#أين_صاحبنا🍃
تمام این صبح ها بهانه است !
باور کن
دلم برای آمدنت ؛
خورشید را هم پس میزند ...💔
#السلام_علیک_یاصاحب_الزمان
سلام خدمت دوستان 🖐
خوبین
روزجمعتون بخیر🙂
میخوایین ثواب کنین
میپرسین چطوری؟🤔
میگم بهتون☺️
مگه امروزجمعه نیست
وبهترین وبافضلیت ترین عمل دراین روز مبارک◀️صلــوات ▶️
بـــله صلوات 😉
⚡️تعدادصلوات هاتو بفرست به این ایدی
⬇️⬇️⬇️⬇️
@Z133677
منتظرممممم
🕊🍃✨🕊🍃✨🕊🍃✨🕊🍃✨
🎤پرسیدند حرفی باشهدا داری❓
🌸🍃گفت :شهدا شرمنده ایم!
اما نگفت شهدا شرمنده ایم که به وصیت شما عمل نمی کنیم .....
شهدا شرمنده ایم که در برابر بدحجابی ها بی تفاوت هستیم.....
شهدا شرمنده ایم که بعضی ها #غیرتشان را ازدست داده اند....💥
🌸🍃شهدا شرمنده ایم که دیگر فرقی میان آقا و خانم نمانده.....
شهدا شرمنده ایم که از شما مینویسیم اما در عمل عاجزیم....
شهدا شرمنده ایم که فقط ادعا داریم....
شهدا شرمنده ایم که به جز شرمندگی خیلی ازکارها ازدستمان بر می آید اما انجام نمی دهیم⚡️
🌸🍃شهدا شرمنده ایم که بعد ازشما فقط شرمنده ایم.....
شهدا واقعا شرمنده ایم 💥
شهدا آنقدر شرمنده ایم که حتی از گفتن این جمله #شرمنده میشویم....
شهدا ما شرمنده ایم که فقط شرمنده ایم......
🌸🍃شهداااااااااا
صدایمان را دارید⁉️
ما فقط شرمنده ایم که رهرو راهتان نیستیم همین ❗️ 😔
#شهدا گاهی نگاهی... 💥
اجتماع بزرگ عاشقان شهادت
@asganshadt
27.19M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
مداحی شهید حججی در طلائیه
صدای شهید حججیه😍
اجتماع بزرگ عاشقان شهادت👇
@asganshadt
🌹🍃🌹
#طنز_راهیان_نور😂
#عالیہ
یادمہ از اولین دوره هاے راهیان نور ڪہ رفتہ بودم ،وقتے وارد هویزه شدیم قشنگے فضاش ما رو گرفت ...😊
ڪسایے ڪہ رفتن هویزه میدونن چے میگم ...
جلوے درش کفشاشو👟 میگیرن و واڪس میزنن ....
از تونل سر بندها ڪہ عبور میڪنے میرسے بہ یہ حیاط ڪہ دو طرفش شهدا دفنن و چند تا درخت🌴 رو مزار بعضے شهدا سایہ انداختہ و دلچسبے فضا رو دو چندان میڪنہ
یادمہ وارد شدیم و راوے روایت گرے میڪرد . یڪے از بچہ ها ڪہ سابقہ دار بود اصرار ڪرد بچہ ها بریم سر قبر 👈شهید علے حاتمے🌷
پرسیدیم چرا بین اینهمہ شهید به اونجا اصرار دارے ...⁉️
گفت بیاین ڪارتون نباشہ 🤔
رفتیم سر مزار شهید و مشغول فاتحہ و صحبت و دیدیم چند تا خواهرا هم پشتمون سرپا وایسادن و منتظرن بیان همونجا و چون ما اونجا بودیم خجالت😓میڪشیدن جلو بیان
برام جاے تعجب بود خوب بقیہ شهیدا اطرافشون خالین برن برا اونا فاتحہ بخونن ...
ڪہ این رفیقمون گفت آخہ این شهید مسئول ڪمیتہ ازدواجہ 💑
هر ڪے با نیت بیاد سر خاڪش سریع ازدواج میڪنہ (پس بگو چرا خواهرا صف وایساده بودن 😂😂😂)
ما هم از قصد هے ڪشش میدادیم و از روے مزار بلند نمیشدیم 😁...
