#جزیره_مجنون
🌾چند صباحیست که شهدا🌷هم.........
🌾 #جای_خالی تان در کوچه پس کوچه های
روزمرگی ام نمایان است😔!
🌾خشاب #ایمانم خالی شده⭕️
و سقف #سنگرم چکه💧 می کند!
دیگر در برابر گناه🔞 ایمن نیستم!
🌾عطش #نفس ، امانم را بریده😭
قادر به تحمل😓 نفس کشیدن در هوای،بی
هوای #گناه نیستم...
🌾کمی #هـــــــــــــــوا لطفا!
آی #شهدا با شمایم!😭
🌾نیروهای #جامانده در خاکریز دنیـ🌎ـا
از نفس افتاده اند...😔
🌹🍃🌹🍃
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
مادران و همسران شهدا
🎥روایت بسیار زیبای #امام_خامنه_ای از مادر شهیدی والامقام
🍃🌹🍃🌹
( radio P E L A K ) شهید مجید پازوکی.mp3
5.57M
📻 #رادیو_پلاک
🎙 ( راه تا ماه )
سالروز شهادت فرمانده دلاور تفحص لشکر ۲۷ محمد رسول الله
#شهید_مجید_پازوکی
«شهادت: «۱۳۸۰/۰۷/۱۷» - فکه
🌷تقدیم به شهدای والامقام تفحص🌷
@asganshadt
🌹بسم رب الشهدا و الصدیقین 🌹
🔷هریک از عزیزان می تواند معاونت کانال عاشقان شهادت را بر عهده بگیرد به پی وی بنده تشریف بیاورد 🔶
ممنون اجرتون با شهدا 🌺
@asganshadt
1_29524754.mp3
4.63M
برای ۲۰ نفر به اندازه ۳ نفر #غذا میآمد..
گاهی #چراغ را خاموش میکردند که ابوالفضلی هرکس گرسنه تر است بیاید جلو و غذا بخورد...
وقتی چراغ روشن می شد، سفره بود و غذای #دست_نخورده...😔
این روحیه هنوز هست؟
💔
🍃🌹🍃🌹
http://shidalimiralizadh.blog.ir
🌹سایت رسمی شهید علی میرعلیزاده 🌹
@asganshadt
🌺🌺🌺
✅ زنگ انشاء بود
🕑 ساعت انشاء بود
و چنین گفت معلم با ما
بچه ها گوش کنید
نظر ما این است شهدا خورشیدند.
مرتضی گفت: شهید چون شقایق، سرخ است
دانش آموزی گفت: چون چراغی است که در خانه ی ما می سوزد
و کسی دیگر گفت:
شهید داستانی است پر از حادثه و زیبایی
مصطفی گفت: شهید، مثل یک نمره ی بیست در داخل دفتر قلب من و تو می ماند.
@asganshadt
🏴 انا لله و انا الیه راجعون.. #مادر شهید #عماد_مغنیه به لقاءالله پیوست..
شادی روح ایشان و فرزندان و نوه های شهیدشان فاتحه مع الصلوات 🌷
#عماد #عماد_مغنیة #حزب_الله #سیدحسن_نصرالله #لبنان #مغنیة #عمادمغنیه #آمنه_سلامه #خاندان_شهادت #سردار_سلیمانی #اسرائیل #مرگ_بر_اسرائیل #FreePalestine #Lebanon #Hezbollah #ImadMughniyah
@asganshadt
گنجینه شهدای جهان اسلام (عاشقان شهادت)
0⃣8⃣5⃣ #خاطرات_شهدا 🌷
#عاشقانه_شهدا
💠استقبال
🔰بعد از شنیدن خبر #شهادتش،غسل كردم ولباس سفید و روسری سفیدی كه واسه #استقبال عشقم💓 خریده بودم،سرم کردم
🔰هر شهیدی كه قرار باشه از #سوریه بیارنش حداقل سه روز طول میکشه.⚡️ولی #صادق چهارم اردیبهشت شهید شد🌷 وپنجم اردیبهشت آوردنش #تبریز وششم اردیبهشت هم پیكرش⚰ از دید ما پنهون شد و رفت زیر خاک😢
🔰تا لحظه موعود برسه دل تو دلم نبود💗،دلم میخواست زود برسم فرودگاه 🛬اون لحظه یاد حرف صادقم افتادم كه گفت: #جمعه میای استقبالم.مطمئن باش😔
🔰از مسئولین خواهش كردیم كه #پیكر نفسمو بیارن خونه🏡،ولی چون ازدحام جمعیت زیاد بود،بردنش گلزار شهدا🌷 و۱۰ #شب آوردنش خونه.خواستیم كه در تابوتو باز کنن،باز كردن ولی درشو طوری نگه داشتن كه نبینم🚫.
