♡
#رمان_دلآرام_من ❤️
#قسمت_هشتادم
جلوی در خانه منتظرمان اند؛
اول عمه سوار میشود و من کنار پنجره مینشینم،
چه بوی گلابی میآید! جای مادر خالی!
از عطر مشهدی بدش میآید؛
همیشه میگفت:
بوی امامزاده میده!
علی پشت فرمان مینشیند و صدای ضبط را زیاد میکند:
ولله که من عاشق چشمان تو هستم / ولله که تو باخبر از این دل زاری
مهمان خیالم شده ای هر شب و هرشب / ولله شبیه من دیوانه نداری
این آهنگ را دوست دارم، علی با یک دست خوب میراند؛ اما به من ربطی
ندارد؛
بیرون را نگاه میکنم تا برسیم به باغ غدیر و پارک کند،
من در حال و هوای آهنگم:
باید به تو زنجیر کنم بند دلم را /
جانی و جهانی و چنینی و چنانی...
زیرانداز پهن میشود و مستقر میشویم؛ همان اول، عمه به راضیه خانم میگوید:
اون نیمکته خوبه؟
راضیه خانم درحالی که با سر تایید میکند، مرا خطاب میکند:
چرا وایسادی دخترم؟
متوجه میشوم علی منتظرم ایستاده، گیرم انداخته اند!
چارهرای نیست؛
کفشهایم را میپوشم؛ خجالت میکشم کنارش راه بروم؛
سر صحبت را باز میکند:
درباره حرفاتون فکر کردم.
در ذهنم صحبتهای دیروز را مرور میکنم که میگوید:
با یه ازدواج درست، خیلی از خلاءهای عاطفی پر میشه.
تا ته منظورش را میخوانم که حرف دلم را زده است؛
چقدرهم از خود راضی اند آقا!
لابد منظورش از ازدواج درست، خودش است!
دلم میخواهد قدم بزنیم؛
تعارف میکند که بنشینیم، اما خودش هم رغبتی برای نشستن ندارد؛
این را در لفافه میگوید:
دوست ندارم یه جا ساکن باشم، میشه
راهو ادامه بدیم باهم؟
ته دلم غنج میرود! به خودم نهیب میزنم: جمع کن خودتو دختر!
درحال قدم زدن میپرسد:
با مادرتون صحبت کردید؟
-خیلی موافق نیستن، ولی واگذار کردن به خودم.
بله بخاطر دستم؛ به خودمم گفتن، نگرانتونن؛ قدرشونو بدونین، خیلی دوستتون دارن.
دقایقی در سکوت میگذرد، ناگاه میایستد:
کی باورش میشد یه ترکش دو و
نیم سانتی منو از وسط میدون جنگ و خون و خاک بکشونه ایران و بعد عنایت
امام رضا ع منو مقابل شما قرار بده؟
زیرلب میگویم:
همه چی توی دنیا به هم ربط داره!
ادامه راه را درباره آینده حرف میزنیم.
-سلام! خوبی؟
صدا واضح نیست اما شنیده میشود: سلام! الحمدالله !
شما چی؟
-خواب دیدم حامد! همون خواب رو! ولی تو گذاشتی رفتی!
-خیره انشالله!
حاال چرا بغض کردی؟
-آخر هفته شهید حججی رو میارن! نمیای تشییعش؟
-ما امروز خدمتشون بودیم! جای شما خالی!
میتوانم از تغییر صدایش بفهمم گریه میکند:
اربا اربا بود...
خوش به حالت! سلام منو رسوندی؟
چجوری باید سرمونو جلوی خونوادش بلند کنیم؟
شهید اربا اربا دیده بودم،
اما اصلا آقا محسن فرق میکنه!
خیلی به مولاش رفته!
اشکم را میگیرم:
میخوای آتیشم بزنی؟
-خودم دارم میسوزم! اون دنیا چه جوابی باید بدیم؟
تسلیم شدم!غلط کردم...
ازت گذشتم! ولی به یادم باش، تو که داری میری سفارش منم بکن!
یه وقت یادت نره خواهری داشتیا!
دعا کن روسفید بشیم!
راستی: ما روسفیدتریم یا جون، غلام امام حسین علیه السلام؟
-هرچی اربا ارباتر، روسفیدتر! دعا کن روسفید بشم!
پا میگذارم روی دلم و به سختی میگویم: انشاالله!
✍ #نویسنده:فاطمه_شکیبا(فرات)
↩️ #ادامہ_دارد....
•┈┈••☆•♥️☆••┈┈•
•┈┈••☆•♥️•☆••┈┈•
♡
#رمان_دلآرام_من❤️
#قسمت_هشتادودوم
تمام راه دلم شور میزند و تپش قلبم شدت میگیرد؛
همراه حامد همچنان در دسترس نیست، هرچه ذکر بلد بودم گفتم ولی بی فایده است.
