🔷عشق به حسین اینشکلیه...
بی ریا ترین خیمه عزای امام حسین(ع)
اخه بدبختا مگه می تونید این عشق رو از مردم بگیرید؟؟ عشقی که ریشه در تمام تارپود مردم داره.
🔇🔊🔉 کانالهای خبری تحلیلی عاشقان ولایت
در سروش 👇👇
🆔 http://splus.ir/ashaganvalayat
در ایتا 👇👇
🆔 http://eitaa.com/ashaganvalayat
در بله 👇👇
🆔 http://ble.ir/join/OWVhMDg4Yj
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
9.64M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 کارشناس بیبیسی: ائتلاف پنج نفره اپوزیسیون که پنج روز هم طول نکشید نشان داد خود اپوزیسیون درگیر مشکلات داخلی فراوانند
▪️بیبیسی که سال گذشته با تمام توان پای کار دمیدن در ناآرامیهای ایران بود حالا با مطرح کردن این سوال بین کارشناسانش(!) که «حالا که جمهوری اسلامی همه راهها را بسته چه باید کرد؟» به واکاوی دلایل شکست خود میپردازد و به این ترتیب دست خود را به نشانه تسلیم بالا برده و به شکست خود اعتراف میکند.
🔇🔊🔉 کانالهای خبری تحلیلی عاشقان ولایت
در سروش 👇👇
🆔 http://splus.ir/ashaganvalayat
در ایتا 👇👇
🆔 http://eitaa.com/ashaganvalayat
در بله 👇👇
🆔 http://ble.ir/join/OWVhMDg4Yj
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔷 #استحاله_فرهنگی
وقتی چنین تبلیغاتی به راحتی در ویترین روبیکا بدون هیچ مشکل و مانعی در معرض نمایش قرار میگیرند... از جوان و نوجوان انتظار #حجاب داریم؟؟
چرا باید عده قلیلی از لجن زار روبیکا درآمد کسب کنند و یکی از ارکان اصلی گسترش ولنگاری باشند و از اون طرف یک عده جوان جونشون رو کف خیابانها برای حفظ ارزشها فدا کنند؟؟
پ ن ':
روبیکا که مشخص هست مال کدوم نهاد هست . بنظر شما گسترش روشن ولنگاری در لجن زار روبیکا جز با اراده برخی مسئولان صورت میگیرد؟؟یقینا برخی مسئولان عامدانه و آگاهانه بدنبال ترویج منکرات و ولنگاری ها در جامعه بااهداف خاصی هستند وگرنه جمع کردن بساط لجن زار روبیکا به راحتی قابل انجام است.
🔇🔊🔉 کانالهای خبری تحلیلی عاشقان ولایت
در سروش 👇👇
🆔 http://splus.ir/ashaganvalayat
در ایتا 👇👇
🆔 http://eitaa.com/ashaganvalayat
در بله 👇👇
🆔 http://ble.ir/join/OWVhMDg4Yj
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⁉️ یک عمر از منبر علما شنیدهایم که امام حسین(ع) فرمود: «من خارج نشدم مگر برای اصلاح امت جدم و احیای امر به معروف و نهی از منکر»
🔴 حال مراسم عزاداری حضرت آنگونه برپا شود که دقیقاً نسبت به اصلاح امت اسلامی و عمل به فریضتین بگوییم «به من چه! به تو چه!» ؟؟!
⭕️ دشمن چه بلایی بر سر شناخت شما آورده که تلقی یهودی از دین اسلام یافتهاید؟!
آیا این چنین هیئتی، همان هیئت بیخاصیتی نیست که دشمن اساساً حاضر است برای برپاییاش خرج کرده و تأمین امنیت نماید؟!
❌ هیئتی که فقط حسین حسین کند و با سایر مسائل اجتماعی، سیاسی، فرهنگی و ... کاری نداشته باشهد و اعتقادش این باشد که:
- به تو چه؟!
- به من چه؟!
💠 هیئت امام حسین (ع) محل انسانسازی است. انشاءالله اهل «به من چه و به تو چه» ذیل علم اباعبدالله، کمی به اساس قیام حسینی فکر کرده و انحرافات فکری خود را اصلاح کنند.
✍️مهندس شکوهیانراد
🔇🔊🔉 کانالهای خبری تحلیلی عاشقان ولایت
در سروش 👇👇
🆔 http://splus.ir/ashaganvalayat
در ایتا 👇👇
🆔 http://eitaa.com/ashaganvalayat
در بله 👇👇
🆔 http://ble.ir/join/OWVhMDg4Yj
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
🖤 #امام_صادق_علیه_السلام_فرمودند:
🍃 اگر زائر حسین (علیه السلام) بداند که با زیارتش چقدر دل رسول خدا (صلوات الله علیه و آله) و حضرت زهرا(سلام علیه) و ائمه(علیه السلام) و شهدا از ما اهل بیت را شاد کرده است ، و اگر بداند به خاطر دعای ایشان چه چیزهایی شامل حالش شده و چه ثواب های دنیوی و اخروی گیرش آمده، و چه چیزهایی نزد خدا برایش ذخیره شده، هر آینه دوست می داشت تا زنده است ، منزلش نزد آن حضرت باشد.(و پیوسته زیارت آن حضرت را بکند.)