یهو راوے اومد بلند جلومون با صداے بلند و🗣خنده 😄 گفت :آقایون این شهید شوهر میدهها ... زن نمیده به ڪسے
یهو همه اطرافیان و اون خواهراے پشت سرے خندیدند 😂و ما هم آروم آروم تو افق محو شدیم ..🌅
البتہ راوی بہ شوخے میگفت ؛ خیلے بچه ها با نیت اومدند و ازدواج 🎊هم ڪردند .
#یادشهداباصلوات
اجتماع بزرگ عاشقان شهادت😊
🌹@asganshadt🌹
#پسرانہهاےآرام 🌺🍃
●•●شهادتیعنے😌☝:
متفاوت🌱🖇بهآخربرسیم🛤
وگرنهکه،
مرگپایانهمهقصههاست!📚●•●
•┈┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈┈•
♔♡j๑ïท🌱↷
#شبتون_شهدایی
اجتماع بزرگ عاشقان شهادت🌹
@asganshadt
شبهمگےمنوربہنگاهحضرتزهراسلاماللہ🌱
وضویادتنشہرفیق🌿
التماسدعـا🍀
یاعلے🍃
@asganshadt
گفتم کجا؟
گفتا به خون
گفتم چه وقت؟
گفتا کنون
گفتم سبب
گفتا جنون
گفتم نرو
خندید و رفت😔
#شهید_احمد_محمد_مشلب
#صبحتون_شهدایی
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
@asganshadt
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
👇👇👇
🔴به یاد داشته باشید
در صورت بروز هر گونه فتنه هوشیار باشید و از ولایت فاصله نگیرید
اتفاق هایی که الان داره میفته خبر از بروز بزرگترین فتنه ای میده که طبق هشدارهای علمای بزرگ گذشته، سالهاست منتظرش بودیم.
و همچنین طبق پیش بینی چندین سال پیش مقام معظم رهبری:
همونطور که انقلاب از قم شروع شد آنتی تز انقلاب هم از قم خواهد بود!
دشمن در بزرگترین فتنه با همه ابزارش جلو خواهد آمد..
یعنی منتظر باشید حتی از علما و افرادی که فکرش رو هم نمیکردید بیان و روبروی رهبری و تفکراتش قرار بگیرن تا مردم مات و مبهوت دچار شک و تردید بشن...
غرب زده ها و شبکه نفوذ (شبکه زیتون)میخوان مردم رو بیارن به کف خیابون،
یعنی اینقدر فشار معیشتی رو بالا خواهند برد که مردم مخصوصا قشر ضعیف دیگر تاب نیاورده و عصبانی به کف خیابانها کشیده بشن.
(الانم دارید قیمتهای نجومی و وحشتناک دلار و سکه و ایده اپارتمان های ۲۵ متری و... رو میبینید)
بعد بگن:اگر مذاکره کنیم با آمریکا مشکلات حل میشه،رهبر نمیذاره مذاکره کنیم!
تا تقصیرات بیفته گردن رهبر و مردم رو روبروی رهبری قرار بدن!
وقتی مردم ناراضی اومدن کف خیابون، اون وقت در بین مردم ترورهای گسترده انجام بدن
تا بندازن گردن سپاه و نظام و ناکارآمدی رهبر تا کشور دچار دو دستگی و از درون دچار فروپاشی و آشوب بشه...
با اطلاعاتی که از روح الله زم و طبری کسب شده دست خیلی از آقایون رو شده!
اما مصلحت نیست فعلا علنی بشه تا به وقتش همه اینها رو به مردم معرفی کنند...
در آینده نزدیک طبق روایات، ریزش ها به بالاترین حالت ممکن خواهد رسید..خیلی ها قراره غربال بشن چیزی نزدیک به دو سوم مردم..
اینها رو بدونید که اگر فردا روزی فلان سردار بزرگ و فلان عالم مجتهد، اومدن جلوی حضرت آقا وایسادن... کلا اعتقادت به نظام و ولایت دود نشه بره هوا!
چون فتنه اصلی شروع شده و نفوذی ها کم کم خودشون رو نشون میدن...