🔰اعتراض كردم.گفتن:میخوایم صورتشو باز كنیم. ⚡️ولی متوجه شدم كه دارن با پنبه چهره شو #میپوشونن.صادقم كاملاً آماده م كرده بود.تا حدی كه حتی منتظر یه مشت #خاكستر تو تابوتش بودم.
🔰باز كردن ولی،اجازه ندادن زیاد #ببینیمش. گفتن:باید زود ببریمش سردخونه و بردنش.تحمل نداشتم😭.اصرار كردم که بذارن برم اونجا ببینمش.رو تخت #سردخونه یه جوری بود كه راحت بغلش كردم وصورتشو دیدم
🔰صادق كه میرفت مأموریت،من #مژههاشو میشمردم و میگفتم:"مراقب باش یكیش هم كم نشه❌ وصادقم میخندید...😌
🔰ولی تو سردخونه،دیدم كه یه #تركش ریز پلكشو بوسیده بود وچند تایی از مژههاش با پوست افتاده بود وجای #گردی_تركش خالی بود😔
🔰همسرم جنوب منطقه #حلب.با اصابت بیشترین تعداد تركش به پشت سرش،همزمان با شهادت #بیبی دو عالم،به آرزوش رسیده بود🌷
همسر شهید
#شهید_صادق_عدالت_اکبری
@asganshadt
#مــادران_شهیـــد_پــرور 🌸
همسایہ شاد" ...
سعے مےڪردم ڪہ اعتقادات را بہ شڪل عملے در وجود فرزندانم پرورش دهم .
امربہ معروف هم یڪے از همان اعتقادات بود . از ڪودڪے یاد گرفتند ڪہ اگر مادر پوشش تیره و مشڪے دارد یعنے آن شب عزا و ماتم است . شب شهادت یڪے از امامان بود و آن شب پوشش من در خانہ مشڪے بود . آن موقع دو فرزند داشتم ، محمدرضا هفت و خواهرش یازده سالہ بود . برایشان از آن امام تعریف ڪردم ، بہ دقت گوش ڪردند و موقعیت آن شب را فهمیدند ، اما همسایہ بغلے ما جشن گرفتہ بود و آهنگ هاے شادے را با صداے بلند پخش مےڪرد . نگران شدم ڪہ در تصور ڪودڪانہ آنها دوگانگی ایجاد شود ، از قبحشڪنے عمل همسایہ در شب شهادت گفتم . مهدیه تصمیم گرفت تا امر بہ معروف ڪند و خودش را آماده این ڪار ڪرد .
درب خانه همسایہ را زد ، محمد ڪہ روی خواهرش تعصب داشت در چارچوب در ایستاد و مراقب خواهرش بود ڪہ اگر اتفاقے براے خواهرش افتاد بہ ڪمڪش برود . خوشبختانہ امر بہ معروف ڪودڪانہ آنها نتیجہ داد و صداے آهنگ قطع شد .
#شهید_محمد_رضا_دهقان_امیری
#تربیت_نور_دیده
💎@asganshadt 💎
─═इई 🍃🌷🍃ईइ═
گنجینه شهدای جهان اسلام (عاشقان شهادت)
#خاطرات_شهدا 🌷
💠در آرزوی ازدواج با شهید ابوالفضل راه چمنی
🔰 شهید راه چمنی متولد اسفند ماه 1364 و از 19 سالگی مربی تاکتیک در #سپاه پاسداران انقلاب اسلامی ایران 🇮🇷بود
🔰من متولد 1374 بودم و با آقا ابوالفضل نسبت #فامیلی داشتیم و چند باری او را دیده بودم👀، در دوران دبیرستان و نوجوانی #آرزویم رسیدن به ایشون بود
🔰تا این که پدرم خبر داد که #ابوالفضل و خانواده اش به خواستگاری می آیند☺️ بعدها به من گفت که تا مدت ها مرا #زیرنظر داشته است.
