اگر دوباره از اول شروع میکرد حتماً کابوس دیشبش واقعیت پیدا میکرد! میدانست که مادر و پدرش و یا آن محمد دهن لق به محض بازگشت او همه چیز را کف دستش میگذارند! عمو مرتضی هم که دیگر مانند گرگ زخم خورده شده بود حتماً از هیچ کاری دریغ نمیکرد! حتی تصور او هم برای معصومه دلهره آور بود چه برسد به...!
با صدا هایی که از بیرون آمد فهمید که مسعود بیدار شده است. به ساعت نگاه کرد؛ یک ساعتی بود که مشغول کار و فکر و خیال هایش بود! اصلاً گذشت این یک ساعت را حس نکرده بود! پوفی کرد و به کارش ادامه داد. نیم ساعت، شاید هم بیشتر گذشت که مسعود رفت. کار معصومه هم رو به اتمام بود. صدای زنگ خانه آمد. به ساعت نگاه کرد؛ هشت و بیست دقیقه بود! کمی متعجب شد. منتظر آمدن مرضیه بود اما فکر نمیکرد به این زودی ها سر و کله اش پیدا شود! در ورودی را باز کرد و خودش رو به روی در ایستاد. مرضیه نفس نفس زنان وارد شد. معلوم بود که تمام پله ها را با دو بالا آمده!
-سلام خانوم
-سلام زن داداش!
از "زن داداش" خطاب شدن توسط مرضیه خنده اش گرفت! زن داداش! برای حال و اوضاع او و مسعود واژه ی مناسبی نبود! بعد از احوالپرسی و دیده بوسی مرضیه روی مبلی نشست و معصومه به آشپزخانه رفت تا وسایل پذیرایی از مهمانش را آماده کند. مرضیه چادر و روسری و مانتویش را درآورد و در حالی که با دستانش خودش را باد میزد گفت: هووف! هوا داره گرم میشه از الان! خدا به داد تابستونمون برسه!
معصومه که سینی شربت به دست وارد پذیرایی میشد، خندید و گفت: واقعاً! بفرما عزیزم! بخور خنک شی!
و سینی را جلوی مرضیه نگه داشت. مرضیه لیوان شربتی برداشت و زیر لب تشکری کرد.
مقداری از شربت را خورد و گفت: خب زن داداش نمیگی چی کارم داری؟! به خدا از دیشب که زنگ زدی از نگرانی نتونستم درست بخوابم...امروزم اول صبح راه افتادم اومدم ببینم چی شده...بیرون خونه یه نیم ساعتی منتظر وایستادم تا مسعود بره! میدونستم الانا دیگه راه میوفته!
باز هم همان واژه ی "زن داداش"! معصومه در دلش به مرضیه آفرین گفت. هزار بار از او ممنون بود که هم زود آمده و هم منتظر رفتن مسعود مانده است!
-یه دقیقه وایستا میام میگم بهت!
و از جایش بلند شد و به اتاق رفت.
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
نرگسی دیگر
قسمت 51
به دقیقه نکشید که پاکت نامه به دست، برگشت. روی مبل نشست و پاکت را به سمت مرضیه گرفت. مرضیه با تعجب و تعلل پاکت را از او گرفت و مشغول خواندن محتویات درون نامه اش شد. بعد از خواندن آن چشمانش از تعجب گرد شد!
-نه!!! درخواست طلاق؟؟؟!!! آخه چرا؟؟؟!!! مگه اختلاف دارین با هم؟؟؟!!! ببینم دعوا معوا کردین؟؟؟!!!
معصومه از سؤال باران مرضیه خنده اش گرفته بود! آخر خودش هم دلیل این درخواست را نمیدانست!
با حالت طنزگونه ای گفت: یه دقیقه آروم بگیر بذار منم حرف بزنم!
مرضیه که گویی تازه متوجه سؤال بارانش شده بود خودش را جمع کرد و با لحن خجالت زده ای گفت: ببخشید!
معصومه تک خنده ای کرد و گفت: خب ببین منم دلیل این درخواستو نمیدونم! ینی از وقتی با هم عقد کردیم فقط دو بار با هم حرف زدیم! یه بار چهار ماه پیش بود که داشتم میرفتم بیرون و گفت آرایشتو پاک کن! یه بارم چند شب پیش بود که از صدای آهنگ بلند و غمگینش کلافه شدم و رفتم توو اتاقش گفتم آهنگاشو با صدای کم گوش کنه و بعد حسنو با خودم بردم توو اتاقم! همین!