ولایت فقیه مطمئن باشید طبق بشارتهای علما از گذشته تا الان؛هیچ آسیبی نمیبینه و انقلاب پابرجا میمونه اما
هرکس در این فتنه پشت این سید بزرگ یعنی مقام معظم رهبری که علمای عارف به احترامش جلوی او دوزانو مینشستن، رو خالی کنه جزو همونایی هست که از کشتی نوح جا موندن...
بدونید به زودی تمام این مشکلات با نظر آقا امام زمان و و دست غیب الهی تموم میشه و از لحاظ اقتصادی در دنیا بسیار شکوفا خواهیم شد
اما فعلا موانع رو باید رد کنیم...
هیچ کس را نماد انقلاب ندانید جز مقام معظم رهبری!
چون خیلیا قراره غربال بشن..به هیچ نهاد و حزبی اعتماد نکنید و نچسبید الا رهبر و نیروهای تحت امر رهبر!
تا ان شاءالله ظهور سالار اصلی این انقلاب یعنی آقا امام زمان عج و نابودی کامل دشمنان و آغاز زند�ط
@asganshadt
✿↫بِسْمِرَبّالْشُٰهَٰدٖآ↬✿
بهـݩامـخداےشهـ♥ـید↓
روحالـہقربـانے✨🎈
🌷شهیدمدافعحرمـروحالہقربانے
🍁🍂🍁🍂🍁🍂🍁🍂
شهیدروحالہقربانےدراولخرداد{68}دریکخونوادهمذهبےدرتهراݩبہدنیا اومد.اسمشروعباسگذاشتݩ،تابخواݧ براششناسنامہبگیرݧکارطول کشید.انگارحکمتےتوشبود.{14}خرداددنیاعزادارشد.اونمـبارفتݩمقتداے همہامامـخمینے.پدرومادرروحاللہهمـکه داغدارایݩمصیبتبودݩتصمیمشوݧایݧ شداسمـبچہروبزارݩروحالہ.
باباےروحالہسردارداودقربانےازرزمندگاݩ هشتسالوازسرداراݩسپاهبود.مادرش همـیکزݧمومنہومعتقدبودکہآرزوداشت روحالہیاطلبہبشہیاشهید.امامادر در15سالگےروحالہبہرحمتخدارفتو خدابعدازمرگشآرزوشروباشهادتروح الہبرآوردهکرد..
روح الہسوریہکہرفتدانشجوے کارشناسےزباݩبود.
روحاللہقربانےشاگردحاجآقاتهرانے بود.بخاطرسفارشاستادخیلےروےتقواے خودشکارمےکرد.تقواےروحالہزبانزدعامـ وخاصبود.آخرشمـهمیݩتقواعاقبت بخیرشکرد.
روحالہهمیشہبہهمسرشمیگہدوستدارمـ جورےبراےحضرتزینببمیرمـکہبدنمـ سیاهوکبودبشہوهمونطورےشدنیمے ازبدݩسوختہوسیاهشدهبودوتکہهایے ازبدنشتوسطشهیدمحمدخانےدرحلب دفݩشد.
درعملیاتمحرمـخودروےحاملروحالہبہ همراهزشهیدسرلکدرحومہحلب مورداصابیکقبضہآمریکایےکرنتمورد هدفقرارگرفتوپیکرایڹدورفیق سوووختوآثاربسیارناچیزے ازپیکرپاکشوݩبجاموند.پیکرپاکروحالہ درقطعہ53بهشتزهراےتهراݩدرکنار شهیدرسولخلیلےبہخاکسپردهشد.
روحششادویادمشگرامے.
🍂🍁🍂🍁🍂🍁🍂
روحالہقربانےاززباݩهمسرش:
🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷
ازطرفدانشگاهرفتہبودیمـمشهد
اونجابراےاولیݩباربراازدواجمـدعاکردمـو ازآقایہ،روحاللہدنبالکارمردمـبودواگہ مشکلےبراےاقوامـپیشمیومدناراحتمے شدوکمکمےکردحلبشہ.
روح اله همیشه می گفت هدف من جهادهمن وظیفموانجام میدم باقیش باخداست.
