eitaa logo
『عارف‌ شهید』(موسسه فرهنگی شمیم عشق)
1.8هزار دنبال‌کننده
10.9هزار عکس
4.6هزار ویدیو
77 فایل
*موسسه‌فرهنگی‌ هنری و پژوهشیِ شمیم‌عشق‌رفسنجان* شماره ثبت 440 به یادشهیدعارف‌محمدحسین یوسف الهی وبه یادتمامی شهدا کپی‌از‌مطالب‌کانال‌با‌ذکر‌صلوات‌آزاد‌است🪴 ارتباط با ادمین: 『 @shamimeshghar
مشاهده در ایتا
دانلود
🌠☫﷽☫🌠 🕊زیارتنامه ی 🕊 🌹🌱اَلسَّلامُ عَلَیکُم یَا اَولِیاءَ اللهِ وَ اَحِبّائَهُ🌷اَلسَّلامُ عَلَیکُم یَا اَصفِیَآءَ اللهِ وَ اَوِدّآئَهُ🌷 اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصَارَ دینِ اللهِ🌷اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ رَسُولِ اللهِ🌷اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَمیرِالمُومِنینَ🌷اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ فاطِمَةَ سَیِّدَةِ نِسآءِ العالَمینَ🌷اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَبی مُحَمَّدٍ الحَسَنِ بنِ عَلِیٍّ الوَلِیِّ النّاصِحِ🌷اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَبی عَبدِ اللهِ🌷 بِاَبی اَنتُم وَ اُمّی طِبتُم🌷وَ طابَتِ الاَرضُ الَّتی فیها دُفِنتُم ، وَفُزتُم فَوزًا عَظیمًا🌷فَیا لَیتَنی کُنتُ مَعَکُم فَاَفُوزَمَعَکُم🌹🌱 💐 امروز ۱۹ مرداد ماه سالروز شهادت مدافع حرم" " و " " گرامی باد 🏴 🖤 ــدرخاڪریزخاطـراٺ شـ❤️ـدا همراہ باشید👇👇 شمادعوت شدید •🕊🍃..🌷..🍃🕊• https://eitaa.com/joinchat/4043112493C208995c093
🎋🍁🕊🎋🍁🎋🕊 وصیت نامه📝 شهید مهدی عاصی تهرانی🌹 بسم الله الرحمن الرحیم خدایا تو خود می دانی که دلم می خواست که در راه رضای تو قدم بردارم که در قالب اوقات برنداشتم، به خاطر اینکه نمی دانستم و باز عمل می کردم، به این دلیل بود که تو را نشناختم و نمی دیدم... خدایا هنوز هم نمی دانم این خودم هستم که این جریده را می نویسم یا نفس سرکش و جاه طلب من است. ای عزیز! ای ستار! ای غفار، با این عقل و چشم ناقصم ذره ای از کرم و لطف و ستاریت تو را حداقل در خودم می بینم که من چه بوده ام و تو مرا چگونه نشان دادی، من چه کردم و تو پنهان کردی، من چه راهی را می رفتم و تو نگذاشتی و بخشیدی و هدایت کردی... پس از شکر خداوند که این سعادت را نصیب من کرد که در این راه که همانا راه انبیا و اولیا خاص خداوند است قدم برداشته و رهبر آنها باشم. و با تشکر از خانواده ام که طوری عمل کردند که من بتوانم در مسیر زندگی چنین راهی را انتخاب کنم. فرزندانم را خوب تربیت کنید و خود نیز دنباله رو راه شهیدان از صدر اسلام تا انقلاب اسلامی ایران باشید و امام (ره) را فراموش نکنید. به حرف یاوه گویان توجهی نکنید و با توکل به خدا بر دهان یاوه گویان بکوبید به امید زیارت کربلا و قدس عزیز. خداوند انشاء الله مرا در زمره شهدای انقلاب اسلامی قرار دهد. 🌹تاریخ ولادت: مرداد ماه ۱۳۳۲ 🌷تاریخ شهادت: مهر ماه ۱۳۶۵ 🌷محل شهادت: شلمچه 🌹شادی ارواح مطهر شهدا صلوات 🎋🍁🕊🎋🍁🎋🕊
