2.39M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
♦️۲۴سال پیش سکه ۶۰ هزار تومان بود
#کانال_عاشقان_ولایت
لطفا کانالهای عاشقان ولایت را به دوستان خود معرفی کنید
خبری در سروش
🆔 http://splus.ir/ashaganvalayat
خبری در ایتا
http://eitaa.com/ashaganvalayat
قرآنی در بله
🆔 https://ble.ir/ashaganvalayat
خبری در بله
🆔https://ble.ir/ashaganvalayat http://ble.ir/join/OWVhMDg4Yj
✅✅✅✅لینک گروه عاشقان ولایت جهت ارسال پیام ؛ کلیپهای صوتی و تصویری اعضای محترم در ایتا
🆔 https://eitaa.com/joinchat/2319646916C0726ebeebb
🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺
1.4M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
امام خمینی (ره) در مورد ادعای آمریکایی ها:
اینها شعر است که اینها میگن
امام از زمان خودش جلوتر بود
#کانال_عاشقان_ولایت
لطفا کانالهای عاشقان ولایت را به دوستان خود معرفی کنید
خبری در سروش
🆔 http://splus.ir/ashaganvalayat
خبری در ایتا
http://eitaa.com/ashaganvalayat
قرآنی در بله
🆔 https://ble.ir/ashaganvalayat
خبری در بله
🆔https://ble.ir/ashaganvalayat http://ble.ir/join/OWVhMDg4Yj
✅✅✅✅لینک گروه عاشقان ولایت جهت ارسال پیام ؛ کلیپهای صوتی و تصویری اعضای محترم در ایتا
🆔 https://eitaa.com/joinchat/2319646916C0726ebeebb
🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺
5.24M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔻 فیلمی از پادگان تروریست ها در پاکستان در 4 کیلومتری پنجشیر که زیر ضربه رفت
رسما پروژه ی اقلیم کردستان را به عنوان یک ایده برده اند در پاکستان
بارها ایران کار اطلاعاتی امنیتی کرده است.
اما در یک مورد فقط 60 نفر را از کسانی که تحت تاثیر حمید اسماعیل زهی و افرادی از این دست بوده اند برده اند در همین پادگان آموزش داده اند.
مقصد همه هم ایران بوده است.
این فیلم رصد دقیق ایران و لحظه در آتش سوختن تروریست ها را نشان میدهد...
پرچم بالاست 🇮🇷✌️
#کانال_عاشقان_ولایت
لطفا کانالهای عاشقان ولایت را به دوستان خود معرفی کنید
خبری در ایتا
http://eitaa.com/ashaganvalayat
قرآنی در بله
🆔 https://ble.ir/ashaganvalayat
خبری در بله
🆔https://ble.ir/ashaganvalayat http://ble.ir/join/OWVhMDg4Yj
✅✅✅✅لینک گروه عاشقان ولایت جهت ارسال پیام ؛ کلیپهای صوتی و تصویری اعضای محترم در ایتا
🆔 https://eitaa.com/joinchat/2319646916C0726ebeebb
🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺
564K حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔻 این ویدئو را دانلود کنید و به صدا گوش فرا دهید
ثریا در مدار قرار گرفت
خداقوت باید بگوییم به کسانی که اگر همین حالا سینه سپر کنند و در خیابان بگویند: میدانید ما دانشمندان موشکی ایران هستیم، پاسخ میشنوند: خب که چه؟ ماهواره در مدار قرار گرفت که چه؟
خداقوت به آنهایی که مردم هیچ درکی از آینده ای که آنانان برای ایران میسازند ندارند.
خداوند به دانشمندانی که به موفقیت ماهواره ی ثریا را در مدار 750 کیلومتری قرار دادند، قوت دهد
دمتان گرم
اثبات کردید که قهرمان ها فقط زنان و مردان عرصه ی ورزش نیستند.
قهرمان های کتاب خوان ، به شما افتخار میکنیم.