📖 کامل الزیارات، ص ۲۷۹.
#امام_حسین_علیه_السلام
#محرم
اَللّهُــــمَّ عَجـِّــل لِوَلیِّــــکَ الفَـــــرج
《《《داستان روز》》》
✅آتشی ک حرام شد😳
روزی مردِ زائر وارد یکی از قصابی های کربلا می شود و مقداری گوشت می خرد و به حرم امام حسین علیه السلام می رود، بعد از زیارت به خانه برگشته و گوشت را به همسرش می دهد و می گوید آبگوشتی درست کن.
ظهر که می شود همسرش به مرد می گوید گوشت نپخته است و مرد می گوید اشکالی ندارد صبر کن تا شب بپزد.
شب که می روند سراغ گوشت می بینند گوشت اصلا نپخته است و مرد قصاب را سرزنش می کنند که گوشت بی کیفیت به آنها داده است و می گذارند تا صبح بپزد.
صبح بیدار شدند دیدند گوشت هنوز نپخته است مرد با عصبانیت ظرف غذا را می برد قصابی و می گذارد روی میز و می گوید مرد حسابی ما زائر امام حسین علیهالسلام هستیم بی انصافی است به ما گوشت بی کیفیت بدهی، از دیروز صبح که گوشت را خریدم تا امروز صبح گوشت اصلا نپخته است.
قصاب لبخندی زد و به او گفت وقتی گوشت را خریدی مستقیم رفتی داخل حرم امام حسین علیهالسلام؟ زائر گفت چطور؟ بله رفتم قصاب گفت مگر نمی دانی گوشتی که وارد حرم امام حسین علیهالسلام شود آتش به او کارساز نیست، اگر می دانستم قصد زیارت داری قبلش به تو می گفتم.
در روایات آمده است سوزاندن بدن زائر امام حسین علیهالسلام بر آتش جهنم
🖌آیت الله دستغیب (ره)
🔲🔲🔲🔲🔲🔲🔲🔲🔲
💪🏻 مردی قوی هیکل در چوب بری استخدام شد و تصمیم گرفت خوب کار کند. روز اول در جنگل، 18 درخت را قطع کرد. رئیسش به او تبریک گفت و او را به ادامه کار تشویق کرد. روز بعد با انگیزه بیشتری کار کرد، ولی 15 درخت را قطع کرد. روز سوم بیشتر کار کرد، اما نتوانست بیشتر از 10 درخت را ببرد. به نظرش آمد که ضعیف شده است
پیش رئیسش رفت و عذر خواست و گفت: «نمی دانم چرا هر چه بیشتر تلاش می کنم, درخت کمتری می برم!!!.
رئیسش پرسید: «آخرین بار کی تبرت را تیز کردی؟»
او گفت: «برای این کار وقت نداشتم. تمام مدت مشغول بریدن درختان بودم.»
❌ نتیجه ؛
بهره وری عبارت است از درست انجام دادن کار درست. گاهی افراد و مدیرانشان آنقدر سخت کار میکنند تا از انجام درست کارها مطمئن باشند؛ اما غافل از اینکه ببیند که آیا کارهای درست را انجام میدهند....!
🔲🔲🔲🔲🔲🔲🔲🔲🔲
در یكی از آبادیهای اربابی ظالم و ستمگر بود. او یك روز حكم میكند رعیتها جفتی دو من كره برای سر سلامتی او بیاورند
رعیتها هم چیزی نداشتند. هرچه فكر میكنند چه كنند عقلشان به جایی نمیرسد. آخرش میروند و دست به دامن كدخدا میشوند و از او میخواهند كه پیش ارباب برود و بخواهد كه آنها را ببخشد و از دادن كره معافشان كند
كدخدا هم بادی به غبغب میاندازد و قول میدهد كه كارشان را درست كند و پیش ارباب برود.
كدخدا پیش ارباب میرود و میگوید: "ارباب! رعیتها امسال كار زیادی ندارند، قوهشان نمیرسد جفتی دو من كره بدهند یك لطفی بهشان بكن".
مالك از خدا بیخبر هم كه رعیتهاش را خوب میشناخته و میدانسته كه چقدر صاف و صادقند میگوید: "والله كدخدا هرچه فكر میكنم ترا ناراضی بفرستم دلم راضی نمیشه، برو به رعیتها بگو كره را بهشان بخشیدم جفتی دومن روغن بیارن!
