9.41M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
❤️ عشق درمان همه ست ❤️
Would you tell me of a memory
Would you show me all that you have seen
Would you give me a new way to breath
Come, tell me of Ghadeer
When side by side two leaders stand
And one holds up the others hand
In that moment love was complete
When Ali became Amir (the leader)
I am of Ghadeer
You are of Ghadeer
it's love
Love will heal all
موزيک ويديوي فوق العاده زيباي علي اکبر قليچ
ابداً از دستش نديد
#غدیر
#پيشنهاد_دانلود
#ويديو_کليپ
#گروه_فرهنگی_طلوع
🎁 #دختران_آسمانی
🎁 @asemangirls
دختران آسمانی
#از_کدام_سو #قسمت_ششم دست میبرم سمت دستگیرهی در کلاس، اما برمیگردم و نگاهش میکنم. لحظهی آخر می
#از_کدام_سو
#قسمت_هفتم
همـان لحظـه کـه لبـاس خیـس را پوشـیدم لـرز کـردم، امـا دیگـر نمیتوانسـتم بمانـم. جـواد برایـم موضـوع لاینحلـی نیسـت، امـا برایـم سـخت اسـت که نمیتوانم آنطور که دوسـت دارند کمکشـان کنم. فضـای مدرسـه آنقـدر درس و فشـار اسـت کـه فقـط بایـد شـب و روز را بگذرانـی. کاش میتوانسـتم یـک روش جدیـد بـرای ایـن همه جوان بـه کار ببـرم تـا اینطـور هـدر نرونـد! آن از فشـار مدیر که چـرا اینقدر به بچههـا بهـا میدهـی پـررو میشـوند؛ ایـن از فشـار درسـی معلمهـا کـه انگار بچهها در زندگیشان جز درس هیچ موضوع دیگری وجود ندارد ًو اصلا کسی که مهم نیست انسان است و روح و روان و افکارش. پدر و مادرها هم که تمام آرزویشان مدرک گرفتن دهانپرکن بچههایشان است و دیگر هیچ.
اولین عطسه را که آمد سراغم، راهم را کج کردم سمت خانه. زنگ زدم و بـه مدرسـه اطـلاع دادم کـه حـال نـدارم و میروم. نگفتم که از بدحالی بچههاسـت ایـن حـال و روزم؛ از سرگردانیشـان، از چشـمهای پـر از سؤالشان، از زندگیهای هر روز یک مدلیشان که هم خودشان را کلافه و سردرگم کرده، هم ما را متحیر! من معنای لذت را نمیفهمم؟ این ها لذت را طور دیگر معنا میکنند؟ لذت که تعریفش عوض نشده است! پس چه خبر است؟ جـواد پـول دار و قلدر مدرسـه اسـت. ظاهـرا خوشتـر از او نداریم؛ اما از نگاههـا و کارهایـش میفهمـم که درونش چه بیابانی اسـت. اهل این نیستم که کسی را وادار به کاری کنم و او هم خودش نخواسته که با هم باشیم. نه در فوتبال و والیبال همراهمان میشود و نه در قرارهای بیرون مدرسـهای. با طیف خاصی میگردد و بیپروایی مخصوصی هم دارد. اگر هم تا به حال با من مثل همهی کادر درگیر نشده است، چـون مثـل همـه برایـش ارزش قایلـم و بین خـودش و کارهای عجیب و غریبـش فـرق میگـذارم. بچهای دلرحم اسـت. یکیدو بار که برای مناطـق فقیرنشـین هدیـه جمـع میکـردم، دیـدم کـه دور از چشـم بقیه کمک کرد؛ به دوستانش هم میگفت: آدم باشید... زنگ خانه را میزنم. تنها کسـی که الآن همراهم اسـت و تا آرام بشـوم سینجیمم نمیکند در را باز میکند. حالم را که میبیند لب میگزد و دست به صورتش میگذارد. لبخندی میزنم و سری تکان میدهم و یکراسـت مـیروم زیـر دوش آب گـرم. همـه در سـکوت او تمام شـد و من هم افتادم. فقط لحظههایی که برایم نوشـیدنی گرم و آبمیوه
میآورد در خاطرم هست. چشم باز کردم تا برای چند دقیقهای رنگ نگاهـش آرامـم کنـد و بـا نگاهـم آرامـش کنـم. دسـتش را نمیگیـرم تـا درجهی تبم را نفهمد. هر چند که از دستمال خیسی که بر پیشانیام میگـذارد و تشـت آب سـردی کـه پاهایم را تـوی آن میگذارد، لرزی به تمام بدنم مینشیند.
- مهدی، بریم دکتر. 🌺خواهش میکنم.
سـر تـکان میدهـم. خـودش میدانـد کـه مـن ایـن گوشـهی دنیـا و پرستارش را با هزار دکتر عوض نمیکنم.
- مهدی! ماشین رو کجا گذاشتی؟
چشمان تبدارم را باز میکنم و سر میچرخانم طرفش.
-میخوام ببرمت دکتر. کلید یدک دارم، بگو کجاست برم بیارم.
- خوب میشم. نگران نباش.
- نمیخوای که خودم طبابت کنم و مجبور بشی داروهای بدمزهای رو که میدم بخوری؟
ًدقیقـا همیـن را میخواهـم. تلخـی دارویـش را ترجیـح میدهـم بـه آمپولهای پدردرآور. آدم وقتی مریض میشود بچه هم میشود. پرستار تماموقت میخواهد. بلند میشود که برود. دستش را میگیرم.
- هیچی نمیخوام فقط پیشم بشین.