پرچم بالاست 🇮🇷✌️
#کانال_عاشقان_ولایت
لطفا کانالهای عاشقان ولایت را به دوستان خود معرفی کنید
خبری در ایتا
http://eitaa.com/ashaganvalayat
قرآنی در بله
🆔 https://ble.ir/ashaganvalayat
خبری در بله
🆔https://ble.ir/ashaganvalayat http://ble.ir/join/OWVhMDg4Yj
✅✅✅✅لینک گروه عاشقان ولایت جهت ارسال پیام ؛ کلیپهای صوتی و تصویری اعضای محترم در ایتا
🆔 https://eitaa.com/joinchat/2319646916C0726ebeebb
🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺
41.82M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🚨 ایران در انتظار نبرد نهایی؟/ چرا صهاینه به ترور مستشاران روی آوردند؟
#شبنامه / تحولات فلسطین / چرا صهیونیستها از جنگ میدانی به ترور مستشاران پناه آوردند؟ / هدف از جنگ امنیتی چیست و پاسخ ایران چه قرار است باشد؟ / آیا ایران برای نبرد سرنوشت ساز آماده میشود / ۷۰ آمریکایی در حمله عراقیها زخمی شدند / قسمت ۱۴۵۷
✅ #کانال_عاشقان_ولایت
لطفا کانالهای عاشقان ولایت را به دوستان خود معرفی کنید
خبری در ایتا
http://eitaa.com/ashaganvalayat
قرآنی در بله
🆔 https://ble.ir/ashaganvalayat
خبری در بله
🆔https://ble.ir/ashaganvalayat http://ble.ir/join/OWVhMDg4Yj
✅✅✅✅لینک گروه عاشقان ولایت جهت ارسال پیام ؛ کلیپهای صوتی و تصویری اعضای محترم در ایتا
🆔 https://eitaa.com/joinchat/2319646916C0726ebeebb
🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺
رمان های مذهبی...🍃:
🌸🌸🌸🌸🌸🌸
💖رویای_مادرانه💖
قسمت55
برای شام حنانه نیمرو درست کرد و خوردند. خنده بر لبهایشان بود و دلهایشان گرم بود. حنانه خوشحال بود. تمام آرزویش دامادی علی بود. علی که رخت خواب را پهن کرد، حنانه از داخل اتاق تماشایش کرد. قلبش مملو از عشق شد. به علی گفت: الهی قربونت برم! رخت دامادی تنت کنم عزیزم!
احمد تمام عشق حنانه به علی را دید. چقدر عشق مادر به فرزندش عمیق است! مادر بودن دنیایی فراتر از تمام عشق هاست. حتی دیدن علی او را مملو از شادی می کرد.
آن شب علی، یکی از پتو ها را زیر انداز حنانه کرد و دیگری را رویش کشید. پرسید: الان جات گرم و نرم هست مامان ریزه؟
حنانه صورتش را روی بالش پر تازه کشید و گفت: آره. خیلی خوبه.
علی پیشانی مادر را بوسید. شعله چراغ والر را چک کرد. آب کتری روی آن را هم چک کرد.بعد شب بخیری گفت و برق را خاموش کرد و در را بست.
روی تشکش کنار احمد دراز کشید و گفت: بابت همه چیز ممنون!
احمد دستش را از روی پیشانی اش برداشت و چشم باز کرد و در تاریکی نگاهی به علی کرد: کاری نکردم براتون!
علی: امشب اگه نبودید، پشتم اینقدر قرص نبود! نه بخاطر خونه و لباسها، بخاطر اینکه یک مرد پشت من و مادرم بود. حضورتون دلگرمی ما بود.
احمد لبخندی از سر رضایت کرد: حالا حالا ها روی من حساب کن!
علی: ممنون که هستید! ممنون که اینقدر خوب هستید.
دو روز بعد احمد رفت. حنانه بود و کاسه آب و سینی قرآن و پولی که بالای سر احمد چرخاند و صدقه کرد.