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
تلاوت یک آیه از"قرآن کریم"(سوره مبارکه نساء)بهمراه ترجمه آن،هدیه به شهیدعارف،محمدحسین وسرداردلهاحاج قاسم ❤❤ . ✨بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیم بنام خداوند بخشنده ومهربان✨ يَا أَيُّهَا الَّذِينَ أُوتُوا الْكِتَابَ آمِنُوا بِمَا نَزَّلْنَا مُصَدِّقًا لِمَا مَعَكُمْ مِنْ قَبْلِ أَنْ نَطْمِسَ وُجُوهًا فَنَرُدَّهَا عَلَىٰ أَدْبَارِهَا أَوْ نَلْعَنَهُمْ كَمَا لَعَنَّا أَصْحَابَ السَّبْتِ ۚ وَكَانَ أَمْرُ اللَّهِ مَفْعُولًا ﴿٤٧﴾🖤 ای کسانی که به شما کتاب آسمانی داده شده! به آنچه [بر پیامبر اسلام] نازل کردیم که تصدیق کننده تورات و انجیلی است که با شماست ایمان آورید، پیش از آنکه چهره هایی را [از شکل و شخصیت انسانی] محو کنیم، و [به کیفر تکبّر در برابر پیامبر اسلام و قرآن] به کفر و گمراهی بازگردانیم، یا چنان که اصحاب سبت را لعنت کردیم، لعنت کنیم؛ و فرمان خدا همواره شدنی است. (۴۷)🖤
برای رفع گرفتاریها تسبیحات حضرت زهرا سلام الله علیها رابا دقت بگویید...🖤🖤
‍ سلام دوستان مهمون امروزمون برادر محمدرضا هست🥰✋ *رویاے صادقه*🌙 *شهید محمدرضا ایل بیگ بختیاری*🌹 تاریخ تولد: ۱۶ / ۱۲ / ۱۳۵۳ تاریخ شهادت: ۲۷ / ۳ / ۱۳۷۳ محل تولد: تهران محل شهادت: پیرانشهر *🌹مادر شهید ← من چهار فرزند دختر داشتم و آرزو داشتم که یک پسر هم خدا به من می‌داد.🌙 خیلی نذر و نیاز کردم و از درگاه خداوند شب و روز خواستم که فرزند پسری به من بدهد📿یک شب که با همین احوالات خوابیده بودم، خوابی را دیدم.💫در خواب دیدم که حضرت زینب و حضرت فاطمه(س) به نزد من آمدند🌙و کودک پسری را به من دادند و گفتند این فرزند را خداوند به تو عطا کرده است.🌷چند روزی سپری شد و من متوجه شدم، باردار هستم🌙 مدتی گذشت محمدرضا هنوز به دنیا نیامده بود،🍂خواب دیدم که در یک بیابانی هستم و در کنار رودخانه‌ای نشسته بودم💦و فرزندم بدنیا آمد و نوزاد پسر هم بود🍃 ناگهان مردی که لباس سبز تنش بود از داخل رودخانه آمد🌙و کودک را از من گرفت و برد.🥀من گریه و زاری کردم که این کودک پسر من است.🥀این خواب تعبیرش شهادت پسرم بود🕊️محمدرضا روز شهادت آقا امام سجاد(ع) به دنیا آمد🏴من چقدر خوشحال شدم که خداوند یک پسر به من داده است.🍃او از کوچکی در مساجد و هیئت‌ها بود و برای امام حسین (ع) خدمت می‌کرد.🌙تا اینکه به سن سربازی رسید و داوطلبانه به جنگ می‌رفت💥روز تاسوعا بود که خبر شهادت پسرم را برایم آوردند،🥀محمدرضا روز شهادت امام سجاد(ع) به دنیا آمد🕊️و سالها بعد دقیقا روز شهادت امام سجاد(ع) به خاک رفت🌙و میهمان اهل بیت شد*🕊️🕋 *شهید محمدرضا ایل بیگ بختیاری* *شادی روحش صلوات*💙🌹
