🎥تصاویری از حضور ناو موشکانداز "ابومهدی" ندسا در رزمایش مرکب کمربند امنیت دریایی ۲۰۲۴
http://eitaa.com/ashaganvalayat
رونمایی غیر رسمی یک خودروی زرهی جدید توسط فراجا که با توجه به فرم چراغهای جُلو ، از شاسی وَن ایوکو دِیلی (IVECO Daily) بهره میبره
استاندارد حفاظتی این نفربر احتمالا در سطح خودروی حارق (جسور سابق) باشه 🇮🇷
🎥 انتشار ویدئو با کیفیت از لحظه پرتاب موشک کروز پاوه
http://eitaa.com/ashaganvalayat
. 👇تقویم نجومی چهارشنبه👇
✴️ چهارشنبه 👈 23 اسفند/حوت 1402
👈2 رمضان 1445 👈13 مارس 2024
🏛 مناسبت های دینی و اسلامی.
🌙⭐️ احکام دینی و اسلامی.
❇️ امروز روز خوبی برای امور زیر است:
✅امور زراعی و کشاورزی.
✅آغاز بنایی و خشت بنا نهادن.
✅درختکاری.
✅سلف خریدن(پیش خرید محصولات کشاورزی).
✅قرض و وام دادن و گرفتن.
✅و قرارداد نوشتن خوب است.
👶 زایمان خوب و نوزاد خوش قدم و شایسته است. آن شاءالله.
🚘مسافرت: مسافرت مکروه است و همراه صدقه باشد.
🔭 احکام و اختیارات نجومی.
🌓 امروز قمر در ثور جوزا و از نظر نجومی روز مناسبی برای امور زیر است:
✳️خرید طلا و جواهرات.
✳️دیدار با مسئولین و روسا.
✳️نامه نگاری و مکاتبات.
✳️پرهیز از نزاع و مجادله.
✳️و نشاط و تفریحات سالم نیک است.
🟣 نگارش ادعیه و برای نماز حرز و بستن آن خوب است.
👩❤️👨 حکم مباشرت امشب.
( شب پنج شنبه ) برای سلامتی مفید ، و فرزند حاکمی از حاکمان یا عالمی از عالمان خواهد شد. ان شاءالله.
💉حجامت.
خون دادن و فصد خوب نیست.
💇♂💇 اصلاح سر و صورت باعث حاجت روایی می شود.
😴🙄 تعبیر خواب.
خوابی که (شب پنجشنبه) دیده شود تعبیرش طبق ایه ی 3 سوره مبارکه " آل عمران" است.
نزل علیک بالحق مصدقا لما بین یدیه..
و مفهوم آن این است که سه چیز خوب و پی در پی به خواب بیننده برسد ان شاءالله. و شما مطلب خود را در این مضامین قیاس کنید.
✂️ ناخن گرفتن
🔵 چهارشنبه برای #گرفتن_ناخن، روز مناسبی نیست و باعث بداخلاقی میشود.
👕👚 دوخت ودوز
چهارشنبه برای بریدن و دوختن #لباس_نو روز بسیار مناسبی است و کار آن نیز آسان افتد و به سبب آن وسیله و یا چارپایان بزرگ نصیب شخص شود.ان شاالله
@taghvimehamsaran
✴️️ وقت #استخاره در روز چهارشنبه: از طلوع آفتاب تا ساعت ۱۲ ظهر و بعداز ساعت ۱۶عصر تا عشای آخر( وقت خوابیدن)
❇️️ #ذکر روز چهارشنبه : یا حیّ یا قیّوم ۱۰۰ مرتبه
✳️️ ذکر بعد از نماز صبح ۵۴۱ مرتبه #یامتعال که موجب عزّت در دین میگردد
💠 ️روز چهارشنبه طبق روایات متعلق است به #حضرت_امام_موسی_کاظم_علیه_السلام#امام_رضا_علیه السلام_#امام_جواد_علیه_السلام و #امام_هادی_علیه_السلام . سفارش شده تا اعمال نیک و خیر خود را در این روز به پیشگاه مقدس ایشان هدیه کنیم تا ثواب دوچندان نصیبمان گردد .
📚 منابع مطالب ما:
📔تقویم همسران
نوشته ی حبیب الله تقیان
قم:انتشارات حسنین علیهما السلام
https://ble.ir/ashaganvalayat
+آره عزیزم دوباره باید بار سفر رو ببندیم بریم سفر حالا هم برو چمدونتو آماده کن یه سفر طولانی درپیش داریم
-درست حرف بزن سفر چی؟؟؟ از طرف کجا؟؟؟
+از طرف پسر شجاع از طرف کی میتونه باشه حوزه دیگه
-وایییی نععععع حوزه؟؟؟؟ ما که تازه از اردو برگشتیم که
+کاریش نمیشه کرد امر حاجآقاست آقازاده
یه سفر اجباری تو دل تابستون
اونم کجا اردبیل. یه اردوی دوهفتهای تو شهر سردسیر اردبیل. آیین نامه اومده بود ۱۰ نفر از طلبههای بااستعداد حوزه باید این سفر رو برن یه دوره تربیت مربی قرآن کریم تو ۱۰ روز کلاساشم حسابی فشرده بود.
