eitaa logo
به وقت شاعری
657 دنبال‌کننده
1.2هزار عکس
1.1هزار ویدیو
0 فایل
عشق حسین"ع" خوب ترین انتخاب بود مدیر کانال: طلبه ای که شعر شعارش است تا شعائر را احیا کند @Jalali_1378 🚫اشعار فقط فوروارد شود😗
مشاهده در ایتا
دانلود
غزل هایی که بر رویت، اثر گفتی ندارد را... برای ماه می خواندم... نظر‌ می کرد پایین را !
ترک افیونی شبیه تو اگر چه مشکل است روی دوش دیگران یک روز ترکت می‌کنم توی دنیا هم نشد برزخ که پیدا کردمت می نشینم تا قیامت، با تو صحبت می کنم
مثل معلم ها به ذوقم آفرین گفت مانند یک طفل دبستانی‌ دلم رفت...!
10.84M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
این چند روزه را بروید بر کشتن افتخار کنید 🌱
مثل معلم‌ها به ذوقم آفرین گفت مانند یک طفل دبستانی‌ دلم رفت...
6.16M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
بین جان من و پیراهن من فرقی نیست هریکی را که برایت بکنم می‌میرم...
رازداری کن و از من گله در جمع مکن باز بازیچه مشو، بارِ سفر جمع مکن با حضور تو قرار است مرا زجر دهند خویش را مایه‌ی دلگرمی هر جمع مکن به گناهی که نکردم، به کسی باج مده آبرویی هم اگر هست بخر، جمع مکن ترسم آسیب ببیند بدنت، دورِ خودت .. این همه هرزه‌ی آلوده نظر جمع مکن! آخرین شاخه‌ی تو، سهم عقابی چو من است روی آن چلچله و شانه بسر جمع مکن تا برآمد نفسم، جمعِ هوادارت سوخت روبروی منِ دیوانه، نفر جمع مکن..
🔹حیرانم هنوز...🔹 ابر تیره روی ماه آسمانم را گرفت کربلا از من عموی مهربانم را گرفت وقت دلتنگی همیشه او کنارم می‌نشست بی‌وفا دنیا انیس و همزبانم را گرفت... روز عاشورا چه روزی بود؟ حیرانم هنوز جانِ کوچک تا بزرگ خاندانم را گرفت خرمنِ جسمی نحیف و آتشِ داغی بزرگ درد رد شد از تنم، روح و روانم را گرفت تار شد تصویر عمه، از سفر بابا رسید! «آن مَلک» آهی کشید و بعد جانم را گرفت
چه کرده‌ای تو با دلم که از تو پیش دیگران گلایه هم که می‌کنم شعر حساب می‌شود
در جمعشان بودم که پنهانی دلم رفت باور نمی‌کردم به آسانی دلم رفت از هم سراغش را رفیقان می‌گرفتند در وا شد و آمد به مهمانی... دلم رفت رفتم کنارش، صحبتم یادم نیامد!! پرسید: شعرت را نمی‌خوانی؟ دلم رفت مثل معلم‌ها به ذوقم آفرین گفت مانند یک طفل دبستانی دلم رفت من از دیار «منزوی»، او اهل فردوس یک سیب و یک چاقوی زنجانی؛ دلم رفت ای کاش آن شب دست در مویش نمی‌برد زلفش که آمد روی پیشانی دلم رفت ای کاش اصلا من نمی‌رفتم کنارش اما چه سود از این پشیمانی دلم رفت دیگر دلم رخت سفیدم نیست دربند دیروز طوفان شد، چه طوفانی دلم رفت
پی به راز سفرم بُرد و چنان ابر گریست دید باز آمدنی در پیِ این رفتن نیست همه گفتند "مرو" دیدم و نشنیدم‌شان مثلِ این بود به یک رود بگویند: بایست!