eitaa logo
کانال عاشقان ولایت
4هزار دنبال‌کننده
33هزار عکس
37.5هزار ویدیو
34 فایل
ارسال اخبار روز ایران و ارائه مهمترین اخبار دنیا. ارائه تحلیلهای خبری. ارائه اخرین دیدگاه مقام معظم رهبری . و.... مالک کانال: @MnochahrRozbahani ادمین : @teachamirian5784 حرفت رو بطور ناشناس بزن https://harfeto.timefriend.net/16625676551192
مشاهده در ایتا
دانلود
🔴 یک شهید و بیش از ۳۰۰ مجروح در حمله صهیونیست‌ها به نابلس 🔹در تجاوز نیروهای اشغالگر و شهرک‌نشینان در کرانه باختری در شب گذشته یک تن شهید و ۳۹۰ تن زخمی شدند همچنین منازل، تاسیسات و خودروها در آتش سوخت. لطفا کانال های خبری تحلیلی عاشقان ولایت.* را به دوستان خود معرفی کنید 🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂 کانال عاشقان ولایت در ایتا 👇👇 http://eitaa.com/ashaganvalayat 🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
🚨رادان: در حوزه امنیت با کسی تعارف نداریم!!! فرمانده کل انتظامی کشور: 🔷در بحث امنیت قطعاً با کسی تعارف نداریم و به هیچ‌کس اجازه نمی‌دهیم از این خط قرمز ما عبور کند چرا که چنین مسائلی جلوی قطار در حال حرکت توسعه را می‌گیرد. لطفا کانال های خبری تحلیلی عاشقان ولایت.* را به دوستان خود معرفی کنید 🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂 کانال عاشقان ولایت در ایتا 👇👇 http://eitaa.com/ashaganvalayat 🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
✅باید با صحیفه سجادیه انس بگیریم ✍رهبر انقلاب: «یامن تحل به عقد المکاره و یامن تدفع به حرّ الشدائد» با زبان درخواست و التماس حقیقت را بیان مى‌کند. انسان را به آنچه که هست و کیفیتى که باید پیدا بکند آشنا مى‌کند. ما باید با صحیفه‌ى سجادیه انس بگیریم، و من خواهش مى‌کنم از همه‌ى برادران و خواهران کتاب صحیفه‌ى سجادیه را بگیرند، مطالعه کنند، بخوانند تدبر کنند، هم از توجهى که انسان از دعاى صحیفه‌ى سجادیه به خدا مى‌برد، پیدا مى‌کند، بهره ببرند و هم معارف عظیم این کتاب تالى تلو قرآن و نهج‌البلاغه را یاد بگیرند، و باید دانشمندان و متفکرین و دانایان امور معارف روى صحیفه‌ى سجادیه بیش از این کار کنند. ۱۳۶۶/۰۶/۲۰
🇮🇷 📝 ‏کاربر عربستانی خطاب به آیت الله خامنه‌ای: «دمپاییِ کهنه‌ی شما به پادشاهی آل سعود و‌ تاج و تخت و تمام قصرهایش می‌ارزد.» 🆔 @ashaganvalayat
ادامه ی کنفرانس مهدی اسلامی رهبر فقط سید علی: ✅و البته بگم اینها بازم دچار عجله شدن و به زودی هم بساط شون جمع خواهد شد دشمن در بهترین حالت ولی در بدترین زمان داره نقشه اش رو اجرا میکنه درسته که گذاشته شب عید که زمان خرید مردمه تا نارضایتی اونها رو زیاد کنه ولی تاریخ نشون داده که هیچ نافرمانی مدنی در اسفند به دلیل منتهی شدن به عید اتاق نمیفته و بعد از عید هم بازار ارز به یک رکود عحیبی میخوره ✅دشمن داره سعی میکنه ما رو در مارپیچ سکوت بیندازه تا این نقشه ها رو برای مردم رو نکنیم ولی کور خونده ما در همه حال نقشه های شوم اینها رو برای مردم تبیین خپاهیم کرد تا گولشون رو نخورند ✅الانم میگم ورود به بازار ارز یعنی ضرر شاید یه عده  الان با طمع دوزار پول کاسب بشن ولی شک نکنید با کله زمین خواهند خورد ✅و اما یه حرف خودمونی رفیق ✅تویی که نگرانی نگران نباش ✅آخرالزمانه خیلی ها غربال میشن ✅مگه نگفتن که در آخرالزمان خیلی ها صبح دیندارن ولی شب کافر میشن ✅غربال آخرالزمان که از کار نیفتاده ✅امیرالمومنین علی علیه السلام مگه نفرمودن غربال آخرالزمان یعنی اینکه از یک سوله بزرگ گندم فقط لقمه ای باقی میمونه ✅از این که گریزی نیست از این به بعد چیزهای عجیب و غریبتری رو خواهیم دید ✅پدر و مادرامون پسر و دخترامون خواهر و برادرانمون جلوی چشممون توی غربال آخرالزمان میفتن و هیچ کاری هم از دست من و شما برنمیاد جز روشنگری ✅میدونم خیلی هامون به مرز دق کردن رسیدیم از این وضعیت جامعه وضعیت حجاب وضعیت اقتصاد و ... ✅بخدا خیلی سخته درک میکنم افرادی که تا دیروز سفت و محکم از ولایت و انقلاب دفاع میکردن الان میان تو خصوصی نیش میزنن به نظام و ولایت ✅بالاخره این ریزش باید اتفاق بیفته تا ناخالصی ها بریه و فقط خالصی بمونه ✅رفیق بذار یه حرف دلی بزنم ما دیگه تو بین الطلوعین ظهور هم نیستیم چون از اون هم عبور کردیم و داریم به طلوع خورشید میرسیم این خورشید دیگه عقب گرد نداره و وای به حال اونهایی که توی این مرحله سقوط میکنند میدونید چرا ✅چون خسرالدنیا والآخره میشن چون نه به دنیا میرسند و نه به ظهور و در قیامت هم که ... ✅الان زمان استقامته باید استقامت کرد باید تا میتونید تبیین کنید توی مارپیچ سکوت نیفتید از ملامت ملامت کنندگان هم نترسید که خدا با شماست دلهاتون رو به نور ولایت قوی کنید به ریسمان الهی چنگ بزنید و پشتیبان ولایت فقیه باشید تا از آسیب های غبال آخرالزمان مصون بمونید والسلام علیکم و رحمة الله 3⃣پایان http://eitaa.com/ashaganvalayat 🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔺لطفا پس از دیدن این کلیپ تصمیم جدی بگیرید که به هیچ گدای خیابانی به هیچ وجه کمکی نکنید لطفا کانال های خبری تحلیلی عاشقان ولایت.* را به دوستان خود معرفی کنید 🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂 کانال عاشقان ولایت در ایتا 👇👇 http://eitaa.com/ashaganvalayat 🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
دوگانه کاذب مقاومت-توسعه آیا آمار اقتصادی حیرت آور روسیه در حین جنگ، میتواند مسئولین ایران را بیدار کند؟ آیا ما باید با آمریکا کنار بیایم تا توسعه پیدا کنیم یا باید مقاومت کنیم؟؟🌷🌹 لطفا کانال های خبری تحلیلی عاشقان ولایت.* را به دوستان خود معرفی کنید 🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂 کانال عاشقان ولایت در ایتا 👇👇 http://eitaa.com/ashaganvalayat 🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
عباس معینی جزنی: 🔻چند سوال صریح از سردار درباره دلار پنجاه هزار تومنی = گسترش آگاهی لطفا کانال های خبری تحلیلی عاشقان ولایت.* را به دوستان خود معرفی کنید 🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂 کانال عاشقان ولایت در ایتا 👇👇 http://eitaa.com/ashaganvalayat 🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
