آقای روحانی! بر سر گرگ آب توبه نریزید!»مدیر مسئول روزنامه کیهان نوشت: رئیسجمهور محترم این پرسش را بیپاسخ گذاشتند و توضیح ندادند که آمریکا، کِی و کجا اعلام کرده است که قصد توبه دارد؟
به گزارش خبرگزاری فارس حسین شریعتمداری مدیر مسئول روزنامه کیهان در یادداشتی تحت عنوان « آقای روحانی! بر سر گرگ آب توبه نریزید!» نوشت: دیروز آقای روحانی در جلسه هیئت دولت ضمن اشاره به برخی از مسائل این روزها، درباره چالش هستهای کشورمان فرمودند: «آمریکا آمده میگوید میخواهم توبه کنم و به برجام برگردم. حالا چقدر راست میگوید و در عمل به حرف خود وفادار هست، باید ببینیم. ما قضاوت نهایی نمیکنیم، تا اکنون داریم قضاوت میکنیم. آنچه امروز ایران میگوید مورد قبول افکار جهانیان است. ما میگوییم به تمام تعهدات برجامیمان برمیگردیم در صورتی که آمریکا برگشته باشد و ببینیم که در عمل دارد اجرا میکند»!
رئیسجمهور محترم این پرسش را بیپاسخ گذاشتند و توضیح ندادند که آمریکا، کِی و کجا اعلام کرده است که قصد توبه دارد؟! آنچه تاکنون رئیسجمهور آمریکا و سایر مقامات این کشور به صراحت اعلام کرده و بر آن اصرار ورزیدهاند این است که اگر ایران انجام تعهدات کاهش داده خود را از سر بگیرد، آمریکا هم که از برجام خارج شده بود، دوباره به برجام وارد میشود و تاکید کردهاند که اولاً تحریمها را لغو نخواهند کرد و ثانیاً باید توان موشکی ایران و حضورش در منطقه نیز به برجام اضافه شود! اینکه نه فقط ادامه همان حرکت باجخواهانه آمریکاست، بلکه موارد باجخواهانه دیگری نیز به آن اضافه شده است.
معلوم نیست رئیسجمهور محترم از کدام موضع آمریکا احساس کردهاند که آمریکا قصد توبه دارد؟! و میفرمایند «آمده میگوید میخواهم توبه کنم و به برجام برگردم»! بازگشت آمریکا به برجام بدون لغو کامل تحریمها، آرزوی بارها اعلام شده این کشور است و اصلیترین مانع آن تاکید ایران بر لغو تحریمها و راستیآزمایی آن است. به بیان دیگر، آمریکا از یک طرف بر خواسته غیرقانونی خود تاکید کرده و از سوی دیگر طرح قانونی ایران را نفی کرده است. آیا این موضع آمریکا بوی توبه میدهد؟!
آقای روحانی در جلسه دیروز هیئت دولت به مسائل دیگری نیز پرداختهاند که با عرض پوزش به سختی میتوان نشانی از واقعیت در آن دید! فرمودهاند برجام فعالیت هستهای را کاهش نداده است! و میگویند؛ «من به جرأت این ادعا را میکنم این را رئیس سازمان انرژی اتمی تأیید میکند که هیچ وقت در تاریخ ایران فناوری هستهای مانند امروز نبوده است، قویترین فناوری را ما امروز به نمایش جهانیان گذاشتهایم»! و توضیح نمیدهند که مگر بسیاری از فعالیت هسته�
آسایش تن و جان
https://eitaa.com/asaysh
دعایی بسیار با فضیلت
دوستان خوبم به دلیل فضیلت بسیار بالای این دعا، پیشنهاد میکنم این دعای پنج خطی را بنویسید و در سجاده بگذارید، یا روی در یخچال منزل یا محل کارتان و یا ..... بچسبانید تا هر روز بخوانید
منبع :
۱. آخرین روایت از کتاب عده الداعی
۲. بحارالانوار ج ۹۵ ص ۱۹۸
خود این دعا در مفاتیح نیست
اما مشابهش است
پیغبر خدا ص میفرمایند :
جبرئیل امین بر من نازل شد، درحالی که شادمان و خندان بر من سلام کرد، من جواب سلام جبرئیل را دادم
گفتم: یا جبرئیل چه خبر؟
عرض کرد: همانا خداوند هدیه ای برای تو فرستاده و آن کلماتی از گنج های بهشت است که خدا به تو کرامت فرموده
گفتم: آن کلمات چیست ای جبرئیل؟
عرض کرد:
یا مَن اَظْهَرَ الجَمیلْ و سَتَرَ القَبیح ،
یا مَن لَم یُوأخِذ بِالجَریرَه وَ لَم یَهْتِکَ السِّتْر ،یا ِعَظیمَ العَفو ،
یا حَسَنَ التَّجاوُز،
یا واسِعَ المَغْفِرَه،
یا باسِطَ الیَدَینِ بِالرَّحْمَه،
یا صاحِبَ کُلِّ نَجْویٰ و یا مُنْتَهیٰ کُلِّ شَکویٰ،
یا کَریمَ الصَّفْح ،
یا عَظیمَ المَن ،
یا مُبْتَدِئاً بِا النِّعَمِ قَبْلَ السْتِحْقاقِها،
یا رَبَّنا و یا سَیِّدَنا و یا مَولانا و یا غٰایَةَ رَغْبَتَنا
أسْئَلُکَ یا الله اَن لاتُشَوِّهَ خَلْقی بِالنّار🌹
