eitaa logo
کانال عاشقان ولایت
3.9هزار دنبال‌کننده
41.2هزار عکس
49.9هزار ویدیو
55 فایل
ارسال اخبار روز ایران و ارائه مهمترین اخبار دنیا. ارائه تحلیلهای خبری. ارائه اخرین دیدگاه و نظرات مقام معظم رهبری . و.... مالک کانال: @MnochahrRozbahani ادمین : @teachamirian5784
مشاهده در ایتا
دانلود
حنانه با خجالت گفت: همین حالا چرخ خیاطی شما خونه ماست! اخم و لبخند احمد سنخیتی نداشت: نداشتیما!خونه شما دیگه اینجاست!اون چرخ خیاطی هم مال خانم این خونه هست، حالا هر جا که باشه! روزی که چرخ رو به خونه شما آوردم، دلم پیش شما بود. اگه این اتفاقات بد پشت هم نمی افتاد، می خواستم صبر کنم تا شما بهتر من رو بشناسید و من آماده انجام مراسمات برای ازدواج بشم. یکم دست و بالم این مدت خالی شده که انشالله درست میشه. این دفترچه رو همیشه با خودتون داشته باش. شماره تماس های من توش هست. اتفاقی افتاد، به من زنگ بزنید. من هر روز ساعت هشت شب زنگ میزنم به تلفن اینجا! حتما جواب بدید تا نگران نشم. باشه؟ حنانه دستی به صورتش کشید و موهای خیالی اش را زیر روسری کرد: خب بهتره ما بریم خونه. اینجوری تو در و همسایه بد میشه واسه شما! احمد لبخند زد و نگاهش را از فرش مقابلش برنداشت: چی بد میشه؟ زنم تو خونه من باشه مگه بده؟ حنانه از خجالت سرخ شد: تا یک سال بعد کی میدونه چی میشه؟ علی با سینی بزرگی به اتاق آمد: این هم نهار علی پز! کنار حنانه نشست و سینی را میان خودشان گذاشت. احمد تشکر کرد: دستت درد نکنه! نگاه احمد به علی تغییر کرده بود. او را بیشتر از همیشه دوست داشت. علی خندید: حالا که ازدواج کردید و خرجتون بالا رفته، ما رو از خونه بیرون نکنید! حنانه با لقمه ای که علی به دستش داد، درگیر بود که این حرف توجه اش را جلب کرد. احمد دستی به پشت علی زد و گفت: اول اینکه باید با خانمم مشورت کنم. دوم اینکه پسرمو که داماد کردم، قراره بفرستمش اونجا، تا اون موقع هم هر چی خانمم بگه! علی اخم کرد و احمد خیال کرد از شوخی اش ناراحت شده: چرا اخم کردی؟ شوخی کردم علی آقا! علی: به بچه دار شدنتون فکر نکرده بودم! احمد و حنانه سر به زیر انداختند و احمد خجالت زده گفت: منظورم تو بودی! علی لبخند تلخی زد و دست روی پای احمد گذاشت: بالاخره که چی؟ شما جوان هستید هنوز! بی خیال! نهارتون رو بخورید که احمد آقا عازم سفر هستن! حنانه با صدای آرامی پرسید: درباره خونه ما حرف میزدی علی؟ علی: صاحب خونه ما احمد آقا هستن! خیلی با من راه اومد تا شما رو بیارم پیش خودم. در واقع کرایه قابل توجهی نمی گیرن ازمون. احمد گفت: من که خرجی ندارم! یک نفر آدمم که بیشتر وقت ها خونه نیستم. یک کمی پس انداز داشتم که اونجا رو خریدم. بهتون گفتم که مدتیه دست و بالم خالی شده، برای مراسم و جشن و اینها کمی فرصت میخوام. احمد برای حنانه از کارها و افکارش میگفت و برای حنانه چقدر دوست داشتنی بود. حنانه: باعث زحمتیم همیشه. احمد: شما رحمت هستید. این خونه بیشتر از اینکه سر پناه شما باشه، خونه امید من شده! علی خندید: بابا غذاتون رو بخورید! یک بچه اینجا نشسته ها! زشته!