🌸🌸🌸🌸🌸🌸 محکمترین_بهانه نویسنده_زفاطمی(تبسم) پارت_پنجاه_چهار از ماشین پیاده شدم و با ترس و لرز به سمت پویا رفتم پویای مهربان من مثل ابر بهار گریه میکرد.تحمل دیدن اشک های یک مرد بیش از حد سخت است.مرد تا عاشق نباشد اشک نمیریزد.دستم را جلو بردم تا اشکهایش را پاک کنم ولی دستم را پس زد و گفت: _ثمییین بهم بگو این حرفها دروغه بهم بگو نمیخوای منو بخاطر این آدم تنها بزاری؟ _پویا متاسفم به خدا میخواستم همه چیز رو بعد سفربگم بهت _چیو بگی ثمین؟؟؟میخواستی بعد سفر بگی ببخشید ولی دارم ولت میکنم,ارههههه؟؟؟؟ _بزار واست توضیح بدم پویا,خواهش میکنم _لازم نیست تو چیزی رو توضیح بدی تو قبلش خیلی وقت داشتی واسه حرف زدن ولی منو بازی دادی!از خود نامردش میپرسم به سمت رامین رفت در ماشین را بازکرد و گفت: _بیا پاییییین!!!!باید باهات حرف بزنم رامین از ماشین پیاده شد و گفت: _اینجا چه خبره ثمین؟ پویا که داغ کرده بود گفت: _چرا از اون میپرسی ؟من بهت میگم اینجا چه خبره! ببین آقا ,ثمین نامزد منه .محرمه منه و من نمیزارم آدم عوضی مثل تو نرسیده اونو از من بگیره فهمیدی ؟حالا هم بهتره بری همون جهنم دره ای که بودی. _ببین پویا حرمت خودتو نگه دار من از بچگی عاشق ثمین بودم .از همون بچگی هم قرارازدواج ما گذاشته شده بود پس پاتو از زندگی ما بکش بیرون. پویا عصبانیت به سمت رامین حمله کرد.آن دو وسط جاده شروع کردند به دعوا کردن.پریا که ترسیده بود جیغ میزد .در حالی که اشکهایم میریخت بین ان دو قراذگرفتم .به پویا گفتم: _پویا تو رو خدا تمومش کن .تو که میدونی من عاشق توام -کدوم عشق هان؟اگه عاشقمی بگو که باهاش به اون خراب شده نمیری. نمیدانستم چه کارکنم ,درمانده شده بودم .به پویا گفتم: _چی از جون من میخواااای اگه قبول کردم باهات بیام فقط.... رامین که سر و صورتش خونی بود گفت: _ فقط چی؟ تو یک دختر هرزه ای که....... با شنیدن حرف رامین محکم به او سیلی زدم .رامین هم که عصبانی تر شده بود دستش را بالا برد تا بزند تو گوشم. ترسیده بودم چشمانم را بستم و آماده خوردن ضربه بودم که پویا دست رامین را گرفت و گفت: _نبینم دستتو رو ناموس من بلند گنی فهمیدی در حالی که گریه میکردم شروع کردم به دویدن و از انها فاصله گرفتم و به سمت ویلا رفتم وقتی رسیدم خانواده هایمان داخل ویلامشغول جا به جایی وسایل بودن. به سمت پدرم رفتم و گفتم: _بابا جون میشه ماشینو ببرم _چرا گریه کردی عزیزم؟بقیه کجان _چیزی نیست .بقیه هم دارن میان _باشه ببر ولی کجا میری؟ _برگشتم توضیح میدم. در حالی کهذسوار ماشین شدم پویا از راه رسید از دور دادمیزد: _ثمین باید باهم حرف بزنیم درحالی که دوباره اشک میریختم فریاد زدم: _شما حرفاتون رو زدید من باهیچ کدومتون حرفی ندارم .دست از سرم بردارید ماشین را روشن کردم .صدای پویا راشنیدم که به پدرم میگفت: _عمو نزار بره .اون حالش خوب نیست پدرم که نگران شده بود گفت _معلوم هست اینجا چه خبره .ثمین بیا پایین حرف بزنیم؟ پایم را روی پدال گاز گذاشتم و گفتم _باباجان ببخش منو از همه دور شدم.از آینه میدیدم که پویا دنبالم میدوید ولی بی توجه به او و فریادهایش از آنها دور شدم و به سمت دریا رفتم 🌸🌸🌸🌸🌸🌸 🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 محکمترین_بهانه نویسنده_زفاطمی(تبسم) پارت_پنجاه_پنجم حالم خوب نبود بی قرار بودم چطور توانستم انقدر سنگ دل شوم که دل عشقم را بشکنم ,از خودم متنفربودم از ماشین پیاده شدم به سمت ساحل رفتم کفشهایم را در آوردم در ساحل شروع کردم به قدم زدن. ساعت ها در ساحل فکر کردم نم نم باران می بارید و من بی اعتنا به آن به بخت شومم می اندیشیدم قلبم شکسته بود فریاد زدم: -دریا ببین چه قدر بی کسم ،میشه منو تو خودت دفن کنی اما نه تو هم نامردی یک روز منو پس می زنی . خدا چکار کنم ؟تو بگووووو؟خدایا تو دیگه تنهام نزار خدایا تقاص کدومین گناهم رودارم می دم که این کابوس تموم نمیشه؟ کم کم اسمان هم دلش همانند من گرفت ابرهای تیره آسمان را پوشاند دریا طوفانی شد آسمان هم بحال من گریست. روی شن ها نشستم و زانو هایم را بغل کرده و شروع کردم به گریه کردن ناگهان گرمای دستی را روی شانه ام احساس کردم نگاهی به پشت سرم انداختم پویا در حالی که اشک می ریخت گفت: - بانو معلوم هست کجایی؟ نمی گی من بدون تو میمیرم؟ -متاسفانه پویا می خواستم خودم همه چیزو واست توضیح بدم ولی نشد -حرفایی که می خواستی بزنی رو الان بهم بگو - قبلا هم بهت گفتم عزیز جونم حالش خوب نیست آرزوش ازدواج من با رامین ازم خواسته زود برم ایتالیا تا فبل فوتش ازدواج ما را رو ببینه ببین پویا نمی تونم بهش بگم من به رامین هیچ علاقه ای ندارم می خوام با آرامش بمیره - پس خودت چی؟ به اینده ات فکر کردی؟ به من ،به من چی؟ اصلا واست مهم هستم ؟من کجای زندگیتم ثمین.چرا همه مهم هستند جزء من !فکرکردی من بدون تو چطور زندگی کنم؟اصلا واست ارزشی دارم؟چرا هرجوری که ب
ه قضیه نگاه میکنم من بی ارزشترین فرد زندگیتم؟؟؟ - تو بگو چیکار کنم ؟من خستم . منی که عاشقتم ،منی که همه زندگیم شده فکر کردن به تو دیگه نمیکشم. پویا فکر کردی واسه من آسون بدون تو زندگی کنم؟انقدر راحت قضاوتم نکن پویا.تو با ارزشی که دارم میمیرم از این اجبار - اره اسونه و گرنه این قدرراحت تصمیم به جدایی نمی گرفتی من به سیم آخرزده بودم برایم بود و نبودم فرقی نداشت در حالی که اشک می ریختم گفتم : -می خوای بهت ثابت کنم ؟ - اره ثابت کن ؟ به سمت دریا دویدم گفتم : یادت باشه زندگی بدون تو برای من مثل مرگ می مونه دریا همچون من نا ارام بود و مرا به اغوش کشید. در لحظه اخر صدای پویا را می شنیدم که التماس می کرد برگردم! دنیا در برابر چشمانم تیره و تار شد وقتی به هوش آمدم دستم در دست مادرم بود، همه دورم را گرفته بودن مادرم اشک می ریخت چشمانم را باز کردم هنوز گیج و مبهوت بودم در حالی که به مادرم نگاه می کردم گفتم: اینجا کجاست ؟ من اینجا چکار میکنم؟ مادرم گفت : -چیزی نیس عزیزم اینجا ویلامونه 🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 🌸🌸🌸🌸🌸🌸 محکمترین_بهانه نویسنده_زفاطمی(تبسم) پارت_پنجاه_ششم ناگهان به یاد پویا افتادم .باترس صدایش زدم: -پویا،پویا کجاست ؟ پویا در حالی که اشک می ریخت گفت : -ثمین جان من اینجام،کنارتم پویا نگاهی به همه کرد و گفت: -میشه تنها باهاش صحبت کنم همه اتاق را ترک کردند پویا رو به من کرد و گفت: -عشق من نگفتی اگه بلایی سرت بیاد منم همون لحظه جون میدم؟ -متاسفم پویا من مثل همیشه خود خواه بودم ،منو ببخش -نه عزیزم تویی که باید منو ببخشی -پویا میشه دستتو بگیرم -تو جون بخواه دستش رو به سمتم دراز کرد وقتی دستش را گرفتم انگار تمام غمهای عالم در دلم ریخت با خودم می گفتم : -شاید این بار اخری باشه که دست عشقمو میگیرم. محکم دستش را چسبیده بودم پویا در حالی که نگاهم می کرد گفت : _چیه عزیزم خوبی ؟ _اره خوبم!تا وقتی تو کنارمی حالم خوبه. -خوشحالم که کنار من خوبی .ثمین من خیلی دوست دارم انقدر که حاضرم ازخودم بگذرم تا تو به آرامش برسی -پویا میشه بریم ساحل قدم بزنیم - نه می ترسم دوباره بزنه به سرت بلایی سر خودت بیاری -قول میدم به جون خودم -عزیزدلم چند بار بهت گفتم به جون عزیز ترین آدم زندگیم قسم نخور!! -باشه بابا چرا دلخور میشی دیگه نمیگم حالا بریم دریا ؟ -نه عزیزم تو هنوز حالت خوب نیست تازه خاله هم اجازه نمیده با این حالت بریم دریا سریع از روی تخت بلند شدم وگفتم : -باشه اقا پویا من خودم اجازه می گیرم -ثمین تو باید استراحت کنی گلم خوب شدی می برمت بی توجه به حرفای پویا از اتاق بیرون امدم به سمت مادرم رفتم و گفتم : - مامان من می خوام با این آقا برم بیرون اجازه میدید؟ - دخترم تو هنوز حالت خوب نشده - اما من حالم خوبه !میشه برم ؟ - پویا به سمتم آمد و گفت: - عزیزم قول میدم حالت خوب شد بریم - چرا همه اصرار دارید بگید من حالم خوب نیست؟ بخدا خوبم . رامین بلند شد و گفت: -منم فکر میکنم تو حالت خوبه اگه بخوای من حاضرم باهات بیام 🌸🌸🌸🌸🌸🌸 🌸🌸🌸🌸🌸🌸 محکمترین_بهانه نویسنده_زفاطمی(تبسم) پارت_پنجاه_هفتم پویا که از حرف رامین ناراحت شده بود در حالی که اخم کرده بود از کنارم رد شد و به داخل باغ رفت منم که حسابی لجم گرفته بود به رامین گفتم: - لازم نیست.پشیمون شدم به دنبال پویا به داخل باغ رفتم در حالی که پشتش به من بود روی تاب کنار باغچه نشسته بود پاورچین پاورچین به سمتش رفتم با دستانم چشمانش را بستم . در حالی که بغض کرده بود گفت : -ثمین میشه تنهام بزاری _نه نمیشه می خوام کنارت باشم . رفتم کنارش روی تاب نشستم ولی پویا از روی تاب بلند شد و به سمت ساحل رفت. بی توجهی پویا نسبت به من بیشتر از هر چیزی مرا ازار می داد اشکهایم جاری شده بود نفسم بند امده بود به دنبالش رفتم ,از ویلا خیلی فاصله گرفته بود کفش هایش کنار ساحل افتاده بود روی شن های ساحل بدون کفش قدم میزد منم کفشهایم را در اوردم و پا برهنه به دنبالش دویدم. رو به رویش ایستادم و گفتم : - من که از اول بهت گفتم بریم قدم بزنم ولی تو ناز کردی حالا بریم قدم بزنیم ؟ دستش را به سمتم دراز کرد و گفت : -بریم. با خوشحالی دستش را گرفتم و به راه افتادیم. از این که کنار پویا قدم می زدم خوشحال بودم ولی نمی دانم چرا قلبم احساس سنگینی می کرد در دلم غوغایی بود به پویا که نگاه می کردم احساس میکردم آرامش قبل از طوفان است و هرلحظه ممکن است پویا هم مثل دریا طوفانی شود غرق در افکارم بودم که پویا گفت: ثمین میشه اینجا بشینیم - اینجا ؟ _اره میخوام باهات صحبت کنم. _باشه هر طور تو بخوای!! کنار پویا روی شن ها نشستم . در حالی که سرم را روی شانه اش گذاشته بودم گفتم : _تا حالا سرم رو روی شونه ات نذاشته بودم. تو واقعا مثل کوه محکمی پویا و من میدونم تو تنها کسی هستی که می تونم بهش تکیه کنم
ولی ... - ولی تو منو مثل یک دستمال کاغذی مچاله کردی و می خوای بندازی دور .درست نمیگم؟. - دستم را به نشانه سکوت جلو صورتش نگه داشتم و گفتم : - پویا اگه ادامه بدی می زارم میرم دستش را در ازدستم بیرون کشید و گفت : _چه فرقی می کنه تو بلاخره منو میزاری و میری - تو بگو چکار کنم ؟بزارم عزیز جونم با حسرت بمیره ؟فکر می کنی من خوش حالم که با آدمی ازدواج کنم که ازش متنفرم ،هر وقت رامین میبینم چندشم میشه وقتی فکر میکنم ممکنه یک روز دستمو بگیره دلم میخواد خودمو بکشم ولی نمی تونم به حرف عزیز جونم گوش نکنم نمی تونم پویا ،من تا اخر عمرم ,تا وقتی بمیرم فقط عاشق تو خواهم موند. چرا همه فکر میکنید من خود خواهم ؟اگه خود خواه بودم ازت دست نمی کشیدم حتی اگه ازم متنفر می شدی . پویا بخاطر اینکه من اشک ریختنش را نبینم بلند شد و از کنارم فاصله گرفت در حالی که پشتش به من بود ایستاد و گفت : - باشه هر طور تو بخوای اگه با آرامش یافتن عزیز جونت تو هم آرامش میگیری باشه برو ولی بدون زندگی برا من بدون تو یعنی مرگ می فهمی!!! 🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 🌸🌸🌸🌸🌸🌸 محکمترین_بهانه نویسنده_زفاطمی(تبسم) پارت_پنجاه_هشتم به سمتش رفتم , دستم رادور کمرش حلقه کردم و گفتم : - تو باید زندگی کنی و همه عشقی که به من داشتی رو نثار دختری کنی که لیاقتت رو داشته باشه. این منم که با قبول ازدواج با یکی دیگه روحم میمیره و فقط جسمم به زندگی کردن ادامه میده من تا ابد دوستت خواهم داشت پویا دستانم را از دور کمرش باز کرد و در حالی که اشک می ریخت گفت : - من به تصمیمت احترام میزارم و نمی خوام زندگی رو برات سخت کنم . ثمین برات آرزوی خوشبختی می کنم . سرم را پایین انداختم .حلقه دستانم را باز کرد محکم دستش را گرفتم و گفتم : - چرا واسم آرزوی خوشبختی میکنی باید آرزو کنی بدبخت بشم تا حداقل دلت خنک بشه تلخ خندید و گفت : - تو هیچ وقت منو نشناختی من آرزوم خوشبختی توئه در حالی که دستش را از دستم می کشید گفت : - ثمینم همیشه شاد بمون اگه ذره ای بهم علاقه داشتی به حرفم گوش کن و شاد زندگی کن . محکم دستش را گرفته بودم با این حرفای پویا شروع کردم به گریه کردن روی زمین زانو زدم پویا دستش را می کشید ولی من نمی خواستم دستش را رها کنم اما رها شد. پویا من را رها کرد و رفت و من فقط رفتنش را نگاه کردم بار رفتن پویا انگار روح از بدن من هم جدا شد . من بی روح و جان تا شب همان جا زانو زدم و گریه ککرد. آسمان هم دلش همانند من گرفته بود آسمان هم شروع به گریستن کرد لباسهایم خیس شده بود چه زندگی شومی انتظارم را می کشید!! همانند دخترکی شده بودم که در جنگل مخوف و تاریکی گم شده است پاهایم رمقی برای رفتن نداشت می دانستم حتما همه نگرانم هستن ولی با خود میگفتم : - وقتی عشقت منتظرت نباشه رفتن چه سودی داره؟