دوباربہسوریہاعزامـشدکہباردومـشهریور ۹۴بود.برامـسختبودساکشرو ببندمـ.گذاشتمـصبحاوݩروزساکشوبستمـ وازتمامـلحظاتردشدݩاززیرقرآڹوکاسہےآبهمہعکس گرفتـمـ.بعدازناهارسوارماشیݩشدیمـ ورسیدیمـبہمحلقرارشوݧ.خواستمـ ازماشیݧپیادهبشمـاجازهنداد،اصرارکردمـ گفتبرو.توآینہےماشیڹدیدمـ چندباربرگشتپشتسرشونگاه کرد.نمیدونستمـایݩآخریݩدیدارمݧوروح الہست.
54روزاونجابودومݩهروزمنتظر ...
بعدازاینݩمدتزنگزدگفتدارمـ برمیگردم..ساکشمـبستہبودکہبیݧراه شهیدسرلکازشمیخوادبرݧلوازموبیارڹو روحالہسوارماشیݧمیشݧودربرگشتروح الہازماشیݩپیادهمیشہوماشیݩ مورداصابتقرارمیگیرهوپیکرشوݩ درآتشمیسوزهوچیزےازشوݧباقےنمے مونہ.
مݧروحالہرودرخوابدیدهبودمـ.مے دونستمـشهیدمیشہامافکرنمےکردمـبہایݩ زودے.
دراوایلازدواجبهمـگفتہبودزینبجاݩتوے ایݩدنیاخیلےباهمـنیستیمـامااوݩ دنیاهمیشہباهمـهستیمـ.
دوهفتہقبلشهادتشهرشببہمݧزنگ میزدومقدمہچینےمیکرد.انگارمیدونست شهادتشنزدیکہومےگفتهمہ میمیریمـ.ببیݩمادرممـرفت.حاجآقا تهرانے(روحالہشاگردشبود)اونمـرفت.
اگہشهیدشدمـغصہنخورتحملکݩ.
روزآخربهمـزنگزدوگفتسلاممـروبہهمہ برسوݩبگوروحالہبہیادهمتوݩهست.
وقتےبہیکرسوختہروحالہرسیدمـاگہنمے گفتݩروحالہستباورنمیکردمـ
چیزےازتنشباقےنموندهبود.فقطسرش روبہمڹنشوڹدادݩ.چیزے جززیبایےندیدمـ.
چیزےکہمنوآرومـمیکنہیادمظلومیتامامـ حسیݩواهلبیتشهست.وقتےفریادزد کیستمرایارےکند.
بہخودمـمیگمـتوهمہهستیتروبراےکسے دادےکہهمہهستیشروبراےنجات مادادواینطورآرومـمیشمـ.
🦋🦋🦋🦋🦋🦋🦋🦋
🍀کتابدلتنگ نباش.زندگینامہشهید روحالہقربانے
🍁🍂🍁🍂🍁🍂🍁🍂
زینبهمسرشهیدقربانےعادتدارهوقتی روحالہبراشگلمیخرهگلبرگهاروخشک کنہولاےکتاببزارهبعدازشهادت روحاللہ،زینبکہخیلےدلتنگهمسرش شدهبودهبہخونہےخودشمیرهوکتابےکہ روحاللہبہاوهدیهہدادهبودروباز میکنہوروےیکے ازگلبرگهامےنویسہ
❤آنچناݩمهرتوامـدردلوجاݩجاے
@asganshadt
گرفتکہاگرسربرودازدلوازجاݩنرود
گلبرگروبرمیگردنہمیبینہ
روحاللہقبلاروےبرگگلرزبرایشنوشتہ بود:«عشقمݩدلتنگنباش»
ایݧبودکہنویسندهکتابخانمـمولایےکہ همسایہےآقاروحاللہهمـبودݩتصمیمـ میگیرهاسمـکتابوبزاره
دلتنگمباش...
تفریظےکہرهبرانقلاببرایݩکتابکردن اینہ:🍂🍁🍂🍁🍂🍁🍂🍁🍂🍂🍁🍂🍁🍂🍂🍁🍂🍁🍂🍁🍂🍁
«بسمہتعالے
سلامـورضواݩخدابرشهیدعزیزروحالله قربانے.ازهمسرشهیدبایدتشکر شودبخاطرفرستادݧایݧکتابوازایشاݩو خانمـمولائےبخاطرتدویݩایݩاثر.
