eitaa logo
کانال عاشقان ولایت
3.8هزار دنبال‌کننده
35.4هزار عکس
41.3هزار ویدیو
36 فایل
ارسال اخبار روز ایران و ارائه مهمترین اخبار دنیا. ارائه تحلیلهای خبری. ارائه اخرین دیدگاه مقام معظم رهبری . و.... مالک کانال: @MnochahrRozbahani ادمین : @teachamirian5784 حرفت رو بطور ناشناس بزن https://harfeto.timefriend.net/16625676551192
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎴 کلیپی که یک کاربر پاکستانی منتشر کرده ترجمه:↪️  🔹 اگر چه داعش و آمریکا سلاح های زیادی دارند، اما خامنه ای مختارهای زیادی تربیت کرده است http://eitaa.com/ashaganvalayat
به چه کسی رأی بدهیم؟ 🔻شاخص‌های نماینده اصلح بر اساس بیانات رهبر انقلاب http://eitaa.com/ashaganvalayat
Salar Aghili - Iran.mp3
4.5M
🇮🇷ایران به خاک خسته تو سوگند... 🇮🇷کلام آخر این شد که جان من فدای ایران 🇮🇷 سالار عقیلی http://eitaa.com/ashaganvalayat
11.04M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥بسیار زیبا و خنده دار حتما تا آخر ببینید و برای دیگران بفرستید.😂😂😂 نتیجه نهایی رای ندادن👌 http://eitaa.com/ashaganvalayat
7.12M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
📹 : کل هشت سال دفاع مقدس و دفاع از حرمم را با یک رأی عوض می‌کنم! ‎➖➖➖➖➖➖➖➖➖ 🌐 http://eitaa.com/ashaganvalayat
8.37M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🌐 نجاح محمدعلی، تحلیلگر سرشناس عراقی: اتاق فکر رژیم صهیونیستی نقشه تحریم انتخابات در ایران را کشیدند تا ایران را ضعیف کنند! ایرانی‌ها، این وطن را از دست ندهید! ‎➖➖➖➖➖➖➖➖➖ 🌐 http://eitaa.com/ashaganvalayat
28.56M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💠 حاج حسین یکتا: به همان دلیلی که جبهه رفتم و جنگیدم، رای میدهم. ‎➖➖➖➖➖➖➖➖➖ 🌐 http://eitaa.com/ashaganvalayat
🔴 اطلاعیۀ مهم | محمدباقر قالیباف فقط در لیست اصلی جبهۀ انقلاب حضور دارد و در هیچ لیست فرعی‌ای حضور ندارد 📌 به اطلاع مخاطبان گرامی می‌رسانیم محمدباقر قالیباف، ضمن تشکر از همۀ گروه‌های علاقمند به ایشان، از همۀ لیست‌های فرعی که به جبهۀ انقلاب نسبت داده می‌شوند خواسته است نام او را از فهرست‌های خود  حذف کنند. بنابراین محمدباقر قالیباف تنها در لیست اصلی جبهۀ انقلاب حاضر خواهد بود که ماحصل اجماع فرآیندی شورای ائتلاف نیروهای انقلاب و جبهۀ پایداری است. 📌 همچنین از همۀ متدینین و انقلابیون می‌خواهیم برای اینکه اقدامات مجلس انقلابی موردتأیید رهبر معظم انقلاب در مجلس دوازدهم به خروجی‌های ملموس خود برسد، لیست اصلی جریان انقلاب را به دست اطرافیان خود برسانند تا لیست‌های فرعی باعث تفرق آرا نشوند. 📮 کانال رسمی اطلاع‌رسانی محمدباقر قالیباف 🔗