بزار همه عالم نگرانت باشن! اما نه ،پدر و مادرم چه گناهی کردن که باید همیشه نگران من باشن باید الان برم خونه . ایستادم تا به ویلا بروم ولی پاهایم حسی نداشت اولین قدم را که برداشتم به روی زمین افتادم دوباره بلند شدم سرم گیج می رفت به راه افتادم هنوز چند قدمی نرفته بودم که دوباره به زمین خوردم اما این بار دیگر همه جا را تار میدیم دنیا دور سرم می چرخید از دور, نزدیک شدن مردی را احساس کردم ولی چشمانم تار می دید او به من نزدیک شد خیلی ترسیده بودم گریه می کردم و جیغ می زدم گفتم : - تو رو خدا با من کاری نداشته باشید در حالی که دستش را روی دستم می گذاشت گفت : - ثمین جان ، منم ، پویا ، حالت خوبه ،خیلی نگرانت شدم چرا بر نگشتی ویلا همه وجودم یخ کرده بود و در حالی که از سرما میلرزیدم گفتم : -چرا باورنمیکنی دوستت دارم ولی مجبورم - ثمینم بهتره بریم ویلا تو اصلا حالت خوب نیست دستم را گرفت و بلندم کرد دستانش را دور کمرم گرفته بود و به من می گفت : - عزیزم به من تکیه کن تا باهم بریم باران شدید تر میشد.لباسهایم خیس آب بود به پویا گفتم : - پویا ولم کن خودم میام ,نمی خوام با تکیه کردن به تو لباساتو خیس کنم - عزیزم داره بارون میاد پس نگران خیس شدن من نباش و بهم تکیه کن به پویا تکیه دادم آرامشی وجودم را فرا گرفته بود هم من خوب میدانستم این بار آخر است که در کنار پویا هستم و هم او!!! نزدیک ویلا که شدیم پویا روبرویم ایستاد در حالی که اشک می ریخت گفت : 🌸🌸🌸🌸🌸🌸 🌸🌸🌸🌸🌸🌸 محکمترین_بهانه نویسنده_زفاطمی(تبسم) پارت_پنجاه_نهم پویا: _بانو دیگه فرصت پیدا نمیکنم تا باهات صحبت کنم پس خوب به حرفام گوش کن تو همه زندگیمی ،همه عشقم . واسه اولین بار با تو عاشق شدم با تو عاشقی کردم همونطور که قبلا بهت گفتم به خواسته ات احترام میزارم ولی نمیدونم بعد جداییمون قراره چطوری زندگی کنم؟ اصلا میتونم زندگی کنم با نه؟ ولی اینو بدون ارزوم اینه که تو ارامش زندگی کنی و هیچ وقت زندگی رو برای خودت و همسرت سخت نکنی
شت که حال برایم یک غریبه و نامحرم بود. نفس کشیدن برایم سخت شده بود از باغ بیرون رفتم چشمم به نقطه ای افتاد که دیشب با پویا صحبت می کردیم اشکهایم جاری شد به یاد حرفای پویا افتادم روی زمین نشستم و گریه کردم پدرم به سمتم امد و دستم را گرفت و گفت: - ثمین بسه ،چه بلایی سر خودت میاری؟ اگه نمی تونستیی از پویا دل بکنی کسی مجبورت نکرده بود. اگه پشیمونی همه چیز رو بسپار به من همه چیز رو درست میکنم - نه بابا من تصمیممو گرفتم وبا رامین ازدواج می کنم. - پس نه زندگی رو واسه خودت سخت کن و نه برای منو مادرت . برو تو ماشین من و مادرت هم الان میایم سهیل و رامین هم تو ماشینن - چشم بابا جون وقتی پدر و مادرم آمدند به راه افتادیم در کل مسیر بخاطر اینکه حرف نزنم خودم رابه خواب زدم وقتی به خانه رسیدیم به اتاقم رفتم خودم را در اتاق حبس کردم و به اینده نامعلومم فکر کردم دلتنگی امانم را بریده بود. هیچ چیز آرامم نمیکرد . وضو گرفتم دو رکعت نماز خواندم ارامشی عجیب به سراغم آمد روی تختم دراز کشیدم . همه خاطرات خوبم با پویا را مرور می کردم . روزها پشت سر هم می گذشت و من با یاد روزهای خوبم با پویا روزم را به شب میرساندم بالاخره صبر خانواده ام از تنهایی من به سر آمد مادرم وارد اتاقم شد و گفت : - ثمین بسه دیگه الان دو هفته است از شمال بر گشتیم تو خودتو تو اتاقت حبس کردی رامین هم کارو زندگی داره باید برگرده واسه فردا بلیط گرفته می خواد بره اگه تصمیمیت گرفتی و می خوای باهاش ازدواج کنی, پس فردا برو و گرنه که مامان جان تکلیفش رو روشن کن. - مامان من تصمیمم گرفتم بهش بگو فردا باهاش میرم - باشه الهی خوشبخت بشی دخترم حالا پاشو بیا پایین - ممنون مامان الان میام حق با مادرم بود با تنهایی نشستن واشک ریختن گذشته برنمی گشت باید به زندگی کردن ادامه میدادم حالا که محرومیت من و پویا به پایان رسیده بود باید تلاشم را برای فراموشی پویا می کردم پس تصمیم گرفتم از همین زمان شروع کنم. لباسهایم را عوض کردم و دستی به سرو رویم کشیدم و از پله ها پایین رفتم رامین به سمتم امد و گفت: - سلام ثمین جان چه عجب ما شما رو دیدیم. - سلام آقارامین . من تصمیم رو واسه ازدواج با شما گرفتم فردا با شما همسفر میشم -واقعا چه عالی خوش حالم که منو پذیرفتی و ازت ممنونم و قول میدم هیچ وقت نذارم به خاطر انتخاب من پشیمون بشی در همان هنگام پدرم که همه حرفهایی ما را شنیده بود نزدیک شد و گفت : خیلی خوشحالم که شما دو نفر هم به ارامش رسیدید و باید بگم یک همسفر دیگه هم پیدا کردید من و رامین باهم دیگه با تعجب گفتیم :همسفر ،کی؟ - خب معلومه دیگه من به پدرم گفتم : شما ؟ مرخصی گرفتید؟ - اره عزیزم چند روز مرخصی گرفتم ،خب اگه سوالی ندارید بریم شام بخوریم آخر شب به اتاقم رفتم تصمیم گرفتم برای بار آخر با پوبا تماس بگیرم و با او برای همیشه خداحافظی کنم و حلالیت بطلبم، گوشی را برداشتم چندبار با او تماس گرفتم ولی او گوشی رو بر نمیداشت بار آخر که تماس گرفتم گوشی اش روی پیغامگیر رفت تصمیم گرفتم پیام بزارم گفتم: 🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 🌸🌸🌸🌸🌸🌸 محکمترین_بهانه نویسنده_زفاطمی(تبسم) پارت_شصت_دوم سلام آقا پویا میدونم دارید به حرفام گوش میکنید تماس گرفتم بگم من فردا صبح برای همیشه به ایتالیا میرم میخواستم اگه بشه حضوری قبل رفتن ببینمتون ،میدونم خواسته زیادیه ولی باید یک چیزهایی رو بهتون بدم مواظب خودتون باشید و همونطور که به من گفتید شاد زندگی کنیدو منو از صمیم قلب ببخشید فردا ساعت ۱۰ پرواز دارم امیدوارم تو فرودگاه ببیمنتون .