ینی کل برخوردای ما توو این پنج شیش ماه همین بود! کار به کارش نداشتم اونم کار به کارم نداشت! حتی حسنم فقط همون شب و همون یه بار بغل کردم!
مرضیه آه عمیقی کشید و سری به تأسف تکان داد. چهره اش غمگین شد.
-آخ! چی بگم از دله داداشم! شاید از همه بیشتر من بفهممش! همه ش کنارشون بودم دیگه!
خوب میدونم غم نرگس با مسعود چی کار کرد! الانشو نبین؛ یه زمانی شاد و سرحال و خوش برخورد و اجتماعی و مهربون و عاقل بود! نرگس که رفت اینجوری شد! بهش حق میدم البته!
نرگس خیلی خوب بود! فرشته بود! زود رفت! واقعاً حیف که ...
ادامه ی حرفش را خورد. اصلاً حواسش نبود که داشت از نرگس جلوی معصومه تعریف میکرد!
شرمنده گفت: ببخشید زن داداش! ناراحت نشیا!
معصومه لبخندی زد و گفت: نه ناراحت چرا؟! اینقدم به من نگو زن داداش!
با خنده ادامه داد: فعلاً که داداش جونت داره منو از خونه ش پرت میکنه بیرون!
مرضیه لب گزید...
-از نرگس برام بگو
مرضیه متعجب گفت: چی؟؟!
-نرگس! از نرگس برام بگو! از اخلاقاش؛ رفتاراش؛ برخورداش با مسعود؛ افکار و عقایدش! اصن هر چی ازش میدونی بهم بگو!
-ولی...آخه این چیزا به چه دردت میخوره؟!
-تو بگو کاریت نباشه! فقط با جزئیات بگو! اولم از برخورداش با مسعود بگو!
بهش توجه نکن! انگار نه انگار!
ولی مگر میشد؟! این دومین نگاهِ متعجب مسعود بود که امروز به معصومه می افتاد: دختره مغزش تکون خورده؟!
معصومه چادر هم سر کرد اما مسعود همانطور ایستاده بود و با حیرت نگاهش میکرد: گمونم مغزش تکون خورده باشه!
با این فکر لب گزید تا خنده اش آشکار نشود.
-نمیخوای شروع کنی؟!
پوزخندی زد و گفت: برای نماز خوندن اول باید وضو بگیرین خانوم!
-میدونم...قبلاً گرفتم
🌸🌸🌸🌸🌸🌸
مرضیه تمام تعجبش را با نفس عمیقی بیرون داد و گفت: اووم! خب...خب ببین نرگس رازدار مسعود بود...منو که میبینی آدمه به شدت فضولیَم! هر جوری شده از زیر زبون بقیه حرف میکشم! شده وقتایی که خوده مسعود یه چیزایی رو بگه ولی از نرگس هیچی درنمیومد! با مسعود واسه کاراش مشورت میکرد...اوووم! خب اگه میخواست جایی بره باهاش هماهنگ میکرد و اگه میگفت نرو نمیرفت! گاهی خودمم حرصم میگرفت ولی خب میگفت اینجوری بهتره! دلایل منطقی میاورد واسه همه ی کاراش! جوری که جای شک و اعتراض باقی نمیذاشت...قبل اومدن مسعود یهو میدیدی نرگس رفته توو اتاق! وقتی میومد دیگه اون نرگس قبلی نبود! بهترین لباسا! بهترین آرایشا! یه وقتاییم که مسعود ناراحت بود اصلا باهاش حرف نمیزد! کنارش بودا ولی باهاش حرف نمیزد تا آروم شه! اهل شوخی و خنده هم که بود! )خندید( یادمه یه بار من و اون هر کدوم لازانیا پختیم بعد به مسعود گفتیم بخور و بگو آشپز هر کدوم از این لازانیا ها کیه؟! انقدر اون شب خندیدیم که نگو!
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
نرگسی_دیگر
قسمت 52
معصومه با خنده گفت: خب پس به این داداشت خیلی خوش میگذشته! والا به خدا حق داره تارک دنیا شده!