كدخدا هم به خیال اینكه برای رعیتها كاری كرده خوشحال و خندان میآید و رعیتها را جمع میكند و میگوید: "مردم! هی بگید كدخدا آدم خوبی نیست، رفتم پیش ارباب آنقدر التماس كردم تا راضی شد به جای دو من كره، دو من روغن بدین! حالا برید و به جان من دعا كنين!
🔲🔲🔲🔲🔲🔲🔲🔲🔲
🔴 داستانک
روزی پسری از خانواده نسبتا مرفه، متوجه شد مادرش از همسایه فقیر خود نمک خواست
متعجب به مادرش گفت که دیروز کیسه ای بزرگ نمک برایت خریدم، برای چه از همسایه نمک طلب می کنی؟
مادر گفت: پسرم، همسایه فقیر ما، همیشه از ما چیزهایی طلب میکند، دوست داشتم از آنها چیز ساده ای بخواهم که تهیه آن برای آنها سخت نباشد، درحالی که هیچ نیازی به آن ندارم، ولی دوست داشتم وانمود کنم که من نیز به آنها محتاجم، تا هر وقت چیزی از ما خواستند، طلبش برای آنها آسان باشد، و شرمنده نشوند...
🔲🔲🔲🔲🔲🔲🔲🔲🔲
داستانک:
فرعون دلقکى داشت که از کارها و سخنان او لذت مى برد و مى خندید. روزى به در قصر فرعون آمد تا داخل شود، مردى را دید که لباسهاى ژنده بر تن ، عبایى کهنه بر دوش و عصایى بر دست دارد.
پرسید: تو کیستى ؟ گفت : من پیامبر خدا موسایم که از طرف خداوند براى دعوت فرعون به توحید آمده ام . دلقک از همانجا بازگشت ، لباسى شبیه لباس موسى پوشیده و عصایى هم به دست گرفت ، نزد فرعون آمد. از باب مسخره و استهزاء تقلید سخن گفتن حضرت موسى علیه السلام کرد.
آن جناب از کار او بسیار خشمگین شد. هنگامى که زمان کیفر فرعون و غرق شدن او رسید و خداوند او را بالشکرش در رود نیل غرق ساخت ، آن مرد تقلیدگر را نجات داد. موسى عرض کرد: چرا نجات دادی کسی که مرا اذیت کرده؟؟!
پروردگار فرمود ؛من تنبیه نخواهم کرد کسی را که شبیه به بهترین بندگان من باشد حتی اگر به تمسخر..
http://eitaa.com/ashaganvalayat
🔺تصویری از حرکت زیبای فرمانده ارتش
بوسه فرمانده کل ارتش بر دست امیر سرتیپ پیشکسوت کریم عبادت جانشین اسبق نیروی زمینی ارتش در آیین اعطای نشان فداکاری به این اسطورهی دوران هشت سال دفاع مقدس
🔇🔊🔉 کانالهای خبری تحلیلی عاشقان ولایت
در سروش 👇👇
🆔 http://splus.ir/ashaganvalayat
در ایتا 👇👇
🆔 http://eitaa.com/ashaganvalayat
در بله 👇👇
🆔 http://ble.ir/join/OWVhMDg4Yj
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
💎 | اخبار ورزشی| :
نتایج تیم ملی کاراته در پایان نخستین روز از نوزدهمین دوره رقابتهای قهرمانی آسیا
🥇آتوسا گلشاد نژاد در وزن ۶۱-کیلوگرم با چهار پیروزی پیاپی مقابل حریفهایی از کشورهای اردن، قزاقستان، چین و امارات صاحب مدال طلا شد.
🥇بهنام دهقانزاده در وزن ۵۵-کیلوگرم با چهار پیروزی مقابل نمایندگان کشورهای ترکمنستان، سریلانکا، مالزی و اردن صاحب مدال طلا شد.
🥉فاطمه صادقی در کاتا انفرادی در سه دور اجرای کاتا موفق شد مدال برنز را بدست آورد.
🥉ابوالفضل شهرجردی در کاتا انفرادی در سه دور اجرای کاتا مدال برنز را کسب کرد.
🥉امیر مهدیزاده در وزن ۶۷-کیلوگرم با سه پیروزی مقابل نمایندگان کشورهای قرقیرستان، فلسطین و کویت و یک شکست مقابل نماینده کشور قزاقستان صاحب مدال برنز شد.
❌ لیلا برجعلی در وزن ۶۸+کیلوگرم با یک پیروزی و یک شکست از دور رقابتها کنار رفت.
