eitaa logo
کانال عاشقان ولایت
3.9هزار دنبال‌کننده
41.7هزار عکس
50.8هزار ویدیو
64 فایل
ارسال اخبار روز ایران و ارائه مهمترین اخبار دنیا. ارائه تحلیلهای خبری. ارائه اخرین دیدگاه و نظرات مقام معظم رهبری . و.... مالک کانال: @MnochahrRozbahani ادمین : @teachamirian5784
مشاهده در ایتا
دانلود
آن شب من و نادیا برای خواب دیگر پیش ساره نرفتیم و در اتاق خودمان رختخواب مان را پهن کردیم. هر دو از دستش دلخور بودیم. روی رختخواب هایمان دراز کشیدیم. نادیا گفت: –دقت کردی از وقتی ساره اومده همه چی بهم ریخته. در جوابش فقط آه کشیدم و او ادامه داد: –اون از زندگی تو، اون از کار و کاسبی، حتی مامان بزرگم مثل قبل دوخت و دوز انجام نمی ده، یعنی اصلا وقت نمی‌کنه، مشتریامون به نصف رسیدن. اخلاق مامان و بابا هم که کلا عوض شده. نیم خیز شدم. –می گم نادیا به نظرت پیشنهاد محمد امین در مورد فروش تابلوها تو زیرزمین چطوره؟ او هم نیم خیز شد. –کدوم پیشنهاد؟! –همون که گفت زیرزمین رو تمیز کنیم و وسایل جواهر دوزی و تابلوها رو اون جا بچینیم که مشتریا بیان از اون جا خرید کنن. لب هایش را بیرون داد. –آخه کی میاد اون جا خرید کنه؟ این پسر هم چه چیزایی میگه‌ها. دوباره سرم را روی بالشت گذاشتم. –ولی به نظر من از بیکاری خیلی بهتره، همین در و همسایه و هم محلی ها هم بیان خوبه، فقط باید خوب تبلیغ کنیم. او هم سرش را روی بالشت گذاشت. –اگه تو بخوای باشه، ولی اون جا خیلی کار داره‌ها. حسابی به هم ریخته س. –آره می‌دونم، پر از آت و آشغاله. ولی می شه درستش کرد. لیلافتحی‌پور 🌸🌸🌸🌸🌸🌸 🌸🌸🌸🌸🌸 برگردنگاه‌کن پارت328 بعد از این که نادیا خوابید تمام اتفاق هایی که افتاده بود را برای علی نوشتم و در آخر هم گفتم: – شاید دیگه مامان اجازه نده برم مسجد. به چند دقیقه نرسید که مادرش برایم پیام فرستاد که دوباره برای صحبت کردن به خانه‌ی ما می‌آیند. برایش نوشتم: –مامان جان می‌ترسم بیاید این جا حرفی بشنوید که ناراحت کننده باشه. نوشت. – بهمون خبر دادن که هلما رو گرفتن شاید اگر این خبر رو خانواده ت بشنون نظرشون تغییر کنه. با شنیدن این خبر از خوشحالی دلم می‌خواست داد بزنم. از حالت دراز کش بلند شدم و نشستم و چندین بار خدا را شکر کردم و همان جا در رختخوابم به سجده رفتم و گریه کردم. نادیا تکانی به خودش داد. از خواب بیدار شد. به طرف من خم شد. –چرا این طوری می‌کنی؟! وقتی ماجرا را برایش گفتم با خوشحالی بلند شد. –برم به مامان بگم. دستش را گرفتم. –نه، نگی‌ها! مامان هنوز عصبانیه، الان وقتش نیست. –حالا اونا کی می خوان بیان؟ شانه‌ای بالا انداختم. –مادرش چیزی نگفت، احتمالا تو همین دو سه روز آینده. شنیدن خبر آن قدر مرا به هیجان آورد که خواب از سرم پرید. تا پاسی از شب فقط از این دنده به آن دنده می‌چرخیدم و رویای زندگی آینده‌‌ام را می‌ساختم. دو روز بعد از آن ماجرا از طرف اداره ی آگاهی از ما خواستند که برای پاسخ به چند سوال به آنجا برویم. می‌خواستند با ساره هم صحبت کنند. از آن روز که ساره همه چیز را برای مادر لو داده بود کمی با او سر سنگین شده بودم. چون مادر دیگر حتی اجازه نداد که به سر کارم بروم و خانه نشین شده بودم. وقتی به اداره ی آگاهی رفتیم ساره را به اتاق دیگری بردند. آقایی به اتاقی که من