تلاوت یک آیه از"قرآن کریم"(آل عمران)بهمراه ترجمه آن،هدیه به شهیدعارف،محمدحسین یوسف الهی ❤❤
.
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیم
بنام خداوندبخشنده بخشایشگر
وَلَا تَكُونُوا كَالَّذِينَ تَفَرَّقُوا وَاخْتَلَفُوا مِنْ بَعْدِ مَا جَاءَهُمُ الْبَيِّنَاتُ ۚ وَأُولَٰئِكَ لَهُمْ عَذَابٌ عَظِيمٌ ﴿١٠٥﴾🍃🌺
و [شما ای اهل ایمان!] مانند کسانی نباشید که پس از آنکه دلایل روشن برای آنان آمد، پراکنده و گروه گروه شدند و [در دین] اختلاف پیدا کردند، و آنان را عذابی بزرگ است🍃🌺
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
سلام دوستان
مهمون امروزمون داداش حسن هست🥰✋
*بازگشت بعد از 5 سال در روز تولد پسرش*🕊️
*شهید حسن رجایی فر*🌹
تاریخ تولد: ۴ / ۴ / ۱۳۵۴
تاریخ شهادت: ۱۷ / ۲ / ۱۳۹۵
محل تولد: بابل
محل شهادت: سوریه
*🌹پدرش← در سال 1375 ازدواج و حاصل این ازدواج سه فرزند بود🍃 نماز شب و زیارت عاشورایش ترک نمیشد،همواره به یاد فقرا بود🍃وقتی وقایع سوریه آغاز شد برای دفاع به سوریه رفت و در نخستین حضورش مجروح شد🥀و موج انفجار و ترکشی در بدن سوغاتیای بود که از سفر اولش به سوریه آورده بود🥀همیشه میگفت: دعا کنید تا وقتی که توفیق زیارت کربلا نصیبم نشد، اگر میخوام از این دنیا برم شب جمعه این اتفاق بیفته🥀چون تا الان کربلا نرفتم و میخوام حداقل بعد از مرگم توفیق زیارت نصیبم بشه🍃 در نهایت به آرزویش رسید🕊️ و در شب جمعه که مورخ 17 اردیبهشت 95 بود در شب عید مبعث حضرت رسول✨ در کربلای خان طومان آسمانی شد🕊️ و کربلا نرفته کربلایی شد🍃او به شهادت رسید سپس پیکرش مفقود شد🥀پس از 5 سال فراق و دوری از پیکرهای بهجا مانده در کربلای خان طومان🥀 پیکرش تفحص و شناسایی شد✨ پیکرش در سالروز شهادت امام رضا✨و در روز تولد پسرش امیر سجاد🎊 امیر سجادی که از شش ماهگی پدرش رو ندید🥀به وطن بازگشت*🕊️🕋
*شهید حسن رجایی فر*
*شادی روحش صلوات*💙🌹
#شهیدانه🕊
شمادعوت شدید
•🕊🍃..🌷..🍃🕊•
https://eitaa.com/joinchat/4043112493C208995c093
🕊🌱
چند نفرمون اینجوریم؟!
من برای شهادت اصرار نمی کنم؛
آنقدر کار میکنم تا لایق شهادت شوم...
#شهیدمرتضیحسینپور -🌱!
࿐༅🌼༅࿐࿐༅🌼༅࿐
مراسم عقدمون که خیلی ساده و خودمونی برگزار شد، مراسم عروسیمون هم خیلی سادهتر و همش با ذکر صلوات بود، ابوذر برای عروسی خیلی خوب مدیریت کرد که اسراف نشه یا گناهی اتفاق نیفته.
آنقدر همیشه از من و کارهای من تعریف میکرد که خودم متعجب میشدم، حتی گاهی غذا بد میشد، ولی اون چنان با ولع و لذت میخورد که من فقط مینشستم نگاش میکردم، میگفتم از نظر من افتضاح شده، میگفت :" نه از نظر من که عالی شده، من نمیدونم چرا نظرت اینجوریه!!" واقعا خوبیهاش قابل توصیف نیست، من هیچ وقت نه اخمش رو دیدم نه صداش رو بلند کرد نه بیمحبتی ازش دیدم.
🌷شهید ابوذر داوودی🌷
#شهیدانه🕊
شمادعوت شدید
•🕊🍃..🌷..🍃🕊•
https://eitaa.com/joinchat/4043112493C208995c093
31.01M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
چیکار کنیم #شهید بشیم؟
#روایت_صوتی
#حاج_حسین_یکتا
#شهیدانه🕊
شمادعوت شدید
•🕊🍃..🌷..🍃🕊•
https://eitaa.com/joinchat/4043112493C208995c093
「❕⛔️」
#تلنگرانھ⚠️
میگفت↓
اگہاینگوشیباعثمیشهگناهکنی
بزارشڪناردنبالِجهادفرهنگیامنباش"
یادتباشه!
