🔹بدون فاطمه...🔹
شبی که آینهام را به دستِ خاک سپردم
هزار بار شکستم، هزار مرتبه مردم
دو دست از سر حسرت به هم زدم که چگونه
به دست خود گل خود را چنین به خاک سپردم؟
شد اشک غربت و گل کرد روی خاک مزارش
هر آنچه داغ که دیدم، هر آنچه غصه که خوردم
شب آمدم که بگریم تمام درد دلم را
سحر به غربت خانه، جز اشک و آه نبردم
بدون فاطمه سخت است زندگی، که پس از او
برای آمدنِ روزِ مرگ، لحظه شمردم
#سیدمحمدجواد_شرافت
شكسته بال و پری ز آشیانه میبردند
تنی ضعیف، غریبان به شانه میبردند
جنازه ای كه همه انبیاء به قربانش
چه شد؟ كه هفت نفر مخفیانه میبردند
مدینه! فاطمه را روز روشن آزردند
چرا جنازۀ او را شبانه میبردند؟
ز غربت علی و قصهی در و دیوار
به دادگاه پیمبر، نشانه میبردند
به جای گل که گذارند روی قبر رسول
برای او، اثر تازیانه میبردند!
سزای آن همه احسان مصطفی، این بود!
هنوز هم کفن آن شهیده خونین بود!
#غلامرضا_سازگار
زهرا شدم که روشنی خانهات شوم
با افتخار خادم کاشانهات شوم
تو شمع عشق باشی و پروانهات شوم
سنگ صبور آه غریبانهات شوم
پیش خدا ملاک عزیز تو بودن است
بالاترین مقام کنیز تو بودن است
ای ماه فاطمه به شب تار اباالحسن
هستم ز هرکه غیر تو بیزار اباالحسن
پای تو قبل میثم تمار اباالحسن
من سر نهادهام به روی دار اباالحسن
دل را فقط به سوی تو پر میدهم علی
لب تر کنی برای تو سر میدهم علی
امروز جای تیغ تو زهرا بایستد
کاری کنم زمین به تماشا بایستد
حاشا که فاطمه به مدارا بایستد
باید به احترام تو دنیا بایستد
کعبه ملاک ردّ و قبول نماز نیست
تو قبلهای به قبله دیگر نیاز نیست
آمادهام که رفع گرفتاریات کنم
در این هوای درد هواداریات کنم
لشکر نیاز نیست، خودم یاریات کنم
در کوچههای شهر علمداریات کنم
پشت و پناه محکم تو دست فاطمه است
تا روز حشر پرچم تو دست فاطمه است
یک روح در وجود من و تو دمیده شد
زهرا برای یاری تو آفریده شد
حتی اگر که باد مخالف وزیده شد
از این به بعد کار به هر جا کشیده شد
بنشین و جان فاطمه سوی خطر مرو
در را اگر زدند علی پشت در مرو
در را زدند و فاطمه از جا بلند شد
آتش به جنگ آمد و دریا بلند شد
در پشت در نشست، در امّا بلند شد
ای روزگار ناله زهرا بلند شد
از آن به بعد بود که ماتم شروع شد
از پشت درب خانه محرم شروع شد
#علی_ذوالقدر
کار داریم در این شعر فراوان با دَر
گوییا خورده گره با غزلِ مولا ، در
وَ قسم بَر ترکِ کعبه که حتی دیوار
می شد از عشقِ علی پیشِ علی دَرجا در
جانشینِ نبی الله که شد روزِ غدیر
خستگی های پیمبر همه شد یکجا در
شهر علم است نبی شهرِ طرب انگیزی
که برایش به خدا هست علی تنها در
می نشستند یتیمان همه شب منتظرش
خیره بر در همگی تا بزند بابا در
چیره بر قلعه ی قلبِ همِگان شد وقتی
کَنده شد با دَمِ یا فاطمه اش از جا در
شُد دَرِ قلعه ز جا کَنده ولی مرغِ دلم
ناخود آگاه سفر می کُند از در تا در
نکند در غزلم بسته شود دستانش
نکند در غزلم باز شود با پا در
میخِ در داغ شد و مادرمان زخمی شد
او کنون تکیه به دیوار نماید یا در ؟!
