eitaa logo
کانال عاشقان ولایت
3.9هزار دنبال‌کننده
41.2هزار عکس
50هزار ویدیو
55 فایل
ارسال اخبار روز ایران و ارائه مهمترین اخبار دنیا. ارائه تحلیلهای خبری. ارائه اخرین دیدگاه و نظرات مقام معظم رهبری . و.... مالک کانال: @MnochahrRozbahani ادمین : @teachamirian5784
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🕊💗خوانـدن این دعـا در ابتدای روز باعـث مبارکی کارهایتان می‌شود   🕊🤍بِسْـمِ ٱللهِ ٱلْرَّحْمٰـنِ الْرَّحیـمْ 🕊🌸《اَلّلهُمَّ اِنّی اَسأَلُکَ یا قَریبَ الفَتحِ وَالفَرَجَ یا رَبَّ الفَتحِ وَالفَرَج یا اِلهَ الفَتحِ وَالفَرَجِ عَجِّلِ الفَتحَ وَالفَرَجَ سَهِّلِ الفَتحَ وَالفَرَجَ یا فَتّاحَ الفَتحِ وَالفَرَجِ یا مِفتاحَ الفَتحِ وَالفَرَجِ یا فارِجَ الفَتحِ وَالفَرَجِ یا صانِعَ الفَتحِ وَالفَرَجِ یا غافِرَ الفَتحِ وَالفَرَجِ یا رازِقَ الفَتحِ وَالفَرَجِ یا خالِقَ الفَتحِ وَالفَرَجِ یا صابِرَالفَتحِ وَالفَرَجِ یا ساتِرَ الفَتحِ وَالفَرَجِ وَاجعَل لَنا مِن اُمُورِنا فَرَجاً وَ مَخرَجاً اِیّاکَ نَعبُدُ وَ اِیّاکَ نَستَعینَ بِرحمتک یا اَرحَمَ الرّاحمینَ》 ✧✾════✾✰✾════✾🌸🕊 🕊🤍 دعـای ابتـدای روز 🤍 《اََللّهُمَّ إِجْعَلْ أَوَّلَ یَوْمی هَذا فَلاحاً وَ آخِرَهُ نَجاحَاً وَ أَوْسَطَهُ صَلاحَاً اََللّهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَاجْعَلْنا مِمَّنْ أَنابَ اِلَیْکَ فَقَبِلْتَهُ وَ تَوَکَّلَ عَلَیْکَ فَکَفَیتَهُ وَ تَضَرَّعَ اِلَیْکَ فَرَحِمْتَهُ》 ‌‌‌╲\   ╭``┓ ╭``🌸╯ ┗`╯  \╲‌ ╔═ೋ✿࿐ 🤍🕊
🕋 بِسْمِ اللّٰهِ السَّمیعِ الْبَصیر هر اول روز ای‌جان، صدبار سلامٌ علیک 📕السَّلامُ عَلَیْکَ یا ثارَاللهِ وَابْنَ ثارِهِ، السَّلامُ عَلَیْکَ یا وِتْرَ اللهِ الْمَوْتُورَ فِی السَّماواتِ وَالْاَرض، اَشْهَدُ اَنَّ دَمَکَ سَکَنَ فِی الْخُلْدِ وَاقْشَعَرَّت لَهُ اَظِلَّهُ الْعَرشِ، وَبَكىٰ لَهُ جَمیعُ الْخَلائِق. (ع) 📒السَّلاَمُ عَلَيْکَ أَيُّهَا الصِّدِّيقُ الشَّهِيد، السَّلاَمُ عَلَيْکَ أَيُّهَا الْوَصِيُّ الْبَارُّ التَّقِی، أَشْهَدُ أَنَّکَ قَد اَقَمتَ الصَّلاَةَ وَ آتَيْتَ الزَّكَاةَ وَ اَمَرتَ بِالْمَعرُوفِ وَ نَهَيْتَ عَنِ الْمُنكَرِ وَ عَبَدتَ اللَّهَ مُخلِصاً حَتَّى اَتَاکَ الْيَقِين، السَّلاَمُ عَلَيکَ يَا اَبَا الْحَسَنِ وَ رَحمَةُ اللهِ وَ بَرَكَاتُه. (ع) 📗السَّلامُ عَلَیْکَ عَجَّلَ اللهُ لَکَ مَا وَعَدَکَ مِنَ النَّصرِ وَ ظُهُورِ الْأَمْرِ، السَّلامُ عَلَیکَ یَا مَولای، اَنَا مَولاکَ عَارِفٌ بِاَولاکَ وَ اُخرَاک، اَتَقَرَّبُ إِلَى اللهِ تَعَالىٰ بِکَ وَ بِآلِ بَیْتِکَ، وَ اَنتَظِرُ ظُهُورَکَ وَ ظُهُورَ الْحَقِّ عَلَى یَدَیْک. (عج) 📘السَّلامُ عَلَیکِ یَا بِنتَ وَلِیِّ الله، السَّلامُ عَلَیکِ یَا اُخْتَ وَلِیِّ الله، السَّلامُ عَلَیکِ یَا عَمَّةَ وَلِیِّ الله، السَّلامُ عَلَیکِ یَا بِنتَ مُوسَى بْنِ جَعفَرٍ وَ رَحمَةُ اللهِ وَ بَرَکَاتُه. (س) ‌‌‌╲\   ╭``┓ ╭``🌸╯ ┗`╯  \╲‌ ╔═ೋ✿࿐🌿🕊
آیه ۹۰ - ۹۵ / جزء ۷6630209821.mp3
زمان: حجم: 4.15M
🪴 قرائت های روزانه قرآن کریم با صدای بهشتی استاد عبدالباسط 📖 سوره مائده ۹۰ - ۹۵ |صفحه ۱۲۳ 🌿🕊