۹۷/۹/۲۸»
@asganshadt
🌹سهم شما عزیزان 🌹
۵صلوات به نیت شهید بزرگوار: #شهید_روحالہ_قربانے💕
ماکه روی #حجاب اینقدر مقیدیم بخاطر این است که حفظ حجاب به زن کمک میکند تا بتواند به آن رتبه معنوی عالی خود برسد✨ و دچار آن لغزش های بسیار لغزنده ای♨️ که سر راهش قرار داده اند نشود.☝️
#آقامـوݩ
#مقـــاممعظمرهبـری
•┈┈••✾•♥️•✾••┈┈•
@asganshadt
•┈┈••✾•♥️•✾••┈┈•
✍️ #تنها_میان_داعش
#قسمت_سی_و_یکم
💠 تمام تن و بدنم در هم شکست، وحشتزده چرخیدم و از آنچه دیدم سقف اتاق بر سرم کوبیده شد. عدنان کنار دیوار روی زمین نشسته بود، یک دستش از شانه غرق خون و با دست دیگرش اسلحه را سمتم نشانه رفته بود.
صورت سبزه و لاغرش در تاریکی اتاق از شدت عرق برق میزد و با چشمانی #شیطانی به رویم میخندید. دیگر نه کابوسی بود که امید بیداری بکشم و نه حیدری که نجاتم دهد، خارج از شهر در این دشت با عدنان در یک خانه گرفتار شده و صدایم به کسی نمیرسید.
💠 پاهایم سُست شده بود و فقط میخواستم فرار کنم که با همان سُستی به سمت در دویدم و رگبار #گلوله جیغم را در گلو خفه کرد.
مسیرم را تا مقابل در به گلوله بست تا جرأت نکنم قدمی دیگر بردارم و من از وحشت فقط جیغ میزدم. دوباره گلنگدن را کشید، اسلحه را به سمتم گرفت و با صدایی خفه #تهدیدم کرد :«یه بار دیگه جیغ بزنی میکُشمت!»
💠 از نگاه نحسش نجاست میچکید و میدیدم برای تصاحبم لَهلَه میزند که نفسم بند آمد. قدمهایم را روی زمین عقب میکشیدم تا فرار کنم و در این #زندان راه فراری نبود که پشتم به دیوار خورد و قلبم از تپش افتاد.
از درماندگیام لذت میبرد و رمقی برای حرکت نداشت که تکیه به دیوار به #اشکم خندید و طعنه زد :«خیلی برا نجات پسرعموت عجله داشتی! فکر نمیکردم انقدر زود برسی!»
💠 با همان دست زخمیاش به زحمت موبایل حیدر را از جیبش درآورد و سادگیام را به رخم کشید :«با #غنیمت پسرعموت کاری کردم که خودت بیای پیشم!»
پشتم به دیوار مانده و دیگر نفسی برایم نمانده بود که لیز خوردم و روی زمین زانو زدم. میدید تمام تنم از #ترس میلرزد و حتی صدای به هم خوردن دندانهایم را میشنید که با صدای بلند خندید و اشکم را به ریشخند گرفت :«پس پسرعموت کجاست بیاد نجاتت بده؟»
💠 به هوای حضور حیدر اینهمه وحشت را تحمل کرده بودم و حالا در دهان این #بعثی بودم که نگاهم از پا در آمد و او با خندهای چندشآور خبر داد :«زیادی اومدی جلو! دیگه تا خط #داعش راهی نیس!»
همانطور که روی زمین بود، بدن کثیفش را کمی جلوتر کشید و میدیدم میخواهد به سمتم بیاید که رعشه گرفتم، حتی گردن و گلویم طوری میلرزید که نفسم به زحمت بالا میآمد و دیگر بین من و #مرگ فاصلهای نبود.
💠 دسته اسلحه را روی زمین عصا میکرد تا بتواند خودش را جلو بکشد و دوباره به سمتم نشانه میرفت تا تکان نخورم.