یاد میگیره! حنانه لقمه هایش کوچک و کم بود. املت خوشمزه ای بود اما دل احمد از درد حنانه موقع غذا خوردن به درد آمد. 🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 🌸🌸🌸🌸🌸🌸 💖رویای_مادرانه💖 قسمت۲۶ لقمه ای گرفت و کنار دست حنانه گذاشت و از اتاق خارج شد. حنانه سرخ شد و علی لبخندی به توجه احمد زد. دلش بابت حنانه اش آرام گرفت. شاید قرار بود حنانه کمی رنگ آرامش ببیند. علی بلند شد و دنبال احمد رفت و حنانه را با آن لقمه پیچیده در احساس تنها گذاشت. احمد ساکش را برداشت و رو به علی گفت: تو کی بر میگردی؟ علی: فردا ان شالله. احمد: نگران مادرت هستم! با این شرایط تنها میمونن. علی گفت: انشالله طوری نمیشه! احمد کمی این پا و آن پا کرد و بعد گفت: راضیشون کن اینجا بمونن. اینجا تلفن هست راحت میشه تماس گرفت و خیال آدم راحت میشه. علی: فکر نکنم بمونه! مامان اخلاق های خاصی داره. البته عادت هم نداره به مهمونی رفتن! احمد ناراحت شد: اینجا خونه خودشونه!خونه تو! اینجوری نگو! درضمن باید عادت کنن به مهم بودن و دعوت شدن و مهونی رفتن! علی دست احمد را گرفت: خیلی مردی فرمانده! بعد طبق عادت صدایش را بلند کرد: مامان ریزه!احمد آقا دارن تشریف میبرن ها! احمد گفت: اذیتشون نکن! هنوز رو به راه نشدن. بعد لبخندی به لفظ مامان ریزه زد و حنانه را آن چثه کوچکش مقابل چشمانش جان گرفت. خیال چشمانش نبود! حنانه با تمام درد و ضعفش به بدرقه اش آمده! چه قدر زیباست حس نگاه بدرقه گر! حس چشمان منتظر زنی درون خانه ات! پای دل مرد را بستِ خانه می کند. لباس سیاه تنش، تضاد عجیبی با دلش داشت. احمد رفت و دلش در خانه جا ماند... 🌸🌸🌸🌸🌸🌸 🌸🌸🌸🌸🌸 💖رویای_مادرانه💖 قسمت۲۷ حنانه زانوهایش بغل گرفت و نشست. علی کمی خانه را تمیز کرد و ظرف ها را شست. بعد کنار حنانه نشست.
علی: مامان! حالت خوبه؟ حنانه با بغض نگاهش کرد: اشتباه کردم مگه نه؟ علی دست مادر را در دست گرفت: چه اشتباهی؟ حنانه: سرگرد! علی لبخند زد و شوخی وار گفت: احمد آقاتون دیگه؟ حنانه لب گزید و نگاه از چشمان علی گرفت و لپ هایش به سرخی زد: علی! اذیت نکن! علی: مامان ریزه ی خودمی! دوست دارم اذیتت کنم! احمد آقاتون نیستن میشه اذیت کرد دیگه، کاری با سرگرد کردی که ابهتش رو از دست داده بنده خدا! هی بهش نگاه می کردم می دیدم تو فکر رفته و می خنده!فکر نکنم هنوز هم درست فهمیده باشه پدربزرگش فوت کرده! زیادی شاد می زد ها! حنانه باز بغض کرد: می خواستم برای تو برم خواستگاری! دختر نشون کرده بودم! می خواستم برگشتی باهات حرف بزنم. خدا لعنت کنه اون قوم الظالمین رو که همیشه شر می رسونن و خیر برای کسی ندارن! علی: اولا که سرگرد شر نیست و خیره! خوشحالم مردی مثل احمد آقا پشتت هست و خیال من راحته که پشت و پناه داری! دوما ،چرا میگی قرار بود؟ دیگه قرار نیست زنم بدی؟ کی رو نشون کردی؟ علی حنانه و دل کوچکش را خوب می شناخت، حال حنانه عوض شد و صورت کبودش پر از ذوق شد و اعتنایی به درد زخم ها و کبودی های صورت نکرد: دختر ایران خانم! تو همون کوچه میشینن! انقدر ماه هستش که نگو! یک کارهای خشگلی بلده. تازه سواد داره! دیپلم گرفته تازه. خیلی مهربون و خانوم هستش. نجیب و با ادب! علی به ذوق مادرش نگاه کرد و دلش گرفت: انشالله جنگ تموم بشه، با این اوضاع نمی تونم زن بگیرم. ممکنه برم و دیگه بر نگردم! حنانه: این همه آدم هم میجنگن هم زن و بچه دارن مادر! علی: می دونم. اما چشمهای منتظر تو بسه برام! تازه خیالم از تو راحت شده! حنانه را روی رخت خواب خواباند و خودش هم بالشی گذاشت و کنارش دراز کشید