دست‌نوشته‌شهیدمحسن‌حججی: ‌ بسم‌رب‌الحسین... خدایا، نمیدانم‌چگونه‌بنویسم... اصلاچه‌بنویسم؟ توکه‌ازنهان‌وآشکارمن ازخودم‌به‌خودم‌آگاه‌تری ... اما می‌نویسم، عهدمی‌کنم ... ومی‌نویسم‌تاسندی‌باشد برقول‌وقرارهایم‌باشما... خدایاسپاس‌که‌خلوتی‌دوباره‌برایم‌فراهم‌کردی.. ‌ خدایاپشیمانم، ازگذشته‌ام؛ ازاعمالم،ازپرونده‌ام... بدکرده‌ام... خدایاآشوبم... من،سوریه،جهاد... حکمتت‌چیست؟ خدایابدکرده‌ام،خوب‌می‌دانم وبه‌همین‌خاطرلايق‌شهادت‌نشدم. می‌دانم،تابه‌حال‌عهدهای‌زیادی‌بسته‌ام ... قول‌وقرارهای‌زیادی‌گذاشته‌ام ... ازعرفه‌نیت‌چله‌گرفتن‌داشتم اما...نشد... نتوانستم... صدای‌اذان‌می‌آید...لبیک...لبیک‌ اللهم لبیک... بی‌پرده‌بگویم ... اینبارمردانه‌آمده‌ام‌جلو... اینبارمی‌خواهم‌نیت‌چله‌ی‌شهادت‌ببندم. ازامروزتاعاشورا... تورابه‌حسین(ع)کمکم‌کن... تمام‌تلاشم‌رامی‌کنم‌هرروزبهترشوم... تاانشاالله،شهادت... ‌#۱۸مردادپنجمین سالگرد شهادت شهیدحججی گرامی باد
‍🌼🍃🍂🌺🍃🍂🌺🍃🍂 ⚫️ ⑧ 🖤شهید مدافع‌حرم 🖤شهید مدافع‌حرم ▪️محرم سال ۱۳۹۱ بود و نمایشی که باید روز عاشورایی دوباره، به پا می‌کرد. مهدی بختیاری باید بازیگر نقش ارباب‌مون، حسین علیه‌السلام می‌شد و سیدسجاد خلیلی هم باید سنگی می‌زد به پیشانیش! دست‌های سید، عادت به گرفتنِ عَلم داشت؛ دست‌هایی که یک عمر برای حسین سینه می‌زد اما حالا باید برای نمایش بهتر روز عاشورا، این نقش رو قبول می‌کرد! ▪️نَگم از دل آشوبی که در دل سیدسجاد به پا بود و در اون یک‌ماه تمرین این نمایش، چه شب‌هایی رو گذروند! نگم از خلوت‌هایی که در حسینیه داشت! نگم از لرزش دستش و بغضش موقع پرتاپ سنگ که برای سیدسجاد عاشورایی شده بود؛ عاشورایی که چندسال بعد، سیدسجاد رو در خانطومان برای همیشه حسینی کرد! ▪️حالا مهدی جان! تو که نقشت‌ رو خوب بازی کرده بودی! الان دوباره ترکش‌های روی چشمت چی میگه برامون! چرا یکی نمیاد پرده این نمایش رو بزنه کنار و بگه این فقط بازیه! چرا یکی نیست بیاد بگه آقامهدی از اون نقشت بیا بیرون، طاقتش رو نداریم؟ پسرت، امیرعباس، خونه منتظرته! ▪️تو و سیدسجاد کجای قصه بودین و ما کجای اون نمایش جا موندیم؟! چه خوب شماها نقش بندگی و نقش حسینی بودنتون رو در واقعیت ثابت کردین و حالا همه دارن تماشاتون می‌کنند. شهادتتون مبارک رفیق های آسمونی! دست‌مون رو بگیرین که غرق شده‌ایم در این دنیا و نمایشنامه‌هایش... 🏴 🖤 ــدرخاڪریزخاطـراٺ شـ❤️ـدا همراہ باشید
شبی تو خواب دیدمش.... بهم گفت: به بچه ها بگو سمت گناه هم نرن... اینجا خیلی سخت می گیرن...! بابت مداحی هیچ صله‌ای دریافت نمی‌ کرد می‌گفت صله من رو باید خود آقا بدهد ... اتاقشان به حرم خیلی نزدیک بود، شب شهادت حضرت زهرا(س) رو به حرم حضرت زینب (س) ایستاده بود و رو به خانم گفت: 15سال نوکری کردم، یک شبش رو قبول کن و امشب سند شهادتم رو امضا کن. فرداش در عملیات انتحاری که در نزدیکی حرم صورت گرفته بود حین کمک رسانی به مصدومان از ناحیه پهلو و بازوی چپش 40 ترکش خورد و شد... آخر وصیتنامه اش نوشته بود: «وعدۂ ما بهشت...» بعد روی بهشت را خط زدہ بود اصلاح کردہ بود : وعدۂ ما "جَنَّتُ الْحُسِیْن علیہ‌السلام" 🌷طلبه، بسیجی، ذاکر اهل بیت(ع)، خادم شهدا ... 🏴سلام بر حسین شهید🏴 🏴 🖤 ــدرخاڪریزخاطـراٺ شـ❤️ـدا همراہ باشید