🔰در روز خواستگاری از #سختیهای کار خود گفت و احتمال این که به #سوریه برای ماموریت خواهد رفت ولی من به دلیل علاقه به او💞 و ایمان قلبیش اش جواب مثبت دادم✅
🔰و با 14 سکه بهار آزادی و یک #سفر_کربلا به درخواست آقا ابوالفضل در شهریور ماه 1390 به عقد💍 او درآمدم.
راوی: همســرشهید
#شهید_ابوالفضل_راه_چمنی
#شهید_مدافع_حرم
@asganshadt
🌹کلیپی با تصاویر شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم با مداحی حاج مهدی رسولی در سایت زیر 🌺
http://shidalimiralizadh.blog.ir
🍃❤️
📝 به روایتی از هم رزم شهید :
🍃| بنی صدر دستور داده بود كه باید نیروهای مستقر در هویزه عقب نشینی كنند و برگردند سوسنگرد 🎌
حسین میگفت: هویزه توی دل دشمنه و ما از اینجا میتونیم به عراق ضربه بزنیم.✊شخصاً هم با بنی صدر صحبت كرده بود...
ولی وقتی كه دید راه به جایی نمیبره، نامه ای✉️ به آیت الله خامنه ای نوشت در این باره كه تعداد اسلحه های ما از تعداد نیروها هم كمتر هست، ولی میمانیم!✌️
چهارم دی 1359 بیست تا سی نفر از جوانان با دست خالی، اما با دلی استوار از ایمان و توكل، مقابل دشمن تا دندان مسلح ایستادگی كردند.💪 هیچ كس زنده نماند!😔✋
عراقیها با تانك از روی اجساد مطهر شهدای هویزه گذشتند، طوری كه هیچ اثری از شهدا نماند.😭
بعدها جنازه ها به سختی شناسایی شدند. حسین را از قرآنی كه در كنارش بود شناختند. قرآنی با امضای امام خمینی(ره) و آیت الله خامنه ای. ✋|🍃
#شهید_سید_حسین_علم_الهدی
گنجینه شهدای جهان اسلام (عاشقان شهادت)
✅چه شانسی داشتیم
💢روایتی از همراهی با امام خامنه ای در بازدید از مناطق زلزلهزده کرمانشاه
🔸 توی یکی از چادرها مردی بود؛ اجازه گرفتم، کفشم را درآوردم و داخل شدم.
حدس زدم چون مرد داخل چادر هست آقا وارد آنجا میشوند.
دو زن جوان هم داخل چادر بودند و زنی سندار. چادر را خودشان علم کرده بودند، با نِی و نایلون. حدسم درست بود: آقا جلوی چادر ایستاد.
🔹به کیومرث گفتم: برو جلو تعارف کن. کیومرث دستپاچه بود، بچه را داد بغل یکی از زنهای جوان و رفت جلوی ورودی چادر.
کیومرث دست دراز کرد و دست داد. آقا دستش را نگه داشت و داخل شدند؛ سلام و علیک کردند.
🔸کیومرث گفت: نور آوردید. آقا با همه احوالپرسی کردند و بعد به نیها اشاره کردند و چادر و پرسیدند: اینها را خودتان ساختید؟ زنها جواب مثبت دادند.
آقا دعایشان کردند؛ یک قدم جلوتر رفتند و با نوک انگشتها لپ بچهای که بغل یکی از زنها بود را گرفتند و بعد همان نوک انگشتانشان را بوسیدند.
🔹خیلی زود هم از چادر خارج شدند. همراه آقا پسرشان هم داخل آمدند.
وقت بیرون رفتن شنیدم که یکی از زنها به دیگری گفت: چه شانسی داشتیم، بزرگترین افتخار نصیبمان شد.
🆔👇👇👇
@asganshadt