به خانه میرسم، کلید را در قفل می اندازم و داخل میشوم؛
نذریها را پخش کرده اند
و باید روضه تمام شده باشد؛
اما از داخل خانه هنوز هم صدای گریه میآید و خانه شلوغ است؛
از عمو رحیم که اولین کسیست که میبینم، میپرسم:
اینجا چه خبره؟
مگه روضه تموم نشده؟
عمه کجاست؟
عمو با دیدنم قدمی به عقب میگذارد:
بیا تو دخترم، چرا نگرانی؟
نرگس با چهره ای سرخ و چشمان ورم کرده از اتاق بیرون میآید و در ایوان
میایستد.
با دیدن من، دوباره بغضش میشکند؛ صدایم چند بار در گلویم میپیچد تا
خارج شود:
چرا نمیگید چی شده؟
زنگ میزنند، عمو در را باز میکند، علیست که سلام دست و پا شکسته ای
میکند و با دیدن من، سر به زیر می اندازد؛
راضیه خانم پشت سر علی وارد میشود و دست میزند سر شانه ام:
چرا اینجا ایستادی عزیزم؟
بیا بریم تو، چقدر خاکی شدی!
صدای همه پر از بغض است.
میپرسم:
چی شده؟
اینجا چه خبره؟
و با نگاهم صورتشان را میکاوم.
بلندتر مینالم:
چی شده؟ چرا بهم نمیگین؟
وقتی جواب نمیشنوم، دست به دامان علی میشوم که دارد میرود به اتاق.
صدایم شبیه فریاد است:
علی آقا! شما بگین چه خبره!
علی در آستانه در میایستد،
پشتش به من است؛ سرش را روی چارچوب در میگذارد و شانه هایش میلرزند؛
الان است که قلبم از سینه بیرون بزند؛ راضیه خانم میخواهد آرامم کند:
آروم عزیزم!
چرا بیتابی میکنی؟
آروم باش تا بگیم!
-آرومم... به خدا آرومم!
شما که نمیگین ناآروم میشم.
راضیه خانم میبردَم به اتاق، عمه را میبینم که نشسته بین جمع خانم ها؛ اشکی از گوشه چشم راضیه خانم سر میزند،
عمه مرا که میبیند میزند توی صورتش:
دیدی حامد شهید شد؟
صدایش چندبار در ذهنم میپیچد؛
درد عجیبی در ستون فقراتم میپیچد و بالا می آید تا برسد به مغزم؛
انگار یک جریان الکتریکی به سرم رسیده باشد،
مغزم تکان میخورد؛
ضربان قلبم که تا الان داشت سینه ام را میشکافت، از حرکت میایستد
و احساس سرما میکنم،
دنیای مقابلم رنگ میبازد و پلک برهم میگذارم که نبینمش.
به طرف عمو میروم که با دو دست صورتش را پوشانده.
✍ #نویسنده:فاطمه_شکیبا(فرات)
↩️ #ادامہ_دارد....
•┈┈••☆•♥️☆••┈┈•
•┈┈••☆•♥️•☆••┈┈•
❤️|شبتونفاطمے
🧡|عشقتونحیدرے
💛|لطفتونحسنے
💚|دلتونزینبے
💙|آرزوتوناربعینحسینے
💜|انتظارتونفرجمهدے
وضو و نماز شب یادتون نره☺️
التماس دعاے شہادت😇
یاعلے✋🏻🍃
12.8M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔹صحبت های زیبای شهدا 🌹
پیشنهاد دانلود ✅
کانال عاشقان شهادت
🆔@asganshadt
🌻 امیرالمؤمنین علی عليه السلام:
🍀 أقصِرْ رَأيَكَ على ما يَعنِيكَ.
🍀 رأى خويش را به چيزهايى كه مربوط به تو مى شود محدود كن.
📚 ميزان الحكمه، ج 4، ص 351.
@shidegomnam
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
میشهگوشیروبدینامامرضا؟!(:
السلام علیک یا علی بن موسی الرضا
🚨 جو بایدن را بشناسید!
⭕️از سال ۲۰۰۹ تا ۲۰۱۷ معاون اول رئیس جمهور آمریکا بود و در دوره معاونت او آمریکا:
۳۵ بار یمن
۴۹۶ بار لیبی
۳ بار پاکستان
۱۴ بار سومالی
۱۲٫۰۹۵ بار عراق
۱٫۳۳۷ بار افغانستان را بمباران کرد.
🔻اوباما و جوبایدن طراح وشروع کننده جنگ در سوریه بودند.
🔻وقتی شهید سلیمانی شهید شد بایدن گفت حقش بود او تروریست بود!
🔰مراقب باشید ظریف و اصلاحات و اعتدالیون او را فرشته جا نزنند!
🔰کانال عاشقان شهادت 🌹
@asganshadt
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
❤️🍃
قسمتی از فیلم عروسی شهید #سیاهکالی
💍
اسم همسرشون رو توی گوشی شون ذخیره کردن ... همسر شما اسم شما رو توی گوشیش چی ذخیره کرده؟؟
.
.
#همسران_شهدا_از_همه_خلق_خدا_عاشق_ترند💘