9.52M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎞خواب دیدن حضرت رسول اکرم توسط مقام معظم رهبری....
💚دیر یا زود انشاءالله این انقلاب به دست مبارک امام زمان خواهد رسید 🙏
اللهم عجل لولیک الفرج
لطفا کانال های خبری تحلیلی عاشقان ولایت.*
را به دوستان خود معرفی کنید
🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂
کانال عاشقان ولایت در ایتا 👇👇
http://eitaa.com/ashaganvalayat
کانال عاشقان ولایت در بله 👇👇
http://ble.ir/join/OWVhMDg4Yj
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
🎞#لجنزار_اینستاگرام
#وقتی_همه_خوابیم
❌دم خروس بیرون زد❌
وقتیکه نهادهای فرهنگی با اون همه بودجه، کم کاری کنن و اینجوری منفعل عمل کنن، این میشه که بیشرفای مجازی میان و واسه جامعه خوراک فرهنگی آموزشی خودشونو تجویز میکنن.
کارمون به کجا کشیده که چارتا هرزه مجازی میان سناریو آموزش عملی #امر_به_معروف میچنن و با ویدئوهای سخیف شون بین #شیعه و #سنی تخم تفرقه میکارن.
لعنت خدا اول به مسئولین منفعل و بعد به شما هرزه های مجازی🔥
لطفا کانال های خبری تحلیلی عاشقان ولایت.*
را به دوستان خود معرفی کنید
🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂
کانال عاشقان ولایت در ایتا 👇👇
http://eitaa.com/ashaganvalayat
کانال عاشقان ولایت در بله 👇👇
http://ble.ir/join/OWVhMDg4Yj
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
5.76M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔴 ️ساختمانهای ناایمن همچنان بلاتکلیف
🔹 یکسال پس از فرو ریختن متروپل، هنوز تغییری در نظارت و قوانین ساختوساز ایجاد نشده است.
🔹 رئیس سازمان نظام مهندسی میگوید با دستگاههای مختلف برای تغییر قوانین و نظارتها رایزنیهایی شده، اما موفق نشدیم.
لطفا کانال های خبری تحلیلی عاشقان ولایت.*
را به دوستان خود معرفی کنید
🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂
کانال عاشقان ولایت در ایتا 👇👇
http://eitaa.com/ashaganvalayat
کانال عاشقان ولایت در بله 👇👇
http://ble.ir/join/OWVhMDg4Yj
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
#هوشیارباش_امنیتی
#مراقبت_امتیتی
🔴نتانیاهو: همه دشمنان را غافلگیر خواهیم کرد!
🔻رسانه عبری: تا ساعاتی دیگر قرار است جلسه ای برای تحولات پیش آمده در مرز شمالی ( لبنان) برگزار شود و پیش بینی می شود نتانیاهو تصمیم بزرگی بگیرد.
🔺وزیر جنگ رژیم صهیونیستی: «اسرائیل» به کسانی که امنیت و شهروندانش را تهدید می کنند ضربه خواهد زد
🔺مقام امنیتی رژیم صهیونیستی :اسرائیل برای یک جنگ در مقیاس کاملا بزرگ آماده می شود که ما سال هاست چنین جنگی ندیده ایم ، مردم باید برای روزهای دشوار آماده شوند.
✍همه تهدید ها و مانورها گویای یک مطلب است و دشمن اسرائیلی به دنبال زدن ضربه مستقیم به کشورمان ایران است/مقامات هشدار رو جدی بگیرن و تمام مخبرین خود را در داخل و بیرون فعال کنند و از مردم تقاضا میکنم هر آنچه افرادی مشکوک و یا خانه هایی که اجاره میشوند با قیمتهای نامتعارف و یا تیمی یا مشکوک را مشاهده کردند به اولین نهاد امنیتی ویا با شمارههای ۱۱۳و ۱۱۴ در میان بگذارند و هیچ چیزی را نباید اتفاقی و ساده دانست .
👈افرادی که به طور مستقیم با دشمن اسرائیلی همکاری خواهند کرد_منافقین خلق/کومله/نهضت آزادی /سلطنت طلب ها و تجزیه طلب که به طور گسترده در نوار مرزی در حال فعالیت هستند...
✅احتمال وقوع هرگونه بمب گذاری در اماکن عمومی دور از انتظار نیست .
✅هشدار جدیست و دشمن کودک کش ،صغیر و کبیر نمیشناسد.
🆔 @ashaganvalayat
.
2.21M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
تیتر فعلا این باشه: پله برقی سریعالسیر در ایتالیا افتتاح شد
✅ #به_اشتراک_بگذارید
10.81M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 دوربین مخفی متفاوت: حاضری باحجاب بشی؟
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
برگرد نگاه کن
پارت326
دوستش خداحافظی کرد و رو به علی گفت:
–کنار ماشین منتظرم.
بعد از رفتنش از علی پرسیدم:
–بازم میای؟
با لبخند پهنی چشمهایش را باز و بسته کرد.
–اگه مادربزرگ بتونه رضایت بگیره دفعهی بعد میام خونه تون.
بعد به داخل ساختمان اشاره کرد.
–می گم یه وقت لو ندن من این جا بودم.
–نه نادیا این طوری نیست. ساره هم که اصلا نمیتونه حرف بزنه.
وارد ساختمان که شدم دیدم مادر بزرگ وسایلش را برداشته که برود.
–تلما مادر تو نمیای خونه؟
لبخند زدم.
–من رو تا از این جا بیرون نندازن هستم. شما چرا زود می رید مامان بزرگ؟
–زودتر برم ببینم میتونم مامانت رو راضی کنم. بذار ساره هم پیشت بمونه، من با نادیا می رم.