خدا حافظ تماس را قطع کردم و کلی گریه کردم به حال خودم به حال پویا تا سپیده صبح کارم شده بود اشک ریختن .صدای اذان را که شنیدم سریع رفتم وضو گرفتم و نمازم را خوندم بعد نماز کنار سجاده دراز کشیدم ،صبح با صدای رامین بیدار شدم که پشت در ایستاده بود و صدایم می کرد: - ثمین جان به پرواز نمیرسیما پاشو تنبل خانوم الان که وقت خواب نیست - الان اماده میشم میام شما برید سریع بلند شدم و دست و صورتم را شستم. همه وسایل شخصی و لباسهایم را جمع کردم همه هدایایی که از پویا گرفته بودم را داخل جعبه کوچکی چیدم اماده رفتن شده بودم تنها چیزی را که برنداشتم عکسهای من و پویا بود. گوشی را برداشتم و دوباره با او تماس گرفتم پویا گوشی را برداشت ولی حرفی نمیزد به او گفتم : - آقاپویا سلام .این بار آخریه که باهاتون تماس میگیرم لطفا اگه میشه تشریف بیارید فرودگاه, الان باید حرکت کنم دلم می خواد بیاین اونجا تا رو در رو ازتون حلالیت بطلبم و خداحافظی کنم البته بهتون حق میدم که دلتون نخواد منو ببیبنید. صدای گریه پویا را از پشت خط میشنیدم خودم را کنترل کردم تا گریه نکنم با بغضی که در گلویم بود گفتم : - خداحافظتون.امیدوارم با خوشی زندگی کنید و حرف آخر اینکه منتظرتونم .اگه میتونید ببخشیدم بیاید. دی
فکرنکنم خیلی بی معرفت و شاید بی غیرتم که چنین حرفی رو میزنم .میخوام بدونی تا وقتی محرمم بودی دیولنه بار عاشق بودم ولی حالا که داریم جدا میشیم چیزی جز خوبی تو رو نمیخوام .لطفا همیشه شاد بمون !دلم میخواد اگه یکروز تو خیابون دیدمت مثل روز اول اشناییمون شاد باشی نمی خوام روزی که می بینمت خودمو ناسزابگم که چرا گذاشتم با یکی دیگه بری و دستاتو رها کردم . ثمین بدون تو رو به همون خدایی میسپارم که عشقتو در وجودم کاشت . حالا که زندگی شروع نشده امون رسید به اینجا بهتره خودمون ادامه صیغه محرمیت رو تموم کنیم .صحیح نیست حالا که قراره باکسی دیگه ازدواج کنی ادامه پیداکنه. ثمین خانم من مطمئنم که خدایی که انقدر بهش ایمان دارم مواظب شما هم هست من دوتا بلیط کربلا رزرو کرده بودم واسه روز بعد عقد که قسمت نشد .اونا رو میدم پریا بده بهتون.محرمیت از همین لحظه فسخ شد.خوش بخت بشید یاعلی در حالی که اشک میریختم گفتم: - آقا پویا ازتون ممنونم بخاطر همه روزهای خوبی که در کنارم بودید بخاطر تکیه گاه بودنتون ممنونم و بخاطر همه عشقی که به من داشتید ممنونتونم .حلالم کنید خیلی درحقتون بد کردم .شما حلالم کنید تا خدا حلالم کنه.اون دوتا بلیط رو هم به یک ذوج نیازمند بدید.ممنونم پویا گفت: -چشم. یادتون نره قرار شد شاد زندگی کنید، من حلالتون کردم .بفرمایید بریم داخل. - بفرمایید وارد ویلا شدیم همه نگران بودن. مادرم به سمتم دوید و مرا در آغوش کشید و گفت - خوبی ثمین جان چرا با خودت اینکارو میکنی حالمو ببین از وقتی اومدیم همش نگرانتم - خوبم مامان جون نگرانم نباش پویا رو به خاله کرد و گفت: _ مامان جان بهتره دیگه بریم خاله که نگران شده بود گفت: _چی شده پویا؟ثمین جان چه اتفاقی افتاده ؟دعواتون شده؟از وقتی رسیدیم رفتاراتون عجیب شده. پویا سرش را به زیر انداخت و گفت: _مامان جان من و ثمین خانم تصمیم گرفتیم همه چیز رو تموم کنیم.همین چندلحظه قبل هم من ادامه صیغه محرمیت رو فسخ کردم.حالا میشه آماده شید بریم عمو با عصبانیت گفت: _شما مگه بزرگترندارید؟نباید به من میگفتی چنین تصمیمی گرفتی؟پسرجان فکرآبروی این دختر رو کردی؟ پدرم که میدانست همه این اتفاقها بخاطر انتخاب منه با شرمندگی گفت: _احمدجان تقصیر پویا نیست .تقصیره دخترمنه .من ازتون عذرمیخوام بخاطر تصمیم دخترم.تا دنیا دنیاست شرمندتونم پویا به پدرش گفت: _باباجان لطفا بریم. سپس روبه پدرم کرد و گفت: _عمو شما هم حلالم کنید خدانگهدار پویا زیر لب به من خداحافظ گفت و از کنارم گذشت و به سمت ماشینش رفت پشت سرش پریا در حالی که با دلخوری نگاهم میکرد خارج شد. 🌸🌸🌸🌸🌸🌸 🌸🌸🌸🌸🌸🌸 محکمترین_بهانه نویسنده_زفاطمی(تبسم) پارت_شصتم به خاله نگاه کردم و گفتم: _همش تقصیره منه.آقا پویا بی تقصیره.من ازشون خواستم که همه چیز تموم بشه.واقعیتش من..........من میخوام برای همیشه از ایران برم.بخاطر عزیزجونم که حالش بده من..... مادرم با شنیدن حرفم شروع به گریه کردن کرد و من ناراحت بودم که حال و روز عزیزترین های زندگیم بخاطر من تلخ شده است. خاله چندقدمی من ایستاد و گفت: -نمیدونم چی بگم ؟دروغ چرا ازدستت ناراحتم که پسرمو به بازی گرفتی و بعد یک ماه همه چیز رو بهم زدی.پویا از وقتی تو وارد زندگیش شدی حس و حال خوبی داشت.میدونم بچه ام الان حالش خرابه چون واقعا دوستت داره.حالاکه میخوای بری برو نگران پویا هم نباش اونم به زندگی ادامه میده پس نگران نباش.حالا که از عشق پسر من گذشتی حداقل خوب زندگی کن در حالی که گریه می کردم گفتم : - عمو جون ، خاله، منو ببخشید به خاطر شکستن دل آقا پویا واقعا نمی خواستم اینطوری بشه خاله اشکاشو پاک کرد و گفت: - شاید ما همه به نوبه خودمون تو این سرنوشت مقصر بودیم . من تو رو به اندازه پویا و پریا دوست دارم ما دیگه بر میگردیم خونه. مواظب خودت باش .خدانگهدار عمو هم خداحافظی کرد و رفتند .پاهایم سست شد روی صندلی نشستم و زار زدم به حال خودم و پویا خودم بخاطر خانواده م این تصمیمو گرفته بودم پس هیچکس جز خودم مقصر نبود. بلند شدم در حالی که تعادل نداشتم به سمت اتاقم رفتم. وقتی می خواستم از پله ها بالابروم پایم لغزید و نزدیک بود بیفتم رامین به سمت من دوید تا کمک کند با عصبانیت گفتم: _برو نمی خوا م ببینمت و نیازی به کمکت ندارم به اتاقم رفتم و روی تخت دارز کشیدم انقدر گریه کردم تا خوابم برد صبح با نوازش نسیم از خواب بیدار شدم به پیش مادرم رفتم وگفتم : - مامان میشه برگردیم خونه نمیتونم اینجا رو تحمل کنم - بابات رفته ماشینو اماده کنه منم قبل این که بیدار بشی وسایلا رو جمع کردم بردم تو ماشین. تا نیم ساعت دیگه راه میفتیم بیا حالا صبحانه بخور - نه مامان میل ندارم من میرم تو باغ شما اماده شدید بیاین 🌸🌸🌸🌸🌸🌸 🌸🌸🌸🌸🌸 محکمترین_بهانه نویسنده_زفاطمی(تبسم) پارت_شصت_یکم توی باغ کمی قدم زدم دلم هوای پویایی را دا
