eitaa logo
کانال عاشقان ولایت
3.9هزار دنبال‌کننده
41.9هزار عکس
51.2هزار ویدیو
70 فایل
ارسال اخبار روز ایران و ارائه مهمترین اخبار دنیا. ارائه تحلیلهای خبری. ارائه اخرین دیدگاه و نظرات مقام معظم رهبری . و.... مالک کانال: @MnochahrRozbahani ادمین : @teachamirian5784
مشاهده در ایتا
دانلود
11.77M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
روستای پلکانی هشمیز ، سنندج استان کردستان 🔇🔊🔉 کانالهای خبری تحلیلی عاشقان ولایت در سروش 👇👇 🆔 http://splus.ir/ashaganvalayat در ایتا 👇👇 🆔 http://eitaa.com/ashaganvalayat در بله 👇👇 🆔 http://ble.ir/join/OWVhMDg4Yj 🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
1.27M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔴مرحوم علامه مصباح یزدی 🔻تعریف قابل توجه از تقوا . یک روزی یقه ما رو خواهند گرفت .. 🔇🔊🔉 کانالهای خبری تحلیلی عاشقان ولایت در سروش 👇👇 🆔 http://splus.ir/ashaganvalayat در ایتا 👇👇 🆔 http://eitaa.com/ashaganvalayat در بله 👇👇 🆔 http://ble.ir/join/OWVhMDg4Yj 🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
6.4M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔴 مقام معظم رهبری : 🔻فریضه فوری ما اگر روایت نکنیم، دشمن روایت میکند... ماموریت زینبی ما چیست؟ 🔇🔊🔉 کانالهای خبری تحلیلی عاشقان ولایت در سروش 👇👇 🆔 http://splus.ir/ashaganvalayat در ایتا 👇👇 🆔 http://eitaa.com/ashaganvalayat در بله 👇👇 🆔 http://ble.ir/join/OWVhMDg4Yj 🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
18.85M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔺رژه اقتدار موتوری بسیجیان سپاه امام حسن مجتبی (ع) البرز پ‌ن: سرعت فیلم را ۲x کنید تا آخر ببینید، کل برعندازها داخل و خارج اینقدر نیست :) 🔇🔊🔉 کانالهای خبری تحلیلی عاشقان ولایت در سروش 👇👇 🆔 http://splus.ir/ashaganvalayat در ایتا 👇👇 🆔 http://eitaa.com/ashaganvalayat در بله 👇👇 🆔 http://ble.ir/join/OWVhMDg4Yj 🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
🛑البته که حامد اسماعیلیون دروغ نگفته زیرا اگر وقایعی رخ نداد، به این معنا نیست که برنامه‌ای نبود! 🔹حجم انهدام و کشفیاتِ اقدامات ضدامنیتی که فقط در ۲۴ ساعت گذشته رخ داد و بسیاری هم منتشر نشد، نشان می‌دهد اتفاقا همانطور که رهبری گفتند دشمن در نقشه خود جدی بوده و هست. اما تلاش شبانه روزی سیمرغ‌های حافظ امنیت اجازه کوچکترین عرض اندام را به مگس‌ها نداد. 🔸جمهوری اسلامی برای این روزها از چند ماه پیش برنامه‌ریزی کرده تا همه سکانس‌های عملیات دشمن را خنثی کند. ⚠️البته خنثی‌سازی حرکات تروریستی به معنای پاک شدن حساب ما با سرویس‌ها و آمران پشت پرده نیست! در ساعات گذشته، این سوال نزد اتاق فکرهای زیرزمینی صهیونیستی مطرح است که آن بمب چگونه در قلب تل‌آویو منفجر شد و از همه مهم‌تر آن ماشین پر از بمب دست ساز نیز ساعاتی بعد در تل‌آویو چه می‌کرد؟! 🆔برای پیوستن به گروه ختم قرآن کریم کافیست که لمس نمایید. .
Reza Nikfarjam۴ حکایت گریه.mp3
زمان: حجم: 4.42M
*باسلام و صلوات و سلامتی* حکایت گریه میخوام برم به شهری که کبوتراش سایه ی سر میشن برای زائراش آقا به مریض لاعلاج میده شفایی که نداره هیچ کسی دواش ترانه سرا.آهنگساز و خواننده: رضا نیک فرجام تنظیم: سعید لطفی موسسه فرهنگی و هنری روشنایی بخشِ دلِ اهلِ هنر حضرت مادر و کانون فرهنگی هنری شاهد السلام و علیک یا علی ابن موسی الرضا علیه السلام 🆔 برای پیوستن به گروه ختم جز به جز قرآن کریم کافیست لمس نمایید. .