تاخودتودرستنڪنی
نمیتونےبقیهروهمدرستکنی!🙂
#بهخودمونبیایم‼️
ای جای لبت مانده بر آن حنجر پاره😭
اشک تو به هفتاد و دو خورشید، ستاره❣
عباس به تبخال لبت کرده نظاره💔
حتی سر نی از تو خجل گشت دوباره😢
روئید گل از شرم تو بر صورت عباس🥀
تو دست گرفتی به رخ از خجلت عباس...😔
🏴 ۵ ربیع الاول شهادت نازدانه ی امام حسین حضرت سکینه خاتون علیهما السلام تسلیت و تعزیت باد
#شهیدانه🕊
شمادعوت شدید
•🕊🍃..🌷..🍃🕊•
https://eitaa.com/joinchat/4043112493C208995c093
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💎ضریح مطهر حضرت سکینه خاتون سلام الله علیها
🔹۵ربیع الاول شهادت حضرت سکینه سلام الله علیها تسلیت باد.
#شهیدانه🕊
شمادعوت شدید
•🕊🍃..🌷..🍃🕊•
https://eitaa.com/joinchat/4043112493C208995c093
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🍁💞
خوابی که مسیرزندگی استادشجاعی راعوض کرد!
دیدن این کلیپ رو از دست ندید، شاید برا ما هم یه تلنگر باشه👌
#استاد_شجاعی
#امام_زمانعج❤️
#سشنبه های جمکرانی
#شهیدانه🕊
شمادعوت شدید
•🕊🍃..🌷..🍃🕊•
https://eitaa.com/joinchat/4043112493C208995c093
࿐༅💚༅࿐
#تلنگر
در میان نگاهـ👀ـهای مختلفی که به خود جلب میکنید ،مراقب چشمان گریان
#امام_زمان_عج باشید!!!!💔
••♥••<>
#نیمی_از_تمام_داشتهها...!
🌷یک روز در جبهه دیدم رزمندهای بسته نان باز کرده و گریه میکند. نامهای کنار نانها بود از یک روستایی. گفته بود تنها سه کیلو آرد در خانه داشتم. من را ببخشید که نیمی از آن را برای خودم نگه داشتم....
راوی: فرمانده و روحانی، حجتالاسلام حسنعلی آهنگران پدر سه شهید (علیاکبر، علیاصغر و مسعود) و یک جانباز
❌ سفره انقلاب
❌ مستضعفین
❌ زالو صفتها
#شهدا_را_ياد_كنيم_با_ذكر_صلوات
#شهیدانه🕊
شمادعوت شدید
•🕊🍃..🌷..🍃🕊•
https://eitaa.com/joinchat/4043112493C208995c093
#صلوات_برای_صدام!!
🌷سرهنگ عراقی گفت: برای صدام صلوات بفرستید. برخاستم با صدای بلند داد زدم: سرکرده اینها بمیرد، صلوات. طوفان صلوات برخاست. _قائد الرئیس صدام حسین عمرش هر چه کوتاهتر باد، صلوات. سرهنگ با لبخند گفت: بسیار خوب است. همین طور صلواات بفرستید.
🌷_عدنان خیرالله با آل و عیالش نابود باد، صلوات. طه یاسین زیر ماشین له شود، صلوات. طوفان صلوات در حدود یک ساعت نفرین کردیم و صلوات فرستادیم. پس برادر من، تو هم صلوات بفرست.
منبع: سایت ترمز بلاگ
#شهدا_را_ياد_كنيم_با_ذكر_صلوات
#شهیدانه🕊
شمادعوت شدید
•🕊🍃..🌷..🍃🕊•
https://eitaa.com/joinchat/4043112493C208995c093
همسرش می گفت:
برگه ماموریتش را امضاء نکرد تا نگویند مدافعان حرم برای پول می روند
آرامش امروزمان را مدیونشان هستیم
#شهید_عبدالصالح_زارع
🌷✨🌷
AUD-20211006-WA0027.mp3
10.45M
🥀قسمت چهارم
ولیعهدی خورشید
#تئاتررادیویی
🍃گروه فرهنگی شهیدسیدکاظم سجادیان تقدیم میکند🍃🕊
#شهیدانه🕊
شمادعوت شدید
•🕊🍃..🌷..🍃🕊•
https://eitaa.com/joinchat/4043112493C208995c093
4_5926976429492275564.mp3
30.62M
🔈 شرح و بررسی کتاب #سه_دقیقه_در_قیامت
🔈 تجربه نزدیک به مرگ جانباز مدافع حرم
🔊 جلسه شصت و هشتم
❌ با توجه به پایین بودن کیفیت صوت جلسه ۶۸ سه دقیقه در قیامت، متن سخنرانی این جلسه پیادهسازی شده است که به پیوست این فایل ارسال میگردد ❌
* ازدواج و واسطهگری در ازدواج
* چهره ملکوتی پادشاهان مختص چه افرادی است؟
* سختگیری در فراهم کردن شرایط ازدواج
* ملکوت مستاجر و موجر
* معنای عرش خدا و سایهی عرش خدا
* آثار واسطهگری در ازدواج
* آیا مقصود از مجردها فقط جوانان هستند؟
* ملاک مهم در سن ازدواج
* روایاتی ترسناک در مذمت مجرد ماندن!
