🌿🌾🌷🌾🍃🌹🍃🌾🌷🌾🌿
🌍اصحاب قرآنی یاوران حضرت مهدی(عج)🌎
❇️ چشم هايي كه در قيامت گريان نيستند ؛
📜 در حدیث آمده است تمامی چشم ها روز قيامت گريان است ، به جز سه چشم :
1️⃣ اول ، چشمی که نا محرم را ندیده باشد .
🔸من پریروز به خانواده ام می گفتم که ما پنجاه سال پیش به مدت شش سال در یک خانه مستاجر بودیم ، در این مدت هرگز من زن صاحبخانه را ندیدم ، نه عمداً و نه سهواً شما هم باید این طور باشید . اگر در خانه ای نا محرم هست ، دقت کنید .
2️⃣ دوم ، چشمی که در راه اطاعت خدا شب زنده دار است .
🔸سحرها از خواب بر می خیزد ، نماز شب می خواند ، و... چنین چشمی در روز قیامت گریان نیست . ( و لو اينكه سحر پا شده است و خوابش نبرده نشسته و چاي خورده است ، همين خوب است . لازم نيست حتماً دعا بخوانيد؛ نه ، خود بيداري شب ، اثري دارد .
3️⃣ سوم ، چشمی که در دل شب ، از ترس خدا گريه کند .
🔸حاج میرزا علی موذن زاده بر روی منبر می گفت ما در نجف از صدای هق هقِ گریه حاج شیخ عباس قمی از خواب بلند می شدیم .
( در محضر مجتهدی (ره)، جلد 1 نشر مستجار ،1389 ، ص 177 تا 180 )
🌸(صلوات+عج)🌸
🆔 @ashabequrani
🌐http://eitaa.com/joinchat/1761673221C105ae39002
•┈┈•✾🕊🍃°🌺°🍃🕊✾•┈┈•
🌿🌾🌷🌾🍃🌹🍃🌾🌷🌾🌿
🌍اصحاب قرآنی یاوران حضرت مهدی(عج)🌎
🔴 سه دقیقه در قیامت ! ( قسمت 15 ) ؛
🍃 اوایل ماه شعبان بود که راهی مدینه شدیم .
🔸یک روز صبح در حالی که مشغول زیارت بقیع بودم متوجه شدم که مأمور وهابی دوربین یک پسر بچه را که می خواست از بقیع عکس بگیرد را گرفته .
♦️جلو رفتم و به سرعت دوربین را از دست او گرفتم و به پسربچه تحویل دادم .
🍀بعد به انتهای قبرستان رفتم در حال خواندن زیارت عاشورا بودم که به مقابل قبر عثمان رسیدم .
💥همان مامور وهابی دنبال من آمد و چپ چپ به من نگاه می کرد . یکباره دستم را گرفت و به فارسی و با صدای بلند گفت : چی میگی؟داری لعنت می کنی؟
🔸گفتم : نخیر دستم را ول کن!
🔹 اما او داد میزد وبقیه مامورین را دور خودش جمع کرد .
🔸یکدفعه به من نگاه کرد و حرف زشتی را به مولا امیرالمومنین زد .
💢 من دیگر سکوت را جایز ندانستم ، یکباره کشیده محکمی به صورت او زدم .
▪️چهار مامور به سر من ریختند و شروع به زدن کردند .
🔆 یکی از مامورین ضربه محکمی به کتف من زد که درد آن تا ماه ها مرا اذیت می کرد .
🔸چند نفر جلو آمدند و مرا از زیر دست آنها خارج کردند و فرار کردم .
♻️اما در لحظات بررسی اعمال ماجرای درگیری در قبرستان بقیع را به من نشان دادند و گفتند :
🌿 شما خالصانه و به عشق مولا با آن مأمور درگیر شدی و کتف شما آسیب دید و برای همین ثواب " جانبازی در رکاب مولا علی " در نامه عمل شما ثبت شده است .
🔰 در این سفر کوتاه به قیامت نگاه من به شهید و شهادت تغییر کرد ، علت آن هم چند ماجرا بود :
◀️ یکی از معلمین و مربیان شهر ما در مسجد محل تلاش فوق العادهای داشت که بچهها را جذب میکرد .
◀️ این مرد خدا یک بار که با ماشین در حرکت بود از چراغ قرمز عبور کرد و سانحه شدید رخ داد و ایشان مرحوم شد .
🔶 من این بنده خدا را دیدم که در میان شهدا و هم درجه آنها بود . ایشان به خاطر اعمال خوبی که در مسجد و محل داشت و رعایت دستورات دین به مقام شهدا دست یافته بود .
⏪ اما سوالی که در ذهن من بود تصادف او و عدم رعایت قانون و مرگش بود !
☘️ ایشان به من گفت : من در پشت فرمان ماشین سکته کردم و از دنیا رفتم و سپس با ماشین مقابل برخورد کردم .
🔸هیچ چیزی از صحنه تصادف دست من نبود...
🌾 در جایی دیگر یکی از دوستان پدرم که اوایل جنگ شهید شده بود و در گلزار شهدای شهرمان به خاک سپرده شده بود را دیدم .