پیامبر خدا ص به جبرئیل فرمود:
ثواب این کلمات چیست؟
عرض کرد:
هیهاب هیهات کسی بتواند آن را به شماره آورد، اگر تمام ملائکه هفت آسمان و هفت طبقه زمین بخواهند ثواب آن را تا روز قیامت توصیف کند قادر نیستند حتی جزئی از یک جزء این کلمات را توصیف نماید
هنگامی که بنده خدا بگوید
یا مَن اَظْهَرَ الجَمیلْ و سَتَرَ القَبیح
ای خدایی که زیبایی هارا اشکار و زشتی ها را می پوشانی خدا او را می پوشاند، در دنیا بر او رحمت میفرستد و در آخرت او را زیبا می گرداند و هزار پرده در دنیا و آخرت او را می پوشاند
هنگامی که بگوید
یا مَن لَم یوأخِذْ بِالجَریرَه وَ لَم یَهْتِک السِتْر
خدا او را محاسبه نمیکند در روزی که همه پرده ها پاره می شود و به کناری می رود پرده او دریده نمی شود
هنگامی که بگوید
یا عَظیمَ العَفو
خدا گناهان او را می آمرزد حتی همچون کف دریا زیاد باشد
هنگامی که بگوید
یا حَسَنَ التَجاوُز
ای خدایی که زود میبخشی گناهان او را می آمرزد حتی گناهان هولناک و گناهان بزرگ که مرتکب شده است
هنگامی که بگوید
یا واسِعَ المَغْفِرَه
ای خدایی که مغفرتت وسیع است
هفتاد باب از رحمت بر او می گشاید و او را در رحمت خود فرو می برد
تا هنگامی که از دنیا خارج شوند
هنگامی که بگوید
یا باسِط الیَدِیْنِ بِالرَحْمَه خداوند دست رحمتش را بر او می گشاید
وقتی که بگوید
یا صاحِبَ کٌلِ نَجْویٰ و یا مُنْتَهیٰ کُلِ شَکویٰ
ای صاحب راز پنهان ای نهایت کل شکوی
(آنهایی که همیشه گلایه و شکایت دارند )خداوند ثواب همه مصیبت دیده ها و همه مردم اعم از سالم ،مریض، زیان دیده، مسکین و فقیر را تا روز قیامت به او عطا می فرماید
و هنگامی که بگوید
یا کَریمَ الصَفْح
خداوند کرامت انبیا را به او عطا میفرماید
هنگامی که بگوید
یا عَظیمَ المَن
در روز قیامت خدا آرزو هایش را برآورده می سازد و حتی آرزو های خوب مردم را برای او نیز برآورده می کند
هنگامی که بگوید
یا مُبْتَدئا بِا النِعَمِ قَبْلِ اسْتِحْقاقِها خدا اجر تمام کسانی که نعمت هایش را شکر کرده اند به اون عنایت می فرماید
هنگامی که بگوید
یا رَبَنا و یا سَیِدِنا
خداوند به ملائکه اش می فرماید ای فرشتگان من شاهد باشید من او را آمرزیدم و به عدد تمام مخلوقات بهشت و جهنم، وهفت آسمان و زمین، خورشید ،ماه ،ستارگان، قطر های باران، انواع مخلوقات، کوها و سنگ ریزه ها
به اون اجر و ثواب عطا نمودم
هنگامی که بگوید
یا مَولانا
خداوند قلب او را پر از نور و ایمان می گرداند
هنگامی که بگوید
یا غٰایَة رَغْبَتنا
خداوند در روز قیامت آن چه را که او و دیگر خلایق به او میل و رغبت دارند به او عطا می فرماید
هنگامی که بگوید
أسْئَلُکَ یا الله اَنّ لاتُشَوِهَ خَلْقی بِالنار
خداوندا مرا از آتش جهنم حفظ کن
خدا می فرماید ای ملائکه من شاد باشید او و پدرش و مادرش برادرانش و خانواده اش و فرزندانش و همسایگانش را از آتش جهنم آزاد کردم، شفاعت او را در مورد هزار نفر که آتش بر آنها واجب شود می پذیرم
ای محمد (ص) این کلمات را به متقین بیاموز و به منافقین یاد نده ، چون این دعایش مستجاب می شود که هر که آن را بخواند انشالله به اجابت می رسد که این دعایی است که اهل بیت المعمور در هنگام طواف بیت المعمور می خوانند
" انشاءالله ثواب نشر این دعای پرفضیلت برای همه مومنین و مومنات، مسلمین و مسلمات، علی الخصوص پدرها و مادرهایمان و اهل خانه و خانواده هایمان، صدقه ی جاریه باشد
و تمام مومنین و مومنات ، مسلمین و مسلمات، و پدر ومادر
آسایش تن و جان https://eitaa.com
مقام معظم رهبری(مدظله العالی): 🔰دشمن از لحاظ فضای مجازی آرایش جنگی گرفته، فقط از لحاظ نظامی علی الظاهر آرایش جنگی ندارد که حواس
نظامی های ما جمع است. *امروزه ذکر مستحبی بعد از نماز ما کار فرهنگی و جهادی در فضای مجازی است.*
آسایش تن و جان
https://eitaa.com/asaysh
*درگورستان:*
🔸بر *مزاربی خانه ای نوشته بودند:* شکر خدا بالاخره صاحبِ خانە و مکان خویش شدم.