با شنیدن این خبر آماده شدم و سمت حوزه راه افتادم و به علیرضا هم گفتم خودشو برسونه حوزه.
علی زودتر از من رسیده بود
و دم در منتظر من بود باهم سمت تابلوی اعلانات رفتیم.بعععععله همون طور که علی گفته بود یه سفر درپیش رو داریم.
اسامی طلاّبی که قرار بود تو این اردو شرکت کنند
اسماعیل صادقی، علیرضاترقویی، حسین یعقوبی، حسین کیخا، عباس شهریاری، مرتضی شاهمرادی و چند نفر دیگه ای که اسمشون تو خاطرم نیست.
🌸🌸🌸🌸🌸🌸
🌸🌸🌸🌸🌸🌸
ازعشق تاپاییز
قسمت ۲۳
تو اتوبوس هر از گاهی درد به سراغم میومد
اما به لطف قرصایی که خورده بودم آن چنان نبود که خیلی اذیت باشم
خوبی علیرضا این بود که روده بزرگی داشت
گاهی وقتا این قدر حرف میزد که حوصلم سر میرفت بعضی وقتا هم این قدر ساکت بود که انگار مادرزادی لاله
هر از گاهی قرآن جیبی مو از تو کیفم درمیاوردم و قرآن میخوندم چیزی که این روزها بهش نیاز داشتم آرامش بود آرامشی که بیشتر موقع نماز خوندن و قرآن خوندن پیدا میکردم. هر از گاهی هم سرمو میذاشتم رو پنجره اتوبوس و به اتفاقاتی که گذشته بود فکر میکردم. به مامان بابا ناصر عمه..... و زیرلب این شعر مرحوم نجمه زارع رو میخوندم که میگفت
شکنجه سختتر از اینکه پیش چشم خودت کسی که سهم تو باشد به دیگران برسد ولی به خودم میگفتم باید قوی باشم طوری که تمام کابوس ها جلوم کم بیارن
هر از گاهی هم علیرضا سریش میشد
که به چی فکر میکنم منم با یه هیچی گفتن دست به سرش میکردم
۲۲ ساعت طول کشید تا برسیم قم
شهری که چند روز پیش مهمونش بودیم مستقیم تاکسی گرفتیم و سمت فیضیه رفتیم قرار شد ۲ روز قم باشیم
تو طول سفر همه باهم بودن به جز من و علی که ترجیح میدادیم دونفری باهم باشیم به همین خاطر همیشه از قافله جدا بودیم و اصولاً موقع صرف غذا و استراحت همو میدیدیم
بعد از دو روز اقامت در قم به تهران رفتیم
و سوار اتوبوسی شدیم که مسیرش به اردبیل هم میخورد.
یادمه اتوبوس تو نیمه راه خراب شد
و ما حیرون و سرگردون منتظر بودیم درست شه تا به راهمون ادامه بدیم. نزدیک نمازصبح شد و هنوز از تعمیر اتوبوس خبری نبود. جایی هم نبود که وضو بگیریم و نماز بخونیم تا اینکه خورشید نزدیک بود طلوع بکنه وقتی از همه جا ناامید شدیم من و علی تصمیم گرفتیم نمازمون رو با تیمم بخونیم. و این نماز هم مثل بقیه نمازهامون معلوم نبود قبول میشه یا نه چون نه وضو داشت و نه قبلهی مشخصی. هر مسافری هم طبق فتوای خودش نظر میداد یکی میگفت قبله این وره اون یکی میگفت نع قبله اون وره. نماز خوندن دوتا جوون اونم تو اون وضعیت حسابی دیگران رو متعجب کرده بود و ناخواسته مورد تحسین دیگران قرار گرفتیم، چیزی که ازش بدم میاد.
مرگ من اینه که کسی ازم تعریف و تمجید کنه
وقتی میدیدم کسی داره ازم تعریف میکنه دام میخواست خرخرشو بجووم که باعث میشه کبر و غرور سراغم بیاد
وقتی سوار اتوبوس شدیم
بلافاصله ماشین درست شد که به قول بعضیها که میگفتند اثر نماز ما بوده. من هم بیتفاوت به حرف دیگران به تفکراتشون میخندیدم.