گر نتوانستم تحمل کنم با تمام وجودم داد زدم و گریه کردم مادرم که ترسیده بود وارد اتاق شد و گفت : 🌸🌸🌸🌸🌸 🌸🌸🌸🌸🌸🌸 محکمترین_بهانه نویسنده_زفاطمی(تبسم) پارت_شصت_سوم _چیه عزیزم چرا گریه میکنی ؟ خودمرا انداختم در بغل مادرم و گریه کردم وقتی آرام شدم از بغلش بیرون آمدم و گفتم : - مامان دلم برای همتون تنگ میشه ،اگه بعد رفتنم پویا رو دیدین بگو حلالم کنه که قلبشو شکستم - ماهم دلمون برات تنگ میشه مواظب خودت باش گلم . حالا بیا بریم بابا منتظرته بریم مامان جان برای بار آخر به اتاقم نگاه کردم و از اتاق خارج شدم به سمت سهیل رفتم و بغلش کردم و گفتم : - داداشی جون مواظب خودت و مامان بابا باش درساتو بخون .خیلی دوست دارم عزیزم . - ثمین جون نمیشه نری؟ بخدا اذیتت نمیکنم .قول میدم درسامو بخونم. نرو دیگه !من تنها میمونم, میشه نری ؟ - عزیز دلم من دارم میرم تا با رامین ازدواج کنم ولی قول میدم زود بیام دیدنت. باباهم قول میده عید بیارتت پیشم باشه داداش؟ - نمیخوام. آجی جون خب بیا باعمو پویا ازدواج کن, اینجوری لازم نیست با رامین بری باشه؟ در حالی که بی صدا اشک میریختم گفتم : - الهی من قربونت برم نمیشه گلم .من به رامین قول دادم - اما تو اول به عمو پویا قول دادی! مگه دوسش نداری؟ - پاهام رمقی نداشت روی مبل نشستم مامان که حالم را دید سر سهیل داد زد و گفت : - ساکت شو سهیل !تو کار بزرگترا دخالت نکن ,خداحافظیتو کردی برو تو اتاقت زود باش! -هر موقع اجی رفت منم میرم به سهیل گفتم: _بیا داداشی. می خوام چیزی بهت بگم سهیل نزدیکم شد آهسته گفتم : - داداشی آدمها گاهی مجبورمیشن تصمیماتی بگیرن که دوست ندارن منم الان مجبورم با رامین ازدواج کنم اگه آقاپویا رو دیدی بگو منو ببخشه باشه دادش گلم - باشه آجی جون با مامان و سهیل خداحافظی کردم و با پدرم و رامین به سمت فرودگاه براه افتادیم . 🌸🌸🌸🌸🌸🌸
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
واقعا اگر امام ( ره ) در بین ما بود چه می‌گفت,؟ ✅ برای حمایت از ما در ایتا و سروش 👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇 . 🆔@ashaganvalayat 🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
حبیب؛ تولید مشترک ایران و سوریه برای اولین بار نقش مستشاری جمهوری اسلامی ایران را در سوریه به نمایش می‌کشد.... در حبیب رشادت های سربازان گمنام امام زمان عج را برای حفظ سوریه در برابر داعش و امنیت ایران اسلامی تماشا کنید . پخش از شبکه۲ سیما هرشب حوالی ساعت۲۱ کارگردان تهیه کننده
دَستش توی عملیات قطع شـده بود. یه روز که اومدم خونه دیدم لباس کثیف رو شسته، بهش گفتم: مادر برات بمیره! چطور با یک دست اینها رو شستی؟ گفت: مادر! اگه دو تا دستم رو هم نداشتم باز وجدانم راضی نمی‌شد کـه من خونه باشم و شما زحمت شستن لباس‌ها رو بکشی... شهید_علی‌آقا‌ماهانی
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
بفرمائید حشره ! سرو حشرات در مدارس اروپا !!! لطفا کانال های خبری تحلیلی عاشقان ولایت.* را به دوستان خود معرفی کنید 🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂 کانال عاشقان ولایت در ایتا 👇👇 http://eitaa.com/ashaganvalayat 🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
الهی‌و ربی من لی غیرک: 🔴 عبدالحمید ، ۷ بهمن : در اسلام اعدام نداریم! 🔸️ عبدالحمید ، ۵ اسفند : مقصران جمعه خونین را اعدام کنید! لطفا کانال های خبری تحلیلی عاشقان ولایت.* را به دوستان خود معرفی کنید 🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂 کانال عاشقان ولایت در ایتا 👇👇 http://eitaa.com/ashaganvalayat 🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
🎥 فوت دخترم هیچ ارتباطی با مسمومیت دانش‌آموزان قمی ندارد 🔺پدر مرحومه فاطمه رضایی دختر ۱۱ ساله قمی با رد ادعاهای مطرح‌شده در خصوص علت مرگ دختر خود گفت: دخترم بخاطر عفونت شدید درگذشته است و فوت وی ارتباطی با حوادث مشکوک به مسمومیت در مدارس قم ندارد. لطفا کانال های خبری تحلیلی عاشقان ولایت.* را به دوستان خود معرفی کنید 🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂 کانال عاشقان ولایت در ایتا 👇👇 http://eitaa.com/ashaganvalayat 🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 آغاز رزمایش پدافند آسمان ولایت از امشب 🔹فرمانده قرارگاه مشترک پدافند هوایی خاتم‌الانبیا: رزمایش مشترک پدافند هوایی مدافعان آسمان ولایت ۱۴۰۱ امشب آغاز می‌شود. 🔹در رزمایش امسال برای اولین‌بار، فقط گوشه‌هایی از عملکرد لایه پنهان پدافند هوایی به نمایش درخواهد آمد. ✅ برای حمایت از ما در ایتا و سروش 👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇 . 🆔@ashaganvalayat 🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
بسته ی خبری نیم روز 🔺خط و نشان منتظری برای متخلفان بازار ارز دادستان کل کشور: 🔹دستگاه قضایی در برخورد با متخلفان و مجرمان کوچک‌ترین اغماضی نخواهد داشت و افرادی که در بازار ارز اختلال به وجود آورده و موجب بروز مشکل در بازار ارز می‌شوند تحت تعقیب قرار می‌گیرند. 🔹بانک مرکزی اختیاراتی دارد که با شدت بیشتری اختلال بازار ارز را مدیریت کند و اگر این اختیارات از طریق مجلس یا سایر مراجع به بانک مرکزی داده شود قطعا هرگونه تخلف از مقررات بانک مرکزی تعقیب در پی دارد. انتقاد ایروانی از وزیر کشاورزی: 🔹ما در ایران پیاز صادر می‌کنیم و از طرفی پیاز را با قیمت‌های بالا برای مردم از خارج وارد کنیم، این یک پدیده عجیب است!  🔹تعادل در موازنه پرداخت وظیفه اصلی بانک مرکزی است که در این قانون جدید بانک مرکزی آن را حذف کرده‌اند، می‌خواهند نقش بانک مرکزی را کمرنگ کنند. http://eitaa.com/ashaganvalayat 🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 🔺جزئیات بازداشت سرباز مرزبان ایرانی توسط نیروهای مرزبانی طالبان یک منبع آگاه در گفت‌وگو با ایرنا: 🔹یک خودروی حامل کالای قاچاق در مرز جمهوری اسلامی ایران متوقف گردید و نیروهای مرزبانی با سوار شدن به خودرو در حال بازرسی آن بوده که راننده این خودرو اقدام به فرار به سمت کشور مرزهای کشور افغانستان می‌کند و نیروی مرزبانی جمهوری اسلامی ایران نیز در خود‌رو‌حضور داشته است. 