💚 #پاسخ_شماره_۱ سلام من که تا حالا توفیق نداشتم با دختران آسمانی بیام مشهد اما زمانی که مشهد بودید از کانال دنبالتون میکردم و باید بگم اگر توفیق شد با دختران آسمانی بیام قطعاً یکی از بهترین زیارت های زندگیم خواهد بود

💚 #پاسخ_شماره_۲ سلام خانم جونم🙈 چیطورین؟❤️ من دلم لک زده با درد و دلهای شبانه با بابا رضام اینقدر دلم تنگشِ که گاهی شبها به یاد اینکه توی حرم امام رضا هستم و ایشون هم گنبد طلاییشون رو به روی من قرار داره باهاشون بلند بلند حرف میزنم(البته وقتی کسی خونه نیست و دلم گرفته) خییییییلی وحشتناک گاهی دلم برای فرهنگسرا زیارت تنگ میشه! که یادم بیوفته اقا جون قبری وجود داره که شب هایی رو باید توی همون قبر سپری کنی! اینجوری بیشتر حواسم به اون دوربین مخفی که خداوند توی زندگیم گذاشته تا تک به تک دقیقه هایی که سپری میکنم رو ضبط کنه...! دلم برای اب خوردن توی گرمای شدید در تیر ماه از سقا طلا ی امام رضا تنگ شده😭😭 دلم برای همه چی تنگ شده😭 دلم برای زیارت امام رضا خوندن توی حرم😍😭 دلم برای حتی. ریختن عرق هایی که توی راه برگشت از حرم به استراحتگاهمون یا توی رفتن به حرم(خیلی کم پیش پیومد ظهر بریم حرم) تنگ شده😢 دلم برای نفس کشیدن توی رواق ها تنگ شده😢😭 نفس کشیدن توی یک هوایی که بوی عطر مخصوص امام رضا میاد و گاهی بوی دعا ها و التماس های دیگران به امام رضا برای رسیدن به حاجت هاشون؛ تازه همه ی اینها رو همراه با خنکی هوایی که توی رواق ها هست باهم استشمام کردن😭❤️ دلم برای توبه هایی که توی صحن امام رضا کردیم و گاها کردم و کردید تنگ شده😢😢 بعضی وقتا میگم با خودم خدایا شکرت بابت اینکه خودت رو به ما دادی و دوم اینکه بابت وجود حرم امام رضا (ع) بابای تمام عاشقان توی ایران ازت ممنونم☺️❤️ خیلی خیلی به خودم و اون دوستانیم که پدرشون رو امام رضا (ع) میدونن افتخار میکنم و بابت این هم خدا را شاکرم❤️🙏🏻 در پایان حرفم رو مثل حاج اقا با تشکر از خدا و دعا تموم میکنم😊 خداوندا از تو ممنونم به خاطر هر آن جیزی که به من دادی و من ندیدم 😢 خداوندا به خاطر نعمت هایی که بهم دادی شاکرم و به خاطر نعمت هایی که بهم ندادی چندین برابر سپاسگزار تر هستم🙏 خدایا در این روز های امتحانی ما رو از یاد و حضور خودت و ائمه اطهاری که برامون قرار دادی توی زندگیامون محروم نکن😢😭 ❤️آمین❤️

💚 #پاسخ_شماره_۳ سلام ... خوبید ؟ من یگانه هستم ک با دوستم پارسال اومدیم‌ مشهد :) امسال واقعا دلمون لک زده واسه اردوی مشهد :) توی این ایام در تک تک لحظات به یاد اردوی پارسال میفتیم و فقط افسوس میخوریم که ای کاش امسالم مثل پارسال بود ای کاش امسالم مثل پارسال واسه مشهد رفتن لحظه شماری میکردیم ولی حیف ...😞 اما بیشترین قسمتی ک لک زده دلم براش ...:) شبی بود ک هممون رفتیم توی اون اردوگاه همونجایی ک برای حاج آقا صندلی داغ گذاشتن:)😂 یه قسمتی بود اونشب ک کلیپ امام رضا پخش شد و همه ی بچه ها با گریه و بغض همخونی کردن با آهنگ کبوترم هوایی شده :) هیچوقت اون حس و حالو تجربه نکردم حسه عجیب و قشنگ خیلی قشنگ بود همخونیه همه ی بچه ها با هم خیلی قشنگ بود 😍 کاش به زودی دوباره با هم بریم و خاطره های بهتری بسازیم ♥️