آنچنان با لَگدی باز شد آن در که همه
فکر کردند که دیوار یکی شد با در
آه! سادات ببخشند ولی خورد زمین
در همین فاصله هم کنده شد از لولا در
رد شدند آن همه نامرد از آن در با پا
تا که افتاد به رویِ بدنِ زهرا در
بچه سید نشدم دستِ خودم نیست ولی
وسطِ روضه دلم گفت بگویم مادر
کربلا جلوه ی هفتاد وسه تَن می شد اگر
اندکی تاب میاورد در آن غوغا در
آه! ای فاطمه؛ ای علتِ لبخندِ علی
رفتی و بعدِ تو انداخت زِ پا او را در
ما فقیریم و یتیمیم و اسیریم همه
جز تو فریادرسی نیست بیا بُگْشا در
با دعای فَرَجت از خودِ خورشید بخواه
تا کمی باز کند روی همه دنیا در...
#محسن_کاویانی
نگاه میکنی و آه… ناگهان رفتهست
همین که پلک بههم میزنی، زمان رفتهست
خیال خاک به گل قد نمیدهد دیگر
که باغ از نفس افتاده، باغبان رفتهست
نبوده طاقت ماندن که آن اجابت محض
به رغم زمزمههای «بمان! بمان!» رفتهست
از آن تراکم تاریکِ کهنه، در دل شب
خدای من! چه بر آن روشنِ جوان رفتهست؟
غروب کرده و گنجشکها نمیخوانند
چه جای حوصله؟ جان از تن جهان رفتهست
چقدر اشک که بی او چکیده روی زمین
چقدر آه که با او به آسمان رفتهست
عبور کرده و پشت سرش به سمت بهشت
هزار قافله غربت دوان دوان رفتهست
اگر به مصلحتی، روضهها نشد مکشوف
نگو که خاطرهٔ کوچه یادمان رفتهست
دویدهایم که شاید به کربلا برسیم
دریغ اگر که بگویند کاروان رفتهست…
#فاطمه_عارفنژاد
🔹قبر بینشان🔹
مرا به خانۀ زهرای مهربان ببرید
به خاكبوسی آن قبر بینشان ببرید
اگر نشانی شهر مدینه را بلدید
كبوتر دل ما را به آشیان ببرید
كجاست آن جگر شرحهشرحه تا كه مرا
به سوی سنگ مزارش كشانكشان ببرید
مرا كه مهر بقیع است در دلم چه شود
اگر به جانب آن چار كهكشان ببرید
كجاست آن در آتش گرفته تا كه مرا
برای جامه دریدن به سوی آن ببرید
كسی صدای مرا در زمین نمیشنود
فرشتهها! سخنم را به آسمان ببرید
نه اشتیاق به گُل دارم و نه میل بهار
مرا به غربت آن هیجده خزان ببرید
#افشین_علا
آن بیتِ نکو سرشت را سوزاندند
آن خانه ی نورخِشت را سوزاندند
یک عده جهنمیِ آتش در دست
آن روز درِ بهشت را سوزاندند
#علی_مقدم
#عاصی_خراسانی
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
شعرخوانی استاد حسان در محضر آیت الله بهاءالدینی
درد یک پنجره را پنجره ها می فهمند
معنی کور شدن را گره ها می فهمند
سخت بالا بروی ، ساده بیایی پایین
قصه تلخ مرا سُرسُره ها می فهمند
یک نگاهت به من آموخت که در حرف زدن
چشم ها بیشتر از حنجره ها می فهمند
آنچه از رفتنت آمد به سرم را فردا
مردم از خواندن این تذکره ها می فهمند
نه نفهمید کسی منزلت شمس مرا
قرن ها بعد در آن کنگره ها می فهمند
#کاظم_بهمنی
ديديم هر که دم ز وفا زد، به دوستی
چون در مقام تجربه آمد، وفا نداشت...