╚════•|🏆⚽️•════╝
📣#شایعات
🚫🏴🇩🇪| هیچ توافقی بین منچسترسیتی و لایپزیش برای گواردیول وجود ندارد و این انتقال حتی نزدیک هم نیست زیرا منچسترسیتی حاضر به پرداخت 100 میلیون یورو نیستند.
🇮🇹| داوید دخهآ پیشنهاد اینتر برای جانشینی آندره اونانا را رد کرد.
🏴🏴| چلسی قصد دارد پیشنهاد 80 میلیون پوندی برای مویزس کایسدو ارائه کند، برایتون برای ستاره اکوادوری خود 100 میلیون پوند به اندازه دکلن رایس میخواهد و تمام پیشنهادات را رد خواهد کرد.
🇫🇷| پاریسن ژرمن به جذب نونو تاوارز مدافع آرسنال علاقمند است.
🇮🇹| اوکافور ستاره سالزبورگ در آستانه پیوستن به میلان قرار دارد، رقم انتقال 14 میلیون یورو
🇩🇪| مارسل سابیتزر با وجود داشتن پیشنهاد از دورتموند ترجیح میدهد راهی تیمی از پریمیرلیگ شود.
🏴| غیررسمی؛ موسی دیابی وینگر بایرلورکوزن به استون ویلا پیوست. مبلغ انتقال 40 میلیون یورو
🇩🇪| رسمی؛ دورتموند با توافق دوجانبه قرارداد نیکو شولتز را فسخ کرد.
🇫🇷| رسمی؛ مارسی با توافق دوجانبه قرارداد دیمیتری پایه را فسخ کرد.
🇪🇸| ادینسون کاوانی جایی در برنامه های فصل آسنده والنسیا ندارد و به زودی قرارداد ستاره اروگوئهای فسخ خواهد شد.
╚════•|🏆⚽️•════╝
نیمار: اگر روزی پسر دار شوم اسمش را مسی خواهم گذاشت. لیونل مسی را مثل برادرم دوست دارم.
╚════•|🏆⚽️•════╝
اتحاد کلبا روز گذشته در نخستین بازی تدارکاتی پیشفصل خود با نتیجه ۳-۰ الجوتومیر اسلوونی را شکست داد.
╚════•|🏆⚽️•════╝
قلعهنویی از مایلی کهن شکایت کرد
امیر قلعهنویی از محمد مایلی کهن به دادگاه به دلیل مصاحبه علیه خودش شکایت کرد. مایلی کهن در آخرین مصاحبه خود انتقادهای تندی را علیه امیر قلعهنویی مطرح کرد و ادعاهایی مبنی بر اینکه سرمربیان تیم های لیگ برتری با نظر قلعه نویی انتخاب شود
╚════•|🏆⚽️•════╝
به دلیل رعایت نشدن سقف قرارداد، سپاهان به رضا اسدی اعلام کرده که مبلغ قراردادش را کاهش دهد اما او راضی به انجام چنین کاری نیست. به احتمال زیاد اسدی از سپاهان جدا خواهد شد.
╚════•|🏆⚽️•════╝
ارسلان مطهری از پارسال تا الان کمترین دریافتی رو بین بازیکنا داشته و میخواهد قراردادش را با استقلال فسخ کند
╚════•|🏆⚽️🏆
تقابل تیم ملی ایران با کیروش
قرارداد رسمی حضور تیم ملی فوتبال ایران در رقابت های تورنمنت اردن بسته شد و بدین ترتیب در مهرماه ایران به مصاف قطر، عراق و اردن خواهد رفت.
╚════•|🏆⚽️🏆|•════
خداداد عزیزی: نگران وضعیت نابسامان استقلال هستم/ اگر عابدزاده و باقری امروز فوتبالیست بودند ۵۰۰ میلیارد میارزیدند
اگر بازیکن پولی بگیرد حداقل تلاشی در زمین میکند و تماشاگر را به ورزشگاه میآورد، ولی یکسری دلال که نقشی در فوتبال ندارند از این مبالغ سهیم میشوند.
اگر نفراتی مثل احمدرضا عابدزاده و کریم باقری امروز فوتبال بازی میکردند ۵۰۰ میلیارد تومان میارزیدند. یکی مثل کریم باقری که یک پایش در خط دفاع بود و یک پایش داخل ۱۸ قدم حریف، با ارقامی که میشنویم ۱۰ میلیون دلار میارزید.
بازیکنی که در طول فصل بازی نکرده و ذخیره بوده است، ۱۲ میلیارد تومان قرارداد داشته است!
اگر به مهاجمی ۳۰ میلیارد میدهیم باید آقای گل شود. این ارقام شوخی نیست، آنهم در کشوری که کارگرش ماهی ۱۰ میلیون تومان و سالیانه ۱۰۰ میلیون هم نمیگیرد.
