eitaa logo
کانال عاشقان ولایت
3.9هزار دنبال‌کننده
33.4هزار عکس
38.1هزار ویدیو
34 فایل
ارسال اخبار روز ایران و ارائه مهمترین اخبار دنیا. ارائه تحلیلهای خبری. ارائه اخرین دیدگاه مقام معظم رهبری . و.... مالک کانال: @MnochahrRozbahani ادمین : @teachamirian5784 حرفت رو بطور ناشناس بزن https://harfeto.timefriend.net/16625676551192
مشاهده در ایتا
دانلود
15.15M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 سکته ناقص فردوسی پس از دو دقیقه حضور در تهران! زبان فارسی را پاس بداریم لطفا کانال های خبری تحلیلی عاشقان ولایت.* را به دوستان خود معرفی کنید 🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂 کانال عاشقان ولایت در ایتا 👇👇 http://eitaa.com/ashaganvalayat کانال عاشقان ولایت در بله 👇👇 http://ble.ir/join/OWVhMDg4Yj 🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
💠 قوه قضائیه هستید نه قوه رحمیه ♻️ قوه قضائیه برای این است که جلوی پایمال شدن حقوق مردم را بگیرد. در جامعه اسلامی این است که در یک جامعه سالم و به دور از صحنه های شهوانی و فساد و فحشاء زندگی کنند. دادستانی یعنی ستاننده داد، انتقام گیرنده؛ باید مدافع مردم در موضوعات گوناگون باشد. ◀️ اگر کسی به عمومی ضربه زد، اگر کسی ناامنی اخلاقی ایجاد کرد، اگر کسی به صورت علنی به اعتقادات مردم و احکام الهی از جمله دهن کجی می کند، اگر کسی در کف خیابان با عمل خود در حال بی عفتی و بی بند و باری است، اگر دانشجویی در حال فاسد کردن دانشگاه جمهوری اسلامی است، در اینجا قوه قضائیه باید به صورت قاطع با او برخورد کند و اتفاقاً این برخورد قاطع را هم بزند تا بقیه بی بند و بار ها دستشان بیاید. اگر برخورد نکند، مردم خواهد بود. از طرف دیگر، هنجارشکن اگر احساس کند با قوه رحمیه طرف است، هنجارشکنی اش بیشتر خواهد شد. لطفا کانال های خبری تحلیلی عاشقان ولایت.* را به دوستان خود معرفی کنید 🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂 کانال عاشقان ولایت در ایتا 👇👇 http://eitaa.com/ashaganvalayat کانال عاشقان ولایت در بله 👇👇 http://ble.ir/join/OWVhMDg4Yj 🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
📍گشت ارشاد پوشش در کانادا❗️ 🔻یکسال پیش در اواخر اردیبهشت ۱۴۰۱ (May2022) تعدادی از دانش‌آموزان یک دبیرستان در اوتاوای کانادا به محدودیت های یا همان اعتراض کردند که این اعتراض با برخورد تهاجمی مواجه شد!! تا جاییکه شدت عمل پلیس کانادا در برخورد با این دانش آموزان موجب برخی انتقادها شد! 🔸پ.ن۱: قوانین پوشش یا در همه جای دنیا متتاسب با فرهنگ ملی کشورها وجود دارد و تخطی از آن شامل برخورد قانونی می شود. 🔸پ.ن۲: غربگرایان داخلی، برخلاف ظاهر تبلیغاتی خود، روحیه‌ای بسیار ضدقانون و ضد ملی دارند و حاضرند بخاطر چند دلار فلان سفارتخانه یا جلب چند رای با حمایت مستقیم از عریانی، به آینده ملت خود خیانت کنند. پ.