5.35M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
من فقر را ندیده ام، بلکه چشیدهام.
یادم نمیاد برنج یه کیلویی خریده باشیم، یا نیم کیلو گوشت... بساط پهن میکردم و کار میکردم.
📜 اساطیر نامه | مروری بر تاریخ
https://eitaa.com/joinchat/2868183226Cfce63ae436
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📹اولین فیلم رنگی از حرم امام رضا (ع)؛ ۱۳۱۸
✍۲۵ جولای ۱۹۳۹ میلادی، یک گردشگر سوئیسی به نام الامایارد از میان آتش جنگ جهانی دوم به همراه دوستش با یک ماشین سواری از راه افغانستان خودش را به ایران رسانده و با دوربینی که زیر لباسش پنهان کرده اولین فیلم رنگی از حرم امام رضا (ع) را ثبت کرده است
📜 اساطیر نامه | مروری بر تاریخ
https://eitaa.com/joinchat/2868183226Cfce63ae436
🔻امتحانات دانشآموزان تا پایان هفته لغو شد
📜 اساطیر نامه | مروری بر تاریخ
https://eitaa.com/joinchat/2868183226Cfce63ae436
🔻مردم عزیزمان مطمئن باشند که هیچ اختلالی در کار کشور به وجود نمیآید. .... همه چیز انشاءالله مرتب، منظم، کارهای کشور پیش میرود؛ هم امنیت کشور، هم امنیت مرزها، هم بقیه کارهایی که در سطح کشور به وسیله قوه مجریه باید انجام بگیرد، انجام میگیرد. مردم نگران و دلواپس نباشند.»
🏴فهرستی از ترور های صورت گرفته در تابستان 1360 توسط عمّال استکبار:
_30 تیر 1360شورش مسلحانه و آغاز آشوب های خیابانی با کشتار مردم و تخریب اموال عمومی به بهانه عزل بنی صدر
_2 تیر 1360 انفجار بمب در سالن انتظار راه آهن قم و به شهادت رسیدن جمعی از مردم بی گناه
_6 تیر 1360 ترور آیت الله خامنه ای نماینده امام در شورای عالی دفاع و امام جمعه تهران در مسجد ابوذر تهران
_7 تیر 1360بمب گذاری در دفتر حزب جمهوری اسلامی و به شهادت رساندن بیش از 72 تن از مقامات کشوری از جمله شهید بهشتی رئیس قوه قضائیه و 27 نماینده مجلس و 4 وزیر و 12 معاون وزیر
_14 مرداد 1360 ترور دکتر حسن آیت نماینده برجسته مردم تهران در مجلس
_8 شهریور 1360 ترور رئیس جمهور و نخست وزیر یعنی شهیدان: رجائی و باهنر و سرهنگ هوشنگ وحید دستجردی رئیس شهربانی کل کشور در حادثه بمب گذاری
_14 شهریور 1360 ترور آیت الله قدوسی دادستان کل کشور
_20 شهریور 1360ترور آیتالله سید اسدالله مدنی امام جمعه تبریز در محل نماز جمعه تبریز
و به فضل الهی همچنان ایستادهایم
📜 اساطیر نامه | مروری بر تاریخ
https://eitaa.com/joinchat/2868183226Cfce63ae436
🔻 این کشور روزهای خیلی سخت تری به خود دیده
انفجار در دفتر نخستوزیری
✍انفجار در دفتر نخستوزیری جمهوری اسلامی ایران در ۸ شهریور ۱۳۶۰ ساعت ۳ عصر در تهران در خیابان پاستور و در طی برگزاری جلسه شورای عالی امنیت ملی کشور با حضور رئیسجمهور و نخستوزیر وقت و دیگر اعضای شورا صورت گرفت. در این اتفاق، محمدعلی رجایی رئیسجمهور و محمدجواد باهنر نخستوزیر (در اثر انفجار)، عبدالحسین دفتریان مدیرکل مالی اداری نخستوزیری (در اثر خفگی در آسانسور) و یک پیرزن عابر در بیرون ساختمان کشته شدند. ۶ روز پس از این واقعه هوشنگ وحید دستجردی رئیس وقت شهربانی ایران نیز که در جلسه حضور داشت در اثر شدت جراحات ناشی از سوختگی درگذشت