نگران نابسامانی و اوضاع خراب استقلال هم هستم. نکونام جدا از مربیگری، سبقه زیادی در فوتبال ایران دارد، ولی با شرایطی که استقلال دارد، به جایی نمی رسد
╔════•|🏆⚽️🏆|•═══
🔴ترکیب پرسپولیس برای دیدار با مس رفسنجان
🔹علیرضا بیرانوند، مرتضی پورعلیگنجی، گئورگی گولسیانی، وحید امیری، دانیال اسماعیلیفر، کمال کامیابینیا، سینا اسدبیگی، مهدی ترابی، سعید صادقی، سروش رفیعی و یورگن لوکادیا. http://eitaa.com/ashaganvalayat
http://ble.ir/join/OWVhMDg4Yj
8.41M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
لحظه رسیدن به سنگِ قبرِ حضرت رقیه
#حضرت_رقیه سلام الله علیها
رمان های مذهبی...🍃:
🌸🌸🌸🌸🌸🌸
بسم الله الرحمن الرحیم
یکسالونیمباتو
پارت118
ز_سعدی
به در تکیه زدم و گفتم:
یکم دیگه غذا آماده میشه.
منتظرت می مونم برگردی با هم شام بخوریم.
احمد روی پله ایستاد و پرسید:
تنهایی نمی ترسی؟
به رویش لبخند زدم و گفتم:
گفتی زود میای.
سرمو بند می کنم نترسم.
احمد پیشانی ام را بوسید.
خداحافظی کرد و رفت.
با رفتنش دلم گرفت.
چرا باید می رفت؟ چه اجباری در کار بود؟
اصلا چه کسی یا چه چیزی مجبورش می کرد؟
گفت پیش آقاجان می رود.
یعنی آقاجان خبر داشت او فردا مسافر است و به من چیزی نگفت؟
احمد چه کاری می کرد که از من خواست بالش شوم؟
گوشه اتاق نشستم و قبل از این که در افکار بی نتیجه ام غرق شوم قرآن را برداشتم تا با قرائتش کمی دلم آرام بگیرد.
چند صفحه ای خواندم و به مطبخ رفتم.
زیر غذا را خاموش کردم.
قابلمه و وسایل سفره را به اتاق آوردم و منتظر احمد ماندم.
زمان زیادی نگذشت که احمد برگشت.
او فردا مسافر بود و قرار بود چند روز از هم دور بمانیم.
پس نباید شب مان را با بدخلقی و ناراحتی خراب می کردم.
با لبخند به استقبالش رفتم و گفتم:
چه قدر خوبه که خوش قولی.
احمد به رویم لبخند زد و سلام کرد.
کفش هایش را در آورد و وارد اتاق شد و گفت:
چه قدر خوبه که بدی هامو به روم نمیاری.
کتش را از تنش در آوردم و گفتم:
مگه شما بدی هم داری؟
کتش را در بغل گرفتم و گفتم:
شما فقط خوبی داری.
احمد با عشق نگاهم کرد و گفت:
من اگه تو رو نداشتم چه می کردم؟
هر کی دیگه جای تو بود حتما امشب باهام تلخی می کرد.
کتش را آویزان کردم و گفتم:
هر کی دیگه هم جای من بود به آقای خوب و مهربونش که فردا هم مسافره رو ترش نمی کرد.
سعی می کرد حسابی کنارت خوش بگذرونه.
سفره را پهن کردم و گفتم:
بیا بشین شام بخوریم.
احمد دکمه های پیراهنش را باز کرد و گفت:
دستامو بشورم میام.
غذا را کشیدم که احمد به اتاق برگشت.
زانو به زانویم نشست و تشکر کرد و گفت:
عجب رنگ و بویی داره این غذا
دستت درد نکنه.
رنگش که در آن نور کم پیدا نبود ولی احمد عادت داشت تا سر سفره می نشست تعریف می کرد. فرقی هم نداشت غذا چه باشد.
اصلا تعریفی باشد یا نباشد.
از او تشکر کردم و نوش جان گفتم.
احمد در حالی که نان ریز می کرد گفت:
به حاجی گفتم مسافرم ازش عذرخواهی کردم گفتم مهمونی پاگشا رو نگیرن.
حاجی هم گفت عیب نداره وقتی برگشتی می گیریم.
بهم گفت تو رو فردا ببرم اونجا منم قبول کردم.
شما دوست داری بری اونجا؟
اگه دوست نداری مجبور نیستی.
فقط من چون روم نشد روی حرف آقات حرف بزنم قبول کردم ولی هر جا راحتی همون جا بمون.
هر چند بری اونجا من خیالم جمع تره و دلم قرص تره.
غذایم را هم زدم و گفتم:
میرم خونه آقاجانم که خیالت از بابت من راحت باشه.