که حنانه گفت: پتو هم بردار! سردت میشه. علی بلند شد و پتویی از داخل کمد دیواری برداشت و دوباره دراز کشید. دست روی چشمهایش گذاشت و گفت: خیلی خسته ام! علی فورا به خواب رفت و حنانه بیدار بود. فکرش جایی حوالی جاده اصفهان بود. حس عجیبی داشت. بجز شرم که تمام جانش را در بر گرفته بود، حس دخترکانی را داشت که خواستگار دارند و جز شرم، ذوقی هم در دل داشته و اضطراب پیچیده در قلبشان هم نشاط میدهد. از خودش خجالت کشید. وقت عروس آوردنش بود و در دلش دخترک تازه عروسی زنده شده بود. همان که به دست حنان دفن شد! همان که حنان زنده به گورش کرد! هنوز هم بعد از بیست سال، آن یک ماه زندگی مشترک، مثل خوره جانش را می خورد. نام حنان تنش را می لرزاند! کاش می توانست او را نفرین کند. کاش می توانست بگوید خدایا! عذابش را بیشتر کن! اما دیدن علی دهانش را می دوخت. حنان پدر علی بود و همین حرمت داشت. بعد خیال احمد در ذهنش نشست و حنان را بیرون کرد. آرام صحبت کردنش، نجابت نگاهش، اعتماد به نفسی که داشت و اعتماد به نفسی که به حنانه می داد. دلش با دیدن علی که دنبالش آمده بود آرام شده بود اما نگاهش که به سرگرد افتاد، تپش قلب گرفت! چقدر شرمنده شده بود مقابل چشمان سرگرد! حقارت را حس می کرد اما سرگرد پر از اعتماد به نفس بود. سرگرد پر از اقتدار بود و حنانه تازه می فهمید چقدر به چون اویی در زندگی اش نیاز داشته! اما یاد نگاه زهره خانم افتاد و تنش لرزید و درد در جانش انداخت. بعید بود زهره خانم او را بپذیرد! خیلی بعید بود! هوا تاریک بود که تلفن زنگ خورد. علی که تازه بیدار شده بود بلند شد تا قبل از آن که صدا، حنانه را بیدار کند جواب بدهد. علی: بله، بفرمایید! صدای احمد در تلفن پیچید: سلام علی آقا! خوبی بابا! چیزی در قلب هر دو نفرشان تکان خورد. حس شیرینی در جان هر دو ریخته شد و علی گفت: خوبم. ممنون. احمد لبخند زد: خداروشکر! مامان خوبه؟ مشکلی ندارید؟ علی: نه، ممنون! همه چیز هست. احمد کمی سکوت کرد. دلش می خواست با حنانه حرف بزند اما شرم داشت. علی گفت: رسیدید کاشان؟ احمد از فکر بیرون آمد: آره تازه رسیدم. هنوز خونه نرفتم. وایسادم به شما زنگ بزنم خیالم راحت بشه بعد برم خونه. برسم خونه دیگه معلوم نمی کنه کی بتونم زنگ بزنم. اما دل خودش هم می دانست که بی تابی خواهد کرد و مثل پسران هجده ساله همه را دور می زند تا لحظه ای صدای او را بشنود. اویی که در خانه اش بود‌ اویی که محرم جانش بود. علی گفت: شما که رفتی ما خوابیدیم. الان بیدار شدم. فکر کنم مامان بیداره‌! صداش کنم؟ دل احمد به تکاپو افتاد. همه تن گوش شد و منتظر ایستاد. سکه دیگری در تلفن انداخت تا قطع نشود. خط به سختی آزاد می شد و او توان بیشتر انتظار کشیدن را نداشت. صدای حنانه دلش را آرام نکرد بلکه با خوشی بیشتر تپید‌ حنانه: سلام‌! احمد: سلام خانم! احوال شما؟ بهترید الحمدالله! حنانه به علی نگاه کرد که به آشپزخانه رفت که او کمتر خجالت بکشد: بد نیستم. احمد ناراحت گفت: خیلی درد دارید؟ حنانه لب گزید: خوب میشه! 🌸🌸🌸🌸🌸🌸 🌸🌸🌸🌸🌸🌸 💖رویای_مادرانه 💖 قسمت۲۸
