eitaa logo
『عارف‌ شهید』(موسسه فرهنگی شمیم عشق)
1.8هزار دنبال‌کننده
10.9هزار عکس
4.5هزار ویدیو
77 فایل
*موسسه‌فرهنگی‌ هنری و پژوهشیِ شمیم‌عشق‌رفسنجان* شماره ثبت 440 به یادشهیدعارف‌محمدحسین یوسف الهی وبه یادتمامی شهدا کپی‌از‌مطالب‌کانال‌با‌ذکر‌صلوات‌آزاد‌است🪴 ارتباط با ادمین: 『 @shamimeshghar
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
تلاوت یک آیه از"قرآن کریم"(سوره مبارکه نساء)بهمراه ترجمه آن،هدیه به شهیدعارف،محمدحسین وسرداردلهاحاج قاسم ❤❤ . ✨بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیم بنام خداوند بخشنده ومهربان✨ أَلَمْ تَرَ إِلَى الَّذِينَ أُوتُوا نَصِيبًا مِنَ الْكِتَابِ يَشْتَرُونَ الضَّلَالَةَ وَيُرِيدُونَ أَنْ تَضِلُّوا السَّبِيلَ ﴿٤٤﴾🦋✨ آیا به کسانی که بهره ای اندک از علم کتابِ [تورات و انجیل] به آنان داده شده ننگریستی [که با پنهان داشتن حقایق کتاب و تحریف آیاتش] گمراهی را می خرند، و [از روی حسادت و دشمنی] می خواهند شما هم از راه مستقیم گمراه شوید؟! (۴۴)🦋✨
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
‍ سلام دوستان مهمون امروزمون برادر ابوالفضل هست🥰✋ *بازگشتــ شهید بعد از ۳۷ سال گمنامے در ماه محرمــ*🌙 *شهید ابوالفضل کَلهُر*🌹 تاریخ تولد: ۱۳۴۵ تاریخ شهادت: ۲۸ / ۴ / ۱۳۶۱ محل تولد: تهران محل شهادت: شرق بصره *🌹مادر شهید← ابوالفضلِ من، اولین روز دهه دوم محرم به دنیا آمد🏴 دو بار قبل از شهادت پسرم را از دست دادم🥀و دوباره به دست آوردم، موقع تولدش هم به من گفته بودند در شکم از بین رفته و مرده اما سالم به دنیا آمد🌙 5 ساله بود که فلج حنجره گرفت و تمام دکترها جوابش کردند🥀روی تخت که خوابیده بود فقط کمی قلبش کار می‌کرد و همه بدنش از کار افتاده بود🥀 ولی آقا ابوالفضل(ع) شفایش داد💫راوی ← ابوالفضل سال 61 به صورت داوطلبانه در عملیات رمضان شرکت کرد🌙و در منطقه شرق بصره به شهادت رسید🕊️پیکر مطهر این شهید 17 ساله در منطقه ماند و در شمار شهدای مفقودالاثر قرار گرفت🥀طی عملیاتی تفحص و پیکر مطهرش توسط اعضای کمیته جستجوی مفقودین ستاد کل نیروهای مسلح کشف🌙و توسط پلاک، شناسایی و احراز هویت شد🕊️ابوالفضل خودش گمنامی را دوست داشت🥀روی ساکش با دست خودش نوشته بود شهید گمنام ابوالفضل کلهر🌙مادرش از حضرت زینب(س) خواست که صبرش دهد🥀سرانجام در سال ۱۳۹۷ بعد از ۳۷ سال رنج و چشم انتظاری خانواده🥀در ماه محرم🏴 به کشور بازگشت*🕊️🕋 *🌙نکـته: روحی غزنوی کاشانی مادر شهید ابوالفضل کلهر که ۳۷ سال چشم انتظار پیکر فرزند شهیدش بود🥀تنها ۴ سال پس از بازگشت پیکر مطهر او، بعد از تحمل یک دوره بیماری🥀در روز شنبه ۲۱ خرداد ۱۴۰۱ مصادف با شام میلاد امام رضا(ع)🌙و در سن ۷۵ سالگی به دیار باقی و دیدار فرزند شهیدش شتافت*🕊️
یکی از همرزمان او می گوید : « وقتی شهید امینیان می خواست در حمله ها شرکت کند ، اول نزدیک روحانی می رفت و قرآن به دست او می داد و می گفت : می خواهم استخاره بگیرم . همیشه « خیلی خوب » می آمد و او می رفت😊 یادم می آید قبل از عملیات والفجر ۳ ، که عبدالصالح در آن به شهادت رسید ( با مسئول عملیات ) پیش روحانی آمد و درخواست استخاره کرد و می گفت : مسئول می خواهد که او در عملیات شرکت نکند 😔 وقتی روحانی قرآن را باز کرد ، سوره محمد (ص) آمد که : ( هر پرچمی از دست سرداری بیفتد ، سرداری دیگر آن را برمی دارد ) . خیلی خوشحال شد و با دیگر رزمندگان به منطقه شتافت . »  شاهدان عینی آن روزها عبدالصالح را این طور توصیف می کنند و به یاد می آورند : 👇👇 «بسیار نرم خو و شوخ طبع بود . عملیات را خیلی خوب برای بچه ها توجیه می کرد و نحوه ی مقابله با دشمن را آموزش می داد و سخنران کم نظیری بود و با کلام قاطعش روحیه ی افراد را به سطح عالی می رساند و راهی روشن را در مقابل همه می گشود . » شهید امینیان در کارهای عمرانی و خدماتی پیش قدم بود. با ابتکار عمل و خلاقیت خویش ، انسجام قلبی و وحدت را بین بسیجیان بومی ، مهاجر و همچنین معاودین عراقی ( که هر کدام لهجه و فرهنگ خاصی داشتند ) به وجود آورد و آن ها با اخلاص ، یک دل و یک صدا در عملیات های مختلف از جمله ، فتح المبین و محرم شرکت کردند. سرانجام در تاریخ ۱۰/۵/۱۳۶۲ در عملیات والفجر ۳ در کربلای مهران عبدالصالح نیروها را به اول خط رساند و درگیری ادامه داشت که ناگهان موشکی به یک تانک اصابت کرد😔 تانک در حال انهدام بود و صدای « یا حسین » سرنشینان بلند شد.😭 عبدالصالح خودش را به آن ها رساند🥀 دست یک نفر را گرفت و بالا آورد و دست دومین نفر را گرفته بود که تانک منهدم گشت و صالح پرت شد 🍂ترکش به پیشانی اش اصابت کرد و دستش نیز جدا شد و سرانجام به لقای محبوبش پیوست🕊✨ ــدرخاڪریزخاطـراٺ شـ❤️ـدا همراہ باشید👇👇 شمادعوت شدید •🕊🍃..🌷..🍃🕊• https://eitaa.com/joinchat/4043112493C208995c093
رفته بودند جنوب توی فکه یکی از رفقایش مدح و روضه حضرت زهرا(س) می‌خواند. یکدفعه آقا روح‌الله بلند شد و گفت: سید رسیدی به گوشواره... از رقیه بخون... از بیابون‌های داغ... پای برهنه... دست‌های سنگین دشمن... می‌گفت و بلند بلند گریه می‌کرد. از خود بی خود شده بود. همه با دیدن حال روح‌الله به گریه افتادند. عاشق حضرت رقیه(س) بود. همین که شنیده بود تکفیری‌ها تا حرم حضرت رقیه(س) رسیده بودند داشت دیوانه می‌شد. بی قراری‌هایش بیشتر شده بود. ‌حتی نمی‌توانست به راحتی غذا بخورد می‌گفت: من نباید الان اینجا باشم و اون حرومی‌ها برسند نزدیک حرم حضرت رقیه، من باید برم... انقدر بی‌قراری کرد تا او را پذیرفتند، آن هم به حضور و با بهترین رفتن ها... شهید روح الله قربانی🌷 ــدرخاڪریزخاطـراٺ شـ❤️ـدا همراہ باشید👇👇 شمادعوت شدید •🕊🍃..🌷..🍃🕊• https://eitaa.com/joinchat/4043112493C208995c093
مادر‌شهید‌: پسرم‌میموندۍدانشگاهت‌تموم‌بشه‌ بعد‌برۍ... محمدرضا‌: مادر‌من‌صداۍ‌«هل‌من‌ناصر‌ینصرنۍ» امام‌ حسین‌الان‌دارم‌‌میشنوم.. بعد‌شما‌میگۍ‌دوسال‌دیگه‌برم..؟ شاید‌تا‌دوسال‌‌دیگه‌محمد‌رضاۍالان‌ نبودم..! ❤️
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
| دوباره جاموندیم رفیقامون رفتن... 🔺لحظاتی از وداع زائران و مجاوران حرم مطهر رضوی با پیکر شهدای مدافع حرم ــدرخاڪریزخاطـراٺ شـ❤️ـدا همراہ باشید👇👇 شمادعوت شدید •🕊🍃..🌷..🍃🕊• https://eitaa.com/joinchat/4043112493C208995c093
🕊 🕊 اگر میخواهید به من خدمتی کنید گهگاهی به یادم بیاورید که من همان محمد علی رجایی فرزند عبدالصمد اهل قزوینم که قبلاً دوره گردی میکردم و قابلمه فروش بودم، این یادآوری برای من از خیلی چیزها ارزنده تر است.
