‌به‌مغزم‌خورد که‌دیگه‌نتونستم‌حرف‌بزنم مادرم‌خیلی‌غصه‌داربود رفت‌روضه‌ی‌امام‌حسین‌ گفت‌یافاطمه الزهرا من‌این‌بچه‌رو‌برای‌شما‌آوردم شفاش‌بده و‌خودت‌بزرگش‌کن مادرمم‌همون‌سال‌مریض‌شد‌و‌ازدنیارفت ولی‌حضرت‌زهرااونو‌حسرت‌به‌دل‌نزاشت یه‌روز‌قبل‌از‌مرگش‌،خانم‌اومدبه‌خوابم تربت‌امام‌حسین‌رو‌روی‌زبونم‌گذاشت‌و‌گفت ازبرایِ‌مااهل‌بیت‌بخون.. قرآن‌بخون.. بیدارکه‌شدم‌ خیلی گیج بودم مادرمو‌بیدارکردم‌‌و‌گفتم‌مامان‌مامان! مادرم‌دستگاه‌اکثیژن‌رو‌از‌صورتش‌برداشت و‌تامیتونست‌منو‌بوسید و‌گفت‌حالا‌میتونم‌راحت‌‌بمیرم دیگه‌آرزویی‌ندارم این صوت‌حزین‌هدیه‌ی‌حضرت‌‌زهراست لطف‌حضرت‌زهراست‌به‌من(: کاش مادرمم‌همنشینش‌باشه باخودم فکر کردم که محمد هم هدیه ی حضرت زهرا به‌منه.. 🌾🌸 ⭕️
🌼🌼🌼🌼🌼🌼 🌼🌼🌼🌼🌼 🌼🌼🌼🌼 🌼🌼🌼 🌼🌼 🌼 🌵📿 ⛓♥️ -رمان‌حوریه‌‌ی‌سید ریحانه‌نذر‌حضرت‌زهرابود روحانذرحضرت‌زینب طاهانذرامام‌جواد و‌یاسین‌نذرحضرت‌عباس امابرای‌بچه‌ی‌جدید محمداصرارداشت که‌اینادوقلوهستن ازمن‌هم‌انکارکه‌دوقلونبایدباشن‌و دوقلوسخته! طبق کاری‌که‌هردفعه‌میکردیم اسمای‌پیشنهادیِ‌خودمو‌و‌محمد‌رو‌ توی‌کاغذهای‌کوچیک‌مینوشتیم و‌تامیکردیم‌و‌مینداختیم‌توی‌حوض‌حرم قبلا‌برای‌‌اینکاریکی‌ازبچه‌های‌ کنارحوض‌رومیگفتیم‌ ولی‌اینبار‌ریحانه‌بود بهش‌گفتیم‌ما‌این‌کاغذ‌هارومیندازیم‌توآب تویکیشون‌رو‌‌سریع‌بردار ریحانه‌سریع‌یکی‌رو‌برداشت منو‌محمدهم‌سریع‌بقیه‌کاغذها رو‌از‌آب‌برداشتیم تا‌حوض‌کثیف‌نشه ایندفعه‌اسم‌هارو‌جفت‌نوشته‌بودیم اسم‌بحیرا و حسنا در اومد یه دوقلوی پسرودختر😂 خندمون‌گرفت ریحانه‌و‌دوقلوها‌همش‌میگفتن‌چی‌نوشته چی نوشته بهشون‌گفتیم‌بحیرا و حسنا یه نگاهی به محمد کردم و گفتم ژنت خیلی قویه ، دوتاااا دوقلووووو😐😂 -مردا از همون اول قوی بودن ولی شما زنا زورتون میومده🙄😂 - خب آقا ، شما دخترخانمتون رو نذر کن -چون قراره قم بدنیا بیاد و بزرگ بشه نذر حضرت معصومه باشه -منم آقا پسرِ قند عسلمون رو نذر امام رضا میکنم(: ان شاءالله سربازای امام زمان😌 -ان شاءالله😊✨ 🌾🌸 ⭕️ 🌼
🌼🌼🌼🌼🌼🌼 🌼🌼🌼🌼🌼 🌼🌼🌼🌼 🌼🌼🌼 🌼🌼 🌼 🌵📿 ⛓♥️ -رمان‌حوریه‌‌ی‌سید صبحا حوزه بودیم عصرا حرم هفت ماهم بود فصل امتحانات منو و محمد شروع شده بود رفتیم حرم حضرت معصومه بچه ها رو بردیم مهد کودک حرم منو محمد نشستیم تو صحن با چند تا دفتر ، کتاب وجزوه دوتایی درس میخوندیم گه گاهی سوال می‌پرسیدم برام توضیح میداد از تسلطش روی مطالب خوشم میومد خیلی کمک حالم بود اون روزا خبرای عجیب زیاد شده بود از کرونا و.. زیاد حرف میزدن من بی تفاوت بودم ولی محمد ذهنش به شدت درگیر بود نمیدونستم تو حوزه چه خبره چه چیزایی بینشون گفته میشه و چه اخباری رو رد و بدل می کنن برای من نمی‌گفت ملاحظه ام رو میکرد کتاب دفترامون رو جمع کردیم رفتیم خونه همش تلفن میزد حرافش همش سر غسالخونه و.. بود نگرانم میکرد .. اون شب چیزی نگفتم تا اینکه فردا صبح بیدار که شدم گفته شد کرونا در قم شیوع پیدا کرده و.. محمد خونه نبود ، زنگ زدم بهش -سلام عزیزم کجایی؟ -حوزه هستم -امروز که پنجشنبه ست! -جلسه ضروری داشتیم ، ببخشید بهت نگفتم نمی‌خواستم بیدارت کنم -اشکال نداره، کی میای ان شاءالله ناهار منظرت باشیم؟ -نه ببخشید عزیزم احتمالا تا شب طول بکشه -هعی ، زود بیا محمد باشه؟ -باشه سعی میکنم سریع کارا رو تموم کنم میام -خداحافظ‌محمد‌جونم -خداحافظ‌‌یارزندگیم(: 🌾🌸 ⭕️
🌼🌼🌼🌼🌼🌼 🌼🌼🌼🌼🌼 🌼🌼🌼🌼 🌼🌼🌼 🌼🌼 🌼 🌵📿 ⛓♥️ -رمان‌حوریه‌‌ی‌سید شب بچه ها رو خوابوندم ولی خودم نخوابیدم منتظر موندم تقریباً ساعت یک ،دو نصف شب از راه رسید آنقدر خسته بود که فقط عمامشو در آورد و خوابید منم نشون ندادم که بیدارم وقتی دیدم خوابیده بلند شدم ، جوراباشو در آوردم ساعتشو از دستش باز کردم یقه ی پیرهنش رو باز کردم دستی به موهاش کشیدم و مرتبشون کردم خیس خیس بودن موهاش به لباسش دست زدم دیدم لباساشم خیسه.. با خودم گفتم یعنی چیکار میکردن ؟ آروم آروم قباشو در آوردم تا راحت تر بخوابه.. پتو رو روش کشیدم و خوابیدم با وجود اینهمه خستگی ساعت چهار بیدار شده بود برای نماز شب منم بیدار کرد -خانم خوشگلم بیدار نمیشی ؟؟ -محمد - ببخشید دیشب منتظرت گذاشتم بیا نماز حوریه خانم😁 -باشه اومدم نماز رو که تموم کردیم بهش گفتم -آقااا سیددد -جاااان سید -ماجرا رو نمیخوای برام تعریف کنی؟ دیروز چه خبر بوده؟ -نرگس خانم ، راستش قصد داشتم بهت بگم اما از مخالفتت میترسیدم -مگه چی شده؟ -راستش الان بیماران مسلمون کرونایی رو بدون غسل دفن میکنن -چه فاجعه ای!!! -بلهه دارن یه گروه جهادی تشکیل میدن برای غسل اونا هرکی یه بهانه آورده ، منم خواستم اسم بنویسم همش یاد تو بودم با اینهمه بچه و الانم بارداری میترسیدم برای خودت و بچه ها اما بهت گفتم که جهاده خانمم اجازه میدی ، برم؟ - ... -نرگس ، چرا ماتت برده؟ -محمد ! من چند روز تنها میمونم؟ - برنامه برای یک ماهه دوهفته کار ، دوهفته قرنطینه -جونت در خطره ؟ - نرگس ما مال خودمون نیستیم صاحب داریم ، بسپارم به صاحب هستی (: مرگ ما تاریخش مشخصه ، اگر شهید نشیم میمیریم -برو محمد من راضیم اومد نزدیکم ، پیشونیم رو بوس کرد قطره ی اشکی از گونم سرازیر شد قلبم سوخت و آتیش گرفت صدای هق هقم گریه م بلند شد -منو به سینش چسبوند و گفت گریه نکن آقاا اصلا بهت قول میدم برگردم صحیح و سالم نرگس قول میدم دیگه گریه نکن ! -محمد اینجا یه شهر غریبه هیچکسو ندارم -به زهرا میگم بیاد پیشت -نه زهرا گیر عروسی دخترشه گناه داره به مادرم بگو من به کمک نیاز دارم دیدم محمد از شرمندگی سرشو انداخت پایین - گریه ام شدید تر شد تو چرا شرمنده میشی؟ - دلم نمیاد تنهات بزارم ولی باید برررم -اگر بمونی من شرمنده ی امام زمان میشم تو شرمنده ی من بشی خیلی بهتره که تا هر دو مون شرمنده ی امام زمان بشیم -من به مادرت زنگ میزنم میگم بیاد -ممنونم محمد کی باید بری؟ -فردا -فردااااا؟ -بله 🌾🌸 ⭕️ 2