چشمامو بستمو از گالری گوشیم دعای عهد رو گوش دادم.
چشم انداز قشنگی بود تمام جاده سبز و زیبا بود. کوهها پوشیده از درختای چنار و بلند. حتی گردنهها شم زیبا و دلچسب بود.
حول و حوش ساعت ۱۰ رسیدیم اردبیل
قبل از اینکه وارد حوزه بشیم. یه پارک رفتیم و صبحانه خوردیم. بعد از اون هم لباسامون و عوض کردیم. توی مسیر حسابی عرق کرده بودیم. خیر سرمون طلاب برگزیده بودیم. با اون ریخت و قیافه که نمیشد بریم حوزه اردبیل.
ناگفته نماند که اردبیل شهری بود
🌸🌸🌸🌸🌸🌸
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
از عشق تا پاییز
قسمت ۲۴
از صبح تا شب یه ریز کلاس داشتیم
خیلی کلاساش فشرده بود. روزای اول که از این کلاس بدو تو اون کلاس. زنگ تفریح از فرصت استفاده میکردیم و چای میخوردم. من از اون دسته مخلوقاتی هستم که با چای خیلی از نیازهای بدنشون تامین میشه. ولی وای به روزی که چای نمیخوردم از سردرد میمردم. گاهی وقتا هم لیوانای چای رو برمیداشتم و با علی میرفتیم تو حیاط رو نیمکت مینشستیم و چای میخوردیم. هوای اردبیل هم که عالی بود خنک و دلچسب
رمان های مذهبی...🍃:
🌸🌸🌸🌸🌸🌸
ازعشق تاپاییز
قسمت ۲۱
یادمه
قبل از اینکه طلبه بشم هم مقید بودم
نماز و روزم به جا بود ارتباط با نامحرم، حلال و حروم حالیم بود
و این باعث میشد که به احترام پدر و مادر حساس باشم و تمام سعیمو بکنم که اونها از من رنجیده نشن.
لازم به ذکره که اسم پدرم ابراهیم بود
و این مسئله باعث میشد محبوبیت خاصی جلوی پدرم داشته باشم.
یادمه بچگی هام وقتی شیطنت میکردم
به لطف اینکه اسمم اسماعیل بود و بابام ابراهیم بود کتک نمیخوردم و این تبعیض کمابیش باعث تحریک و حسادت دیگر برادرانم میشد.
من و ناصر تو ناز و نعمت بودیم
بچه های آخر خانواده که همه چیشون فراهم بود محبت بیش از اندازه خانواده مخصوصا پدر و مادر باعث شد یکم لوس و نازک نارنجی بار بیایم.
در مسئلهی رضایت پدر و مادر
تمام سعیم این بود که باعث شد خیلی زود دختر عممو فراموش کنم طوری که انگار اصلا تو زندگیم نقشی نداشته و نخواهد داشت
یادمه به انتخاب مادرم وارد حوزه شدم.
من یه نوجوون مذهبی بودم که چیز زیادی از حوزه نمیدونستم
وقتی هم مادرم بهم گفت
میخوام تو و ناصر طلبه بشید
مثل همیشه گفتیم چشم
تمام کارهارو مامان انجام میداد و ما فقط رفتیم آزمون دادیم.
یادمه روز آزمون من آخرین نفری بودم
که از جلسه امتحان اومدم بیرون و ناصر اولین نفری بود که برگشو تحویل ناظر داد
و الان که دارم به گذشته فکر میکنم
خدا رو شکر میکنم که حوزه رو انتخاب کردم.
تو حوزه تقیدات با دید بازتری ادامه دارد
مثلا اگه نماز میخونی با دلیل نماز میخونی هر چند عبادت تعبدی نیازی به چون و چرا نداره .
وقتی خدا گفته ما هم باید بگیم چشم
بیشترین انتخاب رو تو زندگیم مادرم داشت
و من چون به تقدیس مادر اعتقاد داشتم ، مطمئن بودم به خطا نمیره
درمورد مسئله از ازدواج هم همین طور ترجیح دادم . دوباره مثل همیشه به مامان اعتماد کنم و سر و قیچی رو بسپارم دست مامان.