💚 #پاسخ_شماره_۴ اخ اخ ... دلمون رفت واسه مشهد درسته پنج روز اونجا بودیم ولی اندازه ۵ سال خاطره دارم😁😐 بهترین قسمتش اون شبی بود که صندلی داغ بود و به جز اون که حاج آقا سوختن رو اون صندلیا چون واقعا داغ بود😂 من میتونستم حسش کنم😂😅 ولی یکم از پشت صحنش بگم که ما اون وسطا یخده چرتم میزدیم چون واقعا روز خیلی پرتلاشی داشتیم و از اون روزا بود که همش داشتیم راه میرفتیم🙈☺️😅😅 یه سری از رفقامونم که رو پاهای ما خوابیده بودن😂😂 و خیلی چیز زیادی از صندلی داغ حاج اقا نصیبشون نشد😂 خلاصه که از دید معنوی بخوایم نگاه کنیم که شبگردی های حرم واقعا عالی بودن.... مخصوصا وقتایی که کف صحن میشستیم و حاج اقا برامون از دستای پر از مهر بابا رضا (ع)میگفتن😍😍 راستش من اربعین ۹۹ رو از بابا رضا گرفتم... به قول یک شخص بزرگی امام رضا (ع) هرچیزی که واست خِیر نباشه رو خِیر میکنه!😍😍😎😎

💚 #پاسخ_شماره_۵ دلم برا اون لحظه ای لک زده که حاج آقا میگفت باباتون دعوتتون کرده از کیلو مترها اونورتر🥺به باباتون سلام کنید بگید سلام بابا رضا😭❤️

💚 #پاسخ_شماره_۶ من یاد اون شبایی که توی حیاط حرم بودیم که حاج آقا حرف میزدند من خواب بودم😁😁😁😂😂

💚 #پاسخ_شماره_۷ من دلم واسه اونجا هایی که همگی جمع میشدیم و حاج اقا صحبت میکردند و ما گریه میکردیم تنگ شده واسه رزقامون واسه گروهمون واسه اتاقها واسه همه جااااااااااا ولی اون قسمت هایی که حاج اقا صحبت میکردندو ما گریه میکردیم خیلی تنگ شده واقعا عالی بود مشهد عالی ترین سفری بود که تو عمرم رفتم گروهمونم خیلی عالی بود

💚 #پاسخ_شماره_۸ برا همه چیش از اون اتوبوس که داغونم کرد رفتنه بگیر تا گم شدن دوتا زیر گروهام تو حرم و غذا ها و بیمارستان رفتن ها بخاطر بچه ها نماز خوندنا دعا کردنا اون شبی که رفتیم اون حسینیه جلسه هامون سخنرانی های حاج اقا تو حرم روز اخر که نماز صبح و حرم چه حال و هوایی داشت😔 مشهد پارسال با این که سخت بود ولی جز معدود خاطره های قشنگه ❤️😘💋😍 انشااالله بازم تکرار بشه با آدمای جدید و خوب تر 😁 زیر گروه های منم بدید برم 😂

💚 #پاسخ_شماره_۹ ۲۵ تیر سال ۱۳۹۸ واسه اولین بار با صمیمی ترین دوستم رفتیم مسافرت... اونم چه مسافرتی و چه زمانی درست ۲ روز قبل از تولدم... یه جورایی به آرزوم رسیدم که روز تولدم مشهد باشم اردوی مشهد خاطره انگیز ترین سفر من بود... یادم‌نمیره از اون لحظه ای که وارد اتوبوس شماره ۳ شدم تا اون لحظه ای که توی مشهد پیاده شدم..... تک تک لحظه هایی ک با بچه های گروهمون داشتیم یادمه.‌‌... اون حرص و هیجانی که توی اتوبوس داشتیم به خاطر تند رفتن آقایون راننده و اون لحظه ای که نزدیکای مشهد بودیم آهنگ هم خوانیو گذاشتیم و حال دلمونو امام رضایی کردیم..‌‌ اون شبایی که با تمام خستگیمون سر ساعت ۲ اماده میشدیم واسه حرم گردی های شبانه و صحبت های حاج آقا اون لحظه ای که به امام رضا گفتیم بابا رضا..‌‌. و بهترین خاطرم میرسه به آخرین شبی که توی مشهد بودیم همون شبی که گروه ما با تموم خستگیش و کم خوابیش همه باهم رفتیم حرم..‌‌.. همون شبی که ساعت ها خیره به گنبد طلایی آقا باهاشون حرف زدیم با بابامون با بابا رضامون همون شبی که کلی قول و قرار گذاشتیم با بابامون یادم نمیره اون شب چقدر گریه کردم با هر کدوم از صحبت های حاج آقا من اشک میریختم...‌‌ و وقتیم که صحبت های حاج آقا تموم شد اون آهنگ هم‌خوانی رو پلی کردم و گذاشتم کنار گوشم و تمام اون ۵ ۶ روزی رو که مشهد بودیم مثل یه فیلم از جلوی چشمم رد شد.... هیچ وقتی یادم نمیره اون ۷ روز رو تک تک لحظه هاش جلوی چشممه..... تموم اون حرم گردیامون.... اون دورهمیامون.... اون صندلی داغ حاج آقا.... و.‌.‌.‌.. خیلی دلم میخواست امسال بازم‌میرفتم و حالمو خوب میکردمم ولی خب قسمت نبوده و مجبورم امسال با همون خاطره هایی که این یکسال خودمو باهاشون اروم کردم اروم کنم.... ولی دلم میخواد یه حرفی به بابا رضام بزنم بابا جانم همیشه و هر زمان حال خوبم و حال بدم همیشه به یادت بودم همیشه کنارم بودی و میدونم همه جوره هوامو داشتی ازت میخوام منو ببخشی و بازم کمکم کنی بازم حالمو خوب کنی.... بابا رضا خیلی دوست دارم....‌