احمد: خیلی مواظب باشید! استراحت کنید و خوب غذا بخورید! حنانه: چشم. شما هم مواظب خودتون باشید. به دل احمد نشست این مواظب خودت باش و بیرون نرفت: چشم. من تازه رسیدم کاشان. دلم اونجا مونده! سفارش نکنم دیگه. سکه دیگری در تلفن انداخت و ادامه داد: دلم میخواد برام چند تا لباس بدوزید. بهتر که شدید، میریم بازار تا برای من و خودتون و علی آقا، پارچه بخریم. زحمتش با شماست. حنانه شرمزده جواب داد: چه زحمتی، چرخ که مال... احمد حرفش را برید: نگید دیگه! شما الان خانم خونه من هستید! همسرم شدید! هر چیزی که دارم مال شماست! من فقط دلم می خواد لباسی و تن کنم که هنر دستهای شما باشه! حنانه لبخند زد و احمد گفت: دیگه باید برم. بازم زنگ میزنم. لطفا زنگ زدم گوشی بگیرید صداتون رو بشنوم. آخه دلم تنگ میشه. خداحافظ. آنقدر تند تلفن را قطع کرد که جواب خداحافظ حنانه را نشنید. انگار خودش هم خجالت زده ی آن دلتنگی بود. انگار نه انگار که در آستانه چهل سالگی بودند! این دلتنگی ها برای همه هست؟ یا دل توجه ندیده این دو نفر بازی اش گرفته؟ علی از آشپزخانه سرک کشید: تموم شد؟ حنانه به خود آمد: چی تموم شد؟ علی: تماس تلفنی دیگه. حنانه: آره. علی کنار میز تلفن رو زمین نشست و به دیوار تکیه داد و دستش را صاف دراز کرد و روی زانو گذاشت: سرگرد بهم گفت بابا! حس خوبی داشت! حنانه با بغض به پسرکش نگاه کرد: اگه بابام زنده بود با این همه مهربونی صدام می کرد؟ می گفت بهم « خوبی بابا»؟ حنانه گفت: اگه تو رو می دید، عاشقت می شد! علی نفس عمیقی کشید: تو رو دید و عاشقت نشد! دلم خواست من هم بابا صداش کنم. خنده داره نه؟ بیست سالم شده و دلم عین بچه ها بابا گفتن می خواد! حنانه دستی روی موهای پسرکش کشید: خب می گفتی! علی لبخند تلخی زد: خجالتم اومد بگم بابا! سه سال فرمانده من هستش! حنانه: شرمندتم! عمری داغ بی پدری رو دوشت گذاشتم، الان هم کسی رو به زندگیم راه دادم که نتونی بهش بگی بابا! علی اعتراض کرد: نگو مامان! من با تو خوشبخت بودم! الان هم بهترین انتخاب رو کردی! سرگرد مرد خوبیه! اونقدر خوب که هر کسی دلش بخواد باباش باشه! شاید من هم یک روز بابا صداش کردم! حالا وقت زیاده! دیگه آش کشک خاله شده که بخوریم پامونه و نخوریم پامونه! بلند شد و گفت: برم شام درست کنم که شوهرت بفهمه گشنگی بهت دادم، صد تا کلاغ پر میده بهم! علی خندید و رفت و حنانه در فکر بابا گفتن احمد ماند. احمد تلفن را روی شاسی گذاشت و نفس گرفت. نفسی از صدای حنانه اش، بانوی خانه اش. بعد به خود آمد و سریع سوار ماشینش شد و حرکت کرد‌. مادرش منتظر بود! با این که شب شده بود، خانه شلوغ بود. بوی اسپند و حلوا در کوچه پیچیده بود. وارد خانه شد و یا الله گفت که صدای گریه زهره خانم بالاتر رفت. 🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
🏴﷽🏴 ✍ باسلام و صبح بخیر و عرض تسلیت🌹شهادت امام هادی(علیه السلام)به شما بزرگواران و به امید پیروزی‌ رزمندگان اسلام در جبهه های حق علیه باطل 🌱ذکر روز دوشنبه🌱 🌺 یا قاضی الحاجات 🌺 ⬅️ تاریخ: بیست و پنجم دی ماه سال ۱۴۰۲، مصادف با سومین روز از ماه رجب سال ۱۴۴۵ ⬅️ مناسبت ها: 🌲سالروز🌹شهادت حضرت امام علی النقی الهادی علیه السلام(۲۵۴ه_ق) 🌿روز تاریخ نگاری انقلاب اسلامی 🌲السلام علیک یا حسن بن علی (علیه السلام) 🌲السلام علیک یا حسین بن علی (علیه السلام)           ☀️ حدیث روز☀️ 🌴امام حسن مجتبی(عليه السلام) خطاب به مردى كه با ايشان در باره ازدواج دختر خود مشورت كرد،فرموده اند: ✍ او را به مردى باتقوا شوهر ده ؛ زيرا اگر دختر تو را دوست داشته باشد گراميش مى دارد و اگر دوستش نداشته باشد به وى ستم نمى كند .