#محمد_ادیب_توسی
🔹لا خیرَ بعد فاطمه🔹
امشب ردیف شد غزلم با نمیشود
یا میشود ردیف كنم یا نمیشود
شاعر چه باید از تو بگوید که شأن توست؟
ناموس خلقت است؛ خدایا! نمیشود...
زخمیست داغ فاطمه بر سینۀ علی
زخمی كه هیچگاه مداوا نمیشود
تنها نه هستی علی از دست رفته است
هستی بدون فاطمه معنا نمیشود
طاقت بیار خالیِ این خانه را علی!
گفتی که گریه سر ندهی... ها نمیشود
«حُزنی فَسَرمَدٌ، و لیالی مُسَهّدٌ»
این گفتههای توست که حاشا نمیشود
میخواستی که دخترت از حال مادرش
چیزی نپرسد از تو، دریغا! نمیشود
«لا خیرَ بعد فاطمه» هم بیحساب نیست
یعنی كسی برای تو زهرا نمیشود
تقویم عمر یاس تو هجده بهار داشت
این راز مبهمیست كه افشا نمیشود
این گنج تا قیام قیامت نهفته است
این قبر، گوهریست كه پیدا نمیشود
باور كنید حكم گذرنامۀ بهشت
الا به دست فاطمه امضا نمیشود
دوزخ كنار میكشد از نام پاک او
آتش حریف دختر طاها نمیشود
برگَرد یاس پرپر گلخانۀ رسول!
در سینۀ علی غم تو جا نمیشود
آن شب سپیده سر زد و روشن نشد چرا؟
از گوشۀ بقیع علی پا نمیشود
#عباس_شاهزیدی
عاشقت بودم و این را به هزاران ترفند
سعی کردم که بفهمانم و فهمیده نشد ...!
#سجاد_سامانی
شعر ، پیر جوانی ام شده است
گریه ی ناگهانی ام شده است
گونهی استخوانیام شده است
آنکه من عاشق خودش هستم
عاشق شعرخوانیام شده است
نه به من میل ِ بیشتر دارد
نه از این حال من خبر دارد
نه به سر فکر دردسر دارد
به عیان عاشق من است ولی
به بیان، حالتی دگر دارد
#یاسر_قنبرلو
🍂🍁
در جاده ی عشق پا گذارم بی تو
ترسی ز غم و غصه ندارم بی تو
روزی که تو رفتی دل من سخت گرفت
اکنون تو بیا که داغدارم بی تو
#محمدجواد_جلالی
امان از شام
دل فغان می کند، فغان ازشام
آتشم می زند بیان از شام
زخم دارند واژه ها به جگر
لکنت افتاده در زبان ازشام
دردمندان آشنا در جان
زخم دارند بیکران از شام
از مصیبت شکست پشت زمین
خون شده قلب آسمان از شام
شعله ها سرکشید تا به فلک
سوخت سرتاسر جهان از شام
داشت کم کم به چشم می آمد
ازپس جاده ها نشان از شام
فاطمه داشت زیر لب می گفت
نگذرد کاش کاروان از شام
کربلا رفت روبه پایان، نه
تازه شد باز داستان از شام
خیزران خورد روی مروارید
دود برخاست ناگهان از شام
آنچه دیدند اهل بیت کجا؟
وآنچه گفتند دیگران از شام
روضه این است: حضرت زینب(س)
پیربرگشته این جوان از شام
می نویسم فقط به جای غزل
بارها، بارها، امان از شام
#امان_از_شام
#احمد_رفیعی_وردنجانی