eitaa logo
"آسمانِـ ـشعر"
719 دنبال‌کننده
2.6هزار عکس
762 ویدیو
7 فایل
در آسمان شعر،شعر می شوم شاید بخوانیم🥰🥰 اگردلی به دوفنجان غزل نموده هوس براین سرای محبت قدم برنجاند💥💥💖💖 #کانال_حال_خوب_کن 😍🥰 #منتظر_ایده_هاونظراتتون_هستم👈 @Zaaaah60ra 🥰
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
و زندگی همین بود! لبخندی، اشکی، فنجان ِ چای ِ داغی که در خیال ِ کسی سرد شد! و زندگی همین بود، چیزی که بر دل یا در دل می ماند ذوقی از نفسی یا نفسی از غمی... و زندگی ، همین بود. ♥️
گفته بود: خانم، اجازه می‌دهید شما را دوست داشته باشم؟ گفتم: اختیار دارید، و توی دلم گفتم: دوست داشتن که اجازه نمی‌خواهد...
خیلی خوب است که آدمی اهلِ گذشت باشد، ببخشد، عبور کند، گاهی ندیده بگیرد، گه‌گُداری هم به رو نیاورد گویی که اصلاً نشنیده و نفهمیده درحالیکه هم شنیده و هم فهمیده است! جای تحسین دارد که آدم به آن درجه از محبت برسد که بزرگواری کند در برابر ناخالصی‌های آدمِ زندگی‌اش. بله این‌ ویژگی‌ها خیلی خوب‌اند برای داشتن. امّا در برابرِ کسی که این‌ها را می‌فهمد و سپاسگزار است. درد در ناسپاسی‌هاست ...!!! ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
گفت:  دست به  چوب بزنم ، گل می شود. دست به  سنگ بزنم، لبخند. دست به درد بزنم، درمان. گفتم:  پس شعبده بازی، جادو می کنی؟! گفت: نه،  پیامبرم، معجزه می کنم. می خواهی برای تو هم معجزه کنم؟ خندیدم. گفت: باید بگذاری بیایم و توی قلبت  بنشینم،  چهار زانو. باید بگذاری بیایم و توی رگهایت راه بروم،  آهسته آهسته. باید بگذاری بیایم و زیر پلکهایت دراز بکشم،  آرام و بی صدا. می گذاری؟ خندیدم. آمد و نشست و راه رفت و خوابید. در قلبم، در رگهایم،  زیر پلکهایم. و این گونه شد که هر روز معجزه ای اتفاق افتاد.
با قلبی دیگر بیا ای پشیمان ای پشیمان تا زخم‌هایم را به تو باز نمایم من که ، اینک از شیارهای تازیانه قوم تو پیراهنی کبود به تن دارم
شازده کوچولو گفت: شاید باورت نشه! گل با تعجب پرسید: چیو؟ شازده کوچولو گفت: اینکه بعضی شبا میشه نخوابید و تا صبح به تو فکر کرد … 🙏🏻🌺🙏🏻
-اوڪہ‌بـہ‌هرچیزداناسـت‌بـہ‌نامَـش🌱؛
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
شمیمِ پیرهنی با نسیمِ صبح فرست؛ که چشم در رَهَم ای گُل به بوی درمانَت . . . تا مگر یک نفسم بوی تو آرَد دمِ صبح... 😊♥️
می‌گفت: از تمام راه‌های جهان یک نقشه‌ی کوچک از آنها را در جیبش گذاشته است. برایش نوشتم: باید جیب‌های بزرگی داشته باشی برایم نوشت: تمام این نقشه یکی از عکس‌های توست...