💐 📚مكارم الأخلاق : ۱ / ۴۴۶ / ۱۵۳۴ ☀️اَللّهُمَّ عَجِّلْ لِوَلِيِّکَ الْفَرَجَ☀️ "بحق حضرت فاطمه زهرا (سلام الله علیها) ✍ جهت شادی ارواح پاک و مطهر حضرتشان و جمیع🌹شهداء خصوصا سردار دلها صلوات💐 🤲اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم💐 🔇🔊🔉 لطفا کانالهای عاشقان ولایت را به دوستان خود معرفی کنید. 🦋 در سروش 👇👇 🆔 http://splus.ir/ashaganvalayat در ایتا 👇👇 🆔 http://eitaa.com/ashaganvalayat در بله 👇👇 🆔 http://ble.ir/join/OWVhMDg4Yj اربعین معلی عاشقان ولایت 🚩 🆔 https://eitaa.com/ashganvalayatarbaen 🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
3M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
❄️ســـــلام ☕️صبحتون بخیر و شادی ❄️آرزو می‌کنم دقایق امروز ☕️بـراتون سرشـار از عــشق ❄️سلامتی برکت وتندرستی باشه... ☕️و به هـرآنچـه ❄️آرزویش را دارید برسیـد لطفا کانالهای عاشقان ولایت را به دوستان خود معرفی کنید خبری در سروش 🆔 http://splus.ir/ashaganvalayat خبری در ایتا http://eitaa.com/ashaganvalayat قرآنی در بله 🆔 https://ble.ir/ashaganvalayat خبری در بله 🆔https://ble.ir/ashaganvalayat http://ble.ir/join/OWVhMDg4Yj ✅✅✅✅لینک گروه عاشقان ولایت جهت ارسال پیام ؛ کلیپهای صوتی و تصویری اعضای محترم در ایتا 🆔 https://eitaa.com/joinchat/2319646916C0726ebeebb 🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‌‌
3.33M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
شهادت مظلومانه دهمین خورشید ولایت امام هادی(ع) تسلیت باد . لطفا کانالهای عاشقان ولایت را به دوستان خود معرفی کنید خبری در سروش 🆔 http://splus.ir/ashaganvalayat خبری در ایتا http://eitaa.com/ashaganvalayat قرآنی در بله 🆔 https://ble.ir/ashaganvalayat خبری در بله 🆔https://ble.ir/ashaganvalayat http://ble.ir/join/OWVhMDg4Yj ✅✅✅✅لینک گروه عاشقان ولایت جهت ارسال پیام ؛ کلیپهای صوتی و تصویری اعضای محترم در ایتا 🆔 https://eitaa.com/joinchat/2319646916C0726ebeebb 🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‌‌
3.03M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
بهترین جاده های کردستان😍 لطفا کانالهای عاشقان ولایت را به دوستان خود معرفی کنید خبری در سروش 🆔 http://splus.ir/ashaganvalayat خبری در ایتا http://eitaa.com/ashaganvalayat قرآنی در بله 🆔 https://ble.ir/ashaganvalayat خبری در بله 🆔https://ble.ir/ashaganvalayat http://ble.ir/join/OWVhMDg4Yj ✅✅✅✅لینک گروه عاشقان ولایت جهت ارسال پیام ؛ کلیپهای صوتی و تصویری اعضای محترم در ایتا 🆔 https://eitaa.com/joinchat/2319646916C0726ebeebb 🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‌‌
شنیدی میگن: «اگه اون گفت برو تو چاه، تو باید بری؟؟؟» ✴️او لو کان الشیطان یدعوهم الی عذاب السعیر 📜لقمان 21 👈حتی اگر شیطان اونا رو به عذاب جهنم فرابخونه باز حرفشو گوش میدن لطفا کانالهای عاشقان ولایت را به دوستان خود معرفی کنید خبری در سروش 🆔 http://splus.ir/ashaganvalayat خبری در ایتا http://eitaa.com/ashaganvalayat قرآنی در بله 🆔 https://ble.ir/ashaganvalayat خبری در بله 🆔https://ble.ir/ashaganvalayat http://ble.ir/join/OWVhMDg4Yj ✅✅✅✅لینک گروه عاشقان ولایت جهت ارسال پیام ؛ کلیپهای صوتی و تصویری اعضای محترم در ایتا 🆔 https://eitaa.com/joinchat/2319646916C0726ebeebb 🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‌‌