بی دغدغه بری سفر و ان شاء الله سالم سلامت برگردی.
راستی معلوم شد فردا کی باید بری؟
احمد غذایش را فرو داد و گفت:
باید برم خونه بابام یه چیزایی رو بردارم بعدش میرم.
احتمالا ظهر راه بیفتم
118/7
🌸🌸🌸🌸🌸🌸
🌸🌸🌸🌸🌸🌸
بسم الله الرحمن الرحیم
یکسالونیمباتو
پارت119
ز_سعدی
صبح با نوازش های احمد از خواب بیدار شدم.
بعد از نماز به مطبخ رفتم.
احمد صبحانه را آماده کرده بود.
سر سفره مدام شوخی می کرد و مرا می خنداند.
وسایلش را جمع کرد و من هم کمی لباس و وسایل شخصی ام را برداشتم.
احمد زیپ ساکش را کشید و پرسید:
آماده ای؟ بریم؟
گره روسری ام را محکم کردم و چادرم را از سر جالباسی برداشتم.
احمد جلو آمد گوشه های روسری ام را روی هم مرتب کرد و گفت:
همه وسایل لازمت رو برداشتی؟
سر تکان دادم و گفتم:
آره برداشتم.
_بی زحمت آلبوم عکسامونم بردار.
سوالی سر تکان دادم و پرسیدم:
چرا؟
چادرم را روی سرم انداخت و مرتب کرد و گفت:
می ترسم وقتی نیستیم دزدی چیزی بیاد
_دزد بیاد طلا و پول می بره نه آلبوم
احمد صورتم را نوازش کرد و گفت:
درست
ولی می ترسم وقتی داره همه جا رو دنبال پول و طلا می گرده و به هم می ریزه آلبومم پیدا کنه
دلم نمیخواد جز خودم حتی ناخواسته چشم یه غریبه به خوشگلیات بیفته
چه خودت
چه عکست.
بازوانش را دورم حلقه کرد و گفت:
تو تمام و کمال مال خودمی.
من سر تو خسیس ترین و خودخواه ترین آدم عالمم.
سرم را به سینه اش چسباندم و با لبخندی که روی لبم بود گفتم:
این خساست و خودخواهیت خیلی شیرینه.
خوش به حال خودم که این قدر دوسم داری
احمد روی سرم را بوسید و گفت:
من تو رو بیشتر از دوست داشتن دوست دارم.
برات جون میدم.
با لبخند خیره اش شدم.
احمد صورتم را نوازش کرد و گفت:
کم با نگات دلبری کن.
بریم که دیر شد.
با لبخند از او جدا شدم و آلبوم را از بالای کمد برداشتم و از اتاق بیرون رفتم.
احمد در اتاق را قفل کرد و بعد از آن که از زیر قرآن او را رد کردم با هم به کوچه رفتیم.
احمد وسایلش را در صندوق ماشین گذاشت و به سمت خانه پدری اش راند.
آقا حیدر در را برای مان باز کرد و به داخل حیاط شان رفتیم.
حاج علی از دیدن مان تعجب کرد و نگران به استقبال مان آمد. به او سلام کردیم و او جواب مان را داد و پرسید:
خدا به خیر کنه چیزی شده سر صبحی؟
چرا این موقع صبح بی خبر اومدین؟
به احمد چشم دوخت و پرسید:
چیزی شده باباجان؟ اتفاقی افتاده؟
احمد به روی پدرش لبخند زد و گفت:
نه حاج بابا چیزی نشده نگران نشین.
حاج علی نگاهش را در صورت ما چرخاند و گفت:
نگو که سر صبحی یه دفعه دلت تنگ شده اومدی این جا
نگاه به من دوخت و گفت:
تو بگو باباجان چی شده؟
قبل از این که من حرفی بزنم احمد گفت:
آقاجان، قربونتون برم
نگران نباشید.
چیزی نشده.
من امروز باید برم سفر.
اومدم از اتاقم چند تا وسیله بردارم.
حاج علی گفت:
یا بسم الله.
پسرجان تو که تازه اومده بودی
باز سفر چی؟!
کس دیگه نیست بره؟
تو تازه دامادی، تازه رفتین سر خونه زندگی تون
باباجان نکن دیگه
تو زن داری، زندگی داری
خطرناکه دست بردار
تو دیگه فقط مال خودت نیستی
به فکر این دختر بیچاره باش که همه چیزش تویی
احمد لبخندی زد و گفت:
نگران نباشید آقاجان، اتفاقی نمی افته ان شاء الله
حاج علی به ایوان تکیه زد و گفت:
مگه دست خودمونه تو بگی نگران نباشید و من نگران نشم.
مادر احمد که صدای مان را شنیده بود چادر پوشیده از اتاق بیرون آمد.
