⭕️ شناسایی و حذف محتویات هنجارشکنانه تعداد ۵۰ صفحه اینستاگرامی باشگاه زنانه
🔹سازمان اطلاعات انتظامی غرب استان تهران با اقدامات فنی و اطلاعاتی صفحات اینستاگرامی که اقدام به جریحه دار کردن عفت عمومی، مدلینگ و تصاویر مبتذل در باشگاه زنانه نموده بودند را شناسایی و پس از احضار گردانندگان آنها، کلیه صفحات پاکسازی و اصلاح گردید.
🔹این اقدام باعث تسری به سایرین و حذف محتوای نامتعارف به صورت خودجوش در برخی دیگر از صفحات منتسب به باشگاه های زنانه در شهرستان شهریار گردید.
#برخورد_قاطع_با_هنجارشکنان
#حافظان_امنیت_اخلاقی
#حجاب
🆔 http://ble.ir/join/OWVhMDg4Yj
30.16M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔴افشاگری بی سابقه نماینده شازند...
🔹بشنوید رحیمی وزیر دادگستری و اقدام به قتل معاون وزیر وقت صمت!!!
🔹 آزادیخواه نماینده مجلس، همون دزد لباسیست که در روز استیضاح فاطمی امین خوشحال بود
آزادیخواه، مهاجر را که اتهام ترور معاون وزارت سمت(برادران) را در پرونده دارد با هماهنگی دادگستری آزاد میکند یعنی کفیلش می شود!!!
⚠️ آزادی خواه باید زندان برود،
رحیمی نیز از سمت خود عزل شود
#بیدارباش
🆔 http://ble.ir/join/OWVhMDg4Yj
⭕️ #ناامید_نادان یکی از مهمترین کیسهای مطالعاتی نفوذ در جنگ شناختی و ادراکی است، سال قبل پیش از فتنه یک سوال در خصوصش پرسیدم و زود پاسخش را گرفتم.
هنوز تعجب میکنم برخی از دوستان دنبالهرو این شیاد و بیمار روانی هستند.
ان شا الله بزودی بخاطر خیانتهاش سرنوشتی مانند زم در انتظارش است.
🆔 http://ble.ir/join/OWVhMDg4Yj
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⭕️ فرو ریختن خانه هایی که رئیسی در بستر ناامن رودخانه جاجرود ساخته برای بالا بردن بیلان کاری.
کاش توی آمریکا بودیم و این بلاها سرمون نمیومد. :))
🆔 http://ble.ir/join/OWVhMDg4Yj
⭕️رئیس جمهور توی این کشور کارهای نیست؛ نمایندهی مجلس فقط یه مترسکه؛ توی این مملکت تمام اختیارا دست رهبره؛
اینا ادعاهای علیالدوام اصلاح طلبهاست،
الانم توی صف ثبت نام مجلسن، دو سال دیگهام ریاست جمهوری.😐
#سرطان_اصلاحات
🆔 http://ble.ir/join/OWVhMDg4Yj
⭕️روسها برای دانش آموزان کلاس یازدهم (۱۷ ساله ها) در سال تحصیلی جدید، کتابی نوشته اند که جنگ روسیه و اوکراین را تشریح میکند. ببینید روایت رسمی از یک واقعه مهم، آن هم در سطح مدارس تا چه اندازه در روسیه جدی گرفته میشود؛ در ایران هم آیا برای حوادث فتنه گون اینچنین تدبیر میشود؟!
🆔 http://ble.ir/join/OWVhMDg4Yj
⭕️این دوتا نظرسنجی مهم نباید فراموش بشه😂
🆔 http://ble.ir/join/OWVhMDg4Yj
#آبشار_آب_پری
آبشار آب پری شهر نور استان مازندران واقع شده است.
#مازندران
#ایران_زیبا🇮🇷
#گردشگری😍
🆔 http://ble.ir/join/OWVhMDg4Yj
رمان های مذهبی...🍃:
🌸🌸🌸🌸🌸🌸
بسم الله الرحمن الرحیم
یکسالونیمباتو
پارت217
ز سعدی
زینب سر بر شانه ام گذاشته بود و با صدا گریه می کرد.
حاج علی از دور به ما خیره شده بود.
از همان دور هم می شد فهمید به خاطر آن چه پیش آمده و حال همسر و دخترش چه قدر غمگین و شکسته شده است.
❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️
از آغوش مادر بیرون آمدم و مادر در حالی که به رویم لبخند می زد اشک چشمش را با گوشه چارقدش پاک کرد و گفت:
الهی هر جا میری حالت خوب و دلت خوش باشه
به رویش لبخند زدم و گفتم:
برام همیشه دعا کن. به دعاتون محتاجم
مادر گفت:
همیشه بعد هر نمازم برای همه تون دعا می کنم.
