16.08M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥🌹دعای روز دوم ماه مبارک رمضان
#ماه_رمضان
لطفا کانال های خبری تحلیلی عاشقان ولایت.*
را به دوستان خود معرفی کنید
🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂
کانال عاشقان ولایت در ایتا 👇👇
http://eitaa.com/ashaganvalayat
کانال عاشقان ولایت در بله 👇👇
http://ble.ir/join/OWVhMDg4Yj
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
🚨استفاده ارتش اوکراین🇺🇦 از راکتهای ایرانی🇮🇷!!!
🔷عکسی که اخیرا منتشر شده نشون میده اوکراینی ها از مهمات راکتی ساخت ایران S-80F که به اسم FADAK-2 هم شناخته میشن استفاده میکنه
عکس منتشر شده این راکت ها رو در حال لود شدن در پاد راکت یک فروند میل ۱۷ ارتش افغانستان که به اوکراین اهدا شده نشان میده نوع کلاهک این راکت ها HE-FRAG هست!
#لبیک_یا_خامنه_ای
لطفا کانال های خبری تحلیلی عاشقان ولایت.*
را به دوستان خود معرفی کنید
🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂
کانال عاشقان ولایت در ایتا 👇👇
http://eitaa.com/ashaganvalayat
کانال عاشقان ولایت در بله 👇👇
http://ble.ir/join/OWVhMDg4Yj
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
💢 فروش خیار نصفه در فروشگاه های انگلیس !!! کاملا واقعی !!!
🔹 هزینه ی خرید صیفی جات تو انگلیس به قدری بالاست که میوه ها رو دونه ای یا به این صورت نصفه نصفه میفروشن ولی بی بی سی لاله، جرات نمیکنه اینا رو نشون بده.
لطفا کانال های خبری تحلیلی عاشقان ولایت.*
را به دوستان خود معرفی کنید
🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂
کانال عاشقان ولایت در ایتا 👇👇
http://eitaa.com/ashaganvalayat
کانال عاشقان ولایت در بله 👇👇
http://ble.ir/join/OWVhMDg4Yj
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
♦️ اعتراف مرکز تحقیقات کنگره آمریکا🇺🇸 به شکست تمامی راهکارها مقابل ایران🇮🇷
🔹 مرکز تحقیقات کنگره آمریکا در جدیدترین گزارش خود به شکست تمامی راهکارهای دولتهای متعدد آمریکا اعم از «تحریمهای جامع، اقدامات محدود نظامی و تعامل دیپلماتیک» با ایران در مهار ایران اعتراف کرده است.
#لبیک_یا_خامنه_ای
لطفا کانال های خبری تحلیلی عاشقان ولایت.*
را به دوستان خود معرفی کنید
🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂
کانال عاشقان ولایت در ایتا 👇👇
http://eitaa.com/ashaganvalayat
کانال عاشقان ولایت در بله 👇👇
http://ble.ir/join/OWVhMDg4Yj
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
1.44M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🚨🎥حمله آمریکا به مواضع سپاه در سوریه
🔷ویدئویی منتسب به آثار حمله موشکی هواگردهای ناشناس(احتمالا اسرائیلی) به مواضع پراکسی های سپاه پاسداران ایران در دیرالزور سوریه
🔷به ادعای منابع محلی، یک جنگنده آمریکایی در آسمان شهر الحسکه سوریه مشاهده شده است؛ این منابع میگویند که احتمالا حمله اخیر به مواضع پراکسی های سپاه ایران در دیرالزور توسط آمریکا انجام شده است.
#لبیک_یا_خامنه_ای
لطفا کانال های خبری تحلیلی عاشقان ولایت.*
را به دوستان خود معرفی کنید
🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂
کانال عاشقان ولایت در ایتا 👇👇
http://eitaa.com/ashaganvalayat
کانال عاشقان ولایت در بله 👇👇
http://ble.ir/join/OWVhMDg4Yj
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
🌸🌸🌸🌸
برگرد نگاه کن
پارت58
حرفی زده بودم که خودم هم نمیدانستم چطور باید جمعش کنم.