ن۳: متاسفانه هم عمدتا در انتشار و برجسته سازی بسیاری از اخبار مهم خارجی و حتی جهان اسلام خیلی ضعیف عمل می کند و عمدتا بطور حاشیه‌ای و از سربازکنی به آنها می‌پردازد. لطفا کانال های خبری تحلیلی عاشقان ولایت.* را به دوستان خود معرفی کنید 🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂 کانال عاشقان ولایت در ایتا 👇👇 http://eitaa.com/ashaganvalayat کانال عاشقان ولایت در بله 👇👇 http://ble.ir/join/OWVhMDg4Yj 🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
. هشدار دقیق و قابل تأمل رهبر انقلاب ♻️ آنچه مشروطه را شکست داد، نمی‌تواند انقلاب اسلامی را شکست دهد؟! مقام معظم رهبری: «این جزو تعالیم اسلام است كه با زبان و تبیین باید مردم را با فضایل اخلاقی آشنا كرد و از منكرات دور نگه‌داشت. این به جای خود درست؛ اما با و با تظاهرِ به آن باید مقابله كرد. اسلام مرتكبِ منكر را نصیحت و هدایت می‌كند؛ اما حد هم برای او می‌گذارد. با صِرف زبان و توصیه نمی‌شود كاری كرد. باید جلوِ سیرِ فحشا و فساد را بگیرد. اجازه ندهید كه هوس های یك عدّه‌ی معدود و یك گروه كوچك و اندك در داخل جامعه، موجب اغوای ذهن و فكر دختر و پسر جوان و مرد و زن مؤمنی شود كه هیچ انگیزه‌ی فسادی ندارند. شما باید جلوِ آن‌گونه افراد را بگیرید. همه‌ مسؤولان بخش‌های مختلف كشور در این زمینه مسؤولند. اجازه ندهید عدّه‌ای با تكیه به نام آزادی - كه واقعاً باید بر عنوان مظلوم آزادی گریست كه چه سوء استفاده‌هایی از این نام می‌شود - منكرات و فحشا و بی‌بندوباری را در جامعه رایج كنند. عكس‌العملِ آن این است كه عدّه‌ای به نظام بدبین شوند؛ مثل اوّل مشروطه. یكی از عواملی كه موجب شكست مشروطیت در ایران شد، این بود كه متدیّنین بعد از مدتی احساس كردند كأنّه كار به سمت بی‌دینی پیش می‌رود. جنجال زیاد مطبوعاتی كه آن وقت همه‌ی انگیزه‌ی خودشان را این قرار داده بودند كه به مقدّسات دینی حمله كنند - البته كسانی كه در مشروطیت با اساس دین و مظاهر دینی و اعتقادات دینی و روحانیت و با این‌طور چیزها در مجامع به صورت قلمی و شعاری مقابله و اهانت می‌كردند، عدّه‌ی زیادی نبودند، اما جنجالشان زیاد بود - موجب شد كه متدیّنین و علما كه در صفوف اول مبارزه‌ی مشروطیت بودند، بتدریج دلسرد شدند و كنار نشستند. وقتی چنین شد، نهضت شكست می‌خورد؛ و مشروطیت شكست خورد. بعد از پانزده، شانزده سال از عمر مشروطیت، دیكتاتوریِ رضاخانی به وجود آمد. این بسیار عبرت‌انگیز است. رضاخانِ قلدر و چكمه‌پوش كجا، شعار مشروطیت كجا؛ چقدر اینها با هم فاصله دارند! چرا این‌طور شد؟ چون اطمینان و اعتماد مردم مؤمن سلب شد؛ كنار نشستند و از صحنه بیرون رفتند. مسؤولان نباید بگذارند چنین حالتی در مؤمنین به وجود آید.» ۱۳۸۰/۰۵/۱۱ لطفا کانال های خبری تحلیلی عاشقان ولایت.* را به دوستان خود معرفی کنید 🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂 کانال عاشقان ولایت در ایتا 👇👇 http://eitaa.com/ashaganvalayat کانال عاشقان ولایت در بله 👇👇 http://ble.ir/join/OWVhMDg4Yj 🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
