#یادبود | #دفاع_مقدس
کاش می دانستم
به چه می اندیشی
كه چنین گاه به گاه
میسرانی بر چشم
غزل داغ نگاه
می سرایی از لب
شعر مستانه آه
كاش میدانستی
به چه می اندیشم
كه چنین مبهوتم
من فقط جرعه ای از مهر شما نوشیدم
با شما ترجمه عشق خدا را دیدم...
خادمی این هفته به نیابت از شهید خداداد سلیمانی که در آزادسازی خرمشهر کربلایی شد
🌹🍃ایتا
eitaa.com/arshianenoor
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔴 من و تو در مقابل خون شهدا مسئولیم ... کلام شهید
🍁اول هفته آذر ماه شما پُر برکت
🍂و معطر با ذکر شریف
🍁صلوات بر حضرت محمد (ص)
🍂و خاندان مطهرش
🍁 اللّهُمَّصَلِّعَلي
🍂 محَمَّدوَآلِمُحَمَّد
🍁 وعَجِّلفَرَجَهُــم
صدای شهیدان.mp3
2.95M
🎧 صدای شهیدان
امام خامنهای روحی فداه❤️
باید گوشمان را اصلاحکنیم تا پیام شهدا را بشنویم😔
پ.ن: صدای شهیدان را میشنویم؟!
مثل شهدا از ولایت تبعیت میکنیم؟!
مثل شهدا برای اسلام و انقلاب تلاش و جهاد میکنیم؟!
❁﷽❁
عشقند
آن عاشقانی که
خواستند گمنام بمانند
و پلاکشان را از گردنشان کندند
اما عکس امام را از سینه نکندند
شهـدای تفحص شده
عملیات خیبر
طلائیه🌷
#الّلهُمَّصَلِّعَلَیمُحَمَّدٍوَآلِمُحَمَّدٍ وَعَجِّلْفَرَجَهُمْ
🇮🇷
#طنز_جبهه
🚫ایست🚫
🌹خاطره ای از برخورد میان یکی از امرای ارتش با شهید حاج محمدابراهیم همت:
💎یک روز که فرماندهان ارتش، در یک قرارگاه نظامی برای طراحی یک عملیات، همه جمع شده بودند، حاج همت هم از راه رسید، امیرعقیلی، سرتیپ دوم ستاد «لشکر 30 پیاده گرگان»، حاجی را بغل کرد و کنارش نشست، امیر عقیلی به حاج همت گفت: «حاجی ! یک سوال دارم، یک دلخوری خیلی زیاد، من از شما دلخورم🤨.»
حاج همت گفت: «خیر باشد! بفرمائید! چه دلخوری😕؟»
امیر عقیلی گفت: «حاجی ! شما هر وقت از کنار پاسگاه های ارتش، از کنار ما که رد می شوی، یک دست تکان می دهی و با سرعت رد می شوی
اما حاجی جان، من به قربانت بروم، شما از کنار بسیجی های خودتان که رد می شوی، هنوز یک کیلومتر مانده، چراغ می دی، بوق می زنی، آرام آرام سرعت ماشین ات را کم می کنی، بیست متر مانده به دژبانی بسیجی ها، با لبخند از ماشین پیاده می شوی،دوباره باز دستی تکان میدهی، سوار می شوی و میروی. رد میشی اصلا مارو تحویل نمی گیری حاجی، حاجی به خدا ما هم دل داریم.😅»
حاج همت این ها را که از امیر عقیلی شنید، دستی به سر امیر کشید و خندید 😄و گفت: «برادر من!اصل ماجرا این است که از کنار پاسگاه های شما که رد می شوم، این دژبان های شما هر کدام چند ماه آموزش تخصصی می بینند که اگر یک ماشین از دژبانی ارتشی ها رد شد، مشکوک بشوند؛ از دور بهش علامت میدهند، آرو آروم دست تکان میدهند، اگه طرف سرعتش زیاد بشه، اول علامت خطر میدهند،بعد ایست میدهند، بعد تیر هوائی میزنند، آخر کار اگر خواست بدون توجه دژبانی رد بشود.به لاستیک ماشین تیر میزنند.😄
ولی این بسیجی هایی که تو میگی، من یک کیلومتر مانده بهشان مرتب چراغ میدم، سرعتم رو کم میکنم، هنوز بیست متر مانده پیاده می شوم و یک دستی تکان میدهم و دوباره می خندم و سوار می شوم و باز آرام از کنارشان رد می شوم. آخر این بسیجی ها مشکوک بشوند.اول رگبار می بندند. بعد تازه یادشان میاد که باید ایست بدهند.🤦♂
یک خشاب و خالی می کنند، بابای صاحب بچه را در می آورند، بعد چند تا تیر هوائی شلیک می کنند و آخر که فاتحه طرف خوانده شد، داد می زنند ایست😂.»
این را که حاجی گفت، قرارگاه از خنده منفجر شد.😂
🤣🤣🤣😅😅
#با_هم_بخندیم😂