عباس سخنی از سوریه با من نزد و تنها گفت برای یک ماموریت ۴۵ روزه خواهد رفت. من طاقت دوری از او را نداشتم برای همین زمانی که ساکش را می بست بیرون رفتم تا خداحافظی کردن و رفتنش را نبینم.آن شب چند بار تماس گرفت وقتی متوجه حال خراب من شد از مسئولان مربوطه اجازه گرفت و به منزل آمد. او به من گفت مادر هر زمان که جنگی رخ دهد و من در آن حاضر شوم شهید خواهم شد چون آن را از امام حسین(ع) خواسته ام. پس بعد از شهادت من گریه نکن و هر زمان که به یاد من افتادی و دلتنگ شدی به یاد علی اکبر امام حسین(ع) گریه کن. می گفت کسانی که برای دفاع از حریم اهل بیت به سوریه می روند در حقیقت می روند تا دشمن به کشور ما نیاید چرا که هدف اصلی دشمنان ایران است از این رو ما با حضور در سوریه دشمن را در پشت مرزهای سوریه نگه داشته ایم تا امنیت در کشور ما همچنان ادامه یاید. / راوی: مادر شهید💔 شهید مدافع حرم عباس آسمیه🌹 خوش امدی❤️ ــدرخاڪریزخاطـراٺ شـ❤️ـدا همراہ باشید👇👇 شمادعوت شدید •🕊🍃..🌷..🍃🕊• https://eitaa.com/joinchat/4043112493C208995c093
4_5996947425338593449.mp3
5.38M
عجب محرمی شد امسال شهید 🌷بی سرم برگشته😭 ــدرخاڪریزخاطـراٺ شـ❤️ـدا همراہ باشید👇👇 شمادعوت شدید •🕊🍃..🌷..🍃🕊• https://eitaa.com/joinchat/4043112493C208995c093
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
AUD-20220608-WA0028.
11.77M
شناسی۴۲ 📌آموختیم که علامت سلامتِ باطن و خاموش بودن جهنم‌هایِ نفس؛ "سلامت قلب " انسان است! ▪️شاخصه‌های سلامت قلب چیست؟ ▫️مهمترینِ این شاخصه‌ها کدام است؟ ▪️از کجا بفهمیم، قلبِ ما هم، قلبِ سالمی است؟ ــدرخاڪریزخاطـراٺ شـ❤️ـدا همراہ باشید👇👇 شمادعوت شدید •🕊🍃..🌷..🍃🕊• https://eitaa.com/joinchat/4043112493C208995c093
  🌹 پیامبر اکرم صلی الله علیه وآله :   📌 چشمها، کیمنگاه های شیطان است.  پس باید مراقب چشمان خویش باشیم، تا شیطان از آن برای تخریب ایمان ما و ناموس مردم استفاده نکند.    📚 نهج الفصاحه ، ص 182
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
😭 برا تو گریه میکنن مردا 🥀 شبیه مادر پسر مرده ... 🎧 حاج امیر کرمانشاهی ــدرخاڪریزخاطـراٺ شـ❤️ـدا همراہ باشید👇👇 شمادعوت شدید •🕊🍃..🌷..🍃🕊• https://eitaa.com/joinchat/4043112493C208995c093
🔴 پیاده روی طریق المهدی در سه شنبه های مهدوی به سمت مسجد مقدس جمکران 🔵 هر هفته در قم بلوار پیامبر اعظم (ص) حرکت از عمود شماره ۱۵ ساعت ۱۸:۳۰ ــدرخاڪریزخاطـراٺ شـ❤️ـدا همراہ باشید👇👇 شمادعوت شدید •🕊🍃..🌷..🍃🕊• https://eitaa.com/joinchat/4043112493C208995c093
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌱تنها نه دل شکسته با گریه و شور یا ندبه‌کنان باد صبا وقت عبور... 🌱برداشته رو به آسمان دست دعا گلدسته‌ی جمکران به امید ظهور...