🔹نیروهای مرزبانی جمهوری اسلامی ایران به توجه به اصل رعایت حسن همجواری و در همکاری با نیروهای مرزبانی افغانستان از تیراندازی به سمت خودروی حامل کالای قاچاق ممانعت به عمل می‌آورند و نیروهای مرزی کشور افغانستان اقدام به توقیف خودرو‌ و بازداشت سرنشینان آن می‌کنند که یکی‌ از آنها نیروی مرزبانی کشورمان بوده است. 🔹با این حال موضوع حل شده و اقدامات برای آزادی نیروی مرزبانی جمهوری اسلامی ایران در حال انجام است. http://eitaa.com/ashaganvalayat 🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 🔺تامین ۹۹ درصد داروهای کشور از تولیدات داخلی رئیس سازمان غذا و دارو: 🔹حدود ۹۹ درصد از اقلام دارویی مورد نیازمان را تولید می‌کنیم. 🔹در سال آینده با توجه به اینکه مشکل ارز ترجیحی نداریم، با تأمین پایدار، مشکل صادرات هم رفع می‌شود. 🔹پیش‌بینی ما برای صادرات دارو در سال آینده ۲۰۰ میلیون دلار است. http://eitaa.com/ashaganvalayat 🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 🔺 کاردار سفارت ایران برنامه ادعایی برای بستن سفارت انگلیس در تهران را رد کرد 🔹کاردار سفارت ایران در لندن گزارش ادعایی و تحریک‌آمیز یک نشریه صهیونیستی مستقر در لندن درباره برنامه ایران درخصوص بستن سفارت انگلیس در تهران را رد کرد. http://eitaa.com/ashaganvalayat 🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 السلام علیک یا ابا صالح مهدی: شاخص تورم در کل کشور اعلام شد 🔹نرخ تورم کل کشور در بهمن ماه ١٤٠١ برابر ۴۷.۷ درصد است که بیشترین نرخ دوازده ماهه مربوط به استان آذربایجان غربی (٥٣.١ درصد) و کمترین آن مربوط به استان خوزستان (٤٢.٧ درصد) است. 🔹محدوده تغییرات تورم دوازده ماهه در گروه عمده «خوراکی‌ها، آشامیدنی‌ها و دخانیات» ٧١.٣ درصد برای دهک اول تا ٦٦.٣ درصد برای دهک هشتم است. http://eitaa.com/ashaganvalayat 🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 🔸بسته پیشنهادی بانک‌مرکزی برای مهار ارز تصویب شد 🔹سران قوا و اعضای شورا در جلسه شورای‌عالی هماهنگی اقتصادی با تاکید بر لزوم هماهنگی و همکاری مجلس، قوه قضائیه و دستگاه‌های اجرایی برای کنترل و کاهش نرخ ارز و تامین ارز برای واردات کالاهای مورد نیاز، بسته پیشنهادی بانک مرکزی برای دریافت اختیارات لازم با هدف مهار قیمت ارز و حفظ ارزش پول ملی را بررسی و به تصویب رساندند. http://eitaa.com/ashaganvalayat 🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 🔸 رئیس قوه قضائیه وارد استان مرکزی شد 🔹رئیس قوه قضائیه دقایقی پیش در هفدهمین سفر استانی خود وارد فرودگاه اراک شد. 🔹دیدار با قضات و کارکنان دستگاه قضائی، حضور در جمع صنعتگران و تولیدکنندگان، دیدار با اقشار مختلف مردم و شرکت در جلسه شورای اداری استان را می توان از جمله برنامه های رئیس دستگاه قضا عنوان کرد. http://eitaa.com/ashaganvalayat 🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 ⭕️ راه اندازی خطوط ویژه گردشگری پایتخت برای عیدنوروز 🔸سرپرست شرکت واحد اتوبوسرانی تهران در گفت‌وگو با باشگاه خبرنگاران جوان: 🔹به کارگیری ۱۷۴ اتوبوس جدید برای خدمات دهی به مسافران نوروزی و راه اندازی خطوط ویژه گردشگری در مسیرهای مختلف براى عيد نوروز در دستور کار است. 🔹در مسیر‌های دارای تقاضای بیشتر، افزایش ساعات کار خطوط را خواهیم داشت. http://eitaa.com/ashaganvalayat 🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 🔻وزیر خارجه عراق، حامل پیام آمریکا برای ایران امیرعبداللهیان: 🔸آمریکایی‌ها پیام دادند که برای جمع‌بندی مذاکرات آمادگی دارند. اگر طرف آمریکایی در چارچوب پیامی که ارسال کرده واقع‌بینانه برخورد ک
ند و اظهارات رسانه‌ای ریاکارانه را تکرار نکند ما فاصله زیادی با توافق نخواهیم داشت. 🔸این طرف آمریکایی است که از تعهدات خودش خارج شده و شرط گذاشتن و اظهارات متناقض کمکی به حل مشکل نخواهد کرد. http://eitaa.com/ashaganvalayat 🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 🔻پیگیری وضعیت ایرانیان حاضر در کشتی غرق‌شده در سواحل جنوبی ایتالیا 🔸در پی غرق شدن یک کشتی در سواحل جنوب ایتالیا و برخی اخبار منتشر شده مبنی‌بر وجود تعدادی از اتباع کشورمان در آن، معاون کنسولی، مجلس و ایرانیان وزارت امور خارجه در تماس تلفنی با سفیر کشورمان در ایتالیا خواستار رسیدگی فوری سفارت به وضعیت ایرانیانی که احتمالا در این کشتی حضور داشتند، شد. http://eitaa.com/ashaganvalayat 🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 🔻صدای مهیب در اصفهان مربوط به انفجار صندوق یک خودرو بود 🔸صدای مهیبی که صبح امروز (دوشنبه) در خیابان ۲۲ بهمن شنیده شد مربوط به انفجار صندوق یک دستگاه خودروی سواری لکسوس بود که به دلیل نامعلومی رخ داده است. 🔸صدای این انفجار حوالی ساعت ۸ و ۳۰ دقیقه امروز شنیده شد که مشخص شد مربوط به انفجار بزرگی یک دستگاه خودروی سواری لکسوس در نزدیکی مجتمع اداری امیرکبیر واقع در خیابان ۲۲ بهمن اصفهان بود. 🔸رئیس مرکز اطلاع رسانی فرمانده انتظامی اصفهان در گفت‌وگو با خبرنگار ایرنا علت این حادثه را حریق صندوق خودروی لکسوس عنوان کرد. http://eitaa.com/ashaganvalayat 🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 🔻قالیباف: مجلس از 40 روز قبل شرایط ارزی فعلی کشور را پیش بینی کرده بود 🔸رئیس مجلس در پاسخ به تذکر موسوی لارگانی نماینده فلاورجان در انتقاد از وضعیت ارزی کشور: 🔸مجلس از 40 روز قبل پیش بینی شرایط ارزی کشور را کرده بود و بسته پیشنهادی خود را به دولت و رئیس جمهور ارائه کرد، اکنون هم دولت هر همفکری بخواهد ما انجام می‌دهیم http://eitaa.com/ashaganvalayat 🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 توضیح معاون وزیر بهداشت درباره الزام کارکنان زن داروخانه‌ها به پوشیدن مقنعه مشکی: 🔸چیز جدیدی نیست؛ همیشه داشته‌ایم. 🔸رسانه‌ها از روی شیطنت بخش‌هایی از آیین‌نامه را پررنگ‌تر کرده‌اند تا از طریق آن بتوانند ضربه بزنند. 