مامان شاید به ظاهر یه خانمی باشه که از نسل گذشتهست اما با تمام وجود روشن فکری رو میشد از طرز نگاهش و حرف زدنش فهمید
اون روز چند ساعتی رو تو اتاقم بودم ولی چون رضایت پدر ومادرم در اولویت بود سعی کردم با این قضیه کنار بیام
نزدیک غروب بود از بیکاری و تنهایی
خسته شده بودم به ذهنم رسید برم مزار شهدا و دیدن مرتضی
پنج شنبه ها پاتوق من و آبجی
دومی مزار شهدا بود اگر از آسمون سنگ هم میبارید مزار شهدامون جور بود
یادمه تو یه روز سرد زمستونی
که قندیل میبستی از خونه بری بیرون در حالی که بارون شدیدی هم میبارید . پیاده تا مزار شهدا رفتم و تا برگشتم دستام یخچال بسته بود
اما تمام این سختی کنار شهدا ارزش داشت اونایی که رفتن تا من و امثال من بتونیم راهشونو ادامه بدیم اونایی که رفتن تا من و امثال من راحت زدنگی کنیم راحت بخوابیم، راحت خوش بگذرونیم
گاهی اوقات لابه لای قدم زدن بین قبور شهدا، به خودم میگم
روز قیامت جواب تو چیه وقتی نتونستی امانتی رو که شهدا دستت سپرده رو سالم نگه داری
اخ که چقدر دلم لک زده واسه اون روزا....
🍄 نویسنده؛ آقای اسماعیل صادقی
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
ازعشق_تاپاییز
قسمت ۲۲
تو اتاقم دراز کشیده بودم
دلم یک خواب عمیقی می خواست قد اصحاب کهف سیم کارتی که تو گوشیم انداخته بودم خیلی زود بین دوستان و آشنایان و فک فامیل پخش شد.
اون اوایل همه تازه گوشی دیده بودن
و موج پیام ها دیوونم می کرد و جالب اینکه همه انتظار جواب دادن داشتن.
اگه جواب پیامی داشتن اگه جواب پیامی رو نمی دادم محکوم بودم به قهر و بی معرفتی و عدم شارژ پولی
یادمه اونقدر اُمُل بودم که حتی بلد نبودم
چطور با تلفن همراه کار کنم که به لطف یکی طلبه ها که فامیلش یوسفی بود کار با گوشی رو یاد گرفتم
داشتم با پیام های گوشیم نگاه می کردم
و تو فکر این بودم که چطور این همه پیامو جواب بدم که علیزضا بهم زنگ زد حوصله حرف زدن نداشتم رد تماس زدم تا اینکه بهم پیام رسید
-جواب بده ضروریه
تماس دوم علی را اوکی دادم
+سلام خوبی
_سلام تو چطوری
+جواب سلام واجبه
_سلام هم اتاقی هم کلاسی هم بحث خوب شد
+حالا شدی یه پسر فهمیده
_شنیدم اوضاع و احوال خوبی نداری روحت حسابی آزرده شده
خندم گرفت علی مثل پرستارها حرف میزد از طرز حرف زدنش معلوم بود داره بارم میکنه.
+کدوم کلاغی برات خبر اورد
_نیازی به کلاغ نیست.از طرز صحبت کردنت معلومه خماری و بیحال
+این موقع روز زنگ زدی ورت و پرت تحویلم بدی؟ یکم بزرگ شو تروخدا
علیرضا یکم جدی شد و گفت
_بمیری که دارم بهت روحیه میدم
+باشه اگه کار نداری برم
_کجاااا؟؟
+برم بمیرم دیگه خودت گفتی
_فعلا صبرکن گاومون زاییده
همیشه علیرضا باید حامل خبر بد باشه
تو کل دوران دوستیمون ندیدم این پسر خبر خوش به من بده. درحالیکه داشتم جلو آینه جوشهای صورتمو نگاه میکردم گفتم
-چی شده باز اتفاقی افتاده....
یادمه بعضی از بچههای گروه
باهم اختلاف سلیقه داشتند و این باعث شده بود از هم کدورت بگیرند به همین منظور مدام در حال لجاجت و لجبازی باهم بودند. به همین خاطر من زیاد باهاشون نبودم یه جورایی دوست نداشتم درگیر حاشیه بشم. بیشتر وقتمو با علی بودم. اونم متقابلاً ترجیح میداد با من باشه. چون هم سلیقهها مون به هم نزدیک بود هم سنمون. من یک یا دو ماه از علی بزرگتر بودم ولی اون تپل و چاق بود برعکس من که مثل عدد یک بودم که سارا پنجساله از تهران با دست چپش کشیده باشه.
یه روز از طرف حوزه اردبیل
تمامی طلّابی که تو اردو شرکت داشتند قانونی وضع شد که برای اعطای گواهینامه باید گواهی سلامت داشته باشیم. به همین خاطر هر طلبه موظف بود در مدت اردو به درمانگاه مراجعه کنه و با انجام برخی آزمایشات به سلامت جسمی و روحیش پی ببره.
یه روز بعد از اتمام کلاسای صبح
من و علی به نزدیکترین درمانگاه مراجعه کردیم تو مسیر به پیشنهاد علی رفتیم و یه بستنی دنج سنتی زدیم به رگ.