5.77M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
‍ 🕊🌸عهد ثابت دوشنبه‌ها 🍃 ⤵️ اذکار روز،،، 🌸 یا قاضی الحاجات 👈 100 مرتبہ 🍃 یا لطیــــــــــف 👈 129 مرتبہ 🌸 ⤵️ سوره روز،،، سوره مبارکہ شرح ✨ 🍃 به جهت وسعت رزق، 41 بار خوانده شود، مراد حاصل می‌شود 🌸 ادعیه و زیارت روز،،، 🍃 دعای روز دوشنبه 🌸 زیارت امین الله 🍃 دعای معراج 🌸🍃 نماز روز ⤵️،،، 🍃 روز دوشنبہ ↩️ هر کس ده رکعت نماز بجا آورد و بخواند در هر رکعت حمد یک مرتبه و توحید ده مرتبه، حق تعالی در روز قیامت برای او نوری قرار دهد که روشنایی دهد موقوف را تا غبطه برند بر او خلق خداوند در آن روز.🌸 🕊🌸الـٰلّهُمَ؏َجــِّلِ‌لوَلــیِّڪَ‌اَلْفــَرَجْ‌بحق‌ حضࢪٺ‌زینب‌ڪبرۍ‌سلام‌الله‌علیها‌ ╲\   ╭``┓ ╭``🌸╯ ┗`╯  \╲‌ ╔═ೋ✿࿐ 🌸🕊
بنام خدا ۱۳ اقدام جدید و مهم دولت عراق برای تسهیل زیارت اربعین 🔹با وجود تلاش‌های همیشگی دولت عراق برای میزبانی از همایش میلیونی و با شکوه اربعین، امسال دولت عراق به دستور «محمد شیاع السودانی» نخست‌وزیر، تسهیلات ویژه‌ای را برای تردد و میزبانی از زائران اربعین در نظر گرفته است. 🔹۱-بر خلاف سال‌های گذشته، ممانعتی از نظر تعداد افراد برای ورود به عراق وجود ندارد 🔹۲- ورود افراد با یک مدرک رسمی بهمراه گذرنامه مجاز است 🔹۳- اجازه ورود کامیون های موکب های ایرانی 🔹۴ورود تمامی افراد غیر ایرانی مقیم ایران به عراق مجاز است 🔹۵-معافیت گمرکی و مالیاتی برای وارد کردن وسایل مورد نیاز تمامی موکب‌ها از تسهیلاتی است که مجاز اعلام شده است 🔹۶-ورود آمبولانس های ایرانی با کارکنان هلال احمر ایران مجاز است 🔹۷ -خدماتی نظیر تغذیه، اسکان، حمل و نقل، ارتباطات سایر خدمات نیز توسط دولت و موکب ها به صورت رایگان ارائه می شود 🔹۸ -کار برای ساماندهی معابر مرزی و همچنین حفظ و نگهداری جاده های معابر به شهرهای مقدس (کار همچنان ادامه دارد و بعد از زیارت اربعین نیز ادامه خواهد داشت 🔹۹-شروع ساخت سه راه جدید از بغداد به کربلا 🔹۱۰- کار برای تکمیل الزامات ایجاد جاده خدماتی جدید از بغداد به سامرا با ساخت 14 زائرسرا 🔹۱۱ -تمهیدات عالی برای تأمین آب و یخ و مابقی نیازهای لجستیکی موکب ها و هیئت های حسینی در شهرهای مقدس نجف و کربلا 🔹۱۲-ساماندهی ایاب و ذهاب زائرین به کربلای معلی و رفع معضل حمل و نقل 🔹۱۳ -معافیت اتباع پاکستان، افغانستان و یمن از ویزای ورود به عراق لینک کانال عاشقان ولایت در ایتا https://eitaa.com/ashaganvalayat لینک گروه عاشقان ولایت در ایتا جهت ارسال مطالب اعضای محترم. https://eitaa.com/joinchat/2319646916C0726ebeebb . حیاتنا حسین- مماتنا حسین
رمان های مذهبی...🍃: 🌸🌸🌸🌸🌸🌸 بسم الله الرحمن الرحیم یک‌سال‌و‌نیم‌با‌تو پارت‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭276‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬ ز_سعدی چشمش که به تاریکی عادت کرد توانست مرا ببیند. چهار دست و پا خودش را به من رساند و با نگرانی پرسید: چی شده قربونت برم؟ دردته؟ در حالی که از درد مشت هایم را از خاک کف اتاق پر کرده بودم با گریه گفتم: دارم می میرم احمد. احمد با اضطراب دستش را در موهای سرش فرو برد و پرسید: الان من باید چه کار کنم؟ دست خودم نبود که از درد فریاد کشیدم. احساس می کردم بند بند وجودم دارد از هم باز می شود. با احساسی خیسی که کردم با صدای بلند تری گریه کردم. از آن چه داشت رخ می داد وحشت کرده بودم. احمد دست روی بازوهایم گذاشت و گفت: تو رو خدا آروم باش روسری ام را در دهانم مچاله کردم و دوباره فریاد کشیدم. احمد از جا برخاست. چراغ را روشن کرد و سریع پیراهنش را پوشید و گفت: آروم باش الان میرم دنبال قابله. روسری را از دهانم بیرون آوردم و با گریه گفتم: نه ... تو رو خدا نرو ... منو تنها نذار .... دارم می میرم احمد ... نرو کنارم روی زمین زانو زد و گفت: من که کاری از دستم بر نمیاد برات انجام بدم. _فقط باش ... تو رو خدا نرو .... احساس می کردم هر لحظه ممکن است بچه دنیا بیاید. بازوی احمد را چنگ زده بودم و فقط فریاد می کشیدم. احمد هم از ترس سرم را به بغل گرفته بود و مدام از من می خواست آرام باشم اما دردم آرام شدنی نبود. احساس می کردم هر لحظه ممکن است جان بدهم و تمام شود و دیگر احمد را نبینم کمی که دردم آرامتر شد بازوی احمد را رها کردم و گفتم: پاشو برو اذان بگو احمد در حالی که موهای ژولیده و خیس عرقم را از روی صورتم کنار می زد پرسید: اذان برای چی؟ هنوز که وقت نماز نشده دوباره درد در جانم پیچید و با فریاد گفتم: تو رو خدا پاشو اذان بگو ... کمک می کنه دردم کم بشه. احمد از اتاق بیرون رفت و با صدای بلند شروع به اذان گفتن کرد. اذانش که تمام شد صدای چند نفر از اهالی روستا را شنیدم 🇮🇷هدیه به روح مطهر شهید ابراهیم هادی صلوات🇮🇷 /‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭9407‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬ 🌸🌸🌸🌸🌸🌸 🌸🌸🌸🌸🌸🌸 بسم الله الرحمن الرحیم یک‌سال‌و‌نیم‌با‌تو پارت‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭277‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬ ز_سعدی از شدت درد دوباره روسری ام را در دهانم فرو کردم تا فریادم را خفه کنم و صدایم از اتاق بیرون نرود. زمزمه صدای اهالی را از بیرون می شنیدم. یکی دو نفر از خانم های مسن روستا به اتاق آمدند و حال مرا که دیدند سریع به جنب و جوش افتادند. دیگر برای دنبال قابله رفتن دیر بود و خودشان به کمکم آمدند. به خاطر حضور خانم ها دیگر احمد به اتاق نیامد و من سخت ترین لحظات عمرم را در کنار کسانی گذراندم که تا چند وقت پیش غریبه بودند و حالا مثل مادر برایم دل می سوزاندند. در اوج درد هایم دلم مادرم را می خواست، آقاجانم را می خواستم، احمد را می خواستم. یکی از خانم ها برایم سوره انشقاق می خواند تا دردم کم شود و خودم هم مدام زیر لب حضرت زهرا را صدا می زدم. بچه که دنیا آمد صدای اذان صبح احمد به گوشم رسید. صدای گریه پسرمان با صدای اذان پدرش قاطی شد. اذان احمد که تمام شد سریع به در اتاق آمد و مرا صدا زد. جان نداشتم که جواب بدهم. یکی از خانم ها بیرون رفت و با احمد مشغول صحبت شد و خانم دیگر مشغول تمیز کردن بچه و اتاق شد. نگاهم به بچه بود که کم کم پلک هایم سنگین شد و خوابم برد. چشم که باز کردم هوا روشن شده بود و احمد بچه به بغل کنارم نشسته بود. با لبخند غرق تماشای بچه بود و هر چند ثانیه یک بار صورت او را می بوسید. از دیدنش لبخند به لبم آمد و آهسته صدایش زدم. به سمتم چرخید و با لبخند دندان نمایی سلامم کرد و گفت: خوبی قربونت برم؟ به تایید سر تکان دادم که گفت: خیلی نگرانت بودم. با اون دردی که تو داشتی گفتم خدایی نکرده حتما از دستم میری و دیگه نمی بینمت به رویش لبخند زدم و بی حال گفتم: چرا نرفتی سر کار؟ بچه را کنارم گذاشت و گفت:
‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭9407‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬ 🌸🌸🌸🌸🌸🌸
مگه من دلم میاد شما دو تا فرشته رو تنها بذارم برم سر کار. با ذوق به صورت پسرمان نگاه کرد و گفت: نگاهش کن ... نگاه به صورت پسر غرق در خواب مان دوختم و گفتم: شبیه باباش شده .... _کاش شبیه مامانش می شد کمی خودم را بالا کشیدم و گفتم: مامانش قراره تک بمونه احمد خندید که پرسیدم: تو گوشش اذان گفتی؟ با تعجب پرسید: من بگم؟ از درد کمی صورتم جمع شد و گفتم: پس کی بگه _بذار شب شیخ حسین که اومد میگم بیاد اذان بگه _دوست دارم خودت اذان بگی 🇮🇷هدیه به روح مطهر شهید حاج حسین خرازی صلوات🇮🇷 /‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭9407‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬ 🌸🌸🌸🌸🌸🌸 🌸🌸🌸🌸🌸🌸 بسم الله الرحمن الرحیم یک‌سال‌و‌نیم‌با‌تو پارت‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭278‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬ ز_سعدی احمد با شرمندگی بین من و پسرمان نگاه چرخاند و گفت: من کی ام آخه اذان بگم؟ اذان رو باید یه آدم نیک و صالح بگه و برای عاقبت به خیری بچه دعا کنه. روی شکمم که درد می کرد دست گذاشتم و گفتم: من از تو نیک تر و بهتر سراغ ندارم. تو هم خوبی هم نیکی هم شیرمردی دلم میخواد پسرم دقیقا پا جای پای تو بذاره احمد سر به زیر انداخت و آه کشید. غمگین نگاه به من دوخت و گفت: همین که خیلی چیزا رو به روم نمیاری و همیشه خوب و با محبت رفتار می کنی بیشتر شرمندم می کنه شکم درد مندم را فشار دادم و گفتم: دشمنت شرمنده باشه چیزی نشده که تو شرمنده باشی _این همه چیز هست که جا داره از شرمندگی بمیرم دختر دردونه حاجی معصومی رو آوردم این جا اصلا نفهمیدم کی دردت گرفته که برم دنبال قابله. دستات رو ببین .... نگاه به سر انگشتان زخمی ام انداختم. تمام ناخن هایم شکسته بود و زیر ناخن هایم پر از خاک بود و انگشتانم پوست شده بودند بس که از درد به زمین چنگ انداخته بودم احمد شرمنده گفت: اگه من درست حسابی حواسم بهت می بود این قدر درد نمی کشیدی که به زمین چنگ بندازی لبخند خجولی به رویش زدم و گفتم: تقصیر شما نیست. دلم نمی خواست جیغ و ناله کنم جاش به زمین چنگ انداختم _نمی خواستی جیغ و ناله کنی که من بیدار نشم سر به زیر گفتم: خیلی خسته بودی صدای نق و ناله پسرمان بلند شد و من رنگم پرید. حالا باید با این بچه چه می کردم؟ من که شیر دادن بچه را بلد نبودم. احمد بچه را بغل کرد و بوسید. پرسیدم: کامش رو برداشتن؟ احمد سر تکان داد و گفت: آره یکم تربت دادم به خانم کربلایی عباس گفتم کامش رو بردارن _بی زحمت تو گوشش اذان بگو احمد بچه را کنارم گذاشت و گفت: بذار تجدید وضو کنم میام میگم صدای گریه پسرمان بلند شد که احمد شیشه شیر را به دستم داد و گفت: خانم کربلایی عباس گفت شیر خودت رو بهش نده تا خودش بیاد گفت اگه قبل اومدنش بچه گریه کرد اینو بده بچه بخوره 🇮🇷هدیه به روح مطهر شهید برونسی صلوات🇮🇷 /‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭9407‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬ 🌸🌸🌸🌸🌸🌸 🌸🌸🌸🌸🌸 بسم الله الرحمن الرحیم یک‌سال‌و‌نیم‌با‌تو پارت‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭279‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬ ز_سعدی به سختی در جایم نشستم و نوزاد قندان پیچم را در بغل گرفتم. چه قدر سخت بود. من هیچ تجربه ای از بچه داری نداشتم. درست که خواهرانم و نوزادان شان را دیده بودم، کنارشان بودم اما حالا نمی دانستم چه کنم. به هر سختی بود او را در بغل گرفتم بسم الله گفتم و شیشه را در دهانش گذاشتم. از احمد که داشت در تشت گوشه اتاق وضو می گرفت پرسیدم: توی شیشه چی هست؟ احمد مسح سرش را کشید و گفت: نمی دونم.
فقط گفت شیرش نده احمد دست و رویش را با حوله خشک کرد و با لبخند به من خیره شد و گفت: واسه مامان بودن خیلی کوچولویی کنارم نشست و گفت: گاهی به خاطرت عذاب وجدان می گیرم. به رویش لبخند زدم و پرسیدم: چرا عذاب وجدان؟ _زود وارد دنیای بزرگترا کردمت به صورت پسرمان چشم دوختم و از احمد پرسیدم: اسم بچه مون چی باشه؟ همون علیرضا که تو حرم انتخاب کردی؟ _اگه تو راضی هستی همون باشه _من که اسم از این بهتر و قشنگ تر سراغ ندارم شیشه را کمی در دستم جا به جا کردم و گفتم: چه قدر طولانی می خوره احمد نزدیک تر به من نشست و شیشه را در دست گرفت و گفت: کوچولوئه دیگه هنوز زور نداره تندتند بخوره خودت گرسنه نیستی؟ گرسنه بودم اما نه زیاد. رو به احمد گفتم: نه خیلی _الان باید خرما می بود چند دونه خرما می خوردی این چند وقته از خیلیا پرسیدم ولی نداشتن و گفتن باید تا ماه رمضون صبر کنی تا خرما بیاریم. خانم کربلایی عباس گفت برات کاچی می پزه میاره اگه میخوای تا اونو بیاره یه لقمه نون پنیر بهت بدم؟ نوزادم را سر شانه ام گذاشتم تا آروغش را بگیرم و گفتم: نه دستت درد نکنه فعلا چیزی نمیخوام. بعد از این که آروغش را گرفتم او را به سمت احمد گرفتم و گفتم: بیا اذان بگو 🇮🇷هدیه به روح مطهر شهید احمد کشوری صلوات🇮🇷 /‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭9407‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬ 🌸🌸🌸🌸🌸🌸 🌸🌸🌸🌸🌸 بسم الله الرحمن الرحیم یک‌سال‌و‌نیم‌با‌تو پارت‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭280‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬ ز_سعدی احمد از جا برخاست و گفت: بذار اول دو رکعت نماز بخونم بعد اذان میگم. علیرضا را زمین گذاشتم و با خنده گفتم: حالا یه اذان میخوای بگیا هی دست دست کن احمد در حالی که جانماز پهن می کرد گفت: بذار نماز بخونم یکم معنویت بگیرم بعد اذان میگم. تکبیر گفت و به نماز ایستاد و من غرق تماشایش شدم. بعد از نماز به سجده رفت و کمی سجده اش طول کشید. آمد کنارم نشست. با عشق تمام علیرضا را در آغوش گرفت و در گوش راستش اذان و در گوش چپش اقامه گفت و بعد همان طور که علیرضا در آغوشش بود رو به قبله ایستاد و به پیامبر و حضرت زهرا و ائمه معصومین سلام داد. به نام امام رضا که رسید رو به حرم چرخید و سلام داد و صلوات خاصه امام رضا را زمزمه کرد و به علیرضا گفت: بابایی دلم میخواد امام رضایی باشی. من به عشق امام رضا اسمت رو علیرضا گذاشتم. دلم میخواد طوری زندگی کنی که امام رضا ازت راضی باشه. تو زندگیت هر کار می کنی یادت باشه تو خادم و نوکر امام رضایی کاری نکن امام رضا ازت برنجه دوباره به سمت قبله چرخید و به بقیه ائمه سلام داد. علیرضا را کنارم خواباند و رو به من گفت: چرا دراز نمی کشی استراحت کنی؟ کمکم کرد دراز بکشم و گفت: حسابی استراحت کن تا زود سر حال بشی. پیشانی ام را بوسید و گفت: خودمم این چند روز نوکرتم هر کار داشتی بگو انجام بدم لحاف را تا گردنم بالا کشیدم و گفتم: دستت درد نکنه ولی مگه نمیخوای بری سر کار؟ _من برم سر کار کی پیشت بمونه؟ با شرمندگی ادامه داد: خانم کربلایی عباس گفت برم پی مادر خواهرت بیارم شون پیشت. گفت زن زائو تنها بمونه آل میاد سراغش حالا من آل رو که نمی دونم چیه راسته یا دروغه ولی وقتی کسی رو نمی تونم بیارم پیشت که مراقبت باشه خودم پیشت می مونم تا تو استراحت کنی. _دستت درد نکنه ولی فکر نکنم کار زیادی ازت بر بیاد. رویم نشد بگویم واقعا در این مواقع وجود مادر ضروری است. احمد به رویم لبخند زد و گفت: هر کاری رو بتونم انجام میدم. صدای محبوبه خانم همسر کربلایی عباس از بیرون به گوش مان رسید. احمد از جا برخاست و او را تعارف کرد به اتاق بیاید و خودش دیگر به اتاق نیامد. به احترام محبوبه خانم که سن و سال دار بود در جایم نشستم و سلام کردم. جواب سلامم را داد.کنارم نشست و گفت: بخواب رقیه خانم ظرف کاچی را کنارم گذاشت و گفت: اینو بخور تا یکم رنگ و روت برگرده ظرف را برداشتم و از او تشکر کردم. مشغول خوردن بودم که آهسته پرسید: شوهرت نمیخواد دنبال مادر خواهرت بره؟ /‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭
15.72M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔴 عذرخواهی و اظهار ندامت زن و شوهری که برای سگ خود خانه خریداری کرده بودند 🔇🔊🔉 کانالهای خبری تحلیلی عاشقان ولایت در سروش 👇👇 🆔 http://splus.ir/ashaganvalayat در ایتا 👇👇 🆔 http://eitaa.com/ashaganvalayat در بله 👇👇 🆔 http://ble.ir/join/OWVhMDg4Yj 🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
6.43M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔴 دکتر رحیم پور ازغدی 🔻 کتاب میخونید کلا یا نه؟ دوست ندارید نه؟! خوبه همینطور ادامه بدید! 🔻پیامبر فرمود: اف بر کسی که یک روز در هفته را... 🔇🔊🔉 کانالهای خبری تحلیلی عاشقان ولایت در سروش 👇👇 🆔 http://splus.ir/ashaganvalayat در ایتا 👇👇 🆔 http://eitaa.com/ashaganvalayat در بله 👇👇 🆔 http://ble.ir/join/OWVhMDg4Yj 🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