همانطور که جلو میآمد، با نگاه #جهنمیاش بدن لرزانم را تماشا میکرد و چشمش به ساکم افتاد که سر به سر حال خرابم گذاشت :«واسه پسرعموت چی اوردی؟» و با همان جانی که به تنش نمانده بود، به چنگ آوردن این غنیمت قیمتی مستش کرده بود که دوباره خندید و مسخره کرد :«مگه تو #آمرلی چیزی هم پیدا میشه؟»
💠 صورت تیرهاش از شدت خونریزی زرد شده بود، سفیدی چشمان زشتش به سرخی میزد و نگاه هیزش در صورتم فرو میرفت. دیگر به یک قدمیام رسیده بود، بوی تعفن لباسش حالم را به هم زد و نمیدانستم چرا مرگم نمیرسد که مستقیم نگاهم کرد و حرفی زد که دنیا روی سرم خراب شد :«پسرعموت رو خودم #سر بریدم!»
احساس کردم #حنجرهام بریده شد که نفسهایم به خسخس افتاد و دیگر نه نفس که جانم از گلو بالا آمد. اسلحه را رو به صورتم گرفت و خواست دست زخمیاش را به سمتم بلند کند که از درد سرشانه صورتش در هم رفت و عربده کشید.
💠 چشمان ریزش را روی هم فشار میداد و کابوس سر بریده حیدر دوباره در برابر چشمانم جان گرفته بود که دستم را داخل ساک بردم. من با حیدر عهد بسته بودم #مقاوم باشم، ولی دیگر حیدری در میان نبود و باید اسیر هوس این بعثی میشدم که نارنجک را با دستم لمس کردم.
عباس برای چنین روزی این #نارنجک را به من سپرد و ضامنش را نشانم داده بود که صدای انفجاری تنم را تکان داد. عدنان وحشتزده روی کمرش چرخید تا ببیند چه خبر شده و من از فرصت پیش آمده نارنجک را از ساک بیرون کشیدم.
💠 انگار باران #خمپاره و گلوله بر سر منطقه میبارید که زمین زیر پایمان میجوشید و در و دیوار خانه به شدت میلرزید. عدنان مسیرِ آمده را دوباره روی زمین خزید تا خودش را به در برساند و ببیند چه خبر شده و باز در هر قدم به سمتم میچرخید و با اسلحه تهدیدم میکرد تکان نخورم.
چشمان پریشان عباس یادم آمد، لحن نگران حیدر و دلشورههای عمو، #غیرتشان برای من میتپید و حالا همه #شهید شده بودند که انگشتم به سمت ضامن نارنجک رفت و زیر لب اشهدم را خواندم...
#ادامه_دارد
✍️نویسنده: #فاطمه_ولی_نژاد
✍️ #تنها_میان_داعش
#قسمت_سی_و_دوم
💠 چشمانم را بستم و با همین چشم بسته، #سر بریده حیدر را میدیدم که دستم روی ضامن لرزید و فریاد عدنان پلکم را پاره کرد. خودش را روی زمین میکشید و با چشمانی که از عصبانیت آتش گرفته بود، داد و بیداد میکرد :«برو اون پشت! زود باش!»
دوباره اسلحه را به سمتم گرفته بود، فرصت انفجار #نارنجک از دستم رفته و نمیفهمیدم چه شده که اینهمه وحشت کرده است. از شدت خونریزی جانش تمام شده و حتی نمیتوانست چند قدم مانده خودش را به سمتم بکشد که با تهدیدِ اسلحه سرم فریاد زد :«برو پشت اون بشکهها! نمیخوام تو رو با این بیپدرها تقسیم کنم!»
💠 قدمهایم قوت نداشت، دیوارهای سیمانی خانه هر لحظه از موج انفجار میلرزید، همهمهای را از بیرون خانه میشنیدم و از حرف تقسیم غنائم میفهمیدم #داعشیها به خانه نزدیک میشوند و عدنان این دختر زیبای #شیعه را تنها برای خود میخواهد.
نارنجک را با هر دو دستم پنهان کرده بودم و عدنان امانم نمیداد که گلنگدن را کشید و نعره زد :«میری یا بزنم؟» و دیوار کنار سرم را با گلولهای کوبید که از ترس خودم را روی زمین انداختم و او همچنان وحشیانه #تهدیدم میکرد تا پنهان شوم.
💠 کنج اتاق چند بشکه خالی آب بود و باید فرار میکردم که بدن لرزانم را روی زمین میکشیدم تا پشت بشکهها رسیدم و هنوز کامل مخفی نشده، صدای باز شدن در را شنیدم.