رمان های مذهبی...🍃: 🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 نرگسی_دیگر قسمت 30 به خانه که رسیدند ساعت حدود یک شب بود. نرگس گیج و کلافه بود! تنها حس هایی که از بعد از ظهر داشت همین گیجی و کلافگی بود! سر به زیر و بدون حرف به اتاقش رفت. پر از سؤال های بی جواب بود. یاد حرف صالحی افتاد: پدرتون همه چیرو بعد بهتون میگن! خواست تا برود و از پدرش توضیح بخواهد اما با به یاد آوردن اینکه الآن نصف شب است از فکرش پشیمان شد. لباسش را عوض کرد. لامپ اتاقش را خاموش کرد. وبال را باز کرد و روی تختش دراز کشید. سرش را در میان بالش فرو برد و پوفی کرد و سعی کرد مغزش را از آن همه سؤال که بی امان درگیرشان شده بود خالی کند: فردا بعد از نماز صبح از بابا میپرسم! در اتاق به صدا درآمد: بیداری بابا؟! نرگس صاف روی تخت نشست و تمام کلافگی اش را با نفس عمیقی بیرون داد و لبخندی زد و گفت: آره بابا عیسی! عیسی خان وارد شد و لامپ را روشن کرد. چشمان نرگس از نور ناگهانی بسته شد و اخمی به پیشانی اش نشست. عیسی خان آمد و کنار نرگس روی تخت نشست. نرگس که دیگر چشمانش به نور عادت کرده بودند، نگاهی به چهره ی پدرش انداخت. آرام و جدی بود و لبخند مطمئنی به لب داشت. نرگس که میدانست پدرش برای توضیح اتفاقاتی که افتاده به اتاق او آمده است و از اینکه پدرش نگذاشته او با سؤالاتش تا فردا تنها بماند، خوشحال شد. -خب دختر گلم! خواستگار پیدا کردی! صدای خندان عیسی خان نرگس را از افکارش بیرون کشید. سرش را پائین آورد، گونه هایش گل انداخت و لب پائینی اش را از خجالت به دندان گرفت. عیسی خان خندید و گفت: همه ی دخترا وقتی خواستگار میاد واسشون خجالتی میشن؟! نرگس خنده ی شرمگینی کرد و گفت:اِ! بابا! -جانِ بابا؟!...میدونم کلی سؤال داری...خب بپرس دیگه! نرگس نفس آرامی کشید و کمی فکر کرد. باید از میان سؤالات مغزش مهمترین را انتخاب میکرد تا اول بپرسد! -بابا چرا به صالحی گفتین خودش باید پیشنهادشو با من مطرح کنه؟! -چون من که تو رو دارم بابا جان! اون تو رو میخواد! هر کسی هم هر چیزی رو میخواد باید خودش بگه و واسه به دست آوردنش تلاش کنه! نرگس متعجب شد و با اعتراض گفت: من هر چیزیَم بابا؟! عیسی خان خندید و گفت: تو مهمترین چیزی دخترم! وقتی آدم حتی برای خوردن آب هم خودش میگه و تلاش میکنه که به دستش بیاره، برای به دست آوردن مهمترین چیز زندگیَم خودش باید پا پیش بذاره! و چی مهمتر از ازدواج و سر و سامون پیدا کردن؟! -خب پس چرا قدیما دختر و پسر حتی همو قبل ازدواج نمیدیدن؟! مادر و پدراشون اونا رو واسه هم میگرفتن! -چون جوونای قدیم با جوونای الان زمین تا آسمون فرق دارن عزیزم! اون موقع دنیا ها کوچیک و توقعات کم بودن! پسرا به اینکه زن و زندگی داشته باشن راضی بودن و به دخترای غریبه کاری نداشتن! دخترا هم به اینکه شب گرسنه نخوابن و بی کس و کار نباشن راضی بودن! تازه قبل از اینکه دختر و پسر ساده دلیشون با دروغ و دو رویی عوض شه ازدواج میکردن! ولی الان زمونه طوره دیگه ای شده! پسرا زن و زندگی دارن ولی راضی نیستن و بیشتر میخوان! دخترا هم به کمتر از تحصیلات عالی، خونواده ی عالی و پولدار، خونه و ماشین و ویلای شمال و مهریه ی آن چنانی راضی نمیشن! همین چیزام باعث شده خیانت و دو رویی زیاد شه! واسه همینه که دیگه نمیشه مثله قدیما زندگی کرد...