📜 اساطیر نامه | مروری بر تاریخ
https://eitaa.com/joinchat/2868183226Cfce63ae436
🔻 این کشور روزهای خیلی سخت تری بخود دیده
بمب گذاری در دفتر حزب جمهوری اسلامی
✍حادثه بمب گذاری در دفتر مرکزی حزب جمهوری اسلامی در ۷ تیرماه ۱۳۶۰ رخ داد و منجر به شهادت هفتاد و چهار نفر از اعضای این حزب شد. انفجار در ساعت ۲۰:۳۰ در دفتر مرکزی حزب جمهوری اسلامی در سالن اجتماعات حزب واقع در محله سرچشمه تهران در جلسه ای که برای بررسی انتخابات ریاست جمهوری آینده برگزار می شد، رخ داد و منجر به شهید و مجروح شدن بسیاری از اعضای حزب جمهوری اسلامی که در مجلس شورای اسلامی و هیئت دولت عضویت داشتند، شد. سید محمد بهشتی رئیس دیوان عالی کشور و دبیر کل حزب جمهوری اسلامی از جمله شهدای حادثه هفت تیر بود.
📜 اساطیر نامه | مروری بر تاریخ
https://eitaa.com/joinchat/2868183226Cfce63ae436
🔻ما دیگر لیاقت انتخاب کردنت را نداشتیم.
خدا تو را انتخاب کرد..
📜 اساطیر نامه | مروری بر تاریخ
https://eitaa.com/joinchat/2868183226Cfce63ae436
📸 خدمات شهید امیر عبدالهیان در دوران وزارت امور خارجه اش
به اندازه کل تاریخ وزارت خارجه
📜 اساطیر نامه | مروری بر تاریخ
https://eitaa.com/joinchat/2868183226Cfce63ae436
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
مرحوم نادر طالبزاده: «به آقای رئیسی گفتم میدونی چرا رئیسی هستی؟!»
📜 اساطیر نامه | مروری بر تاریخ
https://eitaa.com/joinchat/2868183226Cfce63ae436
🔻 این کشور روزهای خیلی سخت تری به خود دیده
ماجرای ترور آیت الله خامنه ای، ۶ تیر ۱۳۶۰ ( قسمت اول)
✍چهار پنج روز از عزل بنیصدر میگذشت. جنگ با عراق و شورش منافقین بعد از اعلام جنگ مسلحانه با جمهوری اسلامی، بحث داغ محافل بود. آیتالله خامنهای که از جبههها برگشته و خدمت امام رسیده بودند، بعد از دیدار، طبق برنامهی شنبهها، عازم یکی از مساجد جنوبشهر برای سخنرانی بودند.
خودرو حامل آیتالله خامنهای که از جماران حرکت میکرد، آن روز مهمان ویژهای داشت؛ خلبان عباس بابایی که میخواست درد دلهایش را با نمایندهی امام در شورای عالی دفاع در میان بگذارد. آنها نیم ساعت زودتر از اذان ظهر به مسجد ابوذر رسیدند و گفتوگوشان را در همان مسجد ادامه دادند.
نماز ظهر تمام شد. آقا رفتند پشت تریبون. نمازگزاران همانطور منظم در صفوف نماز نشسته بودند. پرسشهای نوشتهی مردم را به سخنران میدادند، اگرچه بعضی از پرسشها تند و حتی گاهی بیربط بود. آقا در سخنرانی مقدمهای چیدند تا به اینجا رسیدند که: «امروز شایعات فراوانی بین مردم پخش شده و من میخواهم به بخشی از آنها پاسخ بدهم.»