ساکم هنوز کنار دیوار مانده و میترسیدم از همان ساک به حضورم پی ببرند و اگر چنین میشد، فقط این نارنجک میتوانست نجاتم دهد.
💠 با یک دست نارنجک و با دست دیگر دهانم را محکم گرفته بودم تا صدای نفسهای #وحشتزدهام را نشنوند و شنیدم عدنان ناله زد :«از دیشب که زخمی شدم خودم رو کشوندم اینجا تا شماها بیاید کمکم!» و صدایی غریبه میآمد که با زبانی مضطرب خبر داد :«دارن میرسن، باید عقب بکشیم!»
انگار از حمله نیروهای مردمی وحشت کرده بودند که از میان بشکهها نگاه کردم و دیدم دو نفر بالای سر عدنان ایستاده و یکی #خنجری دستش بود. عدنان اسلحهاش را زمین گذاشته، به شلوار رفیقش چنگ انداخته و التماسش میکرد تا او را هم با خود ببرند.
💠 یعنی ارتش و نیروهای مردمی بهقدری نزدیک بودند که دیگر عدنان از خیال من گذشته و فقط میخواست جان #جهنمیاش را نجات دهد؟ هنوز هول بریدن سر حیدر به حنجرم مانده و دیگر از این زندگی بریده بودم که تنها به بهای #نجابتم از خدا میخواستم نجاتم دهد.
در دلم دامن #حضرت_زهرا (سلاماللهعلیها) را گرفته و با رؤیای رسیدن نیروهای مردمی همچنان از ترس میلرزیدم که دیدم یکی عدنان را با صورت به زمین کوبید و دیگری روی کمرش چمباته زد.
💠 عدنان مثل حیوانی زوزه میکشید، #ذلیلانه دست و پا میزد و من از ترس در حال جان کندن بودم که دیدم در یک لحظه سر عدنان را با خنجرش برید و از حجم خونی که پاشید، حالم زیر و رو شد. تمام تنم از ترس میتپید و بدنم طوری یخ کرده بود که انگار دیگر خونی در رگهایم نبود.
موی عدنان در چنگ همپیالهاش مانده و نعش نحسش نقش زمین بود و #داعشیها دیگر کاری در این خانه نداشتند که رفتند و سر عدنان را هم با خودشان بردند.
💠 حالا در این اتاق سیمانی من با جنازه بیسر عدنان تنها بودم که چشمانم از وحشت خشکشان زده و حس میکردم بشکهها از تکانهای بدنم به لرزه افتادهاند.
رگبار گلوله همچنان در گوشم بود و چشمم به عدنانی که دیگر به #دوزخ رفته و هنوز بوی تعفنش مشامم را میزد. جرأت نمیکردم از پشت این بشکهها بیرون بیایم و دیگر وحشت عدنان به دلم نبود که از تصور بریدن سر حیدرم آتش گرفتم و ضجهام سقف این سیاهچال را شکافت.
💠 دلم در آتش دلتنگی حیدر پَرپَر میزد و پس از هشتاد روز #فراق دیگر از چشمانم به جای اشک، خون میبارید. میدانستم این آتشِ نیروهای خودی بر سنگرهای داعش است و نمیترسیدم این خانه را هم به نام داعش بکوبند و جانم را بگیرند که با داغ اینهمه عزیز دیگر #زندگی برایم ارزش نداشت.
موبایل خاموش شده، حساب ساعت و زمان از دستم رفته و تنها از گرمای هوا میفهمیدم نزدیک ظهر شده و میترسیدم از جایم تکان بخورم مبادا دوباره اسیر #شیطانی داعشی شوم.
💠 پشت بشکهها سرم را روی زانو گذاشته، خاطرات حیدر از خیالم رد میشد و عطش #عشقش با اشکم فروکش نمیکرد که هر لحظه تشنهتر میشدم.
شیشه آب و نان خشک در ساکم بود و اینها باید قسمت حیدرم میشد که در این تنگنای تشنگی و گرسنگی چیزی از گلویم پایین نمیرفت و فقط از درد دلتنگی زار میزدم...
#ادامه_دارد
✍️نویسنده: #فاطمه_ولی_نژاد