17.14M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🇮🇷 🎥 رکورد برق تولیدی نیروگاه‌های حرارتی در تاریخ کشور را در دولت سیزدهم شکستیم 🍃🌹🍃 🔻علی اکبر محرابیان، وزیر نیرو: 🔹دولت روحانی در حوزه برق غفلت کرد و ناترازی قابل توجهی را برای ما به ارث گذاشت. 🔸تا پایان شهریور ۱۴۰۰ ممکن بود روزی سه نوبت برق قطع شود. 🔹مجموع ظرفیت نیروگاهی که تا پایان ۱۴۰۱ به مدار آمد بیش از ۷ هزار مگاوات بود. 🔺تا پایان سال ۱۴۰۱، ۶۸۰۰ مگاوات نیروگاهی حرارتی وارد مدار کردیم که این یک رکورد است. لطفا کانال های خبری تحلیلی عاشقان ولایت.* را به دوستان خود معرفی کنید 🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂 کانال عاشقان ولایت در ایتا 👇👇 http://eitaa.com/ashaganvalayat کانال عاشقان ولایت در بله 👇👇 http://ble.ir/join/OWVhMDg4Yj 🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🇮🇷 🎥 سفر رئیسی به سوریه این پیام را داشت که دمشق، امن است 🍃🌹🍃 🔻دکتر محمد صادق کوشکی، عضو هیات علمی گروه مطالعات منطقه ای دانشگاه تهران: 🔸می‌گفتند هیچ رئیس جمهوری طی ۱۲ سال گذشته یک شب در دمشق نخوابیده است و این همه مربوط به قبل از سفر رئیسی به سوریه بود آن هم بعد از خط و نشان کشیدن رژیم صهیونیستی و زدن فرودگاه دمشق. 🔹سفر رئیس جمهور ایران به سوریه، این پیام را داشت که دمشق، امن است. 🔺محور اصلی این سفر، مسائل اقتصادی بود ولی تاکیدات سیاسی و امنیتی هم وجود داشت. لطفا کانال های خبری تحلیلی عاشقان ولایت.* را به دوستان خود معرفی کنید 🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂 کانال عاشقان ولایت در ایتا 👇👇 http://eitaa.com/ashaganvalayat کانال عاشقان ولایت در بله 👇👇 http://ble.ir/join/OWVhMDg4Yj 🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
🇮🇷 📝 اندیشکده آمریکایی: سیاست مهار تهران فروپاشیده/ خلیج فارس در کنترل ایران است 🍃🌹🍃 🔹اندیشکده «هوور» که یک نهاد تحقیقاتی واقع در دانشگاه «استنفورد» در ایالت کالیفرنیا است در تحلیلی از جمهوری اسلامی ایران به عنوان «دشمن رام‌نشدنی» آمریکا یاد کرده و نوشته سیاست مهار ایران رو به فروپاشی است. 🔺این اندیشکده همچنین با ادعای سلطه ۷ دهه‌ای آمریکا بر خلیج فارس نوشته است: «ایران کنترل را به دست گرفته است.» لطفا کانال های خبری تحلیلی عاشقان ولایت.* را به دوستان خود معرفی کنید 🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂 کانال عاشقان ولایت در ایتا 👇👇 http://eitaa.com/ashaganvalayat کانال عاشقان ولایت در بله 👇👇 http://ble.ir/join/OWVhMDg4Yj 🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