* ملکوت ارتباط زن و شوهر با هم
* نکاتی مهم در مورد آزار و اذیت کردن همسر در خانه
* غیرت بیجا!!
* تمام حسنات با این تهمت از بین میرود
* مورد لعن و برائت خدا هستیم اگر.....
* رحمت خاص خدا به نوزادان
* محبت خدا نسبت به خانههای آباد
🎧 جلسه شصت و هشتم
🎙#استاد #امینی_خواه
#شهیدانه🕊
شمادعوت شدید
•🕊🍃..🌷..🍃🕊•
https://eitaa.com/joinchat/4043112493C208995c093
~♥♡♥~
#رابطه_مستقیم_جبهه_و_نماز_اول_وقت✨
🌷برای ترمیم سنگرها رفته بودیم که وقت نماز شد. شهید باقری گفتند: اول نماز بخوانیم. یکی از بچهها گفت: اینجا خطرناک است، بهتر است وقتی به جای امنی رفتیم نماز بخوانیم. شهید باقری در جواب گفتند: کسی که به جبهه میآید نماز اول وقت را رها نمیکند. سپس خود شروع به خواندن نماز کرد.
🌷آتش دشمن بر سر ما لحظهای قطع نمیشد. ما وحشت زده شده بودیم ولی او به آرامی و بدون عجله نمازش را میخواند. نمازش سرشار از لذت و عشق به خدا بود💚
خاطره ای به یاد فرمانده شهید حسن باقری🦋
#نماز_اول_وقت✨✨
🍃🌺🌺🍃
#رمان #دمشق_شهر_عشق( قسمت چهل ودوم)تقدیم نگاه سبزشما👇👇
✍️ #دمشق_شهر_عشق
#قسمت_چهل_و_دوم
💠 از اینهمه دستپاچگی، مادرش خندید و ابوالفضل دیگر دلیلی برای پنهانکاری نداشت که با نمک لحنش پاسخ داد :«داداش من دارم میرم تو راحت حرفاتو بزنی، تو کجا میخوای بیای؟»
از صراحت شوخ ابوالفضل اینبار من هم به خنده افتادم و خنده بیصدایم مقاومت مصطفی را شکست که بیهیچ حرفی سر جایش نشست و میدیدم زیر پردهای از خنده، نگاهش میدرخشد و بهنرمی میلرزد.
💠 مادرش به بهانه بدرقه ابوالفضل بهزحمت از جا بلند شد، با هم از اتاق بیرون رفتند و دیگر برنگشت.
باران #احساسش به حدی شدید بود که با چتر پلکم چشمانم را پوشاندم و او ساده شروع کرد :«شاید فکر کنید الان تو این وضعیت نباید این خواسته رو مطرح میکردم.»
💠 و من از همان سحر #حرم منتظر بودم حرفی بزند و امشب قسمت شده بود شرح #عشقش را بشنوم که لحنش هم مثل دلش برایم لرزید :«چند روز قبل با برادرتون صحبت کردم، گفتن همه چی به خودتون بستگی داره.»
نگاهش تشنه پاسخی به سمت چشمه چشمانم آمد و من در برابر اینهمه احساسش کلمه کم آورده بودم که با آهنگ آرمشبخش صدایش جانم را نوازش داد :«همونجوری که این مدت بهم اعتماد کردید، میتونید تا آخر عمر بهم #اعتماد کنید؟»
💠 طعم #عشقش به کام دلم بهقدری شیرین بود که در برابرش تنها پلکی زدم و او از همین اشاره چشمم، پاسخش را گرفت که لبخندی شیرین لبهایش را ربود و ساکت سر به زیر انداخت.
در این شهر هیچکدام آشنایی نداشتیم که چند روز بعد تنها با حضور ابوالفضل و مادرش در دفتر #رهبری در زینبیه عقد کردیم.