به او سلام کردیم و درحالی که از پله ها پایین می آمد پرسید:
چی شده حاج علی؟
حاج علی احمد را نشان داد و گفت:
باز داره میره تبریز
مادرش نگران پرسید:
آره پسرم؟ میخوای بری تبریز؟
احمد سر تکان داد و گفت:
آره قربونت برم.
اومدم چند تا وسیله بردارم برم.
_با رقیه میری؟
احمد نگاه به من دوخت و گفت:
نه مادر جان. رقیه رو میخوام خونه حاجی معصومی بذارم.
اونجا باشه خیالم راحت تره.
حاج علی گفت:
باز خوبه به سرت نزده با خودت ببریش
احمد گفت:
چند روزه میرم زود بر می گردم.
رفتنم ضروری هست ولی نگران نباشید قرار نیست چیزی بشه.
حاج علی گفت:
هر دفعه تو میری تا برگردی من قبض روح میشم.
اگه یه اتفافی برات بیفته من دیگه نمی تونم کمر راست کنم.
احمد زیر لب خدا نکندی گفت.
از حرف های شان هم تعجب کردم هم ترسیدم.
نمی دانستم منظورشان چیست و این نگرانی های شان برای چیست.
مادرش گفت:
احمد جان بابات راست میگه.
خطر ناکه مادر
به فکر خودت و ما نیستی به فکر خانمت باش
خدایی نکرده بلایی سرت بیاد این دختر چه کنه؟ت7
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
بسم الله الرحمن الرحیم
یکسالونیمباتو
پارت120
ز_سعدی
احمد چشم به من دوخت و بعد رو به مادرش گفت:
خدا بزرگه مادرِ من.
من هم نباشم خدا هست.
خودش حواسش به رقیه هست.
آدم باید تو زندگیش خطر کنه تا خدا اونو به اهدافش برسونه.
روزی که وارد این کار شدم خودم و زندگیم رو سپردم بهش.
تا حالا که چیزی نشده، ان شاء الله بعد این هم مشکلی پیش نمیاد.
شما نگران نباشید.
واقعا گیج شده بودم.
از چه صحبت می کردند؟
احمد دستم را گرفت و گفت:
رقیه جان با من بیا.
از این که احمد جلوی پدر و مادرش دستم را گرفت خجالت کشیدم اما چیزی نگفتم.
احمد مرا به دنبال خودش کشید و به سمت اتاقش رفتیم.
در اتاقش مثل همیشه قفل بود.
کلید انداخت و در را باز کرد.
مرا به داخل اتاق هدایت کرد و خودش هم بعد از من وارد شد.
در را بست و همان جا مرا محکم بغل گرفت.
مرا محکم به خود می فشرد و نفس های بلند و عمیق می کشید.
مرا در بغلش قفل کرده بود و هیچ حرکتی نمی توانستم بکنم.
کاملا گیج بودم و نمی توانستم حرف بزنم.
چیزی وجود داشت که بسیار مهم بود اما احمد نمی خواست من خبر داشته باشم.
به شدت کنجکاو بودم بدانم چیست اما دلم می خواست قبل از آن که خودم چیزی بپرسم احمد خودش برایم بگوید.
چند دقیقه ای شاید گذاشت تا بالاخره احمد مرا از خودش جدا کرد.
دست هایم را گرفت و با تمام احساسی که در چشم هایش موج می زد به من خیره شد و گفت:
خدا خودش می دونه تو زندگیم کسی رو بیشتر از تو دوست ندارم و هرگز نمیخوام خم به ابروت بیاد.
ولی همون خدا می دونه وقتی دین و ایمانم در خطر باشه هیچ چیزی نمی تونه پابندم کنن و جلوم رو بگیره.
الان نپرس چی شده و چرا باید برم
به وقتش برات توضیح میدم.
فقط نمیخوام ازم دلگیر باشی
به چشم هایش و احساس پاک درونش نگاه دوختم.
مگر می شد از او با این نگاه و احساس دلگیر باشم؟
لبخندی زدم و گفتم:
دلگیر نیستم.
نگران من نباش.
احمد دوباره مرا در آغوش کشید و سر و صورتم را بوسید.
مرا از خود جدا کرد و به سمت کمدش رفت.
با کلیدی که از جیبش در آورد در کمد را باز کرد.
چند پاکت از کمدش برداشت و درون لباسش گذاشت.
دکمه های لباسش را بست و دکمه کتش را هم بست.
دوباره در کمدش را قفل کرد.
به سمت من آمد دستم را گرفت و گفت:
بریم.
0m/7
🌸🌸🌸🌸🌸🌸
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
بسم الله الرحمن الرحیم
یکسالونیمباتو
پارت121
ز_سعدی
پدر و مادر احمد در بهار خواب نزدیک اتاق احمد ایستاده بودند.