🇮🇷 📝 کدام آزاد است انتخابات ایران یا ؟ 🍃🌹🍃 🔻برخی از احزاب و یا افراد معلوم الحال در کشور ما دم از انتخابات آزاد می زنند! درصورتی که سالم ترین و آزادترین انتخابات را داریم. 🔸این روزها انتخابات ترکیه را نگاه کنید، در اینجا به چند نمونه اشاره می کنیم و تفاوت انتخابات ایران و ترکیه را ملاحظه و قضاوت نمایید: 1⃣ اگر در ترکیه رای ندهید، ۳٠٠ لیر جریمه میشوید! ولی در ایران اینطور نیست. 2⃣ آنجا باید یک نفر را با مُهر انتخاب کنید و مثل ایران خودکار نمیدهند که خط خطی کنی و بامزه بازی در بیاوری. 3⃣ آنجا روز انتخابات تو هر شهری جز شهر خودت باشی نمی توانید رای بدهید... اما در ایران هر شهری باشید می توانید رای بدهید. لطفا کانال های خبری تحلیلی عاشقان ولایت.* را به دوستان خود معرفی کنید 🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂 کانال عاشقان ولایت در ایتا 👇👇 http://eitaa.com/ashaganvalayat کانال عاشقان ولایت در بله 👇👇 http://ble.ir/join/OWVhMDg4Yj 🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
10.8M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
فروپاشی آرام آمریکا از دهه ۱۹۸۰ و با اجرای سیاست‌های نئولیبرال آغاز شد. درس نئولیبرالیسم این است که می‌توانید بزرگترین اقتصاد دنیا هم باشید، اما ۴۲ میلیون نفر از مردم‌تان غذا برای خوردن نداشته باشند... لطفا کانال های خبری تحلیلی عاشقان ولایت.* را به دوستان خود معرفی کنید 🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂 کانال عاشقان ولایت در ایتا 👇👇 http://eitaa.com/ashaganvalayat کانال عاشقان ولایت در بله 👇👇 http://ble.ir/join/OWVhMDg4Yj 🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
🌸🌸🌸🌸🌸🌸 بگرد نگاه کن پارت292 –والله مادربزگتون جوری بهش می رسه که انگار همه‌ی کس و کارشه. فکر کنم دختره بخواد بره هم حاج خانم نذاره، التماس آمیز مادر را نگاه کردم. –بذارید یه مدت بمونه مامان. اگه ما ولش کنیم باید بره گوشه‌ی خیابون. با این اوضاعِ غذا خوردنش حتما از گرسنگی می میره. مادر سرش را تکان داد. –آره بابا، بیچاره حاج خانم از صبح پاشده، پول داده محمد امین رفته براش حلیم خریده. می گه فعلا نمی‌تونه خوب غذا رو بجوه. من خودم رفتم که کاسه‌ی حلیم رو براش بذارم رو پاش تا بخوره، با همون زبون بی زبونیش خواست تشکر کنه، اون قدر دهنش بوی بد می داد که دلم براش سوخت. فکر کنم به خاطر نجویدنه دیگه. محمد امین رو فرستادیم براش مسواک خرید. حاج خانم گفت فقط قبل هر وضو باید مسواک بزنه، همین باعث می شه زودتر حالش خوب بشه. این جوری فکر کنم روزی پنج شیش بار باید مسواک بزنه. رستا نوچ نوچی کرد و نگاهش را به من داد. –کار مادر بزرگم سخته شده ها! ولی در مورد مسواک زدن قبل وضو، واقعا معجزه می کنه. البته باید مداومت کنه، ان شاءالله زودتر از دست این انرژیای منفی راحت بشه. بعد رو به من ادامه داد: –می گم برو صبحونت رو بخور بعد بیا با هم حرف بزنیم. بی توجه به حرفش نگاهم را به مادر دادم. –مامان چرا این کار رو با ما می‌کنید؟ مادر که انگار انتظار همچین حرفی را داشت و جوابش را از قبل آماده کرده بود، بی‌معطلی گفت: –به خاطر خودت. می خوای فردا همین بلاها رو سر تو هم بیارن؟ (به طبقه‌ی بالا اشاره کرد.) رو به رستا گفتم: –رستا، تو ازشون بپرس؛ چرا مامان و بابا به علی گفتن ما از این وصلت پشیمون شدیم؟ الانم بابا به محمد امین گفته بره جنسای من رو از مغازه جمع کنه بیاره. حتی به خودمم چیزی نگفته. رستا هم بغض کرد. –چی بگم؟ منم همین الان که تو رفته بودی دستشویی از ماجرا خبردار شدم. مامان اینا اخلاقشون خیلی عوض شده. امروزم مامان نمی ذاشت بیام این جا. می گفت یا برو خونه‌ی خودت یا برو خونه‌ی مادرشوهرت. من به زور اومدم. شاید نمی‌خواستن من فعلا چیزی از ماجرا بدونم. اصلا نمی‌دونم چرا یهو این تصمیم رو گرفتن! بعد از اون همه تحقیق و زحمت، ما چیز منفی از علی آقا ندیدیم. حالا من حیرونم با یه روز نبود تو چه اتفاقی افتاده که مامان و بابا نظرشون عوض شده؟! لیلافتحی‌پور 🌸🌸🌸🌸🌸 🌸🌸🌸🌸🌸 بگرد نگاه کن پارت293 پرسیدم: –تو رو چرا نمی ذاشتن بیای؟ –می گفتن انرژیای منفی این دختره، رو بچه تاثیر می ذاره. مادر رو به من گفت: –من نمی‌دونم تو چرا این قدر سر به هوا شدی؟ می خوای، تا ابد هول و هراس اون زنه رو داشته باشی‌؟ اسمش چی بود؟ آ... همون هلمای گور به گور شده. می خوای آبروی بابات بره؟ نمی بینی این دختره ساره رو؟ ببین به چه روزی افتاده؟ –آخه چه ربطی داره مامان؟ الان هر کسی می تونه بیاد زندگی رستا رو به هم بریزه و آبروش رو ببره، پس اون به خاطر این فکر باید شوهر و بچه‌هاش رو ول کنه؟ مادر کنار رستا نشست. –آخه این چه مثالیه؟ موضوع تو و رستا فرق داره. تو اول کاری، هنوز که عقد نکردین، فقط یه صیغه خوندیم برای آشنایی بیشتر. واسه همین اجازه نمی دادیم بری خونه شون بمونی دیگه. ببین این دوستت ساره رو، اگه از اول حرف گوش می داد این بلا سرش میومد؟ باور کن عاق والدین شده، وگرنه کی یهو در جا جوری مریض می شه که هیچ دکتری نفهمه چش شده؟ رستا اعتراض آمیز گفت: –حالا چه عجله‌ای بود؟ حداقل یه مشورتی می‌کردید یا نظری چیزی می‌پرسیدید. فوری رفتید تصمیمتون رو گذاشتین کف دست علی آقا؟ من هم ادامه‌ی حرفش را گرفتم: –منم که کلا آدم نیستم، حداقل اول به من می‌گفتید. مادر با اخم نگاهم کرد از آن مهربانی چند دقیقه‌ی پیش دیگر خبری نبود. –تو مگه اون موقع که جنسات رو بردی تو مغازه‌ی این پسره، به ما گفتی؟ اون قدر سر خود بودی که با پسر نامحرم تو یه مغازه... حرفش را بریدم. –اون موقع که ما نامحرم بودیم اون اصلا نمیومد تو مغازه، اصلا من با همین شرط رفتم اونجا وایسادم. رستا سرش را به علامت تایید تکان داد. –مامان جان، تلما راست می گه. من کم و بیش تو جریان بودم. مادر با عصبانیت از جایش بلند شد و به آشپزخانه رفت. –به روباهه می گن شاهدت کیه می گه دمم. بعد هم زمزمه کرد: –حاج خانم باید بیاد واسه شماها آیه‌الکرسی و چهار قل بخونه نه واسه اون دختره. همه با تعجب به یکدیگر نگاه کردیم، از حرف مادر حسابی جا خوردیم. رستا زمزمه کرد: –آدم تکلیفش رو با شماها نمی دونه. نادیا برای این که رستا از حرف مادر ناراحت نشود پچ پچ کنان گفت: –مامان الان عصبانیه، صبر کنید آروم بشه بعد باهاش حرف بزنید.