الان باید حتما طرفتو بشناسی اگر نه کلات پس معرکه س! اصن واسه همین بود که گفتم باید اول با تو حرف بزنه...هر چی باشه من جوونه دیروزم و تو جوونه امروز! تو هم عاقلی و هم جوون، پس میتونی از حرفاش به رفتاراش و نیت قلبیش پی ببری! 🌸🌸🌸🌸🌸🌸 🌸🌸🌸🌸🌸🌸 نرگسی_دیگر قسمت 31 نرگس از این حرف های پدرش آرام شده بود و از این همه درایت و اطمینان پدرش بی نهایت خوشحال بود. -خب پس چرا گفتین بیرونه خونه حرف بزنیم؟! -سه تا دلیل داشت: یک اینکه گفت بابا و مامانش شهرستانن و میخواد تا مطمئن نشده بهشون چیزی نگه؛ واسه ی همین فعلا تا حرفاتونو نزنین و آشناییه اولیه ایجاد نشه هیچ مراسم رسمی ای در کار نیست و بهتره تا مراسمات رسمی پاشون به خونه باز نشه! دو اینکه توی خونه من و مامانت هستیم و اونوقت شما زیر نگاه ما بزرگترا نمیتونین حرفاتونو راحت بزنین بابا جان! هر قراری که گذاشتین نیما رو میفرستم باهات که از دور حواسش بهت باشه! ولی از دور! سه اینکه این پسر اول اومد و با خوده من صحبت کرد پس ینی قصدش واقعا خیره و من به قصد و نیت خیرش اعتماد کردم! مطمئن باش اگه یه درصد احتمال میدادم این پسر نیتش نیت خیری نیست نمیذاشتم حتی بهت پیشنهادشو بده و خودم ردش میکردم! ولی وقتی خودش اومده و به من گفته ینی واقعا نیتش ازدواجه!
میتونست فقط باهات دوست بشه مثه بقیه ی جوونا که دوستیای بد بینشون مد شده! البته من روو دخترم اطمینان دارم و میدونم اهل اینجور دوستیا نیست! نرگس گونه ی عیسی خان را بوسید و گفت: قربون بابای خوبم بشم که اینقدر دقیق و ریز بینه! عیسی خان خندید و گفت: خدا نکنه نرگس جان! در ضمن خودتم لوس نکن مثلا قراره عروس بشیا! از این حرف عیسی خان نرگس دوباره خجالت زده شد. -خب سؤال دیگه ای نداری بابا؟! -دارم -خب بپرس دیگه بابا جان! -این همه فیلم بازی کردن و نقشه کشیدن لازم بود بابا؟! خب خودتون یه قرار میذاشتین برامون دیگه! -من دو روز پیش با این آقای صالحی حرف زدم نرگس جان! بهش گفتم یه قراری میذارم ببینتت و درخواستشو مطرح کنه و حرفاتونو بزنین ولی اون گفت قرار لازم نیست شب عروسی ایمان و سودابه خودش درخواستشو بهت میگه و یه قرار باهات میذاره! منم دیدم فکر بدی نیست قبول کردم! نرگس واسطه ی ازدواج شدن رو که بلدی بابا نه؟! -معلومه که بلدم...خودم دو جفت آدمو بهم رسوندما! -وقتی داشتی این دو جفت آدمو بهم میرسوندی رفتی همه جا جار زدی؟! -نه! -چرا؟! -خب چون اونا هنوز حرفاشونو با هم نزده بودن و حتی خودشونم نمیدونستن با هم تفاهم دارن یا نه! وقتی هنوز معلوم نشده که به درد هم میخورن یا نه که نمیشه همه جا جار زد! اونوقت اگه با هم حرف میزدن و میدیدن تفاهم ندارن آبروشون میرفت و تازه ممکن بود کلی حرف و نقل و شایعه پشت سرشون راه بیوفته! -دقیقاً! منم اینا رو به صالحی گفتم و ازش خواستم یه جوری که بقیه نفهمن قضیه رو بهت بگه تا اگه حرفاتونو زدین و به تفاهم نرسیدین آبروی هیچکدومتون نره! اونم قبول کرد! بعدم که با سودابه و ایمان نشستن و فکر کردن، دیدن ساق دوش شدن بهترین گزینه س! قرار بود وقتی توو ماشین نشستین اون بنده ی خدا حرفشو بزنه؛ اونجوری کسی نمیفهمید ولی گویا تو حالت زیاد خوش نبود! نرگس شرمنده گفت: آره...