احمد در اتاق را قفل کرد و کلیدش را در جیبش گذاشت و رو به پدرش گفت:
ان شاء الله این دفعه که برگشتم میام وسایلامو می برم خونه خودمون.
حاج علی گفت:
بذار همین جا باشه. کاری که به ما نداره.
احمد با لبخند جلو رفت و دست پدرش را بوسید و بعد هم دیگر را در آغوش کشیدند.
مادرش گفت:
بیایین بریم بشینیم یه چایی شربتی چیزی بخورین.
احمد مادرش را در بغل گرفت و بوسید و گفت:
دستت درد نکنه قربونت برم ولی دیر شده باید زود برم.
مادرش چادرش را مرتب کرد و گفت:
رقیه رو اگه دوست داره بذار این جا بمونه
احمد تشکر کرد و گفت:
ممنون قربونت برم
ولی به حاجی معصومی قول دادم می برمش اون جا.
مادرش سر تکان داد و گفت:
باشه مادر. هر طور صلاحه.
جلو رفتم و با مادر و پدر احمد خداحافظی کردم و بعد از خانه شان بیرون زدیم.
سوار ماشیم احمد شدیم و مرا به خانه پدرم رساند.
داخل کوچه توقف کرد.
دستم را گرفت و با لبخند زیبایش و نگاه پر از احساسش به رویم خیره ماند.
با شستش پشت دستم را نوازش کرد و گفت:
برام خیلی سخته ازت جدا بشم و چند روز نبینمت
ولی چاره ای نیست.
باور کن هر لحظه به یادتم.
به قلبش اشاره کرد و گفت:
جات این جاست رقیه خانم.
به رویش لبخند زدم و گفتم:
دعا می کنم کارت زود تموم بشه و زود برگردی.
نبودنت خیلی سخت و عذاب آوره
دلتنگیت منو می کشه
_خدا نکنه عروسکم.
چند روزه میرم و بر می گردم.
بهت قول میدم قبل ماه رمضون خونه باشم.
_قول میدی؟ ... قول میدی کارت بیشتر طول نکشه.
احمد دستم را بالا آورد. بوسید و گفت:
آره قول میدم.
بهت قول میدم روز پیشواز برگردم.
اصلا شما صبح روز پیشواز برگرد خونه مون.
منم رسیدم مستقیم میام خونه. خوبه؟
لبخند زدم و گفتم:
از خوب هم خوب تره. عالیه
احمد در ماشین را باز کرد و گفت:
پیاده شو قربونت برم.
از ماشین پیاده شدم و احمد وسایلم را برایم آورد.
در که زدم خانباجی در را باز کرد و با احمد حال و احوال کرد.
خانباجی تعارف کرد احمد داخل بیاید اما احمد تشکر کرد و گفت مسافر است.
خانباجی اصرار کرد احمد بماند تا او را از زیر قرآن رد کند.
گویا مادر را هم خبر کرد چون او هم برای بدرقه احمد آمد.
احمد را از زیر قرآن رد کردند و او هم بعد از خداحافظی سوار ماشینش شد و رفت.
مادر پشت سرش آب ریخت و برایش آیه الکرسی و دعا خواند و بعد با هم به داخل خانه رفتیم.
در این چند روز که خانه مادرم بودم هر چند هر روز با اعضای خانواده سرم گرم بود، خواهرانم می آمدند و به صحبت وقت می گذراندیم ولی از شدت دلتنگی حس خفگی می کردم.
اتاقم حالا اتاق محمد علی شده بود که به بهانه درس خواندن به آن جا می رفت ولی هر وقت به او سر زدم او را در حال مطالعه کتاب های غیر درسی می یافتم.
روز پیشواز رسید.
همه مان سحری خوردیم و نیت روزه کردیم.
بعد از طلوع آفتاب از آقاجان خواستم مرا به خانه مان ببرد
آقاجان مرا جلوی در خانه پیاده کرد و بعد از خداحافظی رفت.
کلید انداختم و وارد خانه شدم.
m/07
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
🌸🌸🌸🌸🌸🌸
بسم الله الرحمن الرحیم
یکسالونیمباتو
پارت122
ز_سعدی
لباس عوض کردم و سریع مشغول تمیز کردن خانه شدم.
سماور را روشن کردم و با احتمال این که احمد روزه نباشد برایش نهار پختم.
مادر خیلی اصرار کرد من امروز روزه نگیرم.
می گفت احمد بعد از چند روز از سفر بر می گردد و زشت است من روزه باشم شاید از من توقعی داشته باشد اما من نیت روزه کردم و گفتم مستحبی است. اگر او راضی نبود روزه ام را باز می کنم.