eitaa logo
مُـرواریدهای‌خاکـــی🕊
1.1هزار دنبال‌کننده
1.6هزار عکس
744 ویدیو
40 فایل
'‌‌‌﷽' ڪو‌عشق‌ڪہ‌معمورڪندخانہ‌دل‌را؟ عمریست‌زویرانۍدل‌خانہ‌خرابم♥↻ 「بہ‌رسم𝟮𝟭خرداد𝟵𝟵🗞⿻.!」 ازدل‌مینویسیم‌و‌دلۍ‌ڪار‌میڪنیم! براۍ‌گفتن‌سخن‌هاتون‌بگوشیم⇩ @fatemeh_zahra_82 @E_N_nataj ڪپۍ:حلـالتون🌱ツ .
مشاهده در ایتا
دانلود
مذاکرات روحانی و صدام امیرحسن ثابتی:‏اگر قرار بود روحانی با مذاکره «برد-برد» #‎خرمشهر را آزاد کند، میگفت نصف خرمشهر برای عراق بشرطی که جنگ تمام شود! سپس صدام نصف را بدون جنگ میگرفت و از توافق خارج میشد و روحانی میگفت: این توافق آنقدر به نفع ما بود که صدام مجبور شد از آن خارج شود! ضمنا اخلاق را هم باخت! بعد از چند سال هم روحانی میگفت در توبه برای صدام باز است و دوباره میرفت مذاکره تا نصف باقی مانده خرمشهر را هم بدهد تا صدام به توافق برگردد! پ؛ن؛در این ۸ سال روحانی با برجامش چنین بلایی سر کشور و منافع ملت آورده 🤦‍♂️ابتداء وانتهاء اصلاح طلب ها همین هستن🤦‍♂️
🛑 حدیث نصب شده در حسینیه امام خمینی، محل سخنرانی رهبر انقلاب با نمایندگان مجلس 🔹قال علی علیه‌السلام : «فَلَيْسَتْ تَصْلُحُ الرَّعِيَّةُ إِلَّا بِصَلَاحِ الْوُلَاةِ» | نهج‌البلاغه - خطبه ۲۱۶ 🔹حالِ مردم نيكو نگردد، جز آن‌گاه كه حاکمان نيكورفتار باشند.
خدایا میشود گذشتہ ی بد ما را بہ یڪ آینده خوب تبدیل کنۍ؟ یا مبدل السیئات بالحسنات!☘
گذشته که گذشت و نیست🍃 آینده هم که نیامده و نیست.🙂🌱 غصه ها مال گذشته و آینده است. حالا که گذشته و آینده نیست،✔️ پس چه غصه ای؟🙃🦋 تنها حال موجود است که آن هم نه غصه دارد و نه قصه.☺️🌼🌱 +حـاج‌اسماعیل‌دولابی
تو‌که‌نمیدانی شاید‌خــدا‌بعد‌ازاین وضع‌تازه‌ای‌رقــم‌بزنـد.. بسپر‌به‌خدا‌رفیق!♥️🌿
+ما اتفاقا خیلیم خوب بلدیم فراموش کنیم ولی بیشتر از اینا دوستون داریم ...!
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
اگر ایمان واردِ قلب شود کارها اصلاح می‌شود ایمان به خدا نور است ایمان بہ خدا باعث می‌شود کہ تمامِ تاریکۍها از پیشِ پایِ مومنین برداشتہ بشود.
مُـرواریدهای‌خاکـــی🕊
#استوری‌‌ اگر ایمان واردِ قلب شود کارها اصلاح می‌شود ایمان به خدا نور است ایمان بہ خدا باعث می‌شود ک
هروَقت اسمِ آسِمان می‌آیَد یادِ تو می‌اُفتم تویی که چِشمانَت آسِمان است تویی که ݪبخندَت بویِ خُدا دارَد تویی که پاڪی و نورِ ایمان از صورتِ همچون ماهت پیداست..:)
خُمپاره آمَد صاف خورد کنارِ سنگر.. حاج هِمت گفت: بر مُحَمَد و آلِ مُحَمَد صَلَوات... نِگاهش کردم، انگار هیچ چیز نِمۍ توانست تِکانش بدهد... دِلم ازین ایمان ها مۍ‌خواهَد:)
ممکن از نا ممکن می‌پرسد: •<خانہ ات کجاست؟>• پاسخ می‌آید •<در رؤیاۍ یڪ ناتوان>•
مُـرواریدهای‌خاکـــی🕊
✨ بسم الله الرحمن الرحیم ✨ 📚 #رمان #نسل_سوخته 🔥 #قسمت_صدو_چهل_وهفتم تیله های رنگی جا خوردم، نیم
✨ بسم الله الرحمن الرحیم ✨ 📚 🔥 :الهام نیامد؟! انتخاب واحد ترم جدید و سعید، بالاخره نشست پای درس. در گیر و دار مسائل هر روز، تلفن زنگ زد با یه خبر خوش از طرف مامان. – مهران، دنبال یه مدرسه برای الهام باش. این بار که برگردم با الهام میام. از خوشحالی بال در آوردم، خیلی دلم براش تنگ شده بود. مادر، اسکن آخرین کارنامه اش رو به ایمیل دایی محسن فرستاد. نمراتش افتضاح شده بود، و ثبت نام با چنین نمرات و معدلی؟! کدوم مدرسه خوبی حاضر به ثبت نام می شد؟ به هر کسی که می شناختم رو زدم، بعد از هزار جا رو انداختن، بالاخره یه مدرسه حاضر به ثبت نام شد. زنگ زدم که این خبر خوش رو به مامان بدم. اما خبر دایی بهتر بود – الان الهام هم اینجاست. هر بار که تلفنی باهاش حرف می زدم، خیلی پای تلفن گریه می کرد. مدام التماس می کرد: – بیاید، من رو با خودتون ببرید، من می خوام پیش شما باشم. مادرم پای تلفن می سوخت و من هر بار می پریدم وسط و تلفن رو می گرفتم. اونقدر مسخره بازی در می آوردم تا می خندید. هر چند، دردی رو دوا نمی کرد، نه از الهام، نه از مادرم، نه از من. حالا بیش از یک سال بود که هیچ تماسی از الهام نداشتیم و من حتی صداش رو نشنیده بودم. دل توی دلم نبود، علی الخصوص وقتی دایی اون جمله رو گفت، صدام، انرژی گرفت. – جدی؟ می تونم باهاش صحبت کنم؟ دایی رفت صداش کنه، اما دوباره کسی که گوشی رو برداشت، خودش بود. – مادرت و الهام، فردا دارن با پرواز میان مشهد. ساعت ۴ بعد از ظهر باش. جا خوردم ولی چیزی نگفتم. تلفن رو که قطع کردم، تمام مدت ذهنم پیش الهام بود. چرا الهام نیومد پای تلفن؟! ... 🥀 @aseman_del