در این طور مواقع کسی را جز رستا نداشتم که زنگ بزنم و کمک بخواهم.
همین که زنگ زدم گفت که به خانهشان بروم.
راه زیادی نبود خانهشان نزدیک خانهی ما بود.
از در که وارد شدم بدون این شالم را باز کنم و یا حتی ماسکم را دربیاورم. تمام ماجرا را برایش تعریف کردم. رستا در حالی که بچههایش از سرو کولش بالا میرفتند با دقت به حرفهایم گوش کرد.
بعد هم به فکر رفت.
با عجله گفتم.
–رستا حالا بگو چیکار کنم؟
دخترش را از روی شانهاش پایین کشید وگفت:
–چند وقت پیش ما هم برای برادر شوهرم دنبال کپسول اکسیڗن بودیم. ولی نخریدیم اجاره کردیم.
اگه بخوای به رضا میگم که دوباره اجاره کنه.
–نمیخواد به اون بگی، اونوقت باید کلی براش توضیح بدی.
–نه خب اونجوری نمیگم که. میگم واسه دوستت میخوای. واسه این که حرفمونم دروغ نشه بهتره کپسول رو واسه اون دوستت اجاره کنیم ببریم بهش بدیم، بعد مال اون آقای امیرزاده رو ازش بگیریم ببریم پسش بدیم.
به نظر من هم فکر خوبی بود.
فقط میماند هزینهاش.
قبل از این که من حرفی بزنم رستا خودش گفت:
–اصلا فکر پولشم نکنیا، اونش با من.
–رستا واقعا ممنونم. سربرج حقوق گرفتم بهت میدم. خیلی کمکم کردی.
رستا خندید.
–چون این آقای امیرزاده میخواد بهت پیشنهاد ازدواج بده این کارارو میکنما چون نمیخوام از کرونا بیفته بمیره من بی شوهر خواهر بشم.
–عه رستا، پیشنهاد ازدواج چیه؟ حالا شاید بدبخت یه چیز دیگه میخواسته بگه.
بعدشم خدا نکنه جوون مردم، تو روخدا براش دعا کن اتفاقی براش نیفته.
رستا چشمکی زد.
–معلومه که براش دعا میکنم، اگه یه بلایی سرش بیاد از کجا دوباره یه خواستگار پیدا میشه...
کشیده گفتم:
–رستا! حالا من انگار چند سالمه،
–ببین گول سن و سالت رو نخورا، فرصت ازدواج اینجوری نیست که بگی حالا سنم کمه وقتم زیاده، ممکنه بعدها شرایط بهتری برات پیش نیاد.
خواستگار خوب رو شده آدم از تو دهن کرونا بکشه بیرون باید پیاش رو بگیره. فرصت خوب همیشه نیستا.
بین آن همه مشغلهی فکری خندهام گرفت.
پیشانیاش چین افتاد.
–نخند، جدی گفتم.
از جایم بلند شدم.
–باشه پس من برم به جنگ کرونا. آخه لعنتی خودش رو نشونم نمیده که آدم یقهاش رو بگیره و بگه چی میخوای از جون ما.
مریم که روی پای مادرش نشسته بود و نگاهم میکرد با آن زبان شیرینش گفت:
لیلافتحیپور
🌸🌸🌸🌸🌸🌸
🌸🌸🌸🌸🌸
برگرد نگاه کن
پارت59
–خاله میخوای بری به جنگ کرونا با ماسک برو، مهدی هم بین حرفش دوید.
–خاله کروناها از ماسک میترسن. با لبخند گفتم:
–نه خاله جان. این کرونا به هیچ صراطی مستقیم نیست، ماسک زدههاش الان زیر کپسول اکسیژن هستن.
بعد رو به رستا کردم.
–رستا، کی به آقا رضا میگی؟ تا شب باید براش ببرما.
گوشی تلفن را برداشت.