بین جمعیت ضبط صوتی دست به دست شد تا رسید به جوانی با قد متوسط و موهای فری و کت و پیراهن چهارخانه و صورتی با تهریش مختصر که آن روزها کلیشهی چهره و تیپ خیلی از جوانها بود. خودش را رساند به تریبون. ضبط را گذاشت روی تریبون؛ درست مقابل قلب سخنران. دستش را گذاشت روی دکمهی Play. شاسی تق تق صدا کرد و روشن نشد؛ مثل حالت پایان نوار، اما او رفت
یك دقیقه نگذشت که بلندگو شروع کرد به سوت کشیدن. آقا همینطور که صحبت میکردند، گفتند: «آقا این بلندگو را تنظیم کنید.» بعد خودشان را به سمت چپ کشیدند و از پشت تریبون کمی عقب آمدند و به صحبت ادامه دادند: «در زمان امیرالمؤمنین، زن در همهی جوامع بشری -نه فقط در میان عربها- مظلوم بود. نه میگذاشتند درس بخواند، نه میگذاشتند در اجتماع وارد بشود و در مسائل سیاسی تبحر پیدا بکند، نه ممکن بود در میدانهای... انفجار!
📜 اساطیر نامه | مروری بر تاریخ
https://eitaa.com/joinchat/2868183226Cfce63ae436
🔻 این کشور روزهای خیلی سخت تری به خود دیده
ماجرای ترور آیت الله خامنه ای، ۶ تیر ۱۳۶۰ ( قسمت دوم)
✍آقا که هنگام سخنرانی رو به جمعیت و پشت به قبله بودند، با یک چرخش 45 درجهای به طرف چپ جایگاه افتادند. اولین محافظ خودش را بالای سر آقا رساند. مسجد کوچک بود و همان یك محافظ، به تنهایی تلاش كرد كه آقا را بیاورد بیرون. امام جماعت، متحیر وسط مسجد مانده بود. چشمش به یك ضبط صوت افتاد كه مثل یک کتاب، دو تکه شده بود. روی جدارهی داخلی ضبط شكسته، با ماژیک قرمز نوشته بودند «عیدی گروه فرقان به جمهوری اسلامی».
آقا بیرون از مسجد، در آغوش محافظ، لحظاتی به هوش آمدند. سرشان را آوردند بالا، اما زود سرشان افتاد. محافظها بلیزر سفید که انگار ترمز نداشت را با سرعتی غیر قابل تصور میراندند. در مسیر بیمارستان، هر وقت به هوش میآمدند، زیر لب زمزمهای میکردند؛ شهادتین میگفتند. لبها و چشمها تکان میخوردند؛ خیلی کم البته.
در خیابان قزوین، خودرو به یک درمانگاه کوچک رسید. پنج نفر آدم با قیافهی خونآلود و اسلحه به دست، وارد درمانگاه شدند و آقا را روی دست این طرف و آن طرف بردند. با آن صورت خونآلود، کسی امام جمعهی شهر را نشناخت. دکتری با گوشی، دکتری ضربان قلب را گرفت: «نمیشود کاری کرد.» محافظها با سرعت به سمت در خروجی رفتند. پرستاری که تازه از راه رسیده بود، پرسید: «ایشان کی هستند؟ دارند تمام میکنند» اسم آقای خامنهای را که شنید، گفت: «ببریدشان بیمارستان؛ اما یک کپسول اکسیژن هم با خودتان ببرید.»
انگار کسی صدای آن پرستار را نشنید. پرستار کپسول را برداشت و خودش را به ماشین رساند. «آقا این کپسول لازمتان است.» کپسول اكسیژن و پایهی آهنی چرخدار را نمیشد برد توی ماشین. پایههای کپسول را تکیه دادند روی رکاب ماشین و پرستار هم نشست بالای سر آقا. در تمام راه، ماسك اکسیژن را روی صورت آقا نگه داشت و به همه دلداری داد.
یکی از محافظها پرسید: «حالا کجا برویم!؟» پرستار گفت: «بیمارستان بهارلو، پل جوادیه». محافظ بیسیم را برداشت. کُدشان «حافظِ هفت» بود. «مرکز 50- 50»؛ این رمزِ آمادهباش بود، یعنی حافظ هفت مجروح شده. کسی که پشت دستگاه بود، بلند زد زیر گریه. محافظ یکدفعه توی بیسیم گفت: «با مجلس تماس بگیر.» اسم دكتر فیاضبخش و چند نفر دیگر از پزشکهای مجلس را هم گفت؛ «منافی، زرگر، ... بگو بیایند بیمارستان بهارلو.»