🔸در همه جای دنیا استانداردهایی برای پوشش دارند. http://eitaa.com/ashaganvalaya 🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 🔻سفر قریب‌الوقوع «رافائل گروسی» به ایران کمالوندی، سخنگوی سازمان انرژی اتمی: 🔸در روزهای گذشته گفت‌وگوهای سازنده و امیدوارکننده‌ای با هیات آژانس بین‌المللی انرژی اتمی به ریاست «ماسیمو آپارو»، معاون پادمانی آژانس داشتیم. 🔸بر همین اساس رئیس سازمان انرژی اتمی ایران به‌طور رسمی از آقای «رافائل گروسی»،‌ مدیرکل آژانس دعوت کرد تا به ایران سفر کند. 🔸 این سفر در روزهای آینده انجام خواهد شد. http://eitaa.com/ashaganvalayat 🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 السلام علیک یا ابا صالح مهدی: صرافی‌ها دلار با کارت ملی را چند می‌فروشند؟ کانون صرافان: وضعیت بازار بهتر از دیروز است دبیرکل‌کانون صرافان: 🔸هر صرافی روزانه ۱۰۰ هزار دلار از صرافی بانکی تحویل می گیرد و با توجه به افزایش سقف فروش ارز سهمیه‌ای به ۵۰۰۰ یورو، نهایتا در هر روز به ۲۰ نفر میتواند ارز بفروشد. 🔸امروز وضعیت بازار بهتر از دیروز است.  از امروز تعداد صرافی‌هایی که معاملات ارز انجام می‌دهند افزایش یافته و همین امر موجب آرامش نسبی فضای بازار شده است. 🔸اگر حجم عرضه تقویت شود و تعداد صرافی‌ها افزایش یابد حتما قیمت ها تعدیل می شوند. 🔸کف نرخ فروش ارز به صرافی ها از سوی صرافی‌های بانکی در روز جاری ۵۱۵۰۰ تومان بوده است. 🔸صراف‌ها باید ارز خریداری شده را با یک درصد، افزایش به متقاضیان بفروشند. در مجموع امروز ارز با کارت ملی در صرافی‌ها در کانال ۵۲ هزار تومان به متقاضیان فروخته می شود. http://eitaa.com/ashaganvalayat 🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 وزیر خارجه عراق، حامل پیام آمریکا برای ایران 🔺امیرعبداللهیان: 🔹آمریکایی‌ها پیام دادند که برای جمع‌بندی مذاکرات آمادگی دارند. اگر طرف آمریکایی در چارچوب پیامی که ارسال کرده واقع‌بینانه برخورد کند و اظهارات رسانه‌ای ریاکارانه را تکرار نکند ما فاصله زیادی با توافق نخواهیم داشت. 🔹این طرف آمریکایی است که از تعهدات خودش خارج شده و شرط گذاشتن و اظهارات متناقض کمکی به حل مشکل نخواهد کرد. http://eitaa.com/ashaganvalayat 🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
❤️ ۲۵ سال کارش همین بود! ◽️دکتر، سرش را پایین انداخت و گفت: متأسفم. ترکش به نخاع شما خورده و فلج شده‌اید! چند روزی در بیمارستان ماندم. بعد از آن، خانواده‌ام آمدند و مرا بردند. ◽️اوایل فروردین زنگ خانه را زدند. همسرم رفت و در را باز کرد. صدای آشنایی به گوشم خورد. آمد توی اتاق. درست می‌دیدم؛ به دیدنم آمده بود. با دست‌های گرمش مرا به آغوش کشید و چندبار بوسید. با آن همه مشغله چند ساعت با هم گپ زدیم. بعد به همسرم گفت: تصمیم گرفته‌ام اول هر سال بیایم و به ناصر خدمت کنم(: ◽️دقیقا ۲۵ سال این کارش بود. اول هر سال به کرمان می‌آمد، سری به پدر و مادرش می‌زد و بعد از دو سه روز می‌آمد و پرستارم می‌شد، غذا درست می‌کرد و حمامم می‌برد. هم خوشحال بودم که فرمانده‌ام کنارم هست؛ هم ناراحت که برایش مزاحمت درست کرده‌ام. خدا خیرش دهد! 📢 راوی: جانباز شهید ناصر توبه‌ای‌ها 📚 برگرفته از کتاب 📖 صفحات ۳۲ و ۳۳
14.96M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎬 کلیپ «خیانتی به نام چاپ پول در ایران» ✅ برای حمایت از ما در ایتا و سروش 👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇 . 🆔@ashaganvalayat 🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
Live Eitaa.mp3
26.55M
💢صحبت های مهم دکتر قدیری ابیانه پیرامون تحولات اقتصادی خیلی ها تصورات دقیقی از درآمد های نفتی دولت ندارند نبود اطلاعات دقیق، مطالبه گری های ناقص ایجاد کرد دولت ها مجبور هستند پول بدون پشتوانه چاپ کنند دولت رئیسی برای جلوگیری از چاپ پول، طرح مولد سازی را پیش کشید ✅ برای حمایت از ما در ایتا و سروش 👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇 . 🆔@ashaganvalayat 🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
🌸🍃🌸🍃 سلطان محمود غزنوي در بلخ باغي بسيار زيبا براي تفريح شخصي پديد آورد و گاه در آن به عيش و نوش مشغول مي شد. يک روز به اطرافيان خود گفت: نمي دانم چرا در اين باغ لذتي چنان که بايد دست نمي دهد. يکي از اطرافيان گفت: اگر امان باشد خواهم گفت. سلطان امان داد. پس او گفت: به خاطر اين که اين باغ با خون دل مردم ساخته شده و آبياري مي شود و طعم اين خون به عيش تو سرايت مي کند. سلطان به فکر فرو رفت و فرمان داد از اين پس مخارج اين باغ از دربار پرداخت شود. 🌸🍃🌸🍃 فقیری پسری کم سن و سال داشت. روزی به او گفت: با هم برویم از میوه های درخت فلان باغ دزدی کنیم. پسر اطاعت کرد و با پدر به طرف باغ رفتند. با این که پسر می دانست که این کار زشت و ناپسند است ولی نمی خواست با پدرش مخالفت کند. سرانجام با هم به کنار درخت رسیدند، پدر گفت: پسرم! من برای میوه چیدن بالای درخت می روم و تو پایین درخت مواظب باش و به اطراف نگاه کن، اگر کسی ما را دید مرا خبر بده. فرزند در پای درخت ایستاد. پدرش بالای درخت رفت و مشغول چیدن میوه شد. بعد از چند لحظه، پسر گفت: پدر جان، یکی ما را می بیند. پدر از این سخن ترسید و از درخت پایین آمد و پرسید: آن کس که ما را می بیند کیست؟ فرزند در جواب گفت: «هو الله الّذی یری کلّ احد و یعلم کلّ شیء؛ او خداوند است که همه کس را می بیند و همه چیز را می داند». پدر از سخن پسر شرمنده شد و پس از آن دیگر دزدی نکرد ✅ برای حمایت از ما در ایتا و سروش 👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇 . 🆔@ashaganvalayat 🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔴آزادی بیان به سبک براندازان؛ ضرب و شتم یک پیر زن در تجمعات اپوزیسیون!!! لطفا کانال های خبری تحلیلی عاشقان ولایت.* را به دوستان خود معرفی کنید 🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂 کانال عاشقان ولایت در ایتا 👇👇 http://eitaa.com/ashaganvalayat 🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