و پدر بودیم وارد شد و شروع به پرسیدن سوال کرد. من هم هر چه می‌دانستم برایش گفتم. بعد از چند دقیقه هلما و ساره را هم به اتاقی که ما بودیم آوردند. از آن غرور و تکبر هلما خبری نبود. سر به زیر روی یکی از صندلی ها نشست. مامور خانمی که هلما را همراهی می‌کرد حرف هایی نزدیک گوش مامور اداره ی آگاهی گفت و از اتاق بیرون رفت. مامور اداره آگاهی رو به ساره گفت: –خانم شما چرا نمی‌خواید قبول کنید که از ریشه هر چی که تو اون کلاس ها بهتون گفتن دروغ بوده؟ بعد به هلما اشاره کرد و ادامه داد: –این به اصطلاح استاد شما خودش داره می گه به خاطر پول و یه سری علایقی که خودش داشته اون کارا رو کرده و یه سری چیزا یاد گرفته و طبق اون برای دیگران توضیح می‌داده، اون وقت شما کوتاه نمیاید و می گید ازش شکایتی ندارید؟ با چشم‌های گرد شده به ساره نگاه کردم و گفتم: –شکایتی نداری؟ اون تو رو ناقص کرده، زندگیت رو از هم پاشونده اون وقت تو می گی شکایتی نداری؟ مامور آگاهی پوزخندی زد و گفت: –حالا باز خوبه این خانم فقط ازش شکایت نداره ما تو این دو روز کسایی رو داشتیم که می گفتن چرا استاد ما رو دستگیر کردید. ایشون جلوی خودشون اعتراف کرد که من خودم با این تمرینات و با این کلاسا به جایی نرسیدم چون همه‌ی آموزشا مخلوطی از چند عرفان بوده، اونم عرفان هایی که ریشه‌ی الهی نداشتن و خیلی از حرفا فقط تلقین بوده، حتی بهشون گفت که مادر خودش آسیب دیده و این آموزه‌ها ممکنه خطر ناک باشه و آسیب های جبران ناپذیری توسط موجودات ماورایی بهتون برسه. ولی اونا گوش نکردن و حرف خودشون رو زدن. دیروز ریخته بودن این جا می‌خواستن که آزادش کنیم. هلما گفت: –چون اونا فکر می‌کنن شما به زور من رو وادار کردین که این حرفا رو بزنم. البته من بهشون گفتم برن از مادرم حقیقت رو بپرسن ولی اونا بازم گفتن حرف مادرت رو تو این شرایط نمی شه قبول کرد.
با حیرت به حرف هایش گوش می‌کردم ولی باورش برایم سخت بود. پدر که همراهمان بود رو به ساره گفت: لیلافتحی‌پور 🌸🌸🌸🌸🌸 🌸🌸🌸🌸🌸 برگردنگاه‌کن پارت329 –دخترم اگه تو ازش شکایت نکنی به خیلی از آدما ظلم کردی. تو که نمی‌دونی، شاید آدمای مثل تو زیاد باشن، اونا چه گناهی کردن که یکی خیلی راحت میاد با آینده و زندگی شون بازی می کنه. با خشم به ساره نگاه کردم. –من رو نگاه کن، خود من که اصلا دنبال این چیزا نبودم به خاطر همین خانم ببین چقدر برام مشکل به وجود اومده. ساره روی تخته‌اش نوشت. –آخه هلما که جز خوبی در حق من کاری نکرده، اون رفیقمه. تا خواستم سرش فریاد بزنم در باز شد و کسی در قاب در قرار گرفت که باعث شد تخته از دست ساره بیفتد. ساره با دیدن شوهرش سعی کرد از جایش بلند شود. شوهرش وقتی چشمش به پای ساره افتاد اشاره کرد که بنشیند. ساره چشم از او بر‌نمی‌داشت. چون شوهر ساره هم قبلا از هلما شکایت کرده بود از او هم خواسته بودند که بیاید و توضیحاتی بدهد. شوهر ساره را به پدر معرفی کردم و گفتم: –ایشون همون کسیه که ما در به در دنبالش می‌گردیم. شوهر ساره سرش را پایین انداخت و زمزمه کرد: –شما خیلی به زحمت افتادید، ممنونم. ساره بهم پیامک داد و گفت که پیش شماست. بعد نگاه غضبناکی به هلما که سرش را بالا نمی‌آورد انداخت و ادامه داد: –خدا باعث و بانیش رو لعنت کنه. پدر اخم کرد و گفت: –اینه رسم مردونگی؟ حالا اگرم نمی‌خوای باهاش زندگی کنی چرا اونو از دیدن بچه‌هاش محرومش کردی؟ تو که جاشم می‌دونستی حداقل... شوهر ساره سر به زیر گفت: –آخه این اواخر بچه ها رو بی دلیل کتک می زد. ترسیدم بهشون آسیبی برسونه. ساره در مورد پیام دادن به شوهرش حرفی به من نزده بود. انگار ساره را باید از نو می‌شناختم. رو به شوهر ساره گفتم: –خدا رو شکر الان دیگه حالش خوبه، اصلا مثل اون موقع‌ها نیست. ساره به تایید حرف های من تند تند سرش را تکان می‌داد. جوری التماس آمیز شوهرش را نگاه می‌کرد که دل سنگ آب می شد. حرف هایم تردید به دل شوهر ساره انداخت. ساره هم از فرصت استفاده کرد و روی تخته‌ی همیشه همراهش نوشت. –می‌خوام باهاش حرف بزنم و بعد تخته را به طرف من و مامور آگاهی گرفت. مامور آگاهی به نشانه‌ی رضایت سرش را کج کرد و بیرون اتاق را نشان داد. من هم از خدا خواسته فوری کمکش کردم تا بلند شود و رو به شوهرش گفتم: –می خواد باهاتون حرف بزنه. شوهر ساره گفت: –شما بفرمایید من خودم کمکش می کنم. بعد از این که آنها به بیرون از اتاق رفتند مامور آگاهی رو به هلما گفت: –آمار داری چند نفر رو این جوری بدبخت کردی؟ هلما بدون این که سرش را بلند کند گفت: –به خدا اینا تقصیر من نیس. من که چیز بدی به اینا یاد ندادم، شما برید از شاگردای دیگه بپرسید اکثرا راضی هستن، خیلیا حالشون خوب شده مشکلشون حل شده و تو‌نستن... خانم چادری که قبل از ورود ما به اتاق، پشت میز کوچکی نشسته بود و فقط گوش می‌کرد، حرف هلما را برید و با آرامش گفت: –می‌دونستی هر کس هر بیماری که داشته و به قول تو خوب شده و عاملش تو بودی آخرش خود تو به همون بیماری مبتلا می شی؟ هر کدومتون که اتصال دادید و دردی رو درمان کردید به همون درد مبتلا خواهید شد. دیر و زود داره ولی بالاخره می شید. متاسفانه شیطان شماها رو دیگه ول نمی کنه. هلما بالاخره سرش را بالا آورد و نگاه نگرانش را به آن خانم که انگار نقش مشاور را داشت انداخت. لیلافتحی‌پور 🌸🌸🌸🌸🌸 🌸🌸🌸🌸🌸🌸 برگردنگاه‌کن پارت330 –خدا شاهده من اولش اصلا از هیچی خبر نداشتم. وارد شدنم تو این دار و دسته فقط برای حل شدن مشکل خودم بود. بعدشم خواستم به دیگران کمک کنم. صورتم را مچاله کردم. –مگه تو خدا رو قبول داری که قسم می خوری؟ تو خبر نداشتی؟ آدمای اطرافت این همه بهت می‌گفتن پس چرا گوش نمی‌کردی؟ عاجزانه نگاهم کرد. –فکر می‌کردم اونا بی‌اطلاع هستن، سر در نمیارن، مثل خیلیا که فقط الکی حرف می زنن. از طرفی وقتی خودم حس آرامش و سبکی رو تجربه کردم بیشتر راغب شدم که ادامه بدم. من وقتی به اشتباهم پی بردم که تا خرخره فرو رفته بودم. نمی‌تونستم برگردم. مامور اداره آگاهی رو به پدر گفت: –حالا باز خوبه بعضیاشون مثل این خانم اشتباه شون رو قبول می کنن. اون کله گنده شون رو که گرفته بودیم تا روز آخر کوتاه نمیومد و اصلا از کاراش پشیمون نبود و همه ش می‌گفت مردم من رو دوست دارن و اگر هم مشکلی هست با جون و دل می‌پذیرن. برداشته بود مزخرفاتی نوشته بود و کتابی درست کرده بود، بیا و ببین.. چقدرم زیاد فروش داشت. جمله‌ به جمله‌ی کتابش رو نشونش می‌دادیم و می گفتیم چرا این جا نوشتی که به من وحی شده؟ مگه تو پیامبری؟ می گفت نه، یه ندایی توی درونم بهم می‌گفت منم می‌نوشتم.