💚 #پاسخ_شماره_۱۰ هعیی رو چه چیز بدی دست گذاشتین 😔 من پارسال بعد از اینکه ثبت نام تموم شده بود قسمتم شد و دیگه به لطف امام رضا تونستم ثبت نام کنم خییییلی سفر محشری بود 😭 الان همش میگم یادش بخیر پارسال این موقع در حال اماده سازیه تدارکات سفر بودیم دلم لک زده واسه نشستن روی زمین و گوش دادن به صحبت های حاج آقا دلم پر میکشه واسه حرم گردی های شبانه ولی بیشتر از همه دلم واسه شب آخر که با حاج آقا و بچه ها گوشه حرم نشستیم و فقط گریه کردیم تنگ شده اصلاً یه حس و حال عجیبی بود هیچ وقت اون گوشه ‌ی دنج حرم رو با دنیا عوض نمیکنم من به لطف شما و حاج آقا و اون سفر به یادماندنی از پارسال خیلی امام رضایی شدم و امیدوارم به لطف خدا و همون امام رضا از شر این مهمان ناخوانده(کرونای لعنتی😕) خلاص بشیم و توفیق تجربه ی مجدد اون سفر و حس و حال خوبش رو داشته باشیم🙏🏻

💚 #پاسخ_شماره_۱۱ دلم واسه اولین اذن دخول که همه روبه حرم پشت سر حاج اقا وایمیسادیم و ایشون اذن دخول رو به نیابت از هممون میخوندن و ما اشک شوق میریختیم 😔😭😭😭❤ واااای و اونجاییش که پارسال اسمم دراومد برای خادم یاری امام ❤️🥺 چون بین ۲۰ نفر اسم من اخرین اسمی بود که دراومد 🌹🌹 اونم درحالی که ظهرش از امام یه نشونه خواسته بودم 😭😭😭 قشنگترین حس دنیا بود دست گرفتن اون چوب پر های خادم یاری ❤💙💛💜🧡💚

💚 #پاسخ_شماره_۱۲ سلام عصر بود مسئولین عزیز گفتند که باید قبل از اذان مغرب توی استراحتگاه باشیم; رفتیم حرم ولی چون فرداظهر هم میخواستیم بریم انگار وداع خیلی باحالی نبود. ولی قبل از اذان مغرب که رسیدیم، آقای امان الهی فرمودند که بابارضا چهارتا(نمیدونم سه تا بود یاچهارتا یادم نیست😅) هدیه ازطرف خودشون(نه از طرف خادم هاست نه از طرف آستان قدس و نه از طرف ما، ازطرف خودبابارضا😊♥️) هست که میخوان تقدیممون کنن، وقتی خواستن اسامی رو بگن اولش یکم مور مور شد بدنم و حس کردم که منم هستم جزءشون ولی بعدش با خودم گفتم: اینهمه دختر اینجاست، برای چی تو باید اون هدیه رو بگیری! نفر سومی که صدا زدند من بودم!🙃 اشک توی چشمام جمع شده بود نمیتونستم پاشم(راستش چادررنگی هم پوشیده بودم یکمی خجالت کشیدم😜🤦🏻‍♀😅ولی اصلش به خاطر هیجان بود) دیگه هرجورشد رفتم و وایسادم کنار بقیه دوستان، انگار اصلا صداهارو نمیشنیدم. آقای امان الهی پرسیدند که به نظرتون چرا این هدیه به شما تعلق گرفت!؟ من اون روز گفتم نمیدونم، اما بعدش که اومدم خونه فهمیدم، مامانم از مرگ نجات پیداکرده بود و این یه هدیه بود واسه اینکه من خیالم از بابت مامانم راحت باشه و دلیل دیگه ی این هدیه هم میتونست انتخابم باشه(من حوزه رفتم و دبیرستان نرفتم، ازکلاس هشتم رفتم و الان بهترین حسو توی پادگان امام زمان دارم) ...🙂 ادامه ی این خاطره رو اکثریت یادشونه که آمبولانس اومد و یکی قلب درد گرفت و دوستش هم وقتی حال اونو دید اون هم قلبش درد گرفت و منم یه گوشه حالت بیهوشی داشتم و نمیتونستم راه برم و دست و پامو تکون بدم و بهترین قسمتش این بود که به یکی از مسئولین گفتم اگه میشه برام قرآن بخونن و بعدش انگار خون توی بدنم جریان پیداکرد و خوب شدم😄☺️ واسه همین انس زیادی با سوره ی یس دارم🙃 نتیجه اخلاقی:😁 هیچوقت ناامید نشید و به خدا و نماینده های روی زمینش اعتماد کنید که هرچی به صلاحتونه پیش میاد...