-خب به نرگسم خوش میگذشته! وای نمیدونی مسعود چقد روو نرگس غیرت داشت! ینی کافی بود یکی اشتباهی یه چی بگه که مسعود حسابشو برسه! با نرگس بیشتر از همه مهربون بود! خیلی هواشو داشت! نمیذاشت زیاد خودشو خسته کنه با کارای خونه! با بهونه های کوچیکم واسش کادویی چیزی میخرید! خلاصه ش این که همه چیزمون خوب بود و زندگیمون بهشت!(آه سوزناکی کشید) ولی حیف خوشیامون حدود یه سال طول کشید فقط! نرگس چهار/پنج ماهه حامله بود که فهمیدیم سرطان داره.(چشمانش پر از اشک شد) شبی که رفت رو هیچ وقت یادم نمیره. با صدای جیغ و داد حسن از خواب پاشدم...رفتم ببینم چرا ساکتش نمیکنن...در زدم جواب ندادن! رفتم توو اتاقشون دیدم نرگس توو بغل مسعوده! مسعود متوجه رفتن من توی اتاق که شد سرشو بلند کرد...داشت گریه میکرد و هی زیر لب میگفت: رفت! رفت پیش صاحبش! نرگس من رفت! هی میگفت و گریه میکرد! نمیدونستم گریه کنم، حسنو ساکت کنم یا مسعودو دلداری بدم! اون یه ماه آخرش بعد تولد حسن حالش خوب بودا! ینی اصلا فکرشم نمیکردیم یهو اینقد آروم و بی سر و صدا بره!(اشکی چکید)
معصومه هم که تحت تأثیر حرف های او قرار گرفته بود چشمانش پر آب شد. نفس عمیقی کشید و گفت: خب بازم بگو! از افکار و عقایدش بگو!
مرضیه دستی به مژه های خیسش کشید و گفت: دختر عاقلی بود! هر کاری میکرد یه دلیل منطقی پشتش بود! اهل نماز و روزه بود ولی اهل افراط نبود...چادری بود ولی فقط جلوی نامحرما...کلاً آدم میانه رو و قابل اعتمادی بود! من بیشتر از مروارید بهش اعتماد داشتم!همیشه یه حدیث قدسی ای رو میگفت...
کمی فکر کرد و ادامه داد: آها! ای آدمیزاد! همه چیز را برای تو آفریدم و تو را برای خودم آفریدم!
میگفت این عاشقانه ترین جمله ی دنیاست که خدا به بنده هاش گفته!
با شنیدن این جمله لبخند ناخودآگاه روی لب معصومه نشست. جمله ی زیبایی بود! خیلی زود درون قلب و مغزش نفوذ کرد و تکرار شد! یعنی واقعاً در این دنیا کسی بود که عاشق معصومه باشد؟! مرضیه از اخلاق ها و عقاید نرگس میگفت و معصومه گوش میکرد و به خاطر میسپرد.
مرضیه چند کتاب برای پاسخ به سؤالات دینی و غیر دینی اش به او معرفی کرد. ساعت ده و نیم بود که مرضیه رفت. بعد از رفتن او معصومه به آشپزخانه رفت تا برای ناهار فکری بکند. از امروز باید دیگری میشد! تنها راهش همین بود! مسعود را دوست نداشت! حتی قدر سر سوزنی هم دوستش نداشت! اما دلش برای او میسوخت! دلش برای خودش هم میسوخت! باید سعی میکرد نرگس باشد تا دیده شود! تا طلاق نگیرد! تا به عذاب های زندگی قبلش برنگردد! تا مجبور به تن دادن به دستور عمو مرتضی نشود! تا ...
رو به روی در ایستاد و چند نفس عمیق کشید: تو میتونی معصومه!
لبخند مهربانی روی لبش نشاند. مسعود وارد شد اما طبق معمول اصلاً سر بلند نکرد!
-سلام!
صدای معصومه شوکه اش کرد. سرش را بلند کرد و بر حیرتش افزوده شد! او چرا اینطور و با این لبخند مهربان آن جا ایستاده بود؟! سرش را پائین آورد و سلامی زیر لب گفت و به اتاق رفت. و باز هم معصومه نفس عمیقی کشید: خوب بود؟! بد بود؟! نه خیر افتضاح بود!
همان جا ایستاده بود که مسعود از اتاق بیرون آمد: میره وضو بگیره!
زیر لب گفت و به اتاق مسعود رفت. سجاده ی مسعود روی کمد لباسِ کنارِ در بود. آن را پهن کرد و چشم در اتاق چرخاند تا سجاده و چادر نرگس را پیدا کند؛ اما نبود! کشو های کمد لباس را گشت و بالاخره چادر و مقنعه و سجاده و قرآن نرگس را پیدا کرد. زیاد وقت نداشت! فوراً سجاده را پهن کرد. داشت مقنعه را روی سر میگذاشت که مسعود وارد اتاق شد: آروم معصومه! اصلاً
📌ایهود اولمرت، نخست وزیر سابق رژیم صهیونسیتی به CNN: فلسطینی ها باید کشور خود را داشته باشند و از حق تعیین سرنوشت خود استفاده کنند.