راز حمام شیخ بهایی! جالب است بدانید در این حمام از گاز متان بعنوان سوخت و از یک منبع طلا بعنوان آبگرمکن استفاده میشد و بعلت رسانایی بالا طلا دربرابر گرما، تنها یک شمع نقش گرم کننده آب را داشت لطفا کانالهای عاشقان ولایت را به دوستان خود معرفی کنید خبری در سروش 🆔 http://splus.ir/ashaganvalayat خبری در ایتا http://eitaa.com/ashaganvalayat قرآنی در بله 🆔 https://ble.ir/ashaganvalayat خبری در بله 🆔https://ble.ir/ashaganvalayat http://ble.ir/join/OWVhMDg4Yj ✅✅✅✅لینک گروه عاشقان ولایت جهت ارسال پیام ؛ کلیپهای صوتی و تصویری اعضای محترم در ایتا 🆔 https://eitaa.com/joinchat/2319646916C0726ebeebb 🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‌‌
8.74M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
| ✘ یه جایی زمانت محدوده، یا حوصله‌ات کمه بین دعا و قرآن، کدوم مهمتره که انتخاب کنی؟ منبع : جلسه ۱۲۲ از مبحث خانواده آسمانی لطفا کانالهای عاشقان ولایت را به دوستان خود معرفی کنید خبری در سروش 🆔 http://splus.ir/ashaganvalayat خبری در ایتا http://eitaa.com/ashaganvalayat قرآنی در بله 🆔 https://ble.ir/ashaganvalayat خبری در بله 🆔https://ble.ir/ashaganvalayat http://ble.ir/join/OWVhMDg4Yj ✅✅✅✅لینک گروه عاشقان ولایت جهت ارسال پیام ؛ کلیپهای صوتی و تصویری اعضای محترم در ایتا 🆔 https://eitaa.com/joinchat/2319646916C0726ebeebb 🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‌‌
874.3K حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
طبیعت لرستان از دل رشته کوه زاگرس😍 لطفا کانالهای عاشقان ولایت را به دوستان خود معرفی کنید خبری در سروش 🆔 http://splus.ir/ashaganvalayat خبری در ایتا http://eitaa.com/ashaganvalayat قرآنی در بله 🆔 https://ble.ir/ashaganvalayat خبری در بله 🆔https://ble.ir/ashaganvalayat http://ble.ir/join/OWVhMDg4Yj ✅✅✅✅لینک گروه عاشقان ولایت جهت ارسال پیام ؛ کلیپهای صوتی و تصویری اعضای محترم در ایتا 🆔 https://eitaa.com/joinchat/2319646916C0726ebeebb 🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‌‌
4.63M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
لقمه سینه مرغ و پپرونی درست کن 🍕🥓 سینه مرغ سس دیپ سالسا پپرونی یا سوجوک یا سوسیس و ... پنیر موزارلا نمک و پاریکا ┅═ঊঈ👩🍳ঊঈ═┅╮ ╰┅═ঊঈ👩🍳ঊঈ═┅╯ لطفا کانالهای عاشقان ولایت را به دوستان خود معرفی کنید خبری در سروش 🆔 http://splus.ir/ashaganvalayat خبری در ایتا http://eitaa.com/ashaganvalayat قرآنی در بله 🆔 https://ble.ir/ashaganvalayat خبری در بله 🆔https://ble.ir/ashaganvalayat http://ble.ir/join/OWVhMDg4Yj ✅✅✅✅لینک گروه عاشقان ولایت جهت ارسال پیام ؛ کلیپهای صوتی و تصویری اعضای محترم در ایتا 🆔 https://eitaa.com/joinchat/2319646916C0726ebeebb 🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‌‌