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
AUD-20220714-WA0021.mp3
11.25M
۴۴ ⭕️ اشتباه نکنید ؛ ✘ نه چشمِ برزخی لازم است! ✘ و نه کشف و شهودِ ماورایی! شما با فرمولی بسیار ساده، قادرید میزان قدرت باطنی و روحیِ خود و دیگران را، محک بزنید! 🏴 🖤 ــدرخاڪریزخاطـراٺ شـ❤️ـدا همراہ باشید👇👇 شمادعوت شدید •🕊🍃..🌷..🍃🕊• https://eitaa.com/joinchat/4043112493C208995c093
🔴 ‌‌ای کاش این زحمات را در راه انجام میدادم 🔹 تأسّف مرحوم حاج شيخ حسنعلی نخودکی در رابطه با انجام عبادات و اوراد و ختومات 🔺 آقای سید مرتضی مجتهدی سیستانی می نویسد: 🌕 مرحوم حاج شیخ حسنعلی اصفهانی (معروف به نخودکی) از دوران کودکی به عبادات و ریاضت ها اشتغال داشته و زحمات فراوان و طاقت فرسایی را برای رسیدن به اهداف بلند روحی متحمل شده بودند که فوق العاده مهم و پر زحمت بوده است. 🔹 (تا جایی رسید که با یک نفسی و ذکری و... مریض شفا می دادند و ... ) 🔹 آن بزرگوار هر چه ذکر و ورد و ختم و نماز و آیات قرآنی که در مدت عمر خود از کودکی انجام داده بودند را یادداشت کرده و در کتابی جمع آوری نمودند؛ 🔹 و چون در این کتاب رازها و نکات مهمی وجود داشت، صلاح نمی‌دانستند که آن را در اختیار همگان قرار دهند، به همین جهت آن را مخفی نگه داشتند و در دسترس افراد قرار نمی دادند. 🔺 مرحوم پدرم در ارتباط با آن کتاب می فرمودند: 🔹 مرحوم حاج شیخ حسنعلی اصفهانی در اواخر حیات خود آن کتاب را به مرحوم آیت الله حاج سید علی رضوی دادند. مقصود از نقل این جریان، نکته مهمی است که مرحوم حاج شیخ در آخر آن کتاب مرقوم فرموده اند. 🔹 نکته ای که باید درس مهمی برای همه کسانی که در راه معنویات و سیر و سلوک شرعی سعی می کنند. 🔺نکته مهم مطلب اینجاست: آنچه ایشان در آخر کتاب خود نوشته اند این است:️ 🔹 ای کاش این اذکار و ختومات و این وردها و زحمات را در راه نزدیک شدن و تقرب به امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف انجام می‌دادم. ( و ای کاش ما هم تمام تلاشمان را در راه تعجیل در فرج حضرت قرار دهیم) منابع: 📚 سند مطلب کتاب صحیفه مهدیه 📚 کتاب نشان از بی نشانها زندگی نامه شیخ حسنعلی اصفهانی ( نخودکی )
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
گاه ، آهسته فقط وای برادر میخواند لبِ تشنه ، «قُتِلوا» بود كه از بَر میخواند اشك میریخت ، وَ هر آینه میگفت: حسین(ع) تا دمِ مرگ، فقط روضه ی حنجر میخواند شهادت سید الساجدین ، امام عارفان و عاشقان ، یادگار کربلا ،حضرت سجاد علیه‌السلام تسلیت باد. 🏴 🖤 ــدرخاڪریزخاطـراٺ شـ❤️ـدا همراہ باشید👇👇 شمادعوت شدید •🕊🍃..🌷..🍃🕊• https://eitaa.com/joinchat/4043112493C208995c093