🔸بر *سنگ قبر فقیری نوشته بودند: پا برهنه به دنیا آمدم،* پابرهنه زیستم و پا برهنه به آخرت برگشتم.
🔸روی *سنگ ثروتمندی* خواندم: همه کس را با پول راضی کردم، اما *فرشته ی مرگ را نتوانستم راضی کنم.*
🔸بر *مزار دلشکسته ای چنین نگاشته شده بود*: قیامتی هست، *تلافی می کنم*.
🔸بر *گور جوانی چنین خواندم*: یکدیگر را *نیازارید.* به خدا قسم *پشیمان خواهید شد*.
🔸بر قبر کودکی *نوشته بودند*: خوشحالم *بزرگ نشدم تا به درنده ای تبدیل شوم.*
🔸بر *مزار مادری نگاشته بودند: تو رو خدا مواظب بچه هایم باشید.*
🔸بر قبر دیوانه ای نوشته بودند: *هوشیار به دنیا آمدم،* *هوشیار زیستم، اما بخاطر رفتارهایتان خودم را به دیوانگی زده بودم*.
🔸بر سنگ *قبر دکتری چنین خواندم: همه چیز چاره و درمانی دارد غیر از مرگ!*
*دنیا مزرعه ی آخرت است. به عاقبت خود بیندیشیم که چه کاشته ایم، چون به جز آن درو نخواهیم کرد..*
*از مکافاتِ عمل غافل مَشو*
*گندم از گندم بروید... جُو ز جُو*
*التماس دعای فراوان*🙏🙏.
https://eitaa.com/asaysh
اگر مشکلات شما در
زندگی به بزرگی یک کشتی است
فراموش نکنید که نعمت هایتان
به وسعت یک اقیانوس است
خوشبختی از آن كسی است
كه در فضای "شکرگزاری" زندگی كند
چه دنیا به كامش باشد و چه نباشد
چه آن زمان كه می دود و نمیرسد
و چه آن زمان كه گامی
برنداشته،خود را در مقصد می بیند.
چرا كه خوشبختی
چیزی جز آرامش نیست...
https://eitaa.com/asaysh
هر کس به طریقی بالا می آید !
یکی پایش را بر سر دیگری می گذارد
یکی دستش را در جیب دیگری .
دیگری دستش را بر زانوی خود میگذارد
یکی هم پایش را بر روی تمام احساسات یا وجدانش
در آخر کسی در جای خود نمی ماند
همه بالا می روند
مهم این است وقتی به آن بالا رسیدیم
دریابیم چهچیزی به دست آوردیم
روی چه چیزی پا گذاشته ایم و
چه چیز را به چه قیمت از دست دادیم
آسایش تن و جان
https://eitaa.com/asaysh
*همسر شهیدی که سر حاج قاسم داد کشید*
سردار چه گفت؟!
*«کلثوم ناصر» همسر شهید مدافع حرم «علی سعد» آن روز فراموشنشدنی را روایت میکند.*
شاید دیدار همانطور باشد که میخواستم
عید نوروز تازه تمام شده بود و با بچههایم سوار ماشین ون شدیم و همراه تعدادی از دوستان علی به معراج شهدا رفتیم. در راه سرم را به شیشه چسبانده بودم و بدون اینکه متوجه باشم اطرافم چه میگذرد، همراه نسیمی که به صورتم میخورد در خاطراتم با علی سیر میکردم. تصور من این بود که حالا دیگر واقعاً میتوانم لااقل جسم علی را ببینم. از ماشین که پیاده شدم، پایم جان نداشت. اضطراب همه وجودم را گرفته بود. نمیدانم چه حالی داشتم. لحظههایی بود که هم دوست داشتم زود تمام شود، هم کش آمدنش برایم سراب امیدی شده بود که شاید دیدار همانطور باشد که میخواستم.