🧡 # دختران_آسمانی
🧡 @asemangirls
دختران آسمانی
#از_کدام_سو #قسمت_هفتم همـان لحظـه کـه لبـاس خیـس را پوشـیدم لـرز کـردم، امـا دیگـر نمیتوانسـتم بم
#از_کدام_سو
#قسمت_هشتم
فردا به دفتر سرک میکشم، نیامده است. ظهر که سراغش را میگیرم؛ سرماخورده و افتاده است به جا. پس فردا میبینمش. صورتش سـرخ تب اسـت. پشـت میکروفون هم که حرف میزند صدای گرفتهای دارد. لباسـش را میدهم. لباسـم را شسته و اتو شده، بیحرف، تحویل میگیرم. پسفـردا حالـش بهتـر اسـت؛ اما سـرفهی زیـاد باعث میشـود که فقط بچه ها را نگاه کند. تقریبا بیکلام شده است. وحید جانش میرود کنارش و چند ضربهای به پشت کتفش میزند و حرفی که نمیشنوم. روزهـای بعـد هـم همینطـور. هسـت، امـا هسـت و نیسـت مـن برایش مهم نیست، بودن عین نبودن. دوباره اذیت می کنم. حرف نمی زند. داد معلم را هوا می برم، سکوت می کند. دور و برش میپلکم، نمیبیندم. آخر هفتهی بعد، توی دفتر تنها گیرش میآورم. نشسته پشت میزش و دارد با ورقههای دور و برش کشتی میگیرد. بدون اجازهاش میروم داخـل و در دفتـر را میبنـدم. سـرش را لحظـهای بـالا مـیآورد و نـگاه سردی میکند و باز خم میشود روی ورقهها. یـک دسـتم را لـب میـز و دسـت دیگـرم را روی ورقههایـش میگـذارم. مکث میکند و عقب میکشد.
- الآن دقیقـا در فرمـول دو خطـی شـما ایـن سـکوت، حـق طرفینـی رو ادا میکنه؟
دست به سـینه بـه صندلـی تکیه میدهد. نگاهش تـا آخرین دکمهی لباسم که باز است بالا میآید. دکمه را میبندم.
- آهان، هان، حله؟ دیگه چی؟
پوزخندی میزند.
- آقا بیا تمومش کنیم. یه قولنومه هم امضا میکنیم.
اصلا کوتـاه نمیآیـد. مـن هـم بلندیـم بـه درد عمهام میخـورد. نصف این قد دراز که هی به آن مینازم اگر عقل داشتم، به مولا بهدردخورتر بود. داد میزنم.
- د خـب باشـه... معاونـی، معلمـی، دوسـتی، هـر چـی هسـتی مـن احترام سرم نمیشه، باید امروز تموم بشه.
نگاهش را از روی میز برنمیدارد. دستانش را به صورتش میکشد که یعنی حوصلهات را ندارم.
- یا امروز حل میشه یا...
نگاهـم میکنـد. ایـن یک پیروزی اسـت. اما اینبار حس ششـمم کار نمیکنـد تـا حرفـش را بفهمـم. میـخ نشسـته و سـرد نگاهـم میکنـد. بالاخره لب باز میکند:
- تئاتر خوبی بود. میتونی بری!
نه انگار سر سازگاری ندارد. مینشینم صندلی روبهرویش.
- باشه من تئاتر بازی کردم. اصلا من یه بازیگرم. شما هم تماشاچی خوبـی بـاش. حداقـل یـه آدم مشـهور میبینـی، یـه ذره (دو انگشـت اشـاره و شسـتم را بـه هـم میچسـبانم و بـالا مـیآورم و نشـان میدهم) یـهذره بـه خودتـون زحمـت بدیـد تـا یـه امضـا ازش بگیریـد. یـه عکـس یادگاری باهاش بندازید. یه مصاحبه ی دبش باهاش بکنید. بـد نگاهـم میکنـد و بـا تأمـل چشـمانش را میبنـدد. می خواهـد کـه نبیندم! آرام لب باز میکند:
- به قصد مصاحبه اگر سؤال کنم، تو مثل آدم جواب میدی؟
- اختیـار داریـد. مـا کوچیک شـماییم. هرچند تا حـالا فکر میکردیم آدمیم. یهویی الآن مثل آدم شـدیم دیگه. شـما بفرما ما هم رو جفت چشمامون.
یقـه ام را صـاف میکنـم. دسـتی بـه موهایـم میکشـم. صـاف و صـوف مینشـینم و میگویـم: در خدمتـم. دسـتانش را همچنـان در آغـوش گرفته و سیخ و میخ است.
- بفرما در خدمتیم که...
- تو چرا اینقدر لجبازی؟😒😳
حاضـر نیسـت ندیـده بگیـرد. مـن هـم حاضـر نیسـتم تسـلیم شـوم.😜😉
🧡 #دختران_آسمانی
🧡 @asemangirls
دختران آسمانی
از اینجا به 🌺بعد، دیگه حرفمون مدیریت رنجه... میخوایم از این سردرگمی😶 در بیایم... مدیریت رنج یعنی ان
گفتیم که مواد اولیه 🌺رنج،
خواسته های دل💗 خودمون هست،
و اینکه باید یه سریش رو بی خیال شیم...
حالا از اینجا به بعد رو داشته باش:
***
می دونی اون چیه که می کُشه💀 آدمو
ولی نمیشه ازش انتقام😠 گرفت؟!
.
.
.
د ل م م ی خ و ا د😱
میدونی چرا😮؟!
آخه این«دلم میخواد» فلان فلان شده
باعث میشه به خواست های دلت♥ نرسی!
میگی نه؟!
روش فکر کن...
💜 #دختران_آسمانی
💜 @asemangirls
البته بعضی تون نه ها .
انقدر سراغ گرفتید دیگه ما رو شرمنده کردین 😍
ما هم #بوس_تون_داریم😁😘