🔴 شبکه رسان
🔵 اخبار مقاومت جهان اسلام
https://ble.ir/ashaganvalayat
https://eitaa.com/ashaganvalayat
🔴بیانیه تکراری شورای همکاری خلیج فارس علیه ایران
🔹در پایان نشست وزرای خارجه کشورهای عضو شورای همکاری خلیج فارس، بیانیهای تکراری صادر و در آن ادعاهایی درباره برنامه هستهای و نقش منطقهای ایران و همچنین جزایر سهگانه ایرانی مطرح شد.
🔵 اخبار مقاومت جهان اسلام
https://ble.ir/ashaganvalayat
https://eitaa.com/ashaganvalayat
🔻وزیر دفاع ایران وارد دوحه شد
🔹امیر سرتیپ آشتیانی وزیر دفاع و پشتیبانی نیروهای مسلح به منظور دیدار با مقامات دفاعی و نظامی قطر و شرکت در مراسم افتتاحیه و بازدید از نمایشگاه توانمندی های دفاع دریایی (Dimex) وارد دوحه شد.
🇮🇶🇵🇸🇱🇧🇸🇾🇮🇷🇾🇪🇦🇫🇵🇰
🔵 اخبار مقاومت جهان اسلام
https://ble.ir/ashaganvalayat
https://eitaa.com/ashaganvalayat
⭕یک مقام ارشد در شاخه نظامی حماس به سی ان ان گفت که تا زمانی که رژیم صهیونیستی با آتش بس دائمی موافقت نکند، حماس با معامله و توافق در مورد آزادی ربوده اسرا موافقت نخواهد کرد
🇮🇶🇵🇸🇱🇧🇸🇾🇮🇷🇾🇪🇦🇫🇵🇰
🔵 اخبار مقاومت جهان اسلام
https://ble.ir/ashaganvalayat
https://eitaa.com/ashaganvalayat
📌وزارت خارجه انگلیس: حملات حوثیها به کشتیهای تجاری به هیچ وجه قابل قبول نیست.
http://eitaa.com/ashaganvalayat
http://splus.ir/ashaganvalayat
🔻آنروا: کودکان غزه به تدریج و در برابر دیدگان جهانیان در حال مرگ هستند
🔹آژانس امدادرسانی برای آوارگان فلسطینی هشدار داد که کودکان غزه در سایه قحطی و سوءتغذیه به تدریج و در برابر دیدگان جهانیان در حال مرگ هستند.
https://ble.ir/ashaganvalayat
https://eitaa.com/ashaganvalayat
🔴 تحریم های جدید کانادا علیه روسیه
🔹 دولت کانادا، امروز اعلام کرد تحریمهای جدیدی را به دلیل مرگ «الکسی ناوالنی» منتقد اصلی «ولادیمیر پوتین» رئیسجمهور این کشور علیه مسکو اعمال کرده است.
🔹 این تحریمها شش مقام رسمی روسیه، از جمله مقامات و کارکنان بلندپایه سرویسهای قضایی و تادیبی آن را هدف گرفته است.
🇮🇶🇵🇸🇱🇧🇸🇾🇮🇷🇾🇪🇦🇫🇵🇰
http://eitaa.com/ashaganvalayat
http://splus.ir/ashaganvalayat
🔴شرکت مدیریت منابع آب: امسال کمبارشترین سال در ۸۶ سال گذشته بوده است
🎙مهدی دانشگر، معاون مجامع، توسعه مدیریت و پشتیبانی شرکت مدیریت منابع آب ایران با بیان اینکه امسال کمبارشترین سال در ۸۶ سال گذشته بوده است گفت:
🔹در مدیریت مصرف باید خیلی کار کنیم و شاهکلید عبور از شرایط حاضر و پیشگیری از شرایط بحرانی فردا، مدیریت مصرف است.
https://ble.ir/ashaganvalayat
https://eitaa.com/ashaganvalayat
3.75M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
❌️ این هموطن مهاجرمون داره از آلمان میگه
https://ble.ir/ashaganvalayat
https://eitaa.com/ashaganvalayat