دیدار با پیکر علی بعد از ۴ سال در معراج
وقتی مسئولین معراج جعبه چوبی پوشیده شده در پرچم ایران را جلویم گذاشتند، شروع کردند به باز کردن در تابوت. دو نفر از دوستانم که آنها هم همسرانشان همچنان مفقود الاثر هستند، همراهم آمده بودند. داخل تابوت کفنی بود که طولش به یک متر هم نمیرسید. چند جایش نوشته بودند: علی سعد. به یکی از دوستانم نگاه کردم و گفتم: معصومه اینکه پیکر علی نیست! چرا به من دروغ میگویند؟ علی قدبلند و چهار شانه است. فکر میکنم این پیکر یک رزمنده دیگر باشد.
مسئول معراج در حال باز کردن بندهای کفن بود. با صدای لرزان گفتم: لطفاً باز نکنید، آن پیکر همسر من نیست. او که مردی مسن بود، فهمید حال من بد است. گفت: دخترم میشود بنشینی و صلوات بفرستی؟ آرام باش. همین کار را کردم و کمی به خودم آمدم. تصور میکردم لااقل الان که بندها باز شود، صورت علی را میبینم، اما وقتی پارچه باز شد تنها با چند استخوان مواجه شدم.
(علی سال ۱۳۹۴ در خان طومان سوریه به شهادت رسیده بود، اما بدنش در منطقه ماند و پیکرش چهار سال بعد در فروردین سال ۹۸ توسط گروه تفحص کشف شد.)
شهید علی سعد
هدیهای از طرف علی
آن آقا گفت: این علی شماست. دوست دیگرم که متوجه حال من شده بود، گفت: «بعد از چهار سال مفقودی توقع داشتی پیکر علی چطور بیاید؟ آرام باش و با او صحبت کن.» روی پیشانی جمجمه علی، سربند یا زهرا(س) بسته شده بود. آن مرد برای اینکه مرا آرامتر کند، گفت: چون خانم خوبی بودی و شلوغ کاری نکردی این سربند را باز میکنم و به تو میدهم. از طرف شهید یادگاری نگهدار. جمجمه علی را در آغوش گرفتم و تنها یادم میآید آن لحظه با فریاد خدا را صدا کردم و دیگر چیزی یادم نمیآید.
*علی را به خاک سپردیم*
فردا ظهرش پیکر که چه عرض کنم، استخوانهای علی را آوردند خانه و بعد از تشییع حرکت کردیم به سمت فرودگاه. علی وصیت کرده بود در زادگاهش، شهرکی نزدیکی دزفول به خاک سپرده شود. به فرودگاه اهواز که رسیدیم تعدادی سرباز آمدند و سلام نظامی دادند و احترام گذاشتند و روز بعد در کنار مزار «اسحاق نبی» جایی که خود علی وصیت کرده بود، به خاک سپرده شد.
*من حسین پورجعفری هستم*
چند ماه گذشت تا اینکه حاج قاسم خودش گفته بود میخواهد یک دیدار خصوصی با خانوده شهید سعد داشته باشم. اواخر مهر سال ۹۸ بود. من معاون مدرسه بودم. یک روز که مدرسه تعطیل شد، خواستم به خانه بیایم که گوشیام زنگ خورد. آقایی که بعدا شناختم و فهمیدم شهید پورجعفری بود، گفت: «سلام خانم سعد!» گفتم: «امرتان را بفرمایید.» گفت: «من حسین پورجعفری هستم، از دفتر حاج قاسم تماس میگیرم.» اول فکر کردم شاید کسی دارد مزاحمت ایجاد میکند.
آقای پورجعفری گفت: «حاج قاسم میخواهد با شما صحبت کند.» بلافاصله حاج قاسم گوشی را گرفت شروع کرد به حال و احوال کردن. تا صدایش را شنیدم، با ناراحتی زیاد گفتم: «سلام حاجی! دستت درد نکنه!» حاج قاسم گفت: «میدانم دلت پر است، اما صبر کن میخواهم چیزی به تو بگویم.» گفتم: «مگر چیزی هم باقی مانده؟» گفت: «آره، پنجشنبه میخواهم بیایم خانه شما، هستین؟» گفتم: «بله.» گفت: «پنجشنبه ساعت ۹ صبح میآیم.»