ماشین را از در عقب بیمارستان بردند توی محوطه. برانکارد آورند و آقا را رساندند پشت در اتاق عمل. دکتر محجوبی که تازه جراحیش را تمام كرده بود، آقا را که با آن وضع دید، گفت خیلی سریع دوباره اتاق عمل را آماده کنند
📜 اساطیر نامه | مروری بر تاریخ
https://eitaa.com/joinchat/2868183226Cfce63ae436
🔻 این کشور روزهای خیلی سخت تری به خود دیده
ماجرای ترور آیت الله خامنه ای، ۶ تیر ۱۳۶۰ ( قسمت سوم)
✍سمت راست بدن پر از ترکش و قطعات ضبط صوت بود. قسمتی از سینه کاملاً سوخته، دست راست از کار افتاده و ورم کرده بود. استخوانهای کتف و سینه به راحتی دیده میشد. 37 واحد خون و فراوردههای خونی به آقا زدند. این همه خون، واکنشهای انعقادی را مختل کرد. دو سه بار نبض افتاد. چند بار مجبور شدند پانسمان را باز کنند و دوباره رگها را مسدود کنند. کیسههای خون را از هر دو دست و هر دو پا به بدن تزریق میكردند، اما باز هم خونریزی ادامه داشت.
یکدفعه یکی از دکترها دست از کار کشید. دستکشش را درآورد و گفت: «دیگر تمام شد.» بیراه نمیگفت؛ فشار تقریباً صفر بود. یکی دیگر از دکترها به او تشر زد که چرا کشیدی کنار؟
فشار کمکم بالا آمد و دوباره شروع کردند. دکتر منافی، همان طور که میآمد بیمارستان بهارلو، تلفن زده بود كه دکتر شیبانی، جراح عروق و دکتر ایرج فاضل هم بیایند. آقای بهشتی هم دکتر زرگر را خبر کرده بود. دکتر محجوبی که حال و روز دکتر زرگر را دید، گفت: «نگران نباش، من خونریزی را بند آوردهام.»
عمل تا آخر شب طول کشید، اما دیگر نمیشد درمان را آنجا ادامه داد. کنترل امنیتی بیمارستان بهارلو مشکل بود. هلیکوپتر خبر کردند اما نمیتوانستند بیمار را از میان ازدحام مردم نگران بیرون ببرند. با هزار ترفند، هلیکوپتر را وسط میدان بیمارستان نشاندند. تا برسند به بیمارستان قلب، خط مونیتور وضعیت نبض، دو بار ممتد شد.
دکترها میگفتند آقا چند مرتبه تا مرز شهادت رفته و برگشته. یکبار همان انفجار بمب بود، یكبار خونریزی بسیار وسیع و غیر قابل کنترل بود، یكبار هم جمع شدن پروتئینها در ریه و حالت خفگی. همهی اینها گذشت، اما بیمار تب و لرز شدیدی داشت. چند پتو میانداختند روی آقا. گاهی حتی دکترها بغلشان میکردند تا لرز را کمتر كنند. معلوم نبود منشأ این تبها کجاست؟ ضایعهی کوچکی هم در ریه دیده بودند.
آقا لولهی تنفس داشتند و نمیتوانستند حرف بزنند. خودشان کاملاً حس کرده بودند که دست راستشان کار نمیکند. اولین چیزی که با دست چپ نوشتند، دوتا سؤال بود؛ «همراهان من چطورند؟» «مغز و زبان من کار خواهد کرد یا نه؟»
زخمها زیاد بودند و درد زخمها هم خیلی زیاد بود اما دکترها میگفتند تحمل آقا بالاست. میگفتند «اصلاً مسکّنها به حساب نمیآیند. بحث دکترها این بود که بالاخره تکلیف این دست چه میشود؟ شکستگیش رو به بهبود بود، ولی هیچ علامت حرکتی نداشت. چند نفر از جراحان و ارتوپدها بحث میکردند که دست قطع شود یا بماند
📜 اساطیر نامه | مروری بر تاریخ
https://eitaa.com/joinchat/2868183226Cfce63ae436