آزمایشگاه طبقه سوم بود
من و علی اتاقهایی که باید مراجعه میکردیم متفاوت بود. علی به اتاق همکف رفت اما من باید به طبقه سوم مراجعه میکردم.
وارد آسانسور شدم
نمیدونم چقدر طول کشید اما وقتی درب و باز کردم متوجه شدم هنوز تو همکف قرار دارم. ناخواسته خندم گرفت سوار آسانسور بودم اما یادم رفته بود دکمه شماره ۳ رو بزنم. دکمه شماره ۳ رو زدم اما تا خواستم برم بالا دوتا خانم دو بدو اومدند سمت آسانسور و وارد آسانسور شدند و من ناچارا مجبور شدم از پلهها برم بالا.
من و علی هر دو سالم بودیم
و خداروشکر مشکلی نداشتیم. یادمه دندونپزشک وقتی داشت دندونامو چک میکرد باتعجب گفت تو که دندونات از منم سالمتره.
از بچگی مسواک میزدم
دندونام سفید و براق بود. یادمه تو خانواده بیشترین استفاده از خمیردندونو من داشتم
قبل از نماز صبح، بعد از صبحانه، قبل از نماز ظهر، بعد از ناهار، قبل از نماز مغرب و هنگام خواب مرتب مسواک میزدم. بعضا حتی در طول روز یکی دو بار هم بیشتر از مسواک استفاده میکردم
من و علی برگشتیم حوزه
واسه شب برنامه خاصی نداشتیم بخاطر همین با چند نفر از بچهها تصمیم گرفتیم بریم آبگرم یه استخر بزرگ سرپوشیده که آبش مستقیم از چشمهی جوشان تامین میشد.
گاهی وقتا پیش خودم میگفتم
خدا تبعیض قائل شده چرا استان ما همچین امکاناتی نداره ولی استان اردبیل، شمال و گلستان دست کمی از بهشت نداشت.
گاهی وقتا که جنگل میرفتیم
🌸🌸🌸🌸🌸
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
ازعشق_تاپاییز
قسمت ۲۵
من و علیرضا از ترس میخکوب شده بودیم
و منتظر بودیم ببینیم از لابهلای درختا چی میاد بیرون. اینقدر ترسیده بودم که دلم میخواست گریه کنم.
تو فکر فرار بودم که یکدفعه
یه گلوله پر از گل و خاک سمتمون پرتاب شد. من و علی جیغ بنفشی کشیدیم و شروع کردیم به دویدن.
علی همیشهی خدا کفش شیطونکی پاش بود
و از جایی هم که تپل بود نمیتونست درست بدوه اما من هم لاغر بودم هم کفش اسپرت پام بود راحت میتونستم بدوم اینقدر ترسیده بودم که بدون اینکه پشت سرم و نگاه کنم میدویدم. یادمه علی با کفشاش سر خورد و تمام لباسش گلی و خاکی شد.
یادمه وقتی میخواست سر بخوره
دست شو دراز کرد سمت بلوزم و چنگ انداخت به لباسم که کمکش کنم اما من اینقدر ترسیده بودم که دستش و پس زدم و هولش دادم تا اینکه افتاد رو زمین و خودم نجات پیدا کردم خدا میدونه اون لحظه من و علی چقدر ترسیده بودیم و هر دومون فقط به فکر رسیدن به بالای جنگل و داشتیم
از لابهلای درختا و شاخهها به زور رد میشدیم
و هر از گاهی بدنم با شاخهها زخمی میشد ولی چون به فکر نجات بودیم این زخمها چیزی به حساب نمیومد.
مشغول دویدن بودم که حس کردم علیرضا
پشت سرم نیست. اثری از علی نبود. من اینقدر تند دویده بودم که حتی متوجه نشده بودم علی جامونده
خدایا چه خاکی بر سرم بریزم
اگه بدون علی برگردم بالا کی حرف من و باور میکنه که پایین رفتن پیشنهاد خود علی بوده. کی باور میکنه علی گرفتار خرس و جکوجونور شده. داشت کمکم گریم میگرفت. پیش خودم گفتم خدایا چه غلطی کردم به حرفش گوش دادم. اگه علی مرده باشه چی. قلبم داشت از حلقم میزد بیرون. مونده بودم فرار کنم یا برگردم به علی کمک کنم
آخه من چطور میتونستم بهش کمک کنم
بلاتکلیف مونده بودم خواستم برم بالا که یاد مهربونیهای علی افتادم. یاد اینکه تو تمام سختیها کنارم بود.