‍ ▪️حسین علی هایش را دانه به دانه به فرستاد تا بدانند سرباز است نه بنده اما حسین یک را باقی گذاشت تا همان دینی که برایش همه هایش را به قربانگاه کشاند و هدایت گر داشته باشد. ▪️از سوال کردند یابن رسول الله چرا اینقدر بی‌تابی می‌کنید مگر در خاندان شما وجود نداشته گفتند: چرا وجود داشته اما نه.... ▪️ خون دل‌هایی که علی پسر حسین خورد از جسارت و اسارت شعله‌ایی را کرده که تا و قیامت لا بارد ابدا.... ▪️ خون دل‌ها خورد علی‌بن‌حسین تا ناله‌ی غریبش در تن و ما بنشیند و ما را در غم خود کند. ▪️ در امام غریبم همین بس در می‌کرد تا بگوید آنچه رسول‌الله باید بداند، از خفقان همین را فهمیدم که عارفی باید در به راز بگوید. 🕊شهادت تسلیت . ✍نویسنده:
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
▪️زین‌العابدین چهل سال داد کشید ... ▪️به مناسبت شهادت امام سجاد (ع) 🏴 🖤 ــدرخاڪریزخاطـراٺ شـ❤️ـدا همراہ باشید👇👇 شمادعوت شدید •🕊🍃..🌷..🍃🕊• https://eitaa.com/joinchat/4043112493C208995c093
AUD-20220809-WA0075.mp3
4.51M
دیدن قتال غم انگیزکربلا😭 🥀شهادت امام سجاد ع تسلیت باد🖤 👤حاج میثم مطیعی 🏴 🖤 ــدرخاڪریزخاطـراٺ شـ❤️ـدا همراہ باشید👇👇 شمادعوت شدید •🕊🍃..🌷..🍃🕊• https://eitaa.com/joinchat/4043112493C208995c093
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥عجب بصیرتی دارد این مداح اهل بیت (ع) مهدی رسولی،،، چند بار تماشا کنید 👈 ما ملت امام حسینیم 🏴 🖤 ــدرخاڪریزخاطـراٺ شـ❤️ـدا همراہ باشید👇👇 شمادعوت شدید •🕊🍃..🌷..🍃🕊• https://eitaa.com/joinchat/4043112493C208995c093
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
با صدای اذان از سر سفره بلند شد. گفتیم: غذات سرد میشه. گفت: نه! میرم نماز، وگرنه غذای روحم سرد میشه وقت 📿📿📿 🏴 🖤 ــدرخاڪریزخاطـراٺ شـ❤️ـدا همراہ باشید👇👇 شمادعوت شدید •🕊🍃..🌷..🍃🕊• https://eitaa.com/joinchat/4043112493C208995c093
『عارف‌ شهید』(موسسه فرهنگی شمیم عشق)
💐بسم رب الشهدا و الصدیقین💐 #هنوز_سالم_است #قسمت_نهم محمد رضا با تمام توانش همه آموزش ها را دنبال م
💐بسم رب الشهدا و الصدیقین💐 آموزش ها از فردا شروع می شد. محمدرضا و یازده نفر دیگر از بچه‌ها توی یک چادر ساکن شدند. توی گردان، از همه کوچک تر بود،اما اخلاق و رفتارش مثل بچه‌ها نبود؛ مؤدب،موقر و سنجیده رفتار می کرد. ساعت ها دویدن ، کلاغ پر، سینه خیز رفتن، غلت زدن و .... با آنچه در پادگان 21 حمزه دیده بودند ،زمین تا آسمان فرق داشت. فرمانده ها هم سخت گیر بودند ؛هر چند در ساعت های غیر آموزشی مثل برادری مهربان بودند. کلاس های اختصاصی هم شروع شد. یادگیری کاشت و خنثی سازی انواع مین ضد نفر، کیکی، گوجه ای، M 64، تله ای ، ضد خودرو، ضد تانک، M 19 ،که آمریکایی بود و در