*حاجی این چه کاری بود؟*
پنجشنبه ۲ آبان ۹۸ از ساعت ۹ منتظر بودم. حدود ساعت یازده و نیم حاجی همراه شهید پورجعفری آمدند خانه ما. فکر کردم ناهار میمانند. برای همین کمی قورمه سبزی درست کرده بودم، میوه، شیرینی، چای، دمنوش و همه چیز آماده کرده بودم.
تا چشمم به حاج قاسم افتاد، شروع کردم گریه کردن. گفتم: «حاجی این چه کاری بود؟ شما ۴ سال به من گفتی علی اسیر است، برمیگردد. این دیگر چه اسارتی بود؟» گفت: «دخترم! مگر علی اسیر نبود؟» گفتم: «اما شما به من گفتی او زنده است.» گفت: «مگر غیر از این است که شهدا زنده هستند؟ این آیه قرآن است، من از خودم نمیگویم.»
۲۵ روز سعی کردیم آماده شویم
بعد با همان لحن مهربانش گفت: «دخترم وصیت خود علی بود: تا زمانی که خودم نیامدم، چیزی به همسرم نگویید. تحملش را ندارد. وقتی آمدم همه چیز را بگویید. ما ۲۵ روز بعد از
آمدن پیکر علی این دست و آن دست میکردیم که تو آماده شوی، اما روز به روز حالت بدتر میشد. انگار نمیخواهی بپذیری علی شهید شده.» گفتم: «هنوز هم نپذیرفتهام. به اعتقاد من آن پیکر، پیکر علی نبود.» حاج قاسم گفت: «چرا پیکر علی بود. من خودم جواب آزمایش DNA او را دیدم.»
من بچههایم را برای دادن آزمایش DNA نبرده بودم، چون اصلا اعتقادی به این کارها نداشتم. میگفتم: علی زنده است. حاج قاسم گفت: «برادر علی آمد DNA داد و فهمیدیم پیکر متعلق به علی آقاست.»
حاج قاسم گفت: به یقین رسیدیم علی شهید شده
علی گفته بود حتی اگر قطع نخاع شدم هم چیزی به همسرم نگویید. هر وقت آمدم خودش مرا میبیند. اگر اسیر شدم چیزی به او نگویید، اگر هم شهید شدم تا پیکرم نیامده چیزی به او نگویید. حاج قاسم میگفت: «هر باری که میخواستیم به تو بگوییم علی شهید شده و به یقین رسیده بودیم که او به شهادت رسیده، هر بار انگار جلوی پای ما سنگ میافتاد، متوجه شدم این خواست شهید است و ما نمیتوانیم کاری کنیم.»
باز برگشتم سر پله اولم. گفتم: «حاج قاسم! شما گفتید علی برمیگرده!» گفت: «مگر برنگشت؟ در میان دوستانت کسی نیست شوهرش مفقود باشد؟» گفتم: «چرا.» گفت: «ما حتی نمیدانیم پیکر همسران آنها کجا هست؟ چیزی از پیکر آنها مانده یا نه؟ اما من به تو قول دادم علی میآید، هرطور شده او را آوردم. حالا چه حرفی داری؟»
*نباید با حاجی اینطور صحبت کنیم*
عمویم هم آن روز خانه ما بود. وقتی لحن صحبت من با حاج قاسم را دید، لبش را گاز گرفت و گفت: «نباید با حاجی اینطور صحبت کنیم.» من با جیغ و گریه حرف میزدم. گفتم: «حاجی! من با سه تا بچه چه کار کنم؟» حاج قاسم گفت: «وقتی شهید در خانه نباشد، خلیفه خانه خداست. تو خدا را داری.» حرفهایش به جانم مینشست، اما باید حرفهای دلم را که کوهی از آتش بود، بیرون میریختم تا صحبتهای مردی چون او آرامش را به من برمیگرداند.
حاجی گفت: «در ضمن، من اول پدر تو هستم بعد پدر تمام بچههای شهدا.» گفتم: «حاجی من نمیتوانم تنهایی بچهها را بزرگ کنم.» گفت: «من کمکت میکنم، خدا هم هست، دعای علی هم هست.» بعد گفت: «حالا بیا میخواهم دعوای پدر دختری با تو بکنم. نمیخواهم جلوی آقای پور جعفری و عمویت باشد.» رفتیم کمی آن طرف تر، چند حرف به من زد و نصیحتم کرد. گفت: «هر کسی لیاقت همسر شهید بودن را ندارد. ببین خدا تو را چطور نگاه کرد که همسر شهید شدی. هر کسی توفیق این را ندارد که بشود فرزند شهید، ببین خدا تو را چقدر دوست دارد که سه یادگار شهید به تو داده.» گفتم: «حاجی سخت است.» گفت: «میدانم ولی بیخود نیست که خدا چنین مقامی به تو داده، در ضمن علی هم زنده است، فقط تو او را نمیبینی. علی کنار توست. باید آنقدر صبور باشی در رسانهها با لب خندان و خوشحال صحبت کنی که اگر دشمن دید، دلشاد نشود. دشمن باید ببیند ما همچین شیرمردانی داریم که به میدان رفتند و شهید شدند و شیر زنانی هم داریم که حمایتمان کردند. صبور باش! اینقدر بیتابی نکن. علی همیشه میگفت تو خیلی صبوری و هرچه او میگفت روی حرفش حرف نمیزدی. حالا هم باید همینطور باشی. همسرت مرد بزرگی بود.»