زندگی روی روال افتاده بود اما جای خالی احمد را حنانه به خوبی احساس می کرد. هر صبح و شب برایش آیت الکرسی می خواند و در نمازش برای سلامتی احمد و مجاهدین جبهه ها دعا می کرد. بیشتر وقتش را صرف بافتن کلاه برای جبهه می کرد و به مسجد محل تحویل می داد. علی هم یا دانشگاه بود و یا در مسجد کمک می کرد. آنقدر در مدت کمی که در مسجد بود در دلها جا باز کرده بود که همه در انتظارش بودند و پسر بچه ها برای دیدنش ذوق داشتند. بزرگتر ها روی کمکش حساب می کردند و بچه ها روی فوتبال بازی کردن با او! علی در دل بچه های محل نشسته بود. جواب مثبت آرزو به علی انقلابی در دل حنانه بود. با شادی دنبال خرید بله برون می رفت و گاهی برای سر زدن به تازه عروسش راهی خانه آنها می شد. قرار بود بعد از بازگشت احمد از جبهه، بله برون را گرفته و بعد از عقد حنانه، جشن عقد علی و آرزو برگزار شود. آنقدر قلب حنانه شاد بود که تا آن روز اینقدر شادی و شعف نداشت. چهره اش خستگی نداشت و لبخند از لبهایش جدا نمی شد.
چهل روز از رفتن احمد می گذشت. اسفند ماه نزدیک بود و بوی بهار را می آورد. علی کنار حنانه نشست و دست روی دستش گذاشت: کمتر به چشمهات فشار بیار مادر من! چرا خودت رو اذیت می کنی؟
حنانه مادرانه شد: بچه های مردم تو سرما، تو خاکریز بخاطر راحتی ما دارن سرما و گرما رو تحمل می کنن. من که کاری نمی کنم براشون. بخدا هر وقت تلویزیون رزمنده ها رو نشون میده یا وقتی برای تشییع شهدا میرم، از خودم خجالت می کشم! بیشتر از دستم بر نمیاد!
علی گفت: مامان!
حنانه به چشمهای علی نگاه کرد: بازم می خوای بری؟
علی: میرم و با احمد آقا میام!
حنانه نفس عمیقی کشید: مواظب خودت باش!
علی سر روی پای مادر گذاشت و چشم بست: مامان من رو ببخش! بخاطر همه اذیت هام، بخاطر تمام سختی هایی که کشیدی! مامان حلالم کن! ازم راضی باش!
حنانه موهای پسرش را نوازش کرد: راضی ام ازت پسرم!
علی همان طور گفت: مامان ازم بگذر!
حنانه اخم کرد: یعنی چی؟
علی گفت: یک شب تو خاکریز یکی از بچه ها گفت تا مادر از بچه اش نگذره، خدا اجازه شهادت نمی ده. عشق مادری پای بچه ها رو می بنده و پر میچینه! مامان! ام وهب باش!
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
💖رویای_مادرانه 💖
قسمت56
حنانه اشک ریخت: چطور ازت بگذرم؟ همه زندگی و دار و ندارم تویی! گذشتن از جونم برام راحت تره!
علی لبخند زد و با همان چشمهای بسته دست حنانه را از موهایش بلند کرد و بوسید: نهایت درجه انسانیت رسیدن به شهادت در راه خداست! من لیاقت شهادت رو ندارم اما اگه از من راضی هستی، از من بگذر تا بالم چیده نشه!
حنانه گفت: پس آرزو چی؟
علی گفت: آرزو خانم هم اگه در تقدیر باشه، به زندگیم میاد!من که برای مردن نمیرم! دیدی که اون سری حتی زخمی هم نشدم! فکر کردی من اینقدر خوبم؟
حنانه با بغض گفت: تو اونقدر خوبی که می ترسم از بال و پر داشتنت!
علی را از زیر قرآن رد کرد و نگاه آخرش را به تمام آرزوهایش دوخت. علی عروسک کودکی هایش بود، همبازی نوجوانی هایش، مرد جوانی هایش. علی حاصل تمام عمر کوتاه و سختش بود. علی تنها رویای زندگی اش بود. تنها عشقی که بیست سال در قلبش داشت. علی پسرش بود، پدرش بود، برادرش بود! علی همه چیز حنانه بود.