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
『عارف‌ شهید』(موسسه فرهنگی شمیم عشق)
💐بسم رب الشهدا و الصدیقین💐 #هنوز_سالم_است #قسمت_هفتم آموزش چند روز دیگر شروع می شد. بای
💐 بسم رب الشهدا و الصدیقین💐 وارد ساختمان شدند؛ 150 نفری می شدند. ساختمان چهار طبقه بود و در هر طبقه، اتاق های بزرگ پر از تخت های دوطبقه بودند. محمدرضا ساکش را روی یکی از تخت ها گذاشت، نشست و نفس عمیقی کشید. دیگر خبری از اضطراب آن چند روز نبود. صبح با صدای اذانی که از بلندگو می آمد بیدار شد. نمازش را که خواند، سریع لباس پوشید و به میدان صبحگاه رفت. چهار نفر چهار نفر توی یک ردیف ایستادند و تا طلوع آفتاب، پشت سر هم دویدند. فرمانده همراه با چهار ضرب، دم گرفت و بچه ها جواب دادند. فرمانده مسافتی را نشان داد و گفت: "باید تا آن جا روی زمین غلت بزنید!" کار سختی بود و تقریباً همه ی بچه ها حالت تهوع گرفتند. فرمانده گفت: "این صفراست که بیرون می ریزد. برای سلامتی مفید است." رنگ محمدرضا زرد شده بود و حال خوشی نداشت، اما تصمیمش را گرفته بود؛ میدان جنگ شوخی بردار نبود. رفتند برای صبحانه. نان و پنیر یا کره و مربا با چایی که توی لیوان های پلاستیکی ریخته بودند. بعد از صبحانه نوبت کلاس ها بود؛ کلاس های آموزش نظامی و عقیدتی. اولین بار که یک ژِسه را توی دست گرفت، احساس خاصی تمام وجودش را پر کرد. توی آن 45 روز با باز و بسته کردن اسلحه، تنظیم و تیراندازی؛ کار با انواع مین؛ کار با بی سیم، تنظیم فرکانس، کدگذاری و رمزگذاری؛ و عبور از موانع آشنا شدند. کلاس های ش.م.ر آموزش های رزمی و بدن سازی را پشت سر گذاشتند و تا می توانستند سینه خیز و کلاغ پر رفتند. گاهی هم به پیاده روی می رفتند. پشت پادگان تا چشم کار می کرد، بیابان بود. صبح که راه می افتادند، کوله هاشان را پر از سنگ می کردند، قمقمه هاشان را خالی می کردند و هفت هشت ساعت در بیابان آموزش می دیدند تا بدن هایشان به سختی عادت کند و آماده ی جنگیدن شود. ادامه دارد....
🌱خوشا آنان که با عزت ز گیتی بساط خویش برچیدند و رفتند🥀 🌱ز کالاهای این آشفته بازار شهادت را پسندیدند و رفتند.🕊 🌷مجموعه داستان زندگانی سراسر شنیدنی جانبازشهیدسیدمنوچهرمدق به روایت همسر بزرگوارایشون تقدیم نگاه سبز شما عزیزان وهمراهان میشود🙏🌷....... قسمت بیست وهشتم👇👇
『عارف‌ شهید』(موسسه فرهنگی شمیم عشق)
🔅🔅🔅 🌷 بسم رب الشهدا 🌷 🔸قسمت بیست و هفتم 🔸اینک شوکران 1(منوچهر مدق به روایت همسر شهید) اما من نفسانی
🔅🔅🔅 🌷 بسم رب الشهدا 🌷 🔸قسمت بیست و هشتم 🔸اینک شوکران 1(منوچهر مدق به روایت همسر شهید) لحظه های آخر هر سال سر نماز بود و سال که تحویل می شد، سجده ی آخرش بود. سه تایی شش دانگ حواس مان به منوچهر بود.از این فکر که ممکن بود نباشد، اشک مان می ریخت و او سر نماز انگار می خندید. پر از آرامش بود و اشتیاق، و ما پر از تلاطم. نمازش که تمام شد، دستش را حلقه کرد دور سه تایمان. گفت: شما به فکر چیزی هستید که می ترسیدید اتفاق بیفتد، من نگران عید سال بعد شما هستم. این طوری که می بینم تان، می مانم چجوری شما را بگذارم بروم. علی گفت: بابا، این حرف چیه اول سال می زنی؟ گفت: نه بابا جان، سالی که نکوست از بهارش پیداست. من از خدا خواسته م توانم را بسنجد. دیگر نمی توانم ادامه بدهم. 🌹🌹🌹 تا من آرام می شدم، علی با صدا گریه می کرد. علی ساکت می شد، هدی گریه می کرد. منوچهر نوازش مان می کرد. زمزمه می کرد: سال دیگر چه بکشم که نمی توانم دل داری تان بدهم؟ بلند شد. رفت رو به رویمان ایستاد. گفت: باور کنید خسته ام. سه تایی بغلش کردیم. گفت: هیچ فرقی نیست بین رفتن و ماندن. هستم پیش تان. فرقش این است که من شما را می بینم و شما من را نمی بینید. همین طور نوازش تان می کنم. اگر روح مان به هم نزدیک باشد، شما هم من را حس می کنید. 🌹🌹🌹 سخت تر از این را هم می بیند؟ منوچهر گفت: هنوز روزهای سخت مانده. مگر او چقدر توان داشت؟ یک آدم معمولی که همه چیز را به پای عشق تحمل می کرد. خواست دلش را نرم کند. گفت: اگر قرار باشد تو نباشی، من هم صبر ندارم. عربده می زنم. کولی بازی در می آورم. به خدا شکایت می کنم. منوچهر خندید و گفت: صبر می کنی. 🌹🌹🌹 چرا این قدر سنگ دل شده بود؟ نمی توانست جمع کند بین این که آدم ها نمی توانند بدون دل بستگی زندگی کنند و این که باید بتوانند دل بکنند. می گفت: من هم دوستت دارم، ولی هر چیز حد مجاز دارد. نباید وابسته شد. 🌹🌹🌹 بعد از عید، دیگر نمی توانست پایش را زمین بگذارد. ریه اش، دست و پایش، بیناییش و اعصابش همه به هم ریخته بود. آن قدر ورم کرده بود که پوستش ترک می خورد. با عصا راه رفتن برایش سخت شده بود. دکترها آخرین راه را تجویز کردند. برای این که مقاومت بدنش زیاد شود، باید آمپول هایی می زد که نهصد هزار تومن قیمت داشتند. دو روز بیش تر وقت نداشتیم بخریم. زنگ زدم بنیاد جانبازان، به مسئول بهداشت و درمان شان. گفت: شما دارو را بگیرید، نسخه ی مهر شده را بیاورید، ما پولش را می دهیم. من نهصد هزار تومن از کجا می آوردم؟ گفت: مگر من وکیل وصی شما هستم؟ و گوشی را قطع کرد. 🌹🌹🌹 وسایل خانه را هم می فروختم، پولش جور نمی شد. برای خانه و ماشین چند روز طول می کشید مشتری پیدا شود. دوباره زنگ زدم بنیاد. گفتم: گفتم: نمی توانم پول جور کنم. یک نفر را بفرستید بیاید این نسخه را ببرد بگیرد. همین امروز وقت دارم. گفت: ما همچین وظیفه ای نداریم. گفتم: شما من را وادار می کنید کاری کنم که دلم نمی خواهد. اگر آن دنیا جلوی من را گرفتند، می گویم مقصر شمایید. به نادر گفتم هر طور شده پول جور کند، حتی اگر نزول باشد. نگذاشتیم منوچهر بفهمد، وگرنه نمی گذاشت یک قطره آمپول برود توی تنش. اما این داروها هم جواب نداد. 🔸ادامه دارد ...... 💐 شادی ارواح طیبه ی شهدا صلوات 💐 --------------------------------------
🔮 مجموعه پیام‌های مکتب عاشورا ♨️ پیام : همراهی با امام زمان(عج)، مبنای آزمایشِ مسلمانی‼️ ✅ امام معصوم(ع)، «صراط مستقیم» است. پیروی از امام، مبنای آزمایشِ مدّعیانِ مسلمانی در هر دوره‌ای بوده است!
4_6001224392426654325.mp3
14.4M
🎧 / / 🎼 حسین عزیز دلم❤️... 🎤 ♦️ شب پنجم ــدرخاڪریزخاطـراٺ شـ❤️ـدا همراہ باشید👇👇 شمادعوت شدید •🕊🍃..🌷..🍃🕊• https://eitaa.com/joinchat/4043112493C208995c093