این حرفها را که میزد. خیلی آرام شدم و دیگر بعد از آن بیتابی نمیکردم.
حاج قاسم گفت: «مرد، ستون و سقف خانه است. زنی که شوهرش را از دست میدهد، ستون خانهاش را از دست داده، پس باید آنقدر قوی باشد که که نگذارد باد و باران گزندی به بچههایش برساند.» گفتم: «با زخم زبانها چکار کنم؟» گفت: «آدمهای ابلهی هستند که میگویند مدافعان حرم برای پول رفتند؛ در حالی که آنها برای وطن و ناموس رفتند.» بعد، ضربالمثلی زد که خیلی دوست داشتم. گفت: «آدمهایی که طبقه اول یک ساختمان هستند، مزاحمی به شیشه خانهشان سنگ بزند، هم سنگ شیشه را میشکند، اما خود مزاحم به راحتی قابل دیدن است، اما وقتی به طبقه سوم بروی، شاید سنگ به شیشه بخورد، اما مزاحم کمتر دیده میشود. به طبقه پنجم بروی دیگر سنگ به شیشه نمیرسد و مزاحم را کوچکتر میبینی. وارد طبقه بیستم شوی سنگ که هیچی، خود مزاحم هم دیده نمیشود.»
پرسیدم: یعنی چی؟ معنی این حرف چیست؟ گفت: «یعنی باید آنقدر اوج بگیری و شعور اخلاقیات را بالا ببری که حرفها و آدمهای این چنینی در اطرافت مثل پشه به نظر برسند. معرفتت را بالا ببر و به همان عهدی که با شهدا بستی بمان. ما هم باید به مقام آنها برسیم که این چیزها تکان مان ندهد.»
حرفهای حاج قاسم خیلی به دلم نشست. بعد پرسید: «بهتر شدی؟ الان آرامی؟» گفتم: «خیلی.»
*مردی به صمیمیت حاج قاسم*
بعد بابا صدایش کردم و گفتم: میشود امروز ناهار با ما بمانید؟ گفت: خیلی دوست دارم، اما کار دارم و باید بروم. خواهش کردم و گفتم: «من ناهار درست کردم. الان که بچهها شما را دیدند انگار بابایشان را دیدهاند.» حاجی خندید و گفت: «حالا پاشو برویم ببینم چه درست کردی که من ناهار بمانم؟» همراهم آمد آشپزخانه. در
قابلمه را برداشت و گفت: «نه! معلومه که آشپز خوبی هم هستی. قورمه سبزی جا افتاده، اما برنج دم نکشیده.» گفتم: «تا شما چای بخورید من برنج را دم میکنم.»
آقای پورجعفری گفت: «خانم سعد! حاجی را در معذوریت قرار ندهید. غذا خوردن برای او ممنوع است.» فکر کردم به خاطر مسایل امنیتی میگوید. خندیدم و گفتم: «آقای پورجعفری! خانه شهید غذا خوردن مگر چه اشکالی دارد؟ من حاضرم جان خودم و بچههایم را فدا کنم برای حاج قاسم.»
آن روز یکی از بهترین روزهای زندگی من بود
حاجی گفت: «من به شما قول میدهم یک روز دیگر برای ناهار به منزلتان بیایم. بعد رو کرد به معصومه و با قربان صدقه گفت: «دخترم! تو چقدر نازی!» و او را بوسید و گفت: «معصومه شماره موبایلم را یادداشت کن. هر موقع مادرت سرت غر زد به من زنگ بزن تا حسابش را برسم!» معصومه خندید و گفت: «حاجی! مامان خیلی بیتاب بابامه و خیلی گریه میکنه.» پریدم وسط حرفش و گفتم: «حاج قاسم! ای کاش میگذاشتید پیکر علی تهران میماند.» گفت: «چرا؟ میخواستی هر شب بروی بالای مزارش غرغر کنی؟» بعد با خنده صدا کرد: «حسین حسین، شماره خودت را هم به خانم سعد بده و هر وقت زنگ زد جواب بده که غرغرهایش را بکند و دست از سر شهید بردارد.»