💠 کنارم که نشست گرمای شانههایش را حس کردم و از صبح برای چندمین بار صدای تیراندازی در #زینبیه بلند شده بود که دستم را میان انگشتانش محکم گرفت و زیر گوشم اولین #عاشقانهاش را خرج کرد :«باورم نمیشه دستت رو گرفتم!»
از حرارت لمس احساسش، گرمای #عشقش در تمام رگهایم دوید و نگاهم را با ناز به سمت چشمانش کشیدم که ضربهای شیشههای اتاق را در هم شکست.
💠 مصطفی با هر دو دستش سر و صورتم را پوشاند و شانههایم را طوری کشید که هر دو با هم روی زمین افتادیم.
بدنمان بین پایههای صندلی و میز شیشهای سفره #عقد مانده بود، تمام تنم میان دستانش از ترس میلرزید و همچنان رگبار #گلوله به در و دیوار اتاق و چهارچوب پنجره میخورد.
💠 ابوالفضل خودش را از اتاق کناری رسانده و فریاد #وحشتزدهاش را میشنیدم :«از بیرون ساختمون رو به گلوله بستن!» مصطفی دستانش را روی سر و کمرم سپر کرده بود تا بلند نشوم و مضطرب صدایم میکرد :«زینب حالت خوبه؟»
زبانم به سقف دهانم چسبیده و او میخواست بدنم را روی زمین بکشد که دستان ابوالفضل به کمک آمد. خمیده وارد اتاق شده بود و شانههایم را گرفت و با یک تکان از بین صندلی تا در اتاق کشید.
💠 مصطفی به سرعت خودش را از اتاق بیرون کشید و رگبار گلوله از پنجرههای بدون شیشه همچنان دیوار مقابل را میکوبید که جیغم در گلو خفه شد.
مادر مصطفی کنار دیگر کارکنان دفتر #رهبری گوشه یکی از اتاقها پناه گرفته بود، ابوالفضل در پناه بازوانش مرا تا آنجا برد و او مادرانه در آغوشم کشید.
💠 مصطفی پوشیده در پیراهن سفید و کت و شلوار نوک مدادی #دامادیاش هراسان دنبال اسلحهای میگشت و چند نفر از کارکنان دفتر فقط کلت کمری داشتند که ابوالفضل فریاد کشید :«این بیشرفها دارن با #مسلسل و دوشکا میزنن، ما با کلت چیکار میخوایم بکنیم؟»
روحانی مسئول دفتر تلاش میکرد ما را آرام کند و فرصتی برای آرامش نبود که تمام در و پنجرههای دفتر را به رگبار بسته بودند.
💠 مصطفی از کنار دیوار خودش را تا گوشه پنجره کشاند و صحنهای دید که لبهایش سفید شد، به سمت ابوالفضل چرخید و با صدایی خفه خبر داد :«اینا کیِ وقت کردن دو طرف خیابون رو با سنگچین ببندن؟»
من نمیدانستم اما ظاهراً این کار در جنگ شهری #دمشق عادت #تروریستها شده بود که جوانی از کارمندان دفتر آیه را خواند :«میخوان راه کمک ارتش رو ببندن که این وسط گیرمون بندازن!»
💠 و جوان دیگری با صدایی عصبی وحشیگری ناگهانیشان را تحلیل کرد :«هر چی تو حمص و حلب و دمشق تلفات میدن از چشم #رهبری ایران میبینن! دستشون به #حضرت_آقا نمیرسه، دفترش رو میکوبن!»
سرسام مسلسلها لحظهای قطع نمیشد، میترسیدم به دفتر حمله کنند و تنها #زن جوان این ساختمان من بودم که مقابل چشمان همسر و برادرم به خودم میلرزیدم.
💠 چشمان ابوالفضل به پای حال خرابم آتش گرفته و گونههای مصطفی از #غیرت همسر جوانش گُر گرفته بود که سرگردان دور خودش میچرخید.
از صحبتهای درگوشی مردان دفتر پیدا بود فاتحه این حمله را خواندهاند که یکیشان با #تهران تماس گرفت و صدایش را بلند کرد :«ما ده دیقه دیگه بیشتر نمیتونیم #مقاومت کنیم!»...
#ادامه_دارد
#شهیدانه🕊
شمادعوت شدید
•🕊🍃..🌷..🍃🕊•
https://eitaa.com/joinchat/4043112493C208995c093
4_5794014786152827359.mp3
9.57M
🎤•|کربلایۍحمیدعلیمۍ|•
🔊زمینه_چِقَدرآرِزوداشتِهمادَربَراتُو،
نَشُدیِبارواسِهمادَربِخَندی..؛😭💔•
↓
#نزاشتنعلیبازپدرشهبمیرم
#شهیدانه🕊
شمادعوت شدید
•🕊🍃..🌷..🍃🕊•
https://eitaa.com/joinchat/4043112493C208995c093