البته کسایی هم بودن که به خاطرش تحصن می‌کردن و می گفتن باید آزاد بشه. مثل همین خانم که از اتاق رفت بیرون، دیدید چقدر بهش صدمه خورده ولی بازم از امثال ایشون طرفداری می کنه، جهل مرکّب که می گن همینه دیگه. به نظرم همچین کسی حتی به زندگی عادیش هم برگرده نمی‌تونه درست زندگی کنه، چون خیلی راحت تحت تاثیر جو قرار می‌گیره. پدر نفسش را با آه بیرون داد و از هلما پرسید: –شما چطوری به قول خودتون بیماری رو درمان می‌کردید؟ هلما نگاهی به مامور انداخت. مامور آگاهی گفت: –توضیح بده دیگه. هلما با شرمندگی گفت: –به صورت خلاصه و ساده، روند درمانی به واسطه اتصال رو بخوام براتون توضیح بدم این طوریه که فرد به شرط تسلیم بودن محض و اجازه‌ای که به استاد حلقه یا همون درمان گر می‌ده، به شعور کیهانی وصل می شه. خانم مشاور پرید وسط حرفش. –بهتره بگی شعور جنیان و شیطانی... هلما مکثی کرد و ادامه داد: –اون افراد، طبق چیزی که خودشون می گن و خود من هم قبلا تجربه کردم احساس سرخوشی، هیجانات شدید عاطفی، لرزش در بدن و بالا رفتن ضربان قلب رو تجربه می‌کنن. هلما سکوت کرد و حرفش را ادامه نداد. پدر پرسید: –خب، بعدش حالشون خوب می شه؟! هلما شانه‌ای بالا انداخت. –اون دیگه بستگی به افراد داره، بعضیا همون جلسه اول خوب می شن، بعضیا نیاز به جلسات بیشتری دارن، روی بعضیا هم جواب نمی ده. لیلافتحی‌پور 🌸🌸🌸🌸🌸
2.34M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔹 در جلسه ی خصوصی علیرضا اکبری بعد از اعتماد سازی به یکی از حضار میگوید: آقای فلانی ما شنیدیم یه چند تا انگلیسی هم در عراق گرفتن، شما نمیدانید چه کسی پشت این داستان بوده؟ فردی که داخل جلسه بوده میگوید :داشتم می نوشتم یه سری مسائل را ، دیدم که همچین چیزی گفت و من یه لحظه میخکوب شدم برگشتم نگاه کردم گفتم : آقای اکبری این موضوع را بنده در جریان نیستم ، اگر در جریان بودم هم به شما نمیگفتم بعد ایشون (اکبری) میگه : باریکلا ، احسنت ! نه ان شالله که خیر است ، حالا سوالی شده بود. یکی از برادرا از ما پرسیده بود... ایشون میگه : از جلسه که آمدم بیرون رفتم گفتم "این جاسوسه" ، این جاسوسه ، اومده اطلاعات بگیره و تا الان هم هرکاری کرده در همین حوزه بوده است... که بعد دیگر به طور رسمی این ماجرا را رویش متمرکز میشوند و ... لطفا کانال های خبری تحلیلی عاشقان ولایت.* را به دوستان خود معرفی کنید 🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂 کانال عاشقان ولایت در ایتا 👇👇 http://eitaa.com/ashaganvalayat کانال عاشقان ولایت در بله 👇👇 http://ble.ir/join/OWVhMDg4Yj 🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
2.6M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
سجده شکر رونالدو بعد از گلزنی مقابل الشباب لطفا کانال های خبری تحلیلی عاشقان ولایت.* را به دوستان خود معرفی کنید 🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂 کانال عاشقان ولایت در ایتا 👇👇 http://eitaa.com/ashaganvalayat کانال عاشقان ولایت در بله 👇👇 http://ble.ir/join/OWVhMDg4Yj 🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
7.78M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
اتحادیه اروپا به شدیدترین شکل ممکن اعدام سه نفر را در ایران محکوم کرد!!!😏 📝 پاورقی لطفا کانال های خبری تحلیلی عاشقان ولایت.* را به دوستان خود معرفی کنید 🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂 کانال عاشقان ولایت در ایتا 👇👇 http://eitaa.com/ashaganvalayat کانال عاشقان ولایت در بله 👇👇 http://ble.ir/join/OWVhMDg4Yj 🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
4.42M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
یکی از توفیقات جنبش این بود که تو قضیه صله ارحام و پیوندهای خانوادگی موفق عمل کرد!!!🤣 📝 پاورقی لطفا کانال های خبری تحلیلی عاشقان ولایت.* را به دوستان خود معرفی کنید 🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂 کانال عاشقان ولایت در ایتا 👇👇 http://eitaa.com/ashaganvalayat کانال عاشقان ولایت در بله 👇👇 http://ble.ir/join/OWVhMDg4Yj 🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