🍁 اما او خیلی گرفتار بود و اصلاً در رتبه شهدا قرار نداشت .
🔸تعجب کردم تشییع او را به یاد داشتم که در تابوت شهدا بود!
⚡️خودش گفت : من برای جهاد به جبهه نرفتم ، به دنبال کاسبی و خرید و فروش بودم که برای خرید جنس به مناطق مرزی رفتم که آنجا بمباران شد .
💥بدن ما با شهدای رزمنده به شهر منتقل شد و فکر کردند من رزمنده ام و...
🔹 اما مهم ترین مطلبی که از شهدا یادم ماند مربوط به یکی از همسایگان ما بود .
🌒 خوب به یاد داشتم که در دوره دبستان آخر شب وقتی از مجلس قرآن به سمت منزل آمدیم از یک کوچه باریک و تاریک عبور کردیم .
💥از همان بچگی شیطنت داشتم ، زنگ خانه مردم را می زدیم و سریع فرار می کردیم .
💥یک شب دیرتر از بقیه دوستانم از مسجد راه افتادم . همان کوچه بودم که دیدم رفقای من که زودتر از کوچه رد شدن یک چسب را به زنگ یک خانه چسبانده اند ، صدای زنگ قطع نمیشد .
✨ پسر صاحبخانه یکی از بسیجیان مسجد محل بود ، بیرون آمد چسب را از روی زنگ جدا کرد و نگاهش به من افتاد .
❄️ شنیده بود که من قبلا از این کارها کرده ام ، برای همین جلو آمد و مچ دستم را گرفت و گفت باید به پدرت بگویم چه کار می کنی!
🌿 هرچه اصرار کردم که من نبودم بی فایده بود. مرا مقابل منزل ما برد و پدرم را صدا زد. پدرم خیلی عصبانی شد و جلوی چشم همه حسابی مرا کتک زد .
🥀 این جوان بسیجی که در اینجا قضاوت اشتباهی داشت در روزهای پایانی دفاع مقدس به شهادت رسید .
🌿 این ماجرا و کتک خوردن به ناحق من در نامه اعمالم نوشته شده بود که به جوان پشت میز گفتم :
❓ چطور باید حقم را از آن شهید بگیرم او در مورد من زود قضاوت کرد!
🔘 جوان گفت : لازم نیست که آن شهید به اینجا بیاید .
🔸من اجازه دارم آنقدر از گناهان تو ببخشم تا از آن شهید راضی شوی .
🔆 خیلی خوشحال شدم و قبول کردم . حدود یکی دو سال از گناهان اعمال من پاک شد تا جوان پشت میز گفت راضی شدی؟ گفتم بله عالیه .
🔹البته بعدا پشیمان شدم که چرا نگذاشتم تمام اعمال بدم را پاک کند..
🔸اما باز بد نبود .
❇️ همان لحظه آن شهید را دیدم و روبوسی کرد ،خیلی از دیدنش خوشحال شدم . گفت : با اینکه لازم نبود اما گفتم بیایم از شما حلالیت بطلبم .
🔸هرچند شما هم به خاطر کارهای گذشته در آن ماجرا بی تقصیر نبودی ...
✅👈 ان شاءالله ، ادامه دارد...
🌸(صلوات+عج)🌸
🆔 @ashabequrani
🌐http://eitaa.com/joinchat/1761673221C105ae39002
•┈┈•✾🕊🍃°🌺°🍃🕊✾•┈┈•
4_5888560365096143046.mp3
5.23M
📲 فایل صوتے
🎙واعظ: حاج آقا هاشمی نژاد
✅👆👆👆👆👆👆
🔖 سیره زندگی امام حسن مجتبی علیه السلام 🔖
🌸(صلوت+عج)🌸
🆔 @ashabequrani
•┈┈••✾•🌿°🌹°🌿•✾••┈┈•
✳️ دعای روز هجدهم ماه مبارک رمضان ؛
🙏 التماس دعا ...
🌸(صلوت+عج)🌸
🆔 @ashabequrani
•┈┈••✾•🌿°🌹°🌿•✾••┈┈•
892244645.mp3
4.16M
❇️ تندخوانی (تحدیر) جزء هجدهم قرآن کریم
🎙با صوت : استاد معتز آقایی
⏱زمان : 33دقیقه
🌸(صلوت+عج)🌸
🆔 @ashabequrani
•┈┈••✾•🌿°🌹°🌿•✾••┈┈•
📖 نکات کلیدی جزء هجدهم قرآن عظیم .
👈 تصوير را نزدیکتر کنید تا راحت تر بخوانید .
🌸(صلوت+عج)🌸
🆔 @ashabequrani
•┈┈••✾•🌿°🌹°🌿•✾••┈┈•
✳️ اعمال مشترک شبهای قدر ؛
🌸(صلوت+عج)🌸
🆔 @ashabequrani
•┈┈••✾•🌿°🌹°🌿•✾••┈┈•
15.5M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
سلام بزرگوار ؛
در این شبهای عزیز ، بیاد همه اصحاب قرآنی باش .
🌸(صلوت+عج)🌸
🆔 @ashabequrani
•┈┈••✾•🌿°🌹°🌿•✾••┈┈•