رستا هم آرام گفت: –چند دقیقه پیش که خوب بود. همین که حرف تلما جلو اومد، از این رو به اون رو شد. نادیا گفت: –همه ش واسه خاطر دیروزه، خیلی اذیت شد. رستا لبخند کجی زد. –بیشتر از من اذیت شد؟ من که زایمانم جلو افتاد. اشکم خود به خود روی صورتم پهن شد. –همه تون رو اذیت کردم، می‌دونم. ولی تقصیر من نبود. نادیا به عادت همیشه سرش را به پهلویم تکیه داد. –آبجی می‌دونم خیلی ناراحتی، ولی خودت مگه نمی‌گفتی با گذر زمان همه چی حل میشه؟ تکانی به خودم دادم. –چی میگی؟ من شوهرم رو ول کنم که با گذر زمان همه چی حل بشه؟ پاشو برو گوشیم رو بیار. فوری با محمد امین تماس گرفتم و از او خواستم که با هم به مغازه برویم. او هم بعد از این که از پدر اجازه گرفت قبول کرد. آماده که شدم از اتاق بیرون رفتم و رو به رستا گفتم: –فعلا خداحافظ من دارم می رم. رستا دستش را دراز کرد. –بیا ببوسمت، شاید برگردی من دیگه نباشم. با تعجب پرسیدم: –کجا؟! –رضا زنگ زد گفت مرخصی گرفته، می رم خونه مون. مامان می گه به خاطر فاطمه این جا نباشم بهتره. مادر در حالی که گهواره‌ی فاطمه را تکان می‌داد و قرآنی که بالای سر نوزاد بود را جابه جا می‌کرد گفت: –حاج خانم می گه، به خاطر مریضی اون دختره ساره، این جا جای زائو نیست. نادیا پرسید: –چه ربطی داره، مگه کرونا گرفته؟ مادر گهواره را رها کرد. –کاش کرونا می‌گرفت. بعد رو به رستا ادامه داد: –تو برو من هر روز صبح با تلما میام بهت سر می زنیم. رو به رستا گفتم: –اصلا امروز، بعد از این که کارم تموم شد میام خونه تون و پیشت می مونم. مادر با تحکم گفت: –نه، از اون جا یه راست بیا خونه، هر وقت خواستی بری پیش رستا با هم می ریم. همه با تعجب مادر را نگاه کردیم و او زمزمه کرد: –نمی ذارم تو رو هم مثل این دوستت بدبخت کنن. لیلافتحی‌پور 🌸🌸🌸🌸🌸 🌸🌸🌸🌸🌸🌸 بگرد نگاه کن پارت294 –چه ربطی داره مامان؟ اون به خاطر اینه که تو اون کلاسا شرکت کرده و کارایی کرده که نباید می‌کرده، من که تا حالا رنگ اون کلاسا رو هم ندیدم. مادر عصبانی شد. –بالاخره پای اون هلما این وسط بوده یا نه؟ وقتی سکوتم را دید صدایش را بالا برد. –بوده یا نه؟ سرم را به علامت مثبت تکان دادم. –پس چی میگی؟ وقتی از مادر شوهرت در مورد هلما و کاراش پرسیدم، اونم ماجرای مادر هلما رو برام تعریف کرد، فهمیدم نخیر این قصه سر دراز داره، طرف به مادر خودش رحم نکرده، بیاد به تو رحم کنه؟ بعد شروع کرد با خودش حرف زدن. –اون پسر و خانواده ش چطور تونستن این کار رو با ما بکنن؟ اصلا از کجا معلوم خودشونم مثل اون نباشن؟ آدم مگه عقلش کمه با همچین آدمایی وصلت کنه، اینا رو نسل آدم تاثیر می ذارن، شاید نسل ها این موضوع ادامه پیدا کنه، مگه شیطون آدم رو ول می کنه؟ مگه رحم و مروت داره؟ به پیامبرش رحم نمی کنه چه برسه ما بنده‌های سراپا تقصیر. بعد با تشر رو به رستا ادامه داد: –چطوری تحقیق کردین که نفهمیدین هلما زده مادرش رو ناقص کرده. رستا هم عصبی شد. –آخه مامان، هلما چه ربطی به علی آقا داره؟ اگه اون زن خوبی بود که می نشست سر زندگیش، خب بد بوده که علی آقا این قدر از دستش حرص می خورده دیگه. –حداقل یه کلمه به من می گفتی. اینا اهل جادو جنبل هستن. صدای مادربزرگ از بالا شنیده شده. –عروس جان، نگفتم صدای بلند واسه ساره ضرر داره؟ مادر در جا خاموش شد و رو به من با اشاره به طبقه‌ی بالا پچ پچ کرد: –بفرما، بفرما، اینم نتیجه ش، می‌بینی؟ صدای داد و بی داد حال دختر رو بدتر می‌کنه، چرا؟ ها؟ چرا؟ از خودت پرسیدی؟ جوابم فقط اشک بود. دلم از هر طرف می‌سوخت. برای ساره، برای رستا، برای خودم و علی، برای پدر و مادرم، حتی برای مادربزرگم که تمام وقتش را خالصانه برای ساره گذاشته بود. وارد ایستگاه مترو که شدیم محمد امین به طرف واگن مردانه رفت. خیلی وقت بود که سوار مترو نمی شدم. ماسکم را روی صورتم مرتب کردم و وارد واگن شدم. وقتی به علی پیام دادم که خودم هم برای جمع آوری وسایلم می‌آیم فوری زنگ زد و گفت که می خواهد دوباره به پدرم زنگ بزند و حرف بزند. ولی من اجازه ندادم که این کار را بکند. چون می‌دانستم رضایت پدر در گرو رضایت مادر است. وقتی نزدیک مغازه رسیدیم، دیدم که علی در حال بالا دادن کرکره‌ی مغازه است. محمد امین جلوتر رفت و بعد از این که با علی احوالپرسی کرد پرسید: –علی آقا چرا مغازه باز نبود؟ علی آه سوزناکی کشید. –چون دل و دماغی برای باز کردنش نیست. قیافه‌اش هنوز هم مثل دیشب به هم ریخته بود، بی‌حوصلگی و ناراحتی از ظاهرش پیدا بود. دلم برای خنده‌هایش تنگ شده بود. جلو رفتم و سلام کردم. به طرفم برگشت و لبخند زد و آرام گفت: –سلام خانم خانوما. نیومدی نیومدی حالا هم که اومدی می خوای جمع کنی بری؟
–آره، اون قدر عصبی شده بودم که اصلا متوجه‌ی موتوری نشدم. زمزمه کردم: –شاید خونواده م باید از اول، در جریان همه چی قرار می گرفتن، منظورم جریان چاقو خوردنت توسط نامزد هلما و خلاصه همه چی. نگاهش را به کفش هایش داد. –اتفاقا وقتی براشون تعریف کردم عصبانی‌تر شدن. گفتن چرا تلما این اتفاقا رو برای ما تعریف نکرده، بعدم گفتن حتما من مجبورت کردم که چیزی بهشون نگی. لبم را به دندان گرفتم. –من خودم نخواستم که اونا بدونن، ترسیدم بعدها رو تصمیمشون در مورد ازدواجمون تاثیر بذاره. پوفی کرد. –این حرف نزدنای تو آخرش یه بلایی سر ما میاره. الان مطمئنی همه چیز رو در مورد اتفاقای دیروز بهم گفتی؟ اعتراض‌آمیز گفتم: لیلافتحی‌پور 🌸🌸🌸🌸🌸 🌸🌸🌸🌸🌸🌸 بگرد نگاه کن پارت296 –اتفاقا تو نباید قضیه‌ی چاقو رو می‌گفتی، الان اونا می‌ترسن من تا سر کوچه تنها برم. فکر کنم برای همین بود که، وقتی به مامانم گفتم می‌خوام برم خونه ی رستا اجازه نداد و گفت باهم می ریم. جلو آمد و صورتم را با دست هایش قاب کرد. –پس معلومه تو خونه تون خیلی حرفا شده، درسته؟ –آره خب. –اون وقت تو همه رو به من گفتی دیگه؟ کمی این پا و اون پا کردم. –اون که آره، فقط یه چیز رو بهت نگفتم. نگران دست هایش را کنار کشید. –چی؟ سرم را زیر انداختم. –این که دیروز هلما ازم عکس گرفت؛ یعنی شالم رو باز کرد و بعد عکس گرفت. من به خاطر این که اوضاع بدتر نشه، به خونواده م نگفتم. سکوتش باعث شد سرم را بالا بیاورم. صورتش قرمز شده بود. با صدایی که از لای دندان هایش بیرون می آمد گفت: –چرا اجازه دادی؟ با ترس نگاهش کردم. –دستام بسته بود. ولی تا اون جایی که می شد سرم رو پایین بردم و چشم‌هام رو بستم. رگ گردنش برجسته شد. –برای چی این کار رو کرد؟ نفسم را بیرون دادم. –فکر کنم برای تهدید و آتو داشتن. این بار با خشم نگاهم کرد. –الان باید بگی؟ چرا دیشب نگفتی؟ پلیسم باید این چیزا رو بدونه. –ببخشید، اصلا حواسم نبود. دستش را لای موهایش برد و با خودش گفت: –اون از جون من چی می خواد؟ عقب عقب رفت و چسبید به دیوار و بعد روی زمین نشست. من هم کنارش نشستم و دستش را گرفتم و برای این که موضوع صحبت را عوض کنم گفتم: –اون، یه سری عکسایی که با هم داشتید رو چاپ کرده بود و به در کمدش چسبونده بود. فکر کنم از طلاقش پشیمون شده. پوزخند زد. –غلط کرده، خودش قبلا می گفت هر روز که به عکست نگاه می کنم و حرفات رو تو ذهنم مرور می‌کنم مطمئن می شم که با تو زندگی خوبی نداشتم و طلاق بهترین انتخابم بوده. –ولی اون گفت می خواد یه چیزی رو بهت ثابت کنه. دستم را شروع به نوازش کرد. –لابد می خواد بهم ثابت کنه که می‌تونه تو ذهن افراد دخل و تصرف کنه و این کار رو می خواد با من انجام بده. آخه اون روزا وقتی این حرفا رو می زد من می گفتم اگه آدما ایمان داشته باشن، شیطون نمی‌تونه هیچ تصرفی کنه. اونم می‌گفت کار ما همه ش ایمانه، ما با شیطون کاری نداریم. پس ما می‌تونیم. نوچ نوچ کردم. –داشتی با یه دیوونه زندگی می‌کردی. کار و زندگیش رو ول کرده که این چیزا رو ثابت کنه؟ که چی بشه؟ سرش را بلند کرد و غمگین نگاهم کرد. –همیشه همین طوری بود، باید حرفش رو عملی می‌کرد، وگرنه آروم نمی‌گرفت. اون قدر خودش رو به آب و آتیش می زد که به ستوه میومدم و هر چی که می‌گفت قبول می‌کردم. دلم برایش سوخت. از جایم بلند شدم. –پس با این حساب باید به پدر و مادرم حق بدم که نگران باشن. انگار اونا بهتر از من هلما رو شناختن. او هم از جایش بلند شد و با هم به طرف در آشپزخانه هم قدم شدیم. دست هایش را داخل جیب شلوارش فرو برد. لیلافتحی‌پور 🌸🌸🌸🌸🌸