ایران تولید می شد و ... در گرمای جنوب، ساعت ها زیر آفتاب داغ دویدن و آموزش دیدن ، توان و تحملی می خواست که محمد رضا داشت؛ یعنی خواسته بود که داشته باشد. حتی رزم شب و خشم شب هایی که ترحّم بقیه ی نیروها را بر می انگیخت، برای محمد رضا شفیعی،جمعی گردان تخریب،کار قابل تحملی بود . وقتی بشکه ی فوگاز کنار چادر منفجر می شد و تیربارها شروع به زدن می کردند، وقتی فرمانده بر سر بچه‌ها فریاد می زد و دستور «بشین پاشو» و «بدو غلت بزن» می داد محمد رضا چهارده ساله مثل تیری که از چلّه کمان رها شده باشد، از جا کَنده می شد، و می دوید و در سرما و تاریکی بیابان روی خارها غلت می زد. صبح که می شد خسته،با بدنی کوفته می نشست و با ناخن گیر خارهایی را که در لباس و دست و پایش فرو رفته بود، بیرون می آورد و ... این سختی ها برای محمد رضا مثل پاک کنی بودند که نوشته های روحش را پاک می کردند و دوباره می نوشتند. آدم های جبهه انگار جور دیگری بودند؛با آدم های شهر فرق داشتند. ذکر های بچه‌ها،دفترچه های مراقبت از اعمالشان ، مهربانی هایشان، «فاستبقوا الخیرات» بودنشان، نماز های جماعتشان ،سجده های شکر مدامشان، تلاوت های قرآنشان که با اشک همراه بود و زیارت عاشورا های بعد نماز صبح، محمد رضا را زیر و رو کرده بودند نماز های شب حسینیه ی تخریب آنقدر عادی شده بود که «ریا» را از زندگی همه پاک می کرد.همین ها بودند که محمد رضا را دوباره،سه باره و چند باره به جبهه کشاندند. وقتی ترکش به پایش خورد حس شیرینی ته دلش نشست. حس کرد که خدا گوشه ی چشمی هم به او دارد. بستری شده بود تا دوباره جان بگیرد.کمی که بهتر شد ، دوباره راهی جبهه شد . 👈😍😔بسیجی شانزده ساله ای ک نگاه خدا را دنبال خودش می دید یا اینکه خودش را در مقابل خدا می دید😔😍👉 ادامه دارد......
توجه🎉🎉 توجه🎉🎉 ارزانسرای پوشاک طلاب افتتاح شد.👕👖👗 تعدادی از طلاب بایه کاره جهادی میخوان بایه تیر دونشون بزنن🤩🤩🤩 هم لباس باقیمت مناسب وسودکم به طلاب ومومنین بفروشن 😎😎 وهم ماهانه مقداری ازسود رو به ایتام ونیازمندان پرداخت کنن.💝💝💝 بااحترام ازتون خواهش میکنم به کانال ما سری بزنین ودراین کار خیر مارو همراهی کنید.👑👑👑👑 مطمینم‌از اومدنتون به کانال پشیمون نمیشین.💣💣 ورود آقایون‌ممنون🚫🚫 @arzansaraytollab
『عارف‌ شهید』(موسسه فرهنگی شمیم عشق)
یا اباالغوث ادرکنی: 🔅🔅🔅 🌷 بسم رب الشهدا 🌷 🔸قسمت بیست و نهم 🔸اینک شوکران1(منوچهر مدق به روایت همسر شه
🔅🔅🔅 🌷 بسم رب الشهدا 🌷 🔸قسمت سی ام 🔸اینک شوکران1(منوچهر مدق به روایت همسر شهید) دلش می خواست قبل از رفتن، دوستانش را ببیند و خداحافظی کند. گفتم: معلوم نیست کی می رویم. گفت: فکر نمی کنم ماه شعبان به آخر برسد. هر چه هست توی همین ماه است. بچه های لجستیک و ذوالفقار و نیروی زمینی را دعوت کردیم. زیارت عاشورا خواندند و نوحه خوانی کردند. بعد از دعا، همه دور منوچهر جمع شدند. منوچهر هی می بوسیدشان. نمی توانستند خداحافظی کنند. می رفتند، دوباره برمی گشتند، دورش را می گرفتند. گفت: با عجله کفش نپوشید. صندلی آوردم. همین که خواست بنشیند، حاج آقا محرابیان سرش را گرفت و چند بار بوسید. بچه ها برگشتند. گفتند: بالاخره سر خانم مدق هوو آمد! گفتم: خداوکیلی منوچهر، من را ببش تر دوست داری یا حاج آقا محرابیان و دوستانت را؟ گفت: همه تان را به یک اندازه دوست دارم. سه بار پرسیدم و همین را گفت. نسبت به بچه های جنگ این طور بود. هیچ وقت نمی دیدم از ته دل بخندد، مگر وقتی آن ها را می دید. با تمام وجود بوشان می کرد و می بوسیدشان. تا وقتی از در رفتند بیرون، توی راهرو ماند که ببیندشان. 🌹🌹🌹 روزهای آخر، منوچهر بیش تر حرف می زد و من گوش می دادم. می گفت: همه ی زندگیم مثل پرده ی سینما جلوی چشم آمده. گوشه ی آشپزخانه تک مبلی گذاشته بودم. می نشست آن جا. من کار می کردم و او حرف می زد. خاطراتش را از چهارسالگی تعریف می کرد. 🌹🌹🌹 منوچهر هوس کرده بود با لثه هایش بجود. سال ها غذایش پوره بود. حتی قورمه سبزی را که دوست داشت، فرشته برایش آسیاب می کرد که بخورد. اما آن روز حاضر نبود پوره بخورد. فرشته جگرها را دانه دانه سرخ می کرد و می گذاشت دهان منوچهر. لپش را می کشید و قربان صدقه ی هم می رفتند. دایی آمده بود به شان سر بزند. نشست کنار منوچهر. گفت: این ها را ببین. عین دو تا مرغ عشق می مانند. 🌹🌹🌹 از یک چیز خوش حالم و تاسف نمی خورم؛ این که منوچهر را دوست داشتم و بهش نگفتم. از کسی هم خجالت نمی کشیدم. منوچهر به دایی گفت:یک حسی دارم، اما بلد نیستم بگویم. دوست دارم به فرشته بگویم از تو به کجا رسیده م، اما نمی توانم. دایی شاعر است. به دایی گفت: من به شما می گویم. شما شعر کنید، سه چهار روز دیگر که من نیستم، برای فرشته از زبان من بخوانید. دایی قبول کرد، گفت: می آورم خودت برای فرشته بخوان. منوچهر خندید و چیزی نگفت. بعد از آن، نه من حرف رفتن می زدم، نه منوچهر. اما صبح که بیدار می شدم، به قدری فشارم می آمد پایین که می رفتم زیر سرم. من که خوب می شدم، منوچهر فشارش می آمد پایین. ظاهرا حالش خوب بود. حتی سرفه نمی کرد. فقط عضلات گردنش می گرفت و غذا را بالا می آورد. من دلهره و اضطراب داشتم. انگار از دلم چیزی کنده می شد. اما به فکر رفتن منوچهر نبودن. 🌹🌹🌹 ظهر سه شنبه غذا خورد و خون و زرداب بالا آورد. به دکتر شفاییان زنگ زدم. گفت: زود بیاوریدش بیمارستان. عقب ماشین نشستیم. به راننده گفت: یک لحظه صبر کنید. سرش روی پام بود. گفت: سرم را بگیر بالا. خانه را نگاه کرد. گفت: دو روز دیگر تو برمی گردی. نشنیده گرفتم. چشم هایش را بست. چند دقیقه نگذشته بود که پرسید: رسیدیم؟ گفتم: نه، چیزی نرفته ایم. گفت: چقدر راه طولانی شده. بگو تندتر برود. 🔸ادامه دارد ...... 💐 شادی ارواح طیبه ی شهدا صلوات 💐 ------------------------------------