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
هدایت شده از انتشارات راه یار
⭕️📣 | ملی کتابخوانی «منم یه مادرم» ♨️ به‌مناسبت ایام محرم و صفر، موسسه تربیتی «خانه هم‌بازی» با همکاری «کتاب‌رسان» برگزار می‌کند: 🔰 مسابقه ملی کتابخوانی « » 👈 بامحوریت کتاب «منم یه مادرم؛ روایت‌هایی از سبک تربیتی والدین شهدا» 🎁 : 🔹 سه ( ۳ ) کمک هزینه سفر به کربلای معلی 🔹 هشت ( ۸ ) کمک هزینه سفر به مشهد مقدس 🔹هفتاد و دو ( ۷۲ ) جایزه نقدی و غیر نقدی دیگر ازجمله: پلاک طلا، کارت هدیه، بن خرید کتاب و... ⏳ شرکت در مسابقه: ۲۵ شهریور ۱۴۰۲ مصادف‌با پایان ماه صفر 📚 کتاب (باتخفیف) و : 🌐 https://b2n.ir/r02461 🏴 همراه ما باشید: @hambazi_tv
🌼🌼🌼🌼🌼🌼 🌼🌼🌼🌼🌼 🌼🌼🌼🌼 🌼🌼🌼 🌼🌼 🌼 🌵📿 ⛓♥️ -رمان‌حوریه‌‌ی‌سید خیلی حالم بد شد بلند شدم رفتم توی اتاق محمد هم همون جا زانوی غم بغل‌گرفت توان دیدن غصه ی منو نداشت یکم‌که‌حالم‌جااومد واون‌حالت‌شوک‌ازم‌برداشته‌شد از اتاق زدم بیرون محمد‌نمازصبح‌میخوند منم‌به‌نماز‌ایستادم محمد‌سریع‌برگشت‌و‌منو‌نگاه‌کرد میخوای‌نرررم؟ اگر‌حالت‌اینجوربد‌میشه‌نمیرم سلامتیت‌برام‌ازهمه‌چیزمهم‌تره! -نه‌برو‌،زنگ‌بزن‌مامانم‌‌و‌بهش‌بگوبیادقم -باشه‌ زنگ‌که‌زد ازتبسمی‌که‌روی‌لب‌محمداومد‌فهمیدم‌مادرم قبول‌کرده‌ومیادپیشم یه‌الحمدلله‌گفتم‌و‌رفتم‌روتخت محمد‌اومد‌و‌کنارم‌نشست موهام‌رو‌ازصورتم‌کنارزد خواست‌حرف‌بزنه‌که‌گوشیش‌زنگ‌خورد نگاهی‌به‌صفحه‌ی‌گوشیش‌کردم -عه‌این‌ساعت‌عباس‌چرا‌زنگ‌زده؟ -شایدمادرت‌بهش‌گفته‌براش‌بلیط‌بگیره -چراجواب‌نمیدی -چرامیدم -محمدددددد‌ زده‌ب‌سرت؟؟؟؟ روانیییی زن‌باردارتو‌میخوای‌ول‌کنی‌بری‌خودکشی؟؟؟ اول‌گفتی‌میخوای‌بری‌قم گفتیم باشه خواهرموببری‌شهر‌غریب‌گفتیم‌باشه حالامیخوای‌زن‌وبچت‌رو‌ول‌کنی بری‌وسط‌یه‌مشت‌بیمار،کاش‌بیماربودن جنازه ی‌بیمار،اگربلایی‌سرت‌بیادچیکارمیکنی؟ عقلتو‌ازدست‌دادی؟ چراحرف‌نمیزنی؟ -سلام‌عباس ازاوضاع‌خبرنداری‌بخدا یه‌ماهه‌برمیگردم بخدامنم‌بفکرشونم اگرمن‌بگم‌نه،رفیقم‌بگه‌نه پس‌کی‌بایدبره؟ -آخه‌زنت‌پابه‌ماهه اینه‌وجدان‌ِتو؟ -زنم‌روسپردم‌به‌حضرت‌زهرا بهترین‌نگه‌دارنده‌خداهه -آخه،استغغرالله... پس‌منو‌و‌معصومه‌هم‌میایم‌پیشش -قدمتون‌روی‌چشم -کی‌میری؟ -چندساعت‌دیگه -وای‌ازدست‌تو‌محمددد -حلالم‌کن -ای‌خدا،یه‌بلیط‌میگیریم‌واسه‌فردا یکم که گذشت دوباره زنگ زد اینبار عصبی تر بود محمددد‌ بلیط نیست همه ی پرواز ها ممنوع شدن باید با ماشین بیام ولی شهر قم قرنطینه ست! یه رفیق دارم یه مدت تو قم زندگی میکرد دعا کن پلاک ماشینش مال قم باشه -هرچی خیره نگرانی رو توی چهره ی محمد میدیدم سعی کردم ، خودمو خوب نشون بدم محمدجانمممم -جانم‌ -قول‌بده‌هرشب‌زنگ‌بزنی -قول‌میدم‌قولِ‌قول 🌾🌸 ⭕️