–همین الان.
نگران نباش.
آقا رضا فقط بهشون زنگ میزنه اونا خودشون میبرن هر آدرسی که بهشون بدیم تحویل میدن و یادشون میدن که باید چیکار کنن.
–عه، چه خوب، پس هر وقت انجام شد بهم بگو. که منم برم کپسول رو ازشون بگیرم ببرم بدم به آقای امیرزاده.
رستا نگاه معنی به من انداخت.
–نیاز نیست حتما پاشی این همه راه بری، میتونی زنگ بزنی آژانس ببره.
خودم بهتر از رستا این موضوع را میدانستم.
ولی آن وقت دلم را چه میکردم. چطور بیتاب رهایش میکردم، قرنطینه را چطور برایش میگفتم. اصلا در فرهنگنامهی او قرنطینه معنی نشده بود. اصلا او کرونا را نمیفهمید.
–آره میدونم. ولی آدم نمیتونه اعتماد کنه، امانت مردمه، حالا تو این کمبود کپسول طرف برداره بره چی؟
رستا لبخند زد و برای تایید حرف من گفت:
–البته از یه طرفم برای جبران کاری که یرای دوستت کرد خودت ببری بهتره. بدهکارش نباشی.
میدانستم رستا به خاطر من این حرفها را میگوید.
ولی از طرفی هم حرفش درست بود. همین که من هم میتوانستم برای او کاری انجام بدهم یک جوری جبران کارش بود.
به خانه که رسیدم مادر سفرهی ناهار را پهن کرد.
–رستا نمک قرقره کن بیا.
–چشم مامان.
سر سفره نشستم و سرم را نزدیک گوش نادیا بردم و پچ پچ کردم.
–نادی، یادته چند وقت پیش در مورد پول تو جیبییت و رنگ کردن موهات حرف زدی؟
قاشق پر از سوپش را داخل دهانش برد و با تعجب نگاهم کرد.
–خب؟
وقتی سکوتم را دید ادامه داد:
–چیه؟ نکنه از مامان اجازه گرفتی که موهام رو رنگ کنم؟ لبخند زدم.
ثقلمهایی نثارم کرد.
–ای ناقلا حالا که همهی آرایشگاهها بستن و قرنطینس لابد میخوای بگی همین چند روز فقط وقت دارم برم موهام رو رنگ کنم وگرنه...
خندیدم. نگاهی به مادر و محمد امین انداختم. هر دو نگاهشان به ما بود. بلند گفتم:
–نه بابا توام، خواستم بگم اگه پولت رو لازم نداری میدیش به من؟ واسه کاری لازم دارم.
نادیا هم بلند گفت:
–اونوقت واسه چه کاری؟
–میخوام واسه همون خانواده که مامان براشون سوپ پخته بود یه سری مایحتاج زندگی بخرم. ازت قرض
یید، ببخشید دلم میخواست بیام ببینمش ولی...
بین حرفم دوید.
–شما ببخشید که به خاطر این بیماری لعنتی نمیتونم تعارفتون کنم بیایید خونه. خیلی تو زحمت افتادین.
نایلونها را گرفت و دوباره تشکر کرد و در ادامهی حرفش را گفت:
–آقا مهندس چیکار میکنن؟ حالشون خوبه؟ اون روز خیلی زحمت افتادن.
اول متوجه نشدم منظورش از مهندس کیست؟ ولی وقتی ادامهی حرفش را شنیدم فهمیدم امیر زاده را میگوید.
نادیا با تعجب نگاهم کرد.
و من فقط لبخند زدم و او ادامه داد.
–واقعا یه انسان واقعیه، اون روز بدون این که از کرونا بترسه امد همهی کارهای من رو انجام داد. خدا خیرش بده، از اون روز نگرانش بودم گفتم نکنه از من گرفته باشه، بخصوص وقتی ساره مریض شد.
بعد رویش را برگرداند و چند سرفه کرد.
لیلا فتحی پور
🌸🌸🌸🌸🌸