آن روز واقعاً یکی از بهترین روزهای زندگی من بود. انگار تازه جان گرفتیم و نفس من بعد از چهار سال که در سینهام حبس شده بود، آزاد شد. داشتم خفه میشدم. همیشه بغضی در گلویم داشتم، اما وقتی حاج قاسم آمد، انگار همه غم و بدبختی من تمام شد.
*حاج قاسم از من درخواست هدیه کرد*
روزی که حاج قاسم آمده بود خانهمان به بچهها انگشتر هدیه داد. به من هم هدیه داد و گفت: «دخترم! میشود خواهش کنم تو هم به من یک هدیه بدهی؟» گفتم: «هر چی که بخواهید! من جانم را میدهم.» گفت: «بابا! میروی یکی از زیر پیراهنیهای علی را برایم بیاوری؟» گفتم: «برای چی؟» گفت: «من فکر میکنم هنوز توفیق شهادت ندارم.» گفتم: «حاجی! تو را به خدا دیگر این حرف را نزنید، تمام امید بچههای شهید شما هستید. چرا این حرف را میزنید؟» گفت: «دخترم! شهادت آرزوی من است. همه این سالها تلاش کردم، چرا نباید شهید شوم؟ میخواهم لباس شهید را بپوشم، شاید من هم شهید شوم.»
من یک چفیه و یک زیرپوش علی را به او دادم و گفتم: «میدهم اما تو را به خدا به این نیت که گفتید استفاده نکنید.» گفت: «باشه.»
قولی که هیچ وقت عملی نشد چند شب قبل از شهادت حاج قاسم استرسی که قبل از شهادت علی پیدا کردم، همان استرس را برای شهادت حاج قاسم پیدا کردم. زنگ زدم به آقای پورجعفری گفتم: «میشود تلفن را به حاج قاسم بدهید؟» گفت: «حاجی دستش بند است.» گفتم: تو را به خدا چند دقیقه فقط کار دارم. شهید پورجعفری حاجی را صدا کرد و گفت: «نمیدانم چرا خانم سعد دارد گریه میکند.» حاجی تلفن را گرفت و گفت: «دختر غرغروی من! دوباره چی شده؟» گفتم: «حاجی کجا هستید؟ من دوباره بیقرار هستم. نکند جایی بروید. احساس میکنم همان اتفاقی که برای علی افتاد، ممکن است برایتان بیافتد. همان حس بد را از دیشب تا حالا نسبت به شما پیدا کردم.» گفت: «یعنی میخواهم شهید شوم؟» گفتم: «خدا نکند، دشمنت بمیرد.» گفت: «دارم کارهایم را جمع و جور میکنم. اینقدر هم غرغر نکن سر من. خیالت راحت من دارم میروم جایی، برمیگردم بعد میآیم همان قولی که دادم، ناهار میآیم خانه شما.»
*شبی که پابرهنه به سرمان میزدیم*
شب شهادت حاج قاسم با دوستانم رفتیم قم. نمیدانم چه جشنی میخواستیم برای همسران شهدا بگیریم. دوستانم گفتند بیایید مکان مراسم را آذین ببندیم. دست و دلم نمیرفت. همه میگفتند خانم سعد، همیشه انرژی شما منفی هست. گفتم: نمیدانم چرا دست و دلم به آذین بستن نمیرود. برگشتیم خانه. ۱۳ دی وقتی شنیدم حاج قاسم شهید شده، دنیا دوباره روی سرم خراب شد. دوباره علی شهید شده بود. این بار نه تنها غم از دست دادن علی را داشتم، احساس میکردم پدرم را هم از دست دادهام. صبح که گوشی را روشن کردم و خبر را شنیدم و گفتم: اینها دیگر چه چرت و پرتی است منتشر میکنند؟ مطمئن که شدم، گریه کردم. بچهها با حالت بدی از خواب بلند شدند و شروع کردند گریه کردن. معصومه بعد از آن تا مدتها افسردگی گرفت و حالش بد بود. من و بچههایم خودمان را به فرودگاه رساندیم وحتا به استقبال پیکر او برویم. پابرهنه به سرمان میزدیم در فرودگاه و میدویدیم.
آنقدر جیغ زدم که آقایی گفت: «خانم! چه کار میکنید؟»
*شادی ارواح مطهر شهیدان به ویژه شهید عزیز حاج قاسم صلوات*
https://chat.whatsapp.com/CLf4PHxDEHM1hjpyvYlBq1 https://chat.whatsapp.com/ImKhjykp0C56FAQnCzN7H7
https://chat.whatsapp.com/Fp8c8tbmAvRBYn9ZBrr70B
*🌷آسایش تن و جان🌷*
❁❅❁❅❁❅❁❅
https://eitaa.com/asaysh
8.13M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#تلنگر
▫️این ویدیو رو ببرید بذارید روی میز متولیان آموزش، فرهنگ و فضای مجازی کشور...