چند دقیقه بعد از رفتن مادربزرگ رو به ساره گفتم:
–پاشو بریم خونه، دل تو دلم نیست. می خوام زودتر بدونم جواب مامان چیه.
همین که وارد حیاط شدیم صدای بلند بلند حرف زدن مادر میآمد که به مادربزرگ میگفت:
–اگر شما تمام مسئولیتش رو بر عهده میگیرید من حرفی ندارم. تو این چند روز داشتم به این فکر میکردم که همین که علی آقا حرف ما رو گوش کرده و کاری به کار تلما نداشته، پس معلومه برای اونم آیندهی تلما مهمه...
نادیا در حالی که به مرغ ها غذا میداد پرسید:
–چرا زود اومدید؟
ساره به داخل خانه اشاره کرد.
پرسیدم:
–می خوای بری داخل خونه؟
بدون این که جواب من را بدهد به عصایش تکیه کرد و به طرف داخل ساختمان رفت.
کنار نادیا نشستم.
–میخواستم زودتر بدونم مامان چی به مامان بزرگ می گه.
نادیا پوزخندی زد.
–میبینی که مامان همه ش داره از خوش قولی علی آقا صحبت میکنه، خبر نداره طرف همین چند دقیقهی پیش سر قرار بوده.
انگشت سبابهام را روی بینیام گذاشتم.
–هیس، اتفاقا علی زیر قولی که داده نزده.
ناگهان صدای فریاد مادر به گوش رسید.
–چی؟ مگه علی آقا هم اون جا بود؟
من و نادیا با چشمهای گرد شده به هم نگاه کردیم.
نادیا سرش را کج کرد.
–فکر کنم ساره لو داد.
از جایم بلند شدم.
–یعنی ساره دهن لقی کرده؟
به طرف داخل ساختمان دویدم.
با دیدن چیزی که جلوی چشمهایم بود خشکم زد.
لیلافتحیپور
🌸🌸🌸🌸🌸🌸
🌸🌸🌸🌸🌸
بگرد نگاه کن
پارت327
ساره تند و تند روی تختهاش جملات رو پشت سر هم مینوشت و مادربزرگ هم اخم آلود نگاهش میکرد.
مادر چشمش به تختهی ساره بود و هر لحظه چشمش گردتر می شد.
با غضب چشم به ساره دوختم و فریاد زدم.
–ساره!
مادر با دیدن من جلو آمد و دندان هایش را روی هم فشار داد.
–آفرین تلما خانم، این جواب اعتماد من بهت بود؟ این جوری قول دادی؟ از این کارا هم بلد بودی؟
دلم از نفرت نسبت به ساره پر شد، باورم نمی شد این قدر بیمعرفتی کند.
ساره فوری چیزهایی که روی تخته نوشته بود را پاک کرد و قیافهی مظلومی به خودش گرفت.
صدای مادر بالاتر رفت.
–با توام، حالا دیگه دور از چشم ما توی مسجد قرار مدار می ذارید؟ دیگه کجاها قرار گذاشتین؟ توی ایستگاه مترو؟ نکنه سرکار رفتنتم به خاطر چیز دیگه س نه کار و درآمد؟
با عجز گفتم:
–نه مامان، علی اصلا نمیدونه من تو مترو فروشندگی میکنم، بهش نگفتم.
ریزبینانه نگاهم کرد و زمزمه کرد.
–بهش نگفتی؟ پس هر روز با هم حرف می زنید؟ باید کلا نذارم پات رو از خونه بذاری بیرون.
سرم را پایین انداختم و حرفی نزدم.
بعد اشاره به مادربزرگ کرد.
–من نمیدونم چرا بزرگتر این خونه این چیزا رو قایم کرده.
مادربزرگ از جایش بلند شد و به طبقهی بالا رفت.
من هم چشم غرهای به ساره رفتم و گوشهای نشستم و زانوهایم را در بغل گرفتم.
مادر هم غرغر کنان گوشی تلفن را برداشت و به اتاق رفت.
نادیا وارد شد و پچ پچ کرد.
–کی لو داده؟
با نگاهم به ساره اشاره کردم.
نادیا با اخم به طرفش رفت و روبرویش زانو زد.
–چرا این کار رو کردی؟ الان خوب شد؟ جواب این همه محبت ما به تو اینه؟ دلت خنک شد که از کار بیکارش کردی؟
ساره زود روی تخته نوشت.
–خب مامانتم بهم محبت کرده نتونستم بهش دروغ بگم.
به طرفش چرخیدم.
– مگه کسی از تو چیزی پرسید؟ اصلا چرا تو هر چیزی دخالت میکنی؟ این یه مسئلهی خونوادگیه به تو ارتباطی نداشت. می رفتی بالا و خودت رو دخالت نمیدادی.
ساره با بغض نگاهم کرد، بعد از جایش بلند شد و لنگان لنگان به طبقهی بالا رفت.
نادیا کنارم نشست.
–اگه ساره کارا رو خراب نمیکرد مامان داشت راضی می شد.
بغض کردم.
–بیچاره مامان بزرگ، تا حالا ندیده بودم مامان باهاش این جوری حرف بزنه.
نادیا حرصی شد.
–شیطونه می گه برم به مامان بگم خواهر دوست علی آقا خودکشی کرده ها، اونوقت دیگه مامان نمی ذاره یه ساعتم ساره این جا بمونه.
نوچی کردم.
–این رو بگی که به ضرر منم هست مامان توی تصمیمش مصممتر می شه.