5.54M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
وضعیت بی خانمان‌های ایتالیا!!!😒 📝 پاورقی لطفا کانال های خبری تحلیلی عاشقان ولایت.* را به دوستان خود معرفی کنید 🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂 کانال عاشقان ولایت در ایتا 👇👇 http://eitaa.com/ashaganvalayat کانال عاشقان ولایت در بله 👇👇 http://ble.ir/join/OWVhMDg4Yj 🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
13.41M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
✅یادواره ۳۷۲ شهید گلپایگان و ۲۸ شهید روستای وانشان از شبکه سیمای استانی اصفهان 🔹گوشه ای از تجدید عهددوباره گلپایگانی ها با شهیدان و آرمانهای انقلاب اسلامی در قاب تصویر لطفا کانال های خبری تحلیلی عاشقان ولایت.* را به دوستان خود معرفی کنید 🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂 کانال عاشقان ولایت در ایتا 👇👇 http://eitaa.com/ashaganvalayat کانال عاشقان ولایت در بله 👇👇 http://ble.ir/join/OWVhMDg4Yj 🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
🔴نامه رئیس‌مجلس برای گران‌سازی❌ پتروشیمی‌ها و پالایشگاه‌ها، محصولات خود را با قیمت‌های جهانی به داخل کشور می‌فروشند. یعنی صبح به صبح قیمت‌های جهانی را چک می‌کنند، این قیمت‌ها را که به دلار است، ضربدر قیمت دلار می‌کنند و تازه این آغاز کار است. ▪️قیمت جهانی ضربدر قیمت دلار می‌شود قیمت پایه. یعنی چه؟ یعنی تولیدکنندگان ایرانی باید بروند در بازار حراجی به اسم بورس کالا با یکدیگر رقابت کنند و به بالاترین قیمت، محصول پالایشی و پتروشیمی را بخرند. ▪️اول سال، قیمت دلار را ۳۶۵۰۰ کرده بودند که با نامه فاطمی امین، این نرخ به ۲۸۵۰۰ بازگشت. نامه قالیباف، قیمت دلار را برای فروش این محصولات به داخل، روی ۳۸ تا ۴۰ هزار تومان خواهد برد. ▪️این یعنی افزایش وحشتناک محصولات وابسته به فرآورده‌های پتروشیمایی و پاالایشی. البته این سکه، یک روی دیگر هم دارد. طبق صورت مالی پالایشگاه اصفهان، هر یک درصد افزایش نرخ تسعیر ارز، سود این پالایشگاه را یک درصد افزایش می‌دهد. یعنی افزایش نرخ تسعیر دلار از ۲۸۵۰۰ به ۳۸۵۰۰، درست است که تورم وحشتناکی به مردم تحمیل می‌کند، اما سود این شرکت‌ها را ۳۵ درصد افزایش خواهد داد. ⏪البته بورس برای عده‌ قلیلی سبز می‌شود، اما زندگی اکثریت مردم سرخ... لطفا کانال های خبری تحلیلی عاشقان ولایت.* را به دوستان خود معرفی کنید 🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂 کانال عاشقان ولایت در ایتا 👇👇 http://eitaa.com/ashaganvalayat کانال عاشقان ولایت در بله 👇👇 http://ble.ir/join/OWVhMDg4Yj 🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
3.19M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥وزیر دفاع: ایران در همه حوزه‌ها، قدرت تمام عیار است لطفا کانال های خبری تحلیلی عاشقان ولایت.* را به دوستان خود معرفی کنید 🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂 کانال عاشقان ولایت در ایتا 👇👇 http://eitaa.com/ashaganvalayat کانال عاشقان ولایت در بله 👇👇 http://ble.ir/join/OWVhMDg4Yj 🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
100.48M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
به ‌آنان که تحمل شنیدن حقیقت را دارند‼️ ‌ به آنان که جسارت دیدن واقعیت را دارند ‼️ ‌ پیشنهاد میکنیم حتما این کلیپ را تا انتها ببینند ❗️ ‌ واقعیت ماجرای را بشنوید ❗️‌ ‌ حقیقت معرکه ی زنانه را امروز از زبان زنان ایران زمین بشنوید . ‌ ❌ تماشای این ویدئو به دختر های زیر ۱۸ سال که جسارت مواجهه با واقعیت را ندارند توصیه نمیشود ❌ ‌ لطفا کانال های خبری تحلیلی عاشقان ولایت.* را به دوستان خود معرفی کنید 🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂 کانال عاشقان ولایت در ایتا 👇👇 http://eitaa.com/ashaganvalayat کانال عاشقان ولایت در بله 👇👇 http://ble.ir/join/OWVhMDg4Yj 🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