برگشتم پایین شروع کردم به داد کشیدن
و صدازدن علیرضا. چند باری صداش زدم اما جوابی نیومد. مطمئن شدم یه بلایی سرش اومده. نگاهی به اطرافم انداختم. خودم بودم و خودم تک و تنها میون اون همه درخت و صداهای عجیب و غریب حیوانات بدجور ترسیده بودم.
خدایا تو این جنگل کوفتی تنهایی چکار کنم
ترس و دلهره داشت روح مو از بدنم جدا میکرد. ترجیح دادم برای غلبه بر ترسم داد و بیداد راه بندازم و کمک بخوام
کمک
کمک
کسی صدامو میشنوه؟؟؟
علیرضا
تروخدا یکی به دادم برسه
اون قدر داد کشیدم که صدام گرفت
اون قدر داد کشیدم که صدام گرفت
ولی دریغ از یه جواب گوشیمم که وسط جنگل آنتن نمیداد. مطمئن بودم که الان بقیه هم نگرانمون شدند و حسابی دنبالمون می گردن
خواستم برم بالا و کمک بیارم که یه دفعه صدایی منو میخ کوب کرد .
اسماعیییییل
اسماعیل کجایی
خوب که گوش کردم متوجه شدم صدای علیرضاست. ولی معلوم نبود صدا از کدوم طرفه
علیرضااااااا
کجایی علیرضااااا من نمی بینمت
از اینکه زنده بود خدارو شکر کردم .
فقط با هم صحبت می کردیم و از اینکه سالمه خوشحال بودم صداش خیلی نزدیک بود ولی بخاطر وجود درختا تصویر نبود
یه ده دقیقه ای طول کشید
که علی خاکی و گلی با دو نفر دیگه از طلبه های گرگان بودند و از لابه لای درختا اومدند بیرون .با دیدن علیرضا که ناراحتی از وجودش می بارید و از چهرش معلوم بود از چیزی عصبانیه ، رفتم و بغلش کردم .
_توروخدا من و ببخش تنهات گذاشتم
+نه بابا این چه حرفیه اشکال نداره
نگاهی به اون دو تا انداختم و گفتم
_علی اینا پیدات کردن؟
با این حرفم اون دو تا زدن زیر خنده
علی گفت
+نه... اصلا خرسی در کار نبوده که اینا بخوان نجاتم بدن
اون وقت علی با عصبانیت گفت
-صدا از این دو تا بوده می خواستن ما رو بترسونن
_چییییییی؟کار اینا بوده
اون دو تا به اصطلاح طلبه
هنوز مشغول خندیدن بودن که با عصبانیت تمام زدم تو گوش یکیشون .اون طلبه هم می خواست به عنوان مقابل به مثل انجام بده که علی چوب رو از رو زمین برداشت و گفت
-وای به حالت اگه دستت بهش بخوره کاری می کنم جدت بیاد جلوی چشات
این قد اعصابمون از دست اون دو تا خورد بود که نتونستیم تسکین مون بده از اینکه اون جوری ترسیده بودیم خودم هم خندم می گرفت اینکه بعدش بقیه توبیخمون کردن بماند
تنها چیزی که فکرمون رو مشغول می کرد این بود که اون دو تا طلبه این مطلب رو به کسی نگند .
من و علی هم قول گرفتیم
که از هم اون اتفاق خنده دارو به کسی نگیم و الان که دارم این خاطره رو می نویسم یه جوارایی بدقولی کردم .
موقع برگشتن به حوزه
من و علی لام تا کام حرف نزدیم و تو لاک خودمون بودیم اون پسره هم که تو صورتی خورده بود هر گاهی با کنیه نگام می کرد طوری که انگار داره به یه انتقام فک می کنه . اون یکی هم با صدای خنده هاش رو مخم بود . حقش بود یکی هم می زدم تو دهن اون یکی که اونم دهنش و ببنده .
طفلی علی کلا گلی و خاکی شده بود و تو خودش بود فکرشو کن دو تا ادم ندونم کار باعث بودن ما اینجوری بترسیم
🍄 نویسنده؛ آقای اسماعیل صادقی
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
﷽؛
🌱ذکر روز چهارشنبه🌱
🌺 یاحی یا قیوم 🌺
📢تاریخ: بیست و سوم اسفند ماه سال ۱۴۰۲، مصادف با دومین روز از ماه مبارک رمضان سال۱۴۴۵
⬅️ مناسبت ها:
🌲نبرد بزرگ والفجر ۱۰
🌲سالروز عملیات ظفر۷(که توسط نیروهای قرارگاه رمضان سپاه پاسداران انقلاب اسلامی با همکاری نیروهای کرد عراقی در سال۱۳۶۶ با رمز یا محمد رسول الله (ص) در منطقه شرق استان «سلیمانیه» مرکز کردستان عراق اجرا گردید.)