▫️قهرمانانی مثل شهید صیاد شیرازی را چقدر به جوانان معرفی کردهاید؟
▫️سالروز شهادت شهید علی #صیادشیرازی
https://chat.whatsapp.com/CLf4PHxDEHM1hjpyvYlBq1 https://chat.whatsapp.com/ImKhjykp0C56FAQnCzN7H7
https://chat.whatsapp.com/Fp8c8tbmAvRBYn9ZBrr70B
*🌷آسایش تن و جان🌷*
❁❅❁❅❁❅❁❅
https://eitaa.com/asaysh
🇺🇸🇺🇸🇺🇸🇺🇸🇺🇸🇺🇸🇺🇸🇺🇸 🔴 *ظریف و مسئله نفوذ* ‼️
🔻 جناب آقای ظریف ! آیا پدر بزرگ شما ، میرزا علینقی کاشانی ، از ارادتمندان عباس افندی یا همان عبدالبهاء ـ از سرکردگان فرقه ضاله بهائیت ـ نبود ؟!
🔻 آقای ظریف ! آیا پدر جنابعالی ، محمد علی کازرونی ، از طرفداران محمد رضای پهلوی و از ارادتمندان به خاندان سلطنتی نبود ؟! آیا برخی از دوستان صمیمی پدر شما ، مرتبط با ساواک نبودند ؟! آیا پدر جنابعالی پس از پیروزی انقلاب اسلامی ، جزو مخالفین نظام جمهوری اسلامی نبود ؟!
🔻 آقای ظریف ! آیا جنابعالی در طی دوران تحصیل در دبیرستان علوی ، جزو هواداران شیخ محمود حلبی ـ سرکرده فرقه انحرافی انجمن حجتیه ـ نبودید ؟! و آیا در جلسات سخنرانی که در منزل شیخ محمود حلبی تشکیل می شد ، شرکت نمی کردید ؟!
🔻 آقای ظریف ! آیا برخی دوستان پدرتان که با ساواک مرتبط بودند ، پاسپورت و ویزای آمریکا را برای شما آماده نکردند ؟!
🔻 آقای ظریف ! جنابعالی چگونه در مهر سال 58 از سفارت آمریکا در دانمارک ، یک روزه برای همسر خود ویزای آمریکا را گرفتید ؟ آن هم در شرایطی که طبق اسناد بدست آمده از سفارت آمریکا در تهران ، مسئولین آمریکایی اعلام کرده بودند که در سال 58 فقط به آن دسته از ایرانیان ویزا خواهند داد که با آنان همکاری اطلاعاتی داشته باشند !
🔻 آقای ظریف ! چطور بعد از ماجرای تصرف سفارت آمریکا در تهران توسط دانشجویان خط امام ، دولت آمریکا همه کارکنان کنسولگری ایران در سانفرانسیسکو ـ حتی آنان که پاسپورت سیاسی داشتند ـ را اخراج کرد ، اما از اخراج جنابعالی خودداری کردند ؟!
🔻آقای ظریف ! جنابعالی چطور حدود هفت سال در دفتر نمایندگی ایران در نیویورک ، به عنوان کارمند محلی و با ویزای دانشجویی کار می کردید و هیچ گاه توسط سازمان های اطلاعاتی آمریکا اخراج نشدید ؟!
🔻آقای ظریف ! جنابعالی در طی هشت سال جنگ تحمیلی ، حتی یک روز ـ تأکید می شود حتی یک روز ـ از فاصله 50 کیلومتری جبهه های نبرد حق علیه باطل عبور کرده اید ؟! البته شاید پزشک به شما توصیه کرده بود که تیر و ترکش برای بدن شما ضرر دارد و بایستی برای حفظ سلامت بدن خود ، در آمریکا در زیر باد خنک کولر ، همچنان مشغول فراگیری دانش باشید ؟!
🔻 آقای ظریف ! آیا طبق مطالب کتاب خاطرات شما ، مقامات سرویس اطلاعاتی شوروی در اسفند سال 66 ، در یک ملاقات رسمی با مقامات اطلاعاتی ایران ، اعلام نکردند که گزارش 7 اسفند 66 جنابعالی که برای وزارت خارجه ارسال کرده بودید ، دروغ بوده و در واقع با این کار ، صحنه سیاسی جنگ را به نفع صدام و آمریکا ، تغییر داده بودید ؟
🔻آقای ظریف ! وجود شماره تلفن مقامات اطلاعاتی و امنیتی آمریکا در دفتر تلفن جنابعالی ، چه معنایی داشته است؟!
نوشته کامران غضنفری
محقق و پژوهشگر بین المللی
آسایش تن و جان
https://eitaa.com/asaysh