الهی عاقبت به خیر بشی
به طرف خانباجی چرخیدم.
محکم مرا در آغوش گرفت و صورتم را غرق بوسه کرد.
شاید چندین دقیقه مرا در آغوش خود نگه دلشت و فشرد.
دلم برای او و محبت های خالص و مادرانه اش تنگ میشد.
من هم چندین بار صورت او را که بسیار چروکیده تر از سن و سالش شده بود را بوسیدم و از او هم التماس دعا داشتم.
برادر ته تغاری ام محمد حسین را بغل گرفتم و بوسیدم و از او خداحافظی کردم.
سر به زیر به سمت آقاجان که کنار محمد علی به دیوار مهمانخانه تکیه زده بود رفتم.
روبرویش ایستادم و گفتم:
آقاجان ببخشید اگه اذیت تون کردم.
حلالم کنید.
آقا جان آه کشید. به سمتم خم شد و پیشانی ام را بوسید و گفت:
مواظب خودت باش.
برو به سلامت.
فکر می کردم آقاجان هم مثل مادر و خانباجی مرا در بغل بگیرد و رهایم نکند ولی آقاجان پر محبتم فقط به این که خیلی کوتاه پیشانی ام را ببوسد اکتفا کرد.
با چشمی که اشک در آن حلقه زده بود نگاه به نگاه آقا جان دوختم.
آقاجان رویش را به سمت محمد علی کرد و گفت:
زود تر برید دیگه
می ترسم دم آخری پشیمون بشم
محمد علی چشم گفت و به سمت موتورش رفت.
آقاجان رو به من کرد و پرسید:
چادر رنگی برداشتی که عوض کنی؟
به تایید سر تکان دادم و گفتم:
بله برداشتم
آقاجان گفت:
برو دیگه دیرت میشه
چه اشکالی داشت در این دیداری که معلوم نبود کی دوباره تجدید بشود کمی خودم را برای آقاجانم لوس کنم.
قدمی جلو رفتم و با خجالت پرسیدم:
بغلم نمی کنید؟
آقاجان روی سرم را بوسید و گفت:
می ترسم بغلت کنم و دیگه ولت نکنم بری
بذار این جوری دلم رو خوش کنم فقط داری میری حرم و زود بر می گردی
دست روی بازوهایم گذاشت و گفت:
باباجان خیلی مواظب خودت باش.
دست آقاجان را گرفتم و بوسیدم و با بغض گفتم چشم.
آقا جان گفت:
برو صورتت رو بشور با این صورت که مشخصه گریه کرده نرو
چشم گفتم و به سمت حوض رفتم.
محمد علی در کوچه موتورش را روشن کرد.
مادر مرا از زیر قرآن رد کرد و بعد از خداحافظی به کوچه رفتم و ترک موتور محمد علی نشستم.
محمد علی خیلی عادی مثل روزهای دیگر در کوچه پس کوچه های محل پیچید تا به خیابان اصلی رسیدیم و به سمت حرم راند.
#پارت/9407
🌸🌸🌸🌸🌸
🌸🌸🌸🌸🌸🌸
بسم الله الرحمن الرحیم
یکسالونیمباتو
پارت218
ز سعدی
مثل هر روز دست در دست محمد علی به داخل حریم رفتیم و به سمت روضه منوره حرکت کردیم.
محمد علی به پهلویم زد و گفت:
سمت چپ کنار ستون رو ببین.
تو شلوغی ها باید بری پیش اون
به سمتی که گفت نگاه کردم.
خادمی که باید همراه او می رفتم مردی تقریبا هم سن و سال آقاجانم بود.
چند قدمی بیش از این نتوانستیم جلو برویم و در همان نقطه متوقف شده بودیم
روضه منوره برای شاه و همراهانش قُرُق شده بود.
به محمد علی گفتم:
نمیشه بریم جلوتر؟
محمد علی در حالی که کمی قد بلندی کرده بود و نگاه می چرخاند گفت:
بریم جلو دیگه رفتنت سخت میشه
همین الانشم امیدوارم جمعیت پشت سر مون قفل نشه.
کلافه نفسش را بیرون داد و گفت:
موندم کی این نقشه رو کشیده
الان زن و مرد قاطی و تو هم تو تنهایی چه طوری بری
خودم را به او نزدیکتر کردم و گفتم:
ان شاء الله خدا خودش کمک کنه
ولی کاش میشد مثل هر روز بریم ضریح