🍁سالروز ارتحال آیتالله کاشانی (سال۱۳۴۰)
♻️آیه روز:َ أَنِ اشْکُرْ لِلَّهِ وَ مَن یَشْکُرْ فَإِنَّمَا یَشْکُرُ لِنَفْسِهِ وَ مَن کَفَرَ فَإِنَّ اللَّهَ غَنىٌِّ حَمِیدٌ (لقمان-۲۷۷)
شکر خدای را بهجای آور که هرکس شکر خدا را بهجا آورد به سود خود سپاس گفته است و هرکس کفران کند خدا بینیاز و ستوده است
✅حدیث روز: امام علی (ع)
لایَتْرُکُ النّاسُ شَیْئاً مِنْ اَمْرِ دینِهِمْ لاِسْتِصْلاحِ دُنْیاهُمْ، اِلاّ فَتَحَ اللّهُ عَلَیْهِمْ ما هُوَ اَضَرُّ مِنْهُ
مردم چیزى از برنامه دینشان را براى بهبود دنیایشان ترک نمىکنند، مگر آنکه خداوند زیانبارتر از آن را در کف دستشان مىنهد
💦زلال احکام
‼️ حکم سجده بر چیزی که از زمین میروید
🔷 سجده بر چیزهایی که از زمین میروید و فقط خوراک حیوان است، مانند علف و کاه، صحیح است.
📕منبع: رساله نماز و روزه، مسأله ۲۶۹
در سروش 👇👇
🆔 http://splus.ir/ashaganvalayat
در ایتا 👇👇
🆔 http://eitaa.com/ashaganvalayat
در بله 👇👇
🆔 http://ble.ir/join/OWVhMDg4Yj
اربعین معلی عاشقان ولایت 🚩
🆔 https://eitaa.com/ashganvalayatarbaen
┈┉┅━❀💌❀━┅┉┈
15.31M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🌙 دعای روز دوم ماه مبارک رمضان
کانال خبر تحلیلی عاشقان ولایت در ایتا
http://eitaa.com/ashaganvalayat
کانال خبر تحلیلی عاشقان ولایت در بله
https://ble.ir/ashaganvalayat
15.19M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 قصهها و غصههای غزّه
🔴این قسمت: اُم الاُسرا
نمادی از مقاومت مادران و زنان فلسطینی
http://eitaa.com/ashaganvalayat
https://ble.ir/ashaganvalayat
به روزگار گفتند:
چرا رویِ چرخ و فلکِ تو
بعضیا بالان و بعضیا پایین؟
لبخند زد و گفت :
نگران نباش می چرخد!!!!
دور گردون گر دو روزی بر مرادِ ما نرفت
دائما یکسان نباشد حالِ دوران غم مخور
هان مشو نومید چون واقف نه ای از سِرِ غیب
باشد اندر پرده بازی هایِ پنهان غم مخور
کانال خبر تحلیلی عاشقان ولایت در ایتا
http://eitaa.com/ashaganvalayat
کانال خبر تحلیلی عاشقان ولایت در بله
https://ble.ir/ashaganvalayat
📰 دکه روزنامه| چهارشنبه ۲۳ اسفند ۱۴۰۲
کانال خبر تحلیلی عاشقان ولایت در ایتا
http://eitaa.com/ashaganvalayat
کانال خبر تحلیلی عاشقان ولایت در بله
https://ble.ir/ashaganvalayat
16.38M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
آخرین بازمانده .. کاخ هخامنشی بردک سیاه که کاخ زمستانی داریوش اول بود و اکنون اینگونه در دل نخلستان های استان بوشهر پنهان و ویران افتاده است. لوکیشن دقیق این کاخ در روستای درودگاه استان بوشهر و در میان نخلستان های این روستا قرار گرفته است.
کانال خبر تحلیلی عاشقان ولایت در ایتا
http://eitaa.com/ashaganvalayat
کانال خبر تحلیلی عاشقان ولایت در بله
https://ble.ir/ashaganvalayat
تمدید وضعیت اضطراری ملی آمریکا در قبال ایران
🔹رئیسجمهور آمریکا در نامهای به کنگره اعلام کرد وضعیت اضطراری ملی در رابطه با ایران که در ۱۵ مارس ۱۹۹۵ اعلام شده بود، پس از ۱۵ مارس ۲۰۲۴ ادامه خواهد داشت.
🔹وی مدعی شده اقدامات و سیاستهای ایران همچنان تهدیدی غیرعادی و فوق العاده برای امنیت ملی، سیاست خارجی و اقتصاد آمریکاست.