تو را برای لبخند تلخ لحظه‌ها پرواز شيرين خاطره‌ها دوست می‌دارم. تو را به اندازه‌ی همه‌ی کسانی که نخواهم ديد دوست می‌دارم. اندازه قطرات باران، اندازه‌ی ستاره‌ها‌ی آسمان دوست می‌دارم. تو را به اندازه خودت، اندازه آن قلب پاکت،دوست می‌دارم. ‌
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
آرزو کنیم حال همه خوب باشد به خوبیِ عطر یاس کوچه‌باغ‌های قدیمی به خوبی دو روز مانده به عید زمان کودکی و به خوبی همان روزی که آرامش و عشق به خیابان‌های این شهر، برگردد . . . لطفا، بچه ها و افراد آسیب پذیر و از اخبار دور نگه دارید مراقب اثرِ اخباری که جابه‌جا میکنید، روی اطرافیان تون باشید
لا أريدُ لسواكَ أن يعثر عليّ... نمی‌خواهم کسی جز مرا پیدا کند... ترجمه:
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
من به دنیا آمدم با نیازی بزرگ به محبت کردن و نیازی بزرگتر به دریافت آن! بهترین چیزی که در زندگی می‌توان نگه داشت، یک‌دیگر است! ♥️
- میدونی مکزیکی ها در مورد اقیانوس آرام چی میگن؟ + نه ... - میگن هیچ گذشته ای نداره؛ این دقیقا همون جاییه که من میخوام زندگی کنم، یه جای گرم بدون هیچ خاطره ای ...
در چهل سالگی هم که باشی طنین صدای کسی که تو را به "نام کوچکت" بخواند و پشت هر بار که صدایت می‌کند "عزیزم" بگذارد می‌تواند عاشق‌ات کند. و تو بعد از تمام شدن حرفهایش دختربچه‌ی هجده ساله‌ای می‌شوی که دوست دارد بال در بیاورد از شوقِ عاشقی. در چهل سالگی هم که باشی می‌شود آن‌قدر عاشقی‌ات پرهیجان باشد ﮐﻪ خاطره‌ی گرفتن دست گرم مردانه‌اش را در سرمای زمستان روزی چند بار به تکرار بنشینی و نقطه‌ی اوج این خاطره‌ات بستن گره روسری ات باشد با دست‌های او وقتی ناگهان با پوست صورتت برخورد می‌کند و ابروهای پیچ‌خورده‌ات را صاف می‌کند. در چهل سالگی هم که باشی می‌توانی بدوزی دکمه‌ای را که از رویِ پیراهنِ آبیِ یقه‌سپیدِ مردانه‌ای افتاده است روی زمینِ یخ‌زده‌ی تنهایی‌اش. در چهل سالگی هم که باشی آن جوانه‌ی کوچکِ روئیده در جانت می‌تواند قد بکشد و تو را سبز کند. آن وقت در همان چهل سالگی نمی‌توانی آن ذوق‌زدگی شفاف چشم‌هایت یا آن رنگ‌پریدگیِ ناشی از دلشوره‌هایِ نیامدنش را لرزش صدایت را جوان شدن صورتت را پنهان کنی در پشت چهل سالگی‌ات. تو در چهل سالگی به بلوغ عاشقی می‌رسی. درست مثل دخترهای هجده ساله با گونه‌هایی سرخ‌شده به خاطر اولین بوسه‌ی نشسته بر پیشانی
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
از دلتنگیت کجا فرار کنم؟ معمار هیجان کجا بروم که صدای آمدنت را بشنوم؟ کجا بایستم که راه رفتنت را ببینم؟ کجا بخوابم که صدای نفس‌هات بیاید؟ کجا بچرخم که در آغوش تو پیدا شوم؟ کجا چشم باز کنم که در منظرم قاب شوی؟ کجایی؟ کجایی که هیچ چیزی قشنگ‌تر از تماشای تو نیست؟ کجا بمیرم که با بوسه‌های تو چشم باز کنم؟ کجایی؟
تو با من چه کرده ای ؟ که از یادم نمیروی ؟! دیر آمدی درست! پرستار پروانه و ارغوان بوده ای درست! مراقب خوانا ترین ترانه از هق هق گریه بوده ای درست! رازدار آواز اهل باران بوده ای درست! اما از من و این اندوه پر سینه بی خبر چرا؟!
از شانس بد من خیاط عاشق بود! آستین شب را برایم بلند گرفت... 🙏🏻🌺🙏🏻
_بہ‌ نام خداے نیڪو سرشت☘'.!