چون سمت راست نشسته بودم کمر و گردنم درد گرفته بودن بدجور! -خب همین دیگه! توو طول عروسیم که کلی سر و صدا بود و دو مترم بینتون فاصله بود! باید داد میزد تا صداشو توو اون شلوغی بشنوی! 🌸🌸🌸🌸🌸🌸 🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 نرگسی_دیگر قسمت 32 نرگس و عیسی خان هر دو خندیدند و سپس عیسی خان ادامه داد: موقع شام که شد و صالحی حرفشو نزد من گفتم شاید از سودابه و ایمانم خجالت بکشه و کلا نگه! واسه همین به نیما گفتم بیارتتون بیرون و خودشم بشینه کنارتون تا بعد حرف و حدیثی پیش نیاد! اون مسخره بازیایی هم که میدیدی نیما درمیاورد واسه این بود که بقیه فکر کنن اون داره با شما دو تا حرف میزنه! نرگس بلند خندید و آن قدر خنده اش طولانی شد که صورتش سرخ شد و اشکش درآمد! در میان خنده بریده بریده گفت: منو...منو باش...فکر کردم...فکر کردم نیما به روان شناس نیاز داره! عیسی خان در حالی که میخندید، اخمی به پیشانی اش داد و گفت: اینه جای دستت درد نکنه؟! بیچاره کلی نقش بازی کرد تا بالاخره این خواستگاری انجام شد! نرگس شرمنده گفت: ببخشید...حالا فردا یه تشکر مبصوت ازش میکنم! و با خنده ادامه داد: ولی بابا باید پلیس میشدیا! حقتو خوردن به خدا! این همه نقشه و فیلم واسه یه خواستگاری آخه؟! عیسی خان جدی شد و گفت: آدم واسه حفظ آبروی دخترش باید هر کاری بکنه بابا جان! هر فیلم و نقشه ای هم میتونه باید اجرا کنه! اصن واسه آبروی دخترش لازم شد پلیسم باید بشه! نرگس پدرش را در آغوش گرفت و دستش را بوسید و گفت: قربون بابام بشم که واسه آبروی دخترش پلیسم میشه! عیسی خان پیشانی نرگس را بوسید و گفت: خدا نکنه نرگس من! بعد هم با لحن جدی و پدرانه ای ادامه داد: نرگس جان! من گفتم، چون تو هم جوونی حرف یه جوون مثل صالحی رو بهتر میفهمی و هم عاقلی میتونی بفهمی که حرفاش و رفتاراش صادقانه س یا نه! اگه عاقل نبودی اینو به خودت نمیسپردم بابا جان! پس حواست باشه اول عاقل باش، بعد عاشق شو! اول با عقلت طرفتو بشناس و از خوبیا و بدیاش سردربیار، بعد اگه دیدی جوون لایقیه عاشق خوبیاش بشو! اگه لایق بود و عاشق شدی دیگه حق نداری بدیاشو توو چشمش بزرگ کنی بابا جان! اگه لایق بود و زنش شدی باید سعی کنی باهاش بسازی و فقط خوبیاشو ببینی! فهمیدی بابا جان؟! نرگس آرام زمزمه کرد: بله فهمیدم! -من گفتم جوونه دیروزم ولی اگه تو بخوای نظر یه جوونه دیروز که الان هم با تجربه تر از توئه و هم آدم شناسه رو راجع به صالحی بدونی بهت میگم! -بله که میخوام! من هر چه قدرم که عاقل باشم بازم به پای عقل و تجربه ی شما که نمیرسم! عیسی خان خنده ی کوتاهی کرد و با همان لحن پدرانه اش گفت: این جوون تا حالا ثابت کرده که، اولاً با حجب و حیاس...دوماً صادق و ساده دله و سوماً عاقله! بهم گفت از وقتی اتفاقی باهات آشنا شده تا وقتی تصمیم گرفته بیاد خواستگاریت کلی درباره ی و تو اخلاق و رفتارت تحقیق و پرس و جو کرده از ایمان! اینجوری خوبه بابا جان! اینکه فقط عاشق چشم و ابروت نشده خوبه!