کانال خبر تحلیلی عاشقان ولایت در ایتا
http://eitaa.com/ashaganvalayat
کانال خبر تحلیلی عاشقان ولایت در بله
https://ble.ir/ashaganvalayat
حمله موشکی به ناوشکن آمریکایی
🔹فرماندهی ستاد مرکزی ارتش آمریکا (سنتکام) از حمله موشکی ارتش یمن به ناوشکن «یو.اس.اس لابون» در دریای سرخ خبر داد، با این حال مدعی شد که این حمله خسارت مادی یا جانی نداشته است.
کانال خبر تحلیلی عاشقان ولایت در ایتا
http://eitaa.com/ashaganvalayat
کانال خبر تحلیلی عاشقان ولایت در بله
https://ble.ir/ashaganvalayat
کشف جسد مردی که علیه بوئینگ افشاگری کرد
🔹جسد یکی از مدیران داخلی سابق شرکت هواپیماسازی بوئینگ که پیشتر در مورد استانداردهای کیفی این شرکت سازنده هواپیما دست به افشاگری زده بود، روز شنبه 19 اسفند در کارولینای جنوبی پیدا شد.
🔹او در افشاگریهای خود علیه بوئینگ که پس از بازنشستگی آغاز کرده بود اعلام کردهبود علائم نگران کنندهای از تخطی از استانداردها در تولیدات این شرکت مشاهده شده و دلیل بیتوجهی به استانداردها این است که این غول صنعت هوایی برای مونتاژ هواپیماهای خود عجله دارد و شتابزده عمل میکند.
کانال خبر تحلیلی عاشقان ولایت در ایتا
http://eitaa.com/ashaganvalayat
کانال خبر تحلیلی عاشقان ولایت در بله
https://ble.ir/ashaganvalayat
🔰ضربات پی در پی مقاومت فلسطین به دشمن اشغالگر در غزه
🔸گردانهای قسام یک تانک مرکاوای ارتش رژیم صهیونیستی را با راکت الیاسین ۱۰۵ در شهرک «حمد» در شمال خانیونس منهدم کردند
🔸گردان های قسام همچنین به دو گروه پیاده نظام ارتش اشغالگر طی انفجار تلههای انفجاری ضد نفر و درگیری با این نیروها در شهرک «حمد»، تلفاتی را تحمیل کردند
🔸گردانهای قدس نیز گروهی هفت نفره از سربازان دشمن را که درون ساختمانی در منطقه «القراره» در شمال شرق خانیونس مستقر بودند، هدف قرار داد و چندین صهیونیست را کشته و زخمی نمود
🔸منفجر کردن یک تونل هنگام حضور نظامیان صهیونیست در آن و تحمیل تلفات به آنها در «القراره» نیز بخش دیگری از عملیاتهای مجاهدان قدس بود
کانال خبر تحلیلی عاشقان ولایت در ایتا
http://eitaa.com/ashaganvalayat
کانال خبر تحلیلی عاشقان ولایت در بله
https://ble.ir/ashaganvalayat
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔰رهبر انقلاب اسلامی: مقاومت بینی صهیونیستها را به خاک خواهد مالید
کانال خبر تحلیلی عاشقان ولایت در ایتا
http://eitaa.com/ashaganvalayat
کانال خبر تحلیلی عاشقان ولایت در بله
https://ble.ir/ashaganvalayat
🔰نگرانی جامعه اطلاعاتی آمریکا از تضعیف جایگاه واشنگتن در دنیا
🔸گزارش سالانه موسوم به «ارزیابی تهدیدها» که دیدگاه جامعه اطلاعاتی آمریکا درباره تهدیدهای امنیتی پیش روی این کشور را نشان میدهد منتشر شده است.
🔸در این گزارش تصریح شده است: «در سال آتی، ایالات متحده با نظم جهانیای مواجه خواهد بود که شکنندهتر است و به واسطه تسریع رقابت راهبردی میان قدرتهای بزرگ، چالشهای فراملی شدیدتر و غیرقابل پیشبینیتر و درگیریهایِ منطقهایِ متعدد با تبعات فراگیر، تحت فشار قرار گرفته است.»
🔸در این گزارش که ارزیابی تمامی دستگاههای اطلاعاتی دولت فدرال آمریکا را منعکس میکند از چین، روسیه، قدرتهای منطقهای مانند ایران و بازیگران غیردولتی به عنوان کنشگرانی که «قاعدههای دیرپای نظم جهانی» و استیلای آمریکا در آن را به چالش میکشند یاد شده است.
کانال خبر تحلیلی عاشقان ولایت در ایتا
http://eitaa.com/ashaganvalayat
کانال خبر تحلیلی عاشقان ولایت در بله
https://ble.ir/ashaganvalayat