21.38M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎞 اعترافات بی نظیر ! | شبکه تلویزیونی iran US -2020TV ❌از زبان اندیشمند ایرانی مقیم آمریکا؛ آنچنان تحلیلی درباره سید علی خامنه ای ارائه میده که قطعاً‌ از شنیدنش حیرت می کنید!!! 🆔 برای پیوستن به گروه ختم قرآن کافیست لمس نمایید. .
رمان های مذهبی...🍃: 🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 بسم الله الرحمن الرحیم پارت‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭387‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬ ز_سعدی حاج خانم در حالی که زانویش را می مالید گفت: به من ربطی نداره شوهرت ساواکیه یا فراری از دست ساواکی من دنبال درد سرم نیستم دلم نمیخواد چیزی بشه که برام شر بشه حوصله مامور و آژانم ندارم یه عمر آروم زندگی کردم بقیه اش رو هم میخوام آروم بگذرونم تا تموم بشه ولی آدمایی که دنبال شر بگردن این جا کم نیستن بعضیاشون کافیه بفهمن شوهرت فراریه و احساس کنن می تونن از این راه یه پولی به جیب بزنن اون وقته که دیگه کارتون ساخته اس نمونه اش همین داماد خودم یک لاشخور به معنای واقعی کلمه است مطمئن باش تا تهش رو در نیاره شوهرت واقعا پسر حاج علی صفری هست یا نه ول کن نیست حالا یا شوهرت رو می چاپه یا اگه فکر کنه از ساواک چیزی گیرش میاد میره سراغ اونا از جا برخاست و گفت: برای من مستاجر خوش حساب مثل شما کم گیر میاد شایدم نایاب باشه ولی من برای خودتون میگم تا شرّ نشده جمع کنید برید به شوهرتم بگو بیاد تسویه کنه باقی پولش رو بگیره قدمی به طرف در رفت و گفت: انسی که داره دنبال خونه می گرده تو هم که حسابی باهاش قاطی شدی ببینید کجا میره شمام برید همون جا آهی کشید و گفت: انسی طفلک دلم براش می سوزه دلم نمی خواست زا براهش کنم ولی از حرف در و همسایه و اهل محل چاره ای برام نمونده این جا چون همه می دونن مطلقه اس کسی چشم دیدنش رو نداره و میگن باید بره چی شما چی انسی امیدوارم از این جا رفتید گیر یه آدم خوب بیفتید به سمت در رفت و گفت: دیگه دست دست و امروز و فردا نکن که شرّ دامادم دامن تون رو نگیره 🇮🇷هدیه به روح مطهر شهیده فاطمه میرگچینی صلوات🇮🇷 🌸🌸🌸🌸🌸🌸 🌸🌸🌸🌸🌸🌸 بسم الله الرحمن الرحیم یک‌سال‌و‌نیم‌با‌تو پارت‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭388‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬ ز سعدی از شدت ترس و اضطراب نمی توانستم حرفی بزنم. در را پشت سر حاج خانم بستم و دست به سرم گرفتم و گفتم: خدایا حالا چی کار کنم؟ سریع به سراغ وسایل مان رفتم و شروع به جمع کردن کردم. چند دست لباس برای علیرضا در بقچه ای پیچیدم و خواستم سراغ لباس های خودمان بروم که در اتاق باز شد. احمد بود. در حالی که وارد اتاق می شد سلام کرد و گفت: سریع آماده شو بریم چون فکر می کردم او از حرف هایی که حاج خانم زده با خبر است و برای همین این وقت روز خانه آمده است بدون آن که سوال کنم سریع لباس پوشیدم و آماده شدم. احمد علیرضا را بغل گرفت و پرسید: بریم؟ به سمت طاقچه رفتم و گفتم: وایستا من یه یادداشت برای انسی خانم بنویسم بعد بریم. احمد پتوی علیرضا را دورش پیچید و گفت: پس من دم در حیاط منتظرت می مونم سریع بیا در حالی که دست هایم از ترس و اضطراب می لرزید خودکار را روی کاغذ به حرکت درآوردم و نوشتم: سلام انسی خانم ببخشید بدون خداحافظی دارم میرم خوبی بدی دیدید حلال کنید راستی برای خونه و یا اتاق دو نفر می شناسم شاید بتونن کمک تون کنن برید بازار رضا سراغ حجره حاجی معصومی یا حاج علی صفری رو بگیرید حجره هاشون روبروی هم هست بگید رقیه منو معرفی کرده کمک تون می کنن برامون دعا کن و به امید دیدار دوباره کاغذ را تا زدم و با قدم های بلند خودم را به اتاق انسی خانم رساندم و در زدم. دختر هایش در را باز کردند و با خوشحالی گفتند: آخ جون خاله اومدی دنبال مون بریم بازی؟ شرمنده روی شان را بوسیدم و گفتم: نه خاله ... من اومدم ازتون معذرت خواهی کنم من دارم میرم ... شاید دیگه نتونم ببینم تون بچه ها وارفته پرسیدند: کجا میخوای بری خاله؟ نکنه حاج خانم شما رو هم بیرون کرده؟ روی موهای شان دست کشیدم و گفتم: شاید بعدا دوباره دیدم تون دلم خیلی براتون تنگ میشه کاغذ را به سمت شان گرفتم و گفتم: اینو شب بدین به مامان تون به جز مامان تون کسی این کاغذ رو نبینه باشه؟ دخترش کاغذ را از دستم گرفت و گفت: خاله نرو ... برای آخرین بار صورت شان را بوسیدم و محکم بغل شان کردم و گفتم: باید برم خاله برای من و علیرضا خیلی دعا کنید باشه؟ به تایید که سر تکان دادند خداحافظی کردم و به سمت اتاق برگشتم. بقچه لباس های علیرضا را برداشتم، علاء الدین راذخاموش کردم و در را بستم. در اتاق حاج خانم چند باری در زدم اما انگار نبود و مجبور شدم بدون خداحافظی خانه را ترک کنم 🇮🇷هدیه به روح مطهر شهیده صدیقه قتالی صلوات🇮🇷 🌸🌸🌸🌸🌸🌸 🌸🌸🌸🌸🌸🌸 بسم االه الرحمن الرحیم یک‌سال‌و‌نیم‌با‌تو پارت‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭389‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬ ز_سعدی احمد با دیدنم به سمتم آمد و گفت: این بقچه به این بزرگی رو چرا برداشتی؟
بقچه را زیر چادرم بردم و گفتم: لباسا و وسایلای علیرضاست لازم میشه. هم قدم با احمد به راه افتادم و پرسیدم: حالا کجا میریم؟ _میریم خونه شیخ حسن قمی _امنه؟ _شایدم امن نباشه _متعجب به احمد نگاه دوختم و گفتم: اگه امن نیست پس چرا میریم؟ احمد آهسته گفت: امروز به مناسبت تولد شاه قراره مردم اون جا تجمع کنن و بر ضد حکومت شعار بدن سخنرانش هم آقای خامنه ایه میریم تو مراسم شرکت کنیم سر جایم ایستادم و گفتم: پس تو خبر نداری چی شده؟ احمد به سمتم چرخید و پرسید: چی شده اتفاقی افتاده؟ با دو قدم خودم را به او رساندم و گفتم: فکر کردم این موقع روز اومدی دنبالم باز بریم یه جای دیگه فکر کردم از حرفای حاج خانم خبردار شدی _کدوم حرفا؟ با دیدن چند نفر که به سمت مان می آمدند رویم را محکم گرفتم و گفتم: بعد بهت میگم به سر خیابان که رسیدیم احمد دربستی گرفت و خودمان را به مراسم رساندیم. کوچه های اطراف و پشت بام ها غلغله جمعیت بود. احمد جلو رفت اما من به خاطر علیرضا نتوانستم جلو بروم علیرضا گریه و بی قراری می کرد و برای آرام کردنش مجبور شدم در کوچه های اطراف راهش ببرم کم کم جمعیت مردم با شعار امروز روز تولد معاویه است برای تظاهرات به سمت خیابان به راه افتادند. به دنبال احمد در جمعیت چشم چرخاندم اما او را پیدا نکردم. به سختی با دست چپم علیرضا را بغل گرفتم و با این که مچ دست راستم هنوز درد می کرد و کامل خوب نشده بود بقچه لباس ها را برداشتم و همراه جمعیت راه افتادم جمعیت پیش می رفت و شعار می داد و من با این که دست هایم به شدت درد گرفته بود همراه جمعیت می رفتم تا مگر احمد را پیدا کنم. قبل از جدا شدن مان احمد گفته بود اگر هم را گم کردیم به حرم بروم و کنار پنجره فولاد صحن عتیق به انتظارش بنشینم و گفته بود اگر قبل از غروب نیامد خودم را به خانه آقاجانم برسانم. به هر سختی و زحمت بود خودم را به نزدیکی حرم رساندم و علیرضا را زمین گذاشتم. مچ دستم آن قدر درد می کرد که از درد گریه ام گرفته بود با توجه به شلوغی های خیابان و تجمع مردم دوباره به هر سختی بود راه افتادم و خودم را به حرم رساندم. کنار پنجره فولاد منتظر احمد ماندم اما تا اذان مغرب از احمد خبری نشد. 🇮🇷هدیه به روح مطهر شهیده شمیسه قتالی صلوات🇮🇷 🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 بسم الله الرحمن الرحیم یک‌سال‌و‌نیم‌با‌تو پارت‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭390‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬ ز_سعدی از سرما به داخل حرم پناه بردم و بعد از خواندن نماز مغرب و عشاء و التماس به امام رضا برای سلامت جان احمد از حرم بیرون آمدم سوار اتوبوس شدم و خودم را به خانه آقاجان رساندم. در که زدم محمد علی در را به رویم باز کرد و با تعجب پرسید: تو این جا چه کار می کنی؟! آن قدر دستم درد می کرد که بدون توجه به سوالش فقط گفتم: خواهش می کنم اینا رو بگیر دستم شکست محمد علی سریع علیرضا و بقچه را از دستم گرفت و من از درد مچ دست راستم را گرفتم و فشردم. پا به درون حیاط آقاجان گذاشتم که محمد علی پرسید: احمد آقا کو؟ لب ایوان نشستم و گفتم: هم دیگه رو گم کردیم _مگه کجا بودین؟ _رفته بودیم سخنرانی آقای خامنه ای احمد قول داده بود وقتی آقای خامنه ای برگشت منو ببره سخنرانی شون وقتی رسیدیم جمعیت زیاد بود از هم جدا شدیم قرار شد تو حرم همو پیدا کنیم و اگه احمد نیومد من بیام این جا _خیلی خوب ان شاء الله که خیره پاشو بریم تو سرده این جا نشین در حالی که از پله ها بالا می رفتم پرسیدم: تنهایی؟ بقیه کجان؟ محمد علی پشت سرم وارد اتاق شد و گفت: من اومدم کسی نبود خبر ندارم کجان علیرضا و بقچه را زمین گذاشت و پرسید: چایی می خوری؟ کنار بخاری نشستم تا گرم شوم و گفتم: آره اگه بریزی می خورم. به مچ دستم اشاره کرد و پرسید: دستت چی شده؟ چرا بستیش؟ در حالی که از درد مچم را می فشردم گفتم: چیزی نیست ... دستم سنگین بود درد گرفته استکانی چای جلویم گذاشت و گفت: به خاطر سنگینی بستیش؟ سر بالا انداختم و گفتم: نه ... هفته پیش در رفته بود با صدای در محمد علی از جا برخاست و از اتاق بیرون رفت. چایم را که خوردم از خستگی کنار بخاری دراز کشیدم و چشم بستم. نمی دانم چه قدر گذشت که خوابم برد یا کی محمد علی رویم پتو انداخت فقط با شنیدن اسمم از حیاط از خواب پریدم. آن قدر گیج بودم که نمی دانستم کجا هستم و چه زمانی است و از ترس و وحشت قلبم به شدت می تپید. هنوز گیج و منگ بودم که محمد علی در اتاق را باز کرد و گفت: پاشو بیا احمد آقا اومده با شنیدن نام احمد انگار از گیجی در آمدم و سریع خودم را به حیاط رساندم و بی توجه به حضور محمد علی با شوق خودم را به احمد رساندم و گفتم: الهی من دورت بگردم اومدی؟ احمد سلام کرد، دستم را در دست گرفت فشرد و گفت: آره قربونت برم اومدم _خدا رو شکر که سالمی 🇮🇷هدیه به روح مطهر شهیده فاطمه کارگزار صلوات 🌸🌸🌸🌸🌸🌸
8.34M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔹 دروغگو و بی شرف اگر در بین ایرانیان خارج از کشور یک نفر باشد آن هم تویی مردک آن هم معصومه علینژاد قمی کلا است آن هم پهلوی بحرین فروش سوم و مریم رجوی است بقیه دنبال زندگیشون بودن دنبال بدبختیشون بودن شما اینها رو آوردید سر این مسخره بازیا کلاه بردار اونیه که از این طرف میگه من به رضا پهلوی وکالت میدهم از آن طرف میگوید او مثل گاو نمی فهمد کلاه بردار داره به هم وطن های ما در خارج از کشور میگه : آنها خارج می آیند کتاب نمی خوانند بله ایرانی ها در خارج کتاب نمی خوانند ببخشید افغانستانی ها الان همه کتاب دستشان است؟ ژاپنی ها وقتی خارج میشوند یا مثلا اسکاتلندی ها میروند همه کتاب دستشان است؟ تا جایی که ما بررسی کردیم کسی از کشوری به کشوری دیگر برای کتاب خوانی مهاجرت نمیکند مهاجرها کتاب دستشان نیست نه این بی همه چیزها حرفشان این است : تو اگر مثل من مسائل را فهمیدی و آنچه ما گفتیم علیه کشورت عمل کردی تو آدم کتاب خوانِ عقل مندی هستی وگرنه تو از همین صفاتی هستی